eitaa logo
هزار راه نرفتــــ💔ـــه
20.3هزار دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
290 ویدیو
0 فایل
"﷽" هزار راهِ نرفتــــــه در انتظار من است ، هزار فصل خزان جای🍂🍁 🌱 نوبهار من است ... . ارتباط با مدیر👌 @mehr_bano🌹🌿 کانال تبلیغاتی ما🍁 https://eitaa.com/tablighatkosar
مشاهده در ایتا
دانلود
هزار راه نرفتــــ💔ـــه
💠عیادت مرد ناشنوا از همسایه (حکایت) 🔰ناشنوایی خواست به احوالپرسی بیماری برود. با خودش حساب و کت
✾࿐༅🍃🌸🍃 ادامه ... 🔹مرد ناشنوا با همین حساب و کتاب ها سراغ همسایه اش رفت و همین که رسید پرسید حالت چه طور است ؟ اما همسایه بر خلاف تصور او گفت دارم از درد می میرم. ناشنوا خدا را شکر کرد. ناشنوا پرسید چه می خوری ؟ بیمار پاسخ داد زهر ! زهر کشنده ! ناشنوا گفت نوش جانت باشد. راستی طبیبت کیست؟ بیمار گفت عزرائیل ! ناشنوا گفت طبیبی بسیار حاذق است و قدمش مبارک. و سرانجام از عیادت دل کند و برخاست که برود اما بیمار بد حال شده بود و فریاد می زد که این مرد دشمن من است که البته طبیعتا همسایه نشنید و از ذوقش برای آن عیادت بی نظیر کم نشد. ✅مولانا در این حکایت می گوید بسیاری از مردم در ارتباط با خداوند و یکدیگر ، به شیوه ای رفتار می کنند که گرچه به خیال خودشان پسندیده است و باعث تحکم رابطه می شود اما تاثیر کاملاً برعکس دارد. ‌‌‌‌‌‌‌‌حکایات و پندیات﷽
💠 تا باران نباشد، رنگین کمانی نیست... تا تلخی نباشد، شیرینی نیست... تا غمی نباشد، لبخندی نیست.. تا مشکلات نباشند، آسایشی وجود نخواهد داشت... ✅پس همیشه به خاطر داشته باش: 🔹هدف این نیست که هرگز اندوهگین نباشی، هرگز مشکلی نداشته باشی، هرگز تلخی را نچشیده باشی... همین دشواری‌ها هستند که از ما انسانی نیرومندتر و شایسته‌تر می‌سازند، و لذت و شادی را برای ما معنا می‌کنند.. @hezar_rah_narafte🍃🌹
🔰 «پنج نکته مثبت » 💠هرچه روح تو عظیم تر باشد اشتباهات دیگران را کوچک تر میبینی 🔹هرچه بزرگوارتر باشی کمتر به دیگران نیازمندی 🔸هرچه کمتر نیازمند باشی کمتر از آنان دلگیر میشوی 🔹هرچه کمتر دلگیر شوی کمتر آسیب میبینی 🔸هرچه کمتر آسیب بینی راحت تر میبخشی. 🌸ظرفیت روحتان افزون باد.... @hezar_rah_narafte🍃🌹
📗 «یک » 🔰دکتر «مکسبی» از آن دسته از استادان دانشگاه کالیفرنیا بود که هیچ دانشجویی نمی‌توانست سر امتحانش تقلب کند یا اینکه سر او کلاه بگذارد. یک روز چهار دانشجو برای تفریح راهی یکی از تفریحگاه‌های جنگلی در ۱۵۰ کیلومتری کالیفرنیا شدند. 🔸دانشجویان که می‌دانستند استادشان از سفر آن‌ها خبر دارد، قصد داشتند ضمن تفریح، خود را برای امتحان روز دوشنبه نیز آماده کنند، اما در تعطیلات آخر هفته آن‌قدر به ۴ دانشجو خوش گذشت که نتوانستند درس بخوانند، به همین دلیل یک روز دیرتر برگشتند و سپس سه روز حسابی درس خواندند و نقشه‌ای کشیدند تا دکتر از آن‌ها دوباره امتحان بگیرد. @hezar_rah_narafte🍃🌹
هزار راه نرفتــــ💔ـــه
📗 «یک #داستان_کوتاه» 🔰دکتر «مکسبی» از آن دسته از استادان دانشگاه کالیفرنیا بود که هیچ دانشجویی نمی
✾࿐༅🍃🌸🍃 ادامه ... 🔸روز چهارشنبه آن‌ها به سراغ دکتر رفتند و گفتند: «استاد؛ ما حسابی درس خوانده بودیم، اما در راه برگشت لاستیک ماشینمان پنچر شد و زاپاس هم پنچر بود، سه روز منتظر ماندیم تا ماشینی از راه رسید و کمکمان کرد و پنچری لاستیک را گرفتیم و حالا هم این‌جا هستیم. آیا شما به ما فرصت تجدید امتحان را می‌دهید؟» 🔸دکتر مکسبی فکری کرد و تقاضای آن‌ها را پذیرفت، سپس هر کدام را داخل یک اتاق نشاند و برگه‌های امتحان را جلوی‌شان گذاشت. روی برگه‌ها فقط یک سؤال نوشته بود: «کدام لاستیک ماشینتان پنچر شده بود؟»😉😊 @hezar_rah_narafte🍃🌹
هزار راه نرفتــــ💔ـــه
🤍🖤🍃 سرم رو آوردم بالا و بهش گفتم: ببخشید چشم الان پامیشم خودم جمع میکنم.فقط میشه یه لحظه بیای اینور
🤍🖤🍃 کارت رو برداشتم و رفتم به سمت تلفن ولی مامور زندان نذاشت زنگ بزنم گفت: برو بشین یه چند دیقه ای تو اتاقت تا شیفت ما عوض بشه شاید ۵ دقیقه شایدم کمتر،!! _چشم خانم، رفتم به سمت اتاقمون و دوباره نشستم روی تخت خودم.حالم دیگه داشت از طرایطی که توش گیر کرده بودم بهم میخورد🤧😫 با کسایی دارم نشست و برخاست میکنم که حتی فکرشم نمیکردم اما چه کنم که من فقط از خودم دفاع کرده بودم و بس.!! فقط همین همونجوری که نشسته بودم یواش یواش چشام سنگین شد و خوابم برد و آروم سرم افتاد روی شونه هام واروم تکیمو دادم به پایه تختمو خوابم برد.!!😴 عاشق چرت بعد از صبحونه بودم. با خودم میگفتم آخه کدوم احمقی جمعه باید ۷صبح از خواب بیدار بشه و نیمساعت بعدش صبحونه بخوره.! ولی خوب اینجا که خونه خودمون نبود اینجا ته دنیاس جایی که مادر نمیتونه به داد فرزند برسه جایی که صدات به هیچ جا نمیرسه و فقط حرف اول رو قانون میزنه.!! با فشاری که به شونم وارد میشد از خواب آروم بیدار شدم.🥱 ژاله بود که گفت : پاشو برو خانم متقی اومده شیفت عوض شده.اگه کار واجب داری پاشو برو زنگت رو بزن ،اگه هم که نه فعلأ میخوای یکم استراحت کن بعد برو تا ۸ شب اینجاست متقی.!! با یه لبخند ازش تشکر کردم و دوباره خوابیدم تازه فهمیدم چرا همه اونا که قدیمی ترن دائم روی تختشون در حال چرت زدن و خوابن.!! اینجا هیچی مثل خواب زمان رو از بین نمیبره.ولی من هنوز تکلیفم روشن نبود و به قول معروف هنوز لنگ در هوام و نمیدونم داستانم چیه.🙄😮‍💨 همین فکروخیالا خواب و از سرم پروند... @hezar_rah_narafte🍃🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خدایا در این روز نورانی🌸🍃 نگاهت را برما ببار توڪه میباری زمین و زمان سبز میشوند🌸🍃 توڪه می باری همه سبک میشوند پاڪ میشوند آرام میشوند🌸🍃 تو ڪہ می باری همہ تـو میشوند 🌸🍃 چهارشنبه تون پراز استجابت دعا 🌸🍃 ‌‌‍‌‌‌‍‌•┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بعضیا وجودشون تو زندگیمون مثل اون درخت بغلیه مثل پدر ، مادر ، رفیق ، عشق … @hezar_rah_narafte🍃🌹
💠حکایت پند آموز(عبرت) 🔸« گویند: روزی خلیفه از محلی می گذشت، دید که بهلول، زمین را با چوبی اندازه می گیرد. پرسید: چه می کنی؟ گفت: می خواهم دنیا را تقسیم کنم تا ببینم به ما چه قدر می رسد و به شما چه قدر؟ هر چه سعی می کنم، می بینم که به من بیشتر از دو ذارع (حدود یک متر) نمی رسد و به تو هم بیشتر از این مقدار نمی رسد.» @hezar_rah_narafte🍃🌹
═‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══🌸🍃 سوادزندگی یاد بگیریم آدم های به موقعی باشیم ! آدمهایی که سر وقت در برابر احساس ها و رفتارها عکس العمل نشان می دهند به موقع محبت می کنند و به موقع گله و شکایت … یاد بگیریم که در برابر ترس، ناکامی نگرانی ،خشم و دلخوری … سکوت نکنیم و پنهان کردن احساسات یا به اصطلاح "در خودمان ریختنشان" را دور بریزیم … اگر انسان را به زمین تشبیه کنیم یک زلزله قوی می تواند همه چیز را نابود کند اما پس لرزه های خفیف خیلی هم برای آن مفیدند !! پس از واکنش ها نترسیم … اگر حال خوبی داریم شادیمان را و اگر از چیزی دلخوریم ناراحتی مان را نشان دهیم… همین احساس های سرکوب شده ، همین حرفهایی که به موقع گفته نشده در انسان ها تبدیل به عقده می شوند! و آدمی که در طول زندگیش عقده های زیادی را با خودش حمل می کند هرگز نمیتواند زیبا زندگی کند ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌ @hezar_rah_narafte🍃🌹
هزار راه نرفتــــ💔ـــه
🤍🖤🍃 کارت رو برداشتم و رفتم به سمت تلفن ولی مامور زندان نذاشت زنگ بزنم گفت: برو بشین یه چند دیقه ای
🤍🖤🍃 بلند شدم کارتمو برداشتمو رفتم به سمت تلفن،یه نفر داشت با تلفن حرف میزد و یه نفر هم بعدش منتظر بود تا نوبتش بشه.! از دور متقی رو دیدم و با چشمام باهاش سلام و علیک کردم و پشت سر اون دو نفر نشستم رو زمین که مثلا اینجا صفه و من نوبت گرفتم.!!🙄😮‍💨 تقریبا هرکدومشون ۱۵ دقیقه با تلفن صحبت کردن بلخره رضایت دادن و نوبت هم به من رسید.، شماره جلال رو گرفتم و هرچی بوق خورد جواب نداد دوباره زدم رو تکرار و دوباره و دوباره و دوباره....حرصی شده بودم.!😤 شماره مهناز رو گرفتم و بوق دوم به سوم نرسیده بود گوشیشو جواب داد : شیدا مادر شیدا تویی الوووو📞 -سلام مامان خوبی.! _سلام عزیزم تو خوبی مادر حالت خوبه غذا خوردی مادر چه خبر ؟؟☹️ _سلامتی مامان خبرا پیش شماست اینجا که خبری نیس.بابا خونه نیست؟؟! _بابات چرا خونس تو حیاطه. -گوشیش پیشش نیست.؟! _چرا اتفاقا مادر چندیقه پیش داشت با یکی صحبت میکرد و نمیدونم کی بود آخرشم داد و هوارش رفت اسمون و با فحش و فضاحت گوشیو قطع کرد.!!📱 خوب خودت دیگه چطوری مامان چه خبرا خوبی؟؟ مهناز که صداشو اروم کرده بود که مثلا صداشو نشنوه گفت: مادر دیروز عصر دوستت اومد خونه و دست خطتتو داد به من خیالت راحت کاری که گفته بودی انجام شد مادر.!! مامان من یه سوال برام پیش اومده چرا جلال کار منو پیگیری نمیکنه؟؟ _چی بگم مادر راستش من خودمم خیلی برام تعجب داره ولی تو خیلی خوب کاری کردی منتظر و علاف این نموندی.! تو کار خودتو بکن منم هر کاری خواستی برات میکنم.😔🥺 -همه اون پولی که گفتم رو دادی به دختره؟ _آره اما نگرفت. -یعنی چی نگرفت؟😳 @hezar_rah_narafte🍃🌹
☔️❄️☃️ آموزنده 🔆نتيجه ترك دعا براى پدر و مادر 🌺شخصى به حضور على (عليه السلام) آمد و عرض كرد: (من خود را در معاش زندگى ، در تنگنا مى بينم ). 🌺حضرت فرمودند: گويا با قلم گره خورده چيزى مى نويسى ؟ او عرض كرد: نه 🌺امام فرمود: گويا با شانه شكسته ، (موى سر و صورتت ) را شانه مى كنى ؟ او عرض كرد: نه 🌺امام فرمود: شايد جلوى شخص كه سنش از تو بيشتر است راه مى روى ؟ 🌺او عرض كرد: نه امام فرمود: آيا بعد از فجر آغاز نماز صبح مى خوابى ؟ 🌺او عرض كرد: نه امام فرمود: گويا دعا براى پدر ومادر را ترك مى كنى ؟ 🌺او عرض كرد: آرى اى امير مؤمنان 🌺امام فرمود: پدر و مادر را در دعا به ياد آور، زيرا من از رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) شنيدم كه مى فرمود: ترك الدعاء للوالدين يقطع الرزق دعا نكردن براى پدر و مادر، موجب قطع رزق و روزى مى گردد. 👈👌اينك توجه كنيد كه اگر ترك دعا براى پدر و مادر، اين چنين نتيجه شوم داشته باشد، آزار آنها چه نتيجه اى خواهد داشت ؟! @hezar_rah_narafte🍃🌹
📚 💓حكيم فرزانه اى پسرانش را چنين نصيحت مى كرد: عزيزان پدر! هنر بياموزيد، زيرا نمى توان بر ملك و دولت اعتماد كرد، درهم و دينار در پرتگاه نابودى است، يا دزد همه آن را ببرد و يا صاحب پول، اندك اندك آن را بخورد، ولى هنر چشمه زاينده و دولت پاينده است، اگر هنرمند تهيدست گردد، غمى نيست زيرا هنرش در ذاتش باقى است و خود آن دولت و مايه ثروت است، او هر جا رود از او قدرشناسى كنند، و او را در صدر مجلس جا دهند، ولى آدم بى هنر، با دريوزگى و سختى لقمه نانى به دست آورد. @hezar_rah_narafte🍃🌹
🔸« » 💠هنگام مواجه شدن با ابلهان انسان تنها یڪ راه برای نشان دادن شعور دارد ڪه همڪلام نشدن با آنهاست @hezar_rah_narafte🍃🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اونجایی که علیرضا قربانی میخونه: تویی که هم قفسی ببین که من نفسی نمیکشم تو اگر به داد من نرسی💔🕊 @hezar_rah_narafte🍃🌹
می گویند در اوایل انقلاب فرانسه،سه نفر محكوم به اعدام با گیوتین شدند آن ها عبارت بودند از روحانی ، وکیل دادگستری و فیزیک دان!!😳🤯 در هنگامه ی اعدام ، روحانی پیش قدم شد ، سرش را زیر گیوتین گذاشتند ،و از او سؤال شد : حرف آخرت چیه ؟  گفت : خدا ...خدا...خدا...او مرا نجات خواهد داد!  وقتی تیغ گیوتین را پایین آوردند ، نزدیک گردن او متوقف شد. مردم تعجب کردند، و فریاد زدند: آزادش کنید!،خدا حرفش را زده!  و به این ترتیب نجات یافت، نوبت به وکیل دادگستری رسید ، از او سؤال شد: آخرین حرفی که می خواهی بگی، چیست؟  @hezar_rah_narafte🍃🌹
🔸هی گنه کرديم و گفتيم خدا ميبخشد عذر آورديم و گفتيم خدا مي بخشد... آخر اين بخشش و اين عفو و کرامت تا کي! او رحيم است ولي ننگ و خيانت تا کی ! بخششي هست ولي قهر و عذابي هم هست. آي مردم به خدا روز حسابي هم هست. زندگي در گذر است 🌱🌱 آدمي رهگذر است ،زندگي يک سفر است آدمي همسفر است آنچه ميماند از او راه و رسم سفر است. 🌴"رهگذر ميگذرد"🌵 ‌‌‌‌‌‌‌‌ @hezar_rah_narafte🍃🌹
موفقیت با خودش دشمن میاره! میتونی موفق باشی و دشمن داشته باشی ؛ یا میتونی شکست بخوری و "دوست" داشته باشی! @hezar_rah_narafte🍃🌹
💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼 🍃🌺🍂 🍂🍃 🌸 شمس آهی کشید ، و برایم حکایتی تعریف کرد : دو سیاح از شهری به شهری می‌رفتند. سر راه به رودی خروشان برمی‌خورند. می‌خواهند از رود بگذرند، اما چشمشان به زنی جوان و تنها می‌افتد که کمی آن سو تر ایستاده و مثل بید می‌لرزد. یکی از دو سیاح فوری به کمک آن زن می‌شتابد ؛ او را کول می‌گیرد، از رود می‌گذرد و در آن سوی رود بر زمین می‌گذاردش و رهسپارش می‌کند. سیاح دیگر نیز از رود می‌گذرد و به راهشان ادامه می‌دهند؛ اما در باقی راه سیاح دیگر لب از لب نمی گشاید. مدام اخم می‌کند، از دوستش رو برمی‌گرداند و آه می‌کشد. چند ساعت بدین منوال می‌گذرد، تا این که سکوتش را می‌شکند و می‌گوید: «برای چه به آن زن کمک کردی؟ تازه، آنطور لمسش کردی. ممکن بود از راه به درت کند! ممکن بود گولت بزند! مگر می شود زن و مرد نامحرم این طور یکدیگر را لمس کنند؟ کار بسیار زشتی است! شایستهٔ ما نیست!»😠 سیاحی که زن را بر پشت گرفته بود، صبورانه لبخند می‌زند. بعد می‌گوید: «ای دوست، من آن زن را در طرف دیگر رود بر زمین گذاشتم، تو چرا هنوز او را بر دوش می‌کشی؟!!! 📚کتاب_ملت_عشق @hezar_rah_narafte🍃🌹
─┅─═इई 🍁🍂🍁ईइ═─┅─ 📖داستان کوتاه روزی دم یک روباه در حادثه‌ای قطع شد. روباه‌های گروه پرسیدند دم‌ات چه شد؟ چون روباه‌ها از نسلی مکار می‌باشند، گفت خودم قطع‌اش کردم😏 گفتند چرا؟ این که بسیار بداست و معلوم می‌شود. روباه گفت: خیر! حالا آزادم و سبک. احساس راحتی می‌کنم! وقتی راه می‌روم فکر می‌کنم که دارم پرواز می‌کنم. یک روباه دیگر که بسیار ساده بود، رفت و دم خود را قطع کرد. چون درد شدیدی داشت و نمی‌توانست تحمل کند، نزد روباه اولی رفت و گفت: برادر تو که گفته بودی سبک شده‌ام و احساس راحتی می‌کنم. من‌که بسیار درد دارم! روباه اولی گفت: صدایش را درنیاور اگر نه تمام روز روباه‌های دیگر به ما می‌خندند! هرلحظه ابراز خشنودی کن و افتخار کن تا تعداد ما زیاد شود؛ وگر نه تمام عمر مورد تمسخر دیگران قرار خواهیم گرفت همان بود که تعداد دم‌بریده‌ها آن‌قدر زیاد شد که بعداً به روباه‌های دم‌دار می‌خندیدند!! وقتی در یک جامعه افراد مفسد زیاد می‌شوند آنگاه به افراد باشرف و باعزت می‌خندند. گاهی هم آن‌ها را دیوانه می‌دانند!! ─┅─═इई 🍁🍂🍁ईइ═─┅─ @hezar_rah_narafte🍃🌹
هزار راه نرفتــــ💔ـــه
🤍🖤🍃 بلند شدم کارتمو برداشتمو رفتم به سمت تلفن،یه نفر داشت با تلفن حرف میزد و یه نفر هم بعدش منتظر ب
🤍🖤🍃 _گفت شنبه صبح بهم زنگ‌میزنه یه جا قرار میزاره که باهم بریم بیرون و باهاش صحبت کنم و اونجا بهش میدم .! -مامان هرکاری میتونی برام بکن من دیگه...🥺 بغض راه گلوم رو بسته بود و نمیذاشت نفس بکشم با یه کلمه خدافظی کردم و گوشی رو قطع کردم📞 خیلی برام تعجب برانگیز بود که چرا بابام اصلا براش مهم نبود که من زیر تیغم و ممکنه اعدام بشم نه خودش نه اون وکیل مفنگیش.!😤 گوشی رو گذاشتم سر جاشو برگشتم اتاقم غم دنیا نشست تو دلم که چطور ممکنه پدرم انگار از خداش بوده این اتفاق برای من بیفته که تا حالا کوچکترین پیگیری از سرنوشت من نکرده بود .!! منی که فکر میکردم اگه بهش بگم کوروش چیکار کرده حتما میکشتش چه ساده دل بودم☹️ این انگار از خداخواسته اشه من افتادم گوشه زندان مگه میشه انقدر آدم بی رگ و ریشه باشه.!😤😫 تعجبم وقتی بیشتر میشد که به گذشته فکر میکردم و میدیدم اصلا بابام اینجوری نبوده و جونش رو واسم میداده ، اما الان نزدیک یک هفته اس من اینجام و اون انگار نه انگار که من اصلا بچه اشم.! انگار نه انگار که من تحت چه فشاری هستم تو زندگیم خیلی راجع به غروب جمعه شنیده بودم اما غروب جمعه تو زندان و با این شکل رفتار بابام ب ترین لحظات زندگی من بود 🥺💔 انقدر بد که واقعا هیچ علاقه ای به ادامه این زندگی نداشتم.همون شب تصمیم گرفتم بعد اینکه حرفهامو به زیبا زدم یه جوری خودمو خلاص کنم اما حتما باید حرفامو بزنم بعد این‌کارو بکنم.! من فکر میکردم کار درستی کردم اما نمیدونستم خیلیا انگار منتظر بودن که من شرم زودتر از سرشون کم بشه اما دلیل اینو نمیتونستم بفهمم.! @hezar_rah_narafte🍃🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
با خودم عهد کرده ام🍃🌸 شاد باشم بیخیالِ قضاوت ها ، حسادت ها ، دشمنی ها و کینه ورزی ها بیخیالِ مشکلات و نداشته ها 🍃🌸 بیخیالِ هر چیز که دلم را می رنجاند بیخیالِ هرچیز که لبخند را از صورتم می دزدد متمرکز می شوم روی داشته هایم..🍃🌸 🌸عصر بخیر ‌‌‍‌┈••✾❀🌟🌹🌟❀✾••┈
شنیدنی😅✨✨ 🔸« فقیری به در خانه بخیلی آمد، گفت: شنیده ام که تو قدری از مال خود را نذر نیازمندان کرده ای و من در نهایت فقرم، به من چیزی بده ،، بخیل گفت: من نذر کوران کرده ام. فقیر گفت: من هم کور واقعی هستم، زیرا اگر بینا می بودم، از در خانه خداوند به در خانه کسی مثل تو نمی آمدم.»! @hezar_rah_narafte🍃🌹
❇️براے خودٺ دعا ڪن ڪہ آرام باشے وقتے طوفان مےآید تو همچنان آرام باشے تا طوفان از آرامش تو آرام بگیرد°○ 💠براے خودٺ دعا ڪن✨ تا صبور باشے آنقدر صبور باشے تا بالاخره ابرهاے سیاه آسمان ڪنار بروند وخورشید دوباره بتابد 🔹براے خودت دعا ڪن ✨ تا خورشید را بهتر بشناسے زندگے هیچ گاه بہ بن بسٺ نمیرسد ایمان داشٺہ باش♡ ڪہ قشنگترین عشق نگاه مهربان خــღـــداوند بہ بندگانش اسٺ زندگے را بہ او بسپار...و مطمئن باش ڪہ تا وقتے پشتٺ بہ خـღـدا گرم است‌♡ تمام هراسهاے دنیا خنده دار اسٺ🥰❣✨ @hezar_rah_narafte🍃🌹
هزار راه نرفتــــ💔ـــه
🤍🖤🍃 _گفت شنبه صبح بهم زنگ‌میزنه یه جا قرار میزاره که باهم بریم بیرون و باهاش صحبت کنم و اونجا بهش م
🤍🖤🍃 انقدر رفتار بابام برام سنگین و گرون تموم شده بود که حس میکردم این طولانی ترین بغضیه که تو تمام زندگیم با خودم نگه داشته بودم.🥺😢 مگه میشه یه پدر دخترش رو اینجوری بزاره سرکار! به جرات میتونم بگم که این بدترین جمعه تمام زندگیم بود. هيچوقت یادم نمیومد حتی یه جمعه تو خونه مونده بودم یا شمال و سفر یا پارتی و دورهمی یعنی اصلا غیر ممکن بود بتونم جمعه ها رو تو خونه بمونم. ، اما تحمل این جمعه واقعا دیگه در توان من نبود وقتی فکر میکردم این بی تابی فقط برای این نبود که اینجا گرفتار و محبوس بودم بلکه انگار ناامیدی بهم غلبه کنه فضا داشت خفم میکرد.😣😫 هیچ چیز اینجا باب میل من نبود نه آدمهاش نه فضاش نه غذاهاش!! میدونم،میدونم اینجا زندانه و با خونه خاله فرق داره اما اینجا دیروزم زندان بود پریروزم زندان بود اما تو وجود من چیزی مرده بود که اسمش امید بود.،!🌱 چطور ممکن بود که پدر من که با یه تلفن میتونست رو قیمت دلار تاثیر بزاره اصلا براش مهم نباشه که دخترش الان تو چه شرایطی باشه و به هیچ چیزی جز زندگی و امید فکر نکنه.☹️ باورم نمیشه که انگار به پای این عقربه های ساعت زندان وزنه بسته باشن اما واقعا اینجوریه.، اینجا هر دقیقه یه ساله و هر ساعت یک عمر میگذره دیگه چشمام ساعت رو نمیدید مثل شیشه ماشیشنی که زیر بارون شدید برف پاک کنش خراب شده باشه چشمای منم از زور گریه و اشک دیگه داشت تار میدید.!🥺😭 کنار دیوار نشسته بودم و سرمو تکیه دادم به دیوار و بی صدا اشک میریختم اونایی که اونجا بودن دقیقا حال منو میدونستن چون همشون اولین جمعه رو تجریه کرده بودن!! @hezar_rah_narafte🍃🌹
💠حکایت پندآموز! 🔸پادشاهى با غلامى عجمى در كشتى نشست،و غلام هرگز دريا نديده بود و محنت كشتى نيازموده. گريه و زارى در نهاد و لرزه بر اندامش افتاد. چندان كه ملاطفت كردند آرام نمى گرفت و عيش مَلِك از او منغّص بود چاره ندانستند. حكيمى در آن كشتى بود مَلِك را گفت: اگر فرمان دهى من او را به طريقى خاموش گردانم. گفت: غايت لطف و كرم باشد. بفرمود تا غلام را به دريا انداختند. 💠بارى چند غوطه خورد، مويش گرفتند و پيش كشتى آوردند و به دو دست در سكان كشتى آويخت. چون برآمد به گوشه اى بنشست و آرام يافت. مَلِك را عجب آمد پرسيد: در اين چه حكمت بود؟ گفت: از اول محنت غرقه شدن ناچشيده بود و قدر سلامت كشتى نمى دانست. قدر عافيت كسى داند كه به مصيبتى گرفتار آيد. @hezar_rah_narafte🍃🌹
❇️از شیخ بهایی پرسیدند: "سخت می گذرد" چه باید کرد؟ 💠گفت: خودت که می گویی سخت "می گذرد" سخت که "نمی ماند" پس خدارا شکر که "می گذرد" و "نمی ماند" 🔹امروزت خوب یا بد "گذشت" و فردا روز دیگری است... ✅قدری شادی با خود به خانه ببر راه خانه ات را که یاد گرفت، فردا با پای خودش می آید🌸🌿 @hezar_rah_narafte🍃🌹