صندلی خالی
نشست روی صندلیِ کنار شومینه. کنارش یک صندلی خالی بود. دوست داشتم بشینم روی آن تا نزدیک همسر شهید باشم ولی گفتم: «ولش کن. هر سوالی داشتی از همینجا میپرسی.» هنوز نگاهم روی صندلی بود که یکی از بچهها نشست رویش. تا خواستم احساس ناراحتی کنم، بلند شد. خندهام گرفت. توی دلم گفتم: «اونجا جای منه. نشستن نداره.»
بچهها شروع کردند به سوال پرسیدن. همسر شهید گفت: «من که حس نمیکنم نباشه. همیشه بوده؛ از همون روزهای اول. چندین بار هم خواب دیدم توی خونه کنارمونه. اولین بار پونزدهمیش بود که اومد توی خوابم. گفت ببین من هنوز هستم. خب چیکار کنم شما من رو نمیبینید، ولی من هستم. یک بار هم خواب دیدم کنارم روی مبل نشسته.» از حرفش تنم لرزید. چشمم افتاد به صندلی خالی کنار همسر شهید. با خودم گفتم: «اونجا جای تو نیست، جای خودشونه.»
#در_جوار_شمع
#دیدار_با_خانواده_شهدا
#شهید_مهدی_موحدنیا
🚩 به کانال #واحد_خواهران_حسینیه_هنر_سبزوار بپیوندید:
🆔 @hhonarkh