هنر مجاهد
من به آغاز زمین نزدیکم. نبض گلها را میگیرم. آشنا هستم با، سرنوشت تر آب ، عادت سبز درخت. روح من در
«هرگز کسی چیزی عمیق نگفته یا ننوشته مگر
اینکه از ترک های روحش نوری به بیرون تابیده،
خدا از قلب های شکسته، از لای ترک ها به بیرون می تابد.»
@hibook🌿
«سأظل أحبک
و کل صباح أقول لک
أنا لک...»
همچنان تو را دوست خواهم داشت
و هر روز صبح به تو میگویم: «من از آن توأم...»
#غادةالسمان
@hibook
قسمت 2سمفونی مردگان_۲۰۲۲_۱۲_۲۱_۰۱_۳۶_۵۵_۶۹۳.m4a
5.2M
«به درختهای خشک پیادهرو خیره شد: برف شاخهها را خم کرده بود و در بارش بعد حتما می شکستشان. آدمها هم مثل درختها بودند، یک برف سنگین همیشه بر شانه آدم ها وجود داشت و سنگینیاش تا بهار دیگر حس میشد. بدیش این بود که آدمها فقط یکبار میمُردند. و همین یکبار چه فاجعه دردناکی بود.»
قسمت دوم : ادامه ی موومان یکم
تا صفحه ی ۲۵
📚#سمفونی_مردگان
📝#عباس_معروفی
@hibook
با ما بشنوید 🌙🤍
2⃣
روایت باعث میشود قضایا را بفهمیم. عکس اما کارش فرق دارد: تسخیرمان میکند. به عنوانِ نمونه یکی از تصاویر فراموشنشدنیِ جنگ در بوسنی را به خاطر بیاورید، عکسی که جان کیفنر، خبرنگار بخش خارجی روزنامهی نیویورکتایمز، در توصیفش نوشت: «این عکس تعارفی ندارد، یکی از ماندگارترین تصاویرِ جنگهای بالکان است: یک شبهنظامی صرب دارد بیهدف میزند توی سرِ زنِ مسلمانی که در حالِ مرگ است. تصویر هر چیزی را که لازم است بدانید به شما گفته.» اما معلوم است هر چیزی را که لازم است بدانیم به ما نمیگوید.
از اطلاعاتی که عکاسِ این تصویر، ران هَویو، به ما میدهد میفهمیم عکس را در شهرِ بیلیینا در آوریل ۱۹۹۲ انداخته، یعنی اولین ماه تاختوتازِ صربها در بوسنی. در تصویر، یکی از صربهای شبهنظامیِ یونیفورمپوش را از پشتِ سر میبینیم، شخصی است جوان، عینک آفتابیاش را کشیده بالا روی سرش، سیگاری بینِ انگشتهای دوم و سوم دستِ چپش است که کمی بالا آمده، در دستِ راستش تفنگی دارد و پای راستش را بالا آورده که بکوبد به بدنِ زنی که بینِ دو جسدِ دیگر کفِ پیادهرو دمر افتاده. عکس به ما نمیگوید این زن مسلمان است، اگرچه غیر از این هم نتیجهی دیگری نمیشود گرفت چون در غیر این صورت باید پرسید چرا زیر نگاهِ سربازانِ صرب دیگر، او و دو نفر دیگر آنجا روی زمین افتادهاند و گویا مردهاند؟ (چرا «دارند میمیرند؟») در حقیقا این عکس چیزِ زیادی به ما نمیگوید_به جز اینکه جنگ خانمانسوز است و مردانِ جوانِ رعنا با تفنگهایی در دست میتوانند بزنند توی سرِ زنانِ سالخورده و چاقی که غریب و بیکس روی زمین افتاده، یا شاید هم مردهاند.
#برشی_از_کتاب
«ولایت باطن شریعت است و اسلام آوردگان باید میزان را در تبعیت از ولایت بجویند، نه در طول رکوع و سجود و زخم پیشانی، که خوارج نیز این همه را داشتند.»
#سید_مرتضی_آوینی
#آغازی_بر_یک_پایان
@hibook
#برشی_از_کتاب
آنقدر مدارا کردم
که مدارا عادتم شد
وقتی خیلی نرم شدی
همه تو را خم میکنند…
سووشون
سیمین_دانشور
@hibook
«عجب تلخی شیرینی دارد به جان خواستن و نرسیدن.»
نادر ابراهیمی
مردی در تعبید ابدی
@hibook
کورالاین پرسید: «اسم تو چیه؟»
گربه جواب داد: « گربهها اسم ندارند.»
- « ندارند؟!»
+ « نه؛ شما آدمها اسم دارید، چون نمیدانید کی هستید؛ ما میدانیم کی هستیم بنابراین به اسم نیاز نداریم.»
نیل گیمن
کتاب کورالاین
@hibook
شهادت، تن به مرگ سپردن نیست، بل در حفاظت از آرمان شمشیر کشیدن است و جنگیدن و ناخواسته در مهلکه افتادن و پیوسته دست رد بر سینهی هلاکت زدن و آنگاه در لحظهیی بیبدیل، به ناگزیری مرگ رضا دادن و لبیک گفتن، یا حتی فرصت لبیک هم نیافتن.
شهادت انتخاب نوعی زندگی است، نه انتخاب مرگ.
سه دیدار: رجعت به ریشهها
ص۱۸۵ نادر ابراهیمی
@hibook
هیچ رفتی رفت حقیقی نیست، هیچ ماندی ماند ابدی نیست.
مردی در تبعید ابدی
ص۹۳ نادر ابراهیمی
@hibook