دکترمحیی:
☔️چتر باریدن را متوقف نمی کند؛ اما می تواند باعث شود زیر باران بایستیم...
اعتماد به نفس شاید موفقیت نیاورد؛
اما به ما قدرتی می دهد که بتوانیم
با هر نوع چالشی روبرو شویم... ❕
@drmahdikhanloo
Drmahdikhanloo.com
🌎 کـانـال « هـیـدج نـو » 👇
•••✾•🌿🌺🌺🌺🌿•✾•••
✨@HidajeNoo ✨
💝💝💝💝💝💝💝💝💝💝
#روز_دختر_مبارک
دختر ای زیبای بابا جان به قربانت شود
عطر توپیچیده هرجا جان بهقربانت شود
نور چشمی، مرهمی بر درد دیرین دلم
ایکمان ابروی شهلا جان بهقربانت شود
زندگی را نور امیدی، صفایی، خندهای
ایکهپاکیهمچودریاجان بهقربانت شود
ای فروغ جاودانی، ای عصای پیریم
آهوی زیبای صحرا، جان بهقربانت شود
ایکه معصومی و پاکی دلنوازی گوهری
چونصفابخشیبهدلهاجانبهقربانتشود
ما به امیدنگاهت سرخوشیم و شادمان
ای امیدصبح فردا ، جان بهقربانت شود
آمدی تا خانه را سرسبز و زیبایش کنی
زمزمِ ناب و گوارا جان به قربانت شود
دیدهی مصباح را دادی ضیا ای زندگی
ای نوای مرغ مینا جان بهقربانت شود
#داودواعظی #مصباح_هیدجی
•┈┈•❀🕊🍃🌸🌺🌸🍃🕊❀•┈┈•
کانال #شعرای_هیدج در ایتا👇
https://eitaa.com/joinchat/4128112887C04235b2b24
🌎 کـانـال « هـیـدج نـو » 👇
•••✾•🌿🌺🌺🌺🌿•✾•••
✨@HidajeNoo ✨
#تربیت_کودک
✍#استاد_شجاعي
👈علت بسیاری ازگوشه گیری ها و افسردگی های کودکان،اختلافات والدین آنان است.
❌ترسِ ازجداییِ والدین(حتی بعداز دعوای جزئی)
اعتماد به نفس کودک رانابـودمیکند.
🌎 کـانـال « هـیـدج نـو » 👇
•••✾•🌿🌺🌺🌺🌿•✾•••
✨@HidajeNoo ✨
#همسرانه
#لقمهی_محبّت
💠 برخی کارها تنوع خوبی برای ایجاد علاقه و #محبت جدید در قلب همسر است.
💠 گاهی سر سفره #لقمه بگیرید و به همسرتان بگویید: این لقمهی #محبت و عشق است لقمهای مخصوص همسر #گلم.
💠 یا بگویید امروز دلم میخواد بهت #نزدیکتر باشم. پس بیا داخل یک بشقاب #غذا بخوریم.
💠 مهم این است که گاهی از تکراریهای زندگی خارج شوید تا #لذت جدید از همسرتان ببرید.
🌎 کـانـال « هـیـدج نـو » 👇
•••✾•🌿🌺🌺🌺🌿•✾•••
✨@HidajeNoo ✨
12.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#منبر_مجازی
🎥 جایگاه و شخصیت حضرت معصومه سلام الله علیها
🎙حجت الاسلام #دکتر_رفیعی
🌎 کـانـال « هـیـدج نـو » 👇
•••✾•🌿🌺🌺🌺🌿•✾•••
✨@HidajeNoo ✨
22.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#گزارش_تصویری
#گزارش_آموزشی
#پایه_اول
📚#فارسی
نشانه ی جدید: غ
#غ مثل باغ🌳
غ مثل غذای سالم🥙🥪
🏕یک اردوی کوچیک و خودمونی با غذاهای سالم و مقوی به همراه نشانه ی جدید توی باغ
🔰اهداف:
♦️آموزش در فضاهای متنوع یادگیری
♦️سرگرمی و تفریح، تثبیت یادگیری
♦️ساحت تعلیم و تربیت زیبایی شناختی
♦️زیستی و بدنی
#مدارس_الگوی_صالح_استان_زنجان
🎒دبستاندخترانهراهیانکوثرابهر
🌎 کـانـال « هـیـدج نـو » 👇
•••✾•🌿🌺🌺🌺🌿•✾•••
✨@HidajeNoo ✨
#مستند_داستانی_امنیتی
↩️قسمت دوم
سه ماه بعد از بله برون...منزل پدر مهرداد«برادر سمیه_برادرخانم مهدی»
آرین صمیمیترین دوست مهرداد بود. تماس میگیرد و با مهرداد هماهنگ میکند تا همدیگر را ببینند. مهرداد مذهبی بود. مانند مهدی که شوهر عمهاش بود. اما آرین که رفیق او بود، به ظاهر مذهبی بود و در باطن «.....!»
مهرداد آن روز به آرین میگوید بیاید به خانه پدرش. آرین به خانه پدر مهرداد رفت تا طبق معمول همیشه باهم قلیان بکشند. یک نکته را بگویم که همانطور که همه میدانید، معمولا در مراسم بله برون جز خانواده درجه یک و مهم عروس و داماد کسی حضور ندارد. اما در مراسم مهرداد و همسرش، آرین به دلیل اینکه بیش از حد با مهرداد صمیمی بود و رفیق گرمابه و گلستان یکدیگر و مثل برادر بودند، توسط مهرداد به آن مراسم دعوت میشود.
موقع کشیدن قلیان، صحبت از شب بله برون میشود و آرین میگوید:
_مهرداد شب بله برونت، اون خانمه که مذهبی بود، کی بود؟ تا حالا ندیدمش.
مهرداد با حالت خاصی که به تو چه ربطی دارد، نگاهی به آرین میاندازد و میگوید:
+چطور؟
آرین که از حرکت چشمهای مهرداد جا میخورد، میگوید:
_همینجوری!
سپس کمی جا به جا میشود و دهانی پلاستیکی و یکبار مصرف قلیان را در می آورد و شلنگ قلیان را به مهرداد که وسواسی بود میدهد و میگوید: «بیا بگیرش. بکش حالش و ببر.»
مهرداد تاملی میکند و میگوید:
+عمهم بود. حالا چیشده مگه؟
_مجرده؟
+به تو چه! یعنی چی این حرفت؟
_بخدا منظوری نداشتم به جون تو و به رفاقتمون قسم. فقط سوال کردم. مهرداد من و تو صمیمی هستیم، این رفتارها ازت عجیبه ها... یعنی من و تا حالا نشناختی؟! من کی روی ناموس مردم نظر داشتم که حالا بخوام روی عمه تو نظر داشته باشم و«.....»
مهرداد حرف های آرین را قطع میکند و میگوید:
+آقاجان، عمه من متاهله. حالا میگی چیشده یا نه؟
_پس شوهرش کجا بود؟ چون اون دوتا عمههات و که قبلا دیده بودم، شوهراشون بودن. این عمهت و ندیده بودم و انگار شوهرشم نبود.
+شوهرش نتونست بیاد. زیاد اهل اینطور مهمونیها نیست.
_که اینطور... حالا چرا موقع عکس انداختن شد اونطور گفته بود عمهت؟
و اینجا بود که مهرداد دهن لقی کرد و آنچه را که نباید میگفت، گفت...«شوهرش محدودش کرده.»
_مگه شوهر عمهت چهکارست؟
+نمیدونم. یعنی هیچ کسی نمیدونه. میگن مسئول دفتر یکی از مسئولین انقلابی هست. الانم که میگن رفته سوریه و از اون طرف میره لبنان. دو سه هفته بعد از بله برون من رفته.
_جدی میگی؟! بابا ایول. چه شوهر عمه باحالی داری. عکسش و داری ببینم؟
+آره.
مهرداد عکسی را که از مهدی داشت به آرین نشان میدهد و سپس گوشی خودش را قفل میکند.
آرین آن روز خیلی زود از مهرداد خداحافظی میکند و جدا میشود و بعد از اینکه از مهرداد جدا میشود، میرود سمت میدان هفت حوض تهران پارس. وارد خانه ای که از قبل هماهنگ شده بود میشود. به محض ورود گوشی و لب تاپ و کیف و همه چیزش را تحویل میدهد.
پس از تحویل لوازم و بازرسی بدنی با همراهی یک مرد تنومند سوار آسانسور میشوند و به سمت طبقه 3 آن خانه امن میروند.
به محض ورود با استقبال یک زن روبرو میشود که نام آن زن اعظم است. آرین به سمت اعظم میرود و به هم دیگر دست میدهند. آرین روی یکی از مبل ها می نشیند و اعظم هم روبرویش. به آرین میگوید:
_خب! تعریف کن چه خبر؟
+خبرهای مهمی دارم خانم.
_میشنوم.
+یکی از کسانی که متصل به سیستم امنیتی آخونداست، پیداش کردم.
_صدبار نگفتم اتصالی نمیخوام؟ اصل جنس و میخوام!
+خانم؛ این یارو، هم اتصالی هست، هم اصل جنس!
اعظم بلند میشود و چندقدم راه میرود؛ سپس به آرین نگاهی میاندازد و میگوید:
_دقیق تر حرف بزن.
آرین که فهمیده اعظم مست است و زیادی هم مصرف میکند، زیر لب و آهسته فحشی را حواله اعظم میکند و به خودش میگوید «شل ناموس انقدر مست کرده که واضح تر از اینهم حرف بزنم نمیفهمه.» و وقتی میبینید اعظم دارد میخکوب نگاهش میکند، خودش را جمع میکند میگوید:
+راستش خانم، شوهر عمه یکی از دوستانم، یه مدت توی یکی از تشکیلاتهای امنیتی حکومت آخوندا کار میکرد. خودشم پروژه بگیرِ تشکیلات حکومته. با اونی که رفیق شدم و دوساله که باهمیم، میگفت مسئول دفتر یکی از انقلابیها هست.
حالا دیگر اعظم چهارشاخ میشود تا حرفهای آرین را با دقت بیشتری گوش کند؛میگوید:
_خب، تندتر توضیح بده بچهجان.
+راستش خانم الان هم سوریه هست.
_برای چی؟
+با یه تیم امنیتی که بهش اطمنیان دارن متصل شده تا کارهای پژوهشی خودش و بابت مقاومت در سوریه انجام بده.
_به جز این فک زدن مستندات چی ازش داری؟
+هیچچی.
_پس به قبر ننه بابات خندیدی که اومدی اینجا.
آرین از عصبانیت در حالت مستی اعظم میترسد و کمی عقب میکشد و به مبل خودش را میچسباند... اعظم میگوید:
_بار آخرت باشه دست خالی میای اینجا و وقت من و میگیری.
+خانم، حتما مستنداتش و براتون جور میکنم.
_چهطوری؟
آرین مکثی میکند و میگوید:
+اگر عجله دارید شمارش و میدم و گوشیش و هک کنید.
اعظم تأملی میکند و لبخندی میزند، سپس به محافظش که دم درب هال و پذیرایی ایستاده است میگوید: «بگو کیفش و بیارن داخل. به فائزه هم بگو بیاد اینجا کارش دارم.»
محافظ غول و چماق اعظم میرود سراغ فائزه و به او میگوید «خانم با تو کار داره» و از همان طرف هم به پارکینگ میرود و دقایقی بعد با کیف و گوشی متعلق به آرین وارد سالن پذیرایی میشود و کیف را می اندازد روبروی آرین...
اعظم میگوید:
_گوشیت و روشن کن!
+چشم خانم.
اعظم همانطور که مشغول راه رفتن بود و دور سالن هال و پذیرایی میچرخید و قهوهاش را میخورد و سیگارش را میکشید، افکار زیادی به سرش پرسه میزد... ناگهان با صدای نسبتا بلندی به آرین گفت: «چه غلطی میکنی؟ زودتر...»
آرین دستپاچه میشود و میگوید: «چشم خانم. بزارید روشن بشه.»
گوشی را که روشن میکند، به اعظم میگوید: «روشن شد خانم.»
همزمان فائزه وارد میشود و اعظم به او میگوید:
_شماره مهرداد و سوژه و زنش و ازش بگیرو روی هک گوشیشون کار کن. کل گالری گوشی هدف رو برام خالی میکنی.
سپس رو به آرین میکند میگوید:«برو. خبرت میکنیم.»
آرین میرود و سه روز بعد به او خبر میدهند تا به خانه امنی که سمت خیابان دولت که حوالی شریعتی بود برود. آرین به آن خانه امن میرود و با اعظم ملاقات میکند.
لحظاتی گذشته بود و آرین همانطور که سرش پایین بود، ناگهان با صدای دو سکه طلا که روی میز عسلی روبرویش توسط اعظم پرت میشود به خودش می آید.
در همان لحظه محافظی که نزدیک اعظم بود نزدیکش می آید و در گوش اعظم چیزی میگوید. اعظم سری به نشانه تایید تکان میدهد و محافظ اول به محافظی که کنار درب هال و پذیرایی ایستاده بود اشاره ای میکند. درب باز میشود و فائزه که هکر ماهری هم بود، با یک لب تاپ داخل می آید، سپس به سمت آرین میرود و در کنارش مینشیند.
اعظم به فائزه میگوید: «عکسارو بهش نشون بده.»
فائزه نتوانسته بود گوشی مهدی و همسرش را هک کند. دلیلش این بود که یک شماره عمومی داشتند و یک شماره مجازی و در مجازی هم هیچ عکسی نداشتند و هیچ عکسی هم رد و بدل نمیکردند. به همین خاطر فائزه نتوانست چیزی پیدا کند.
اما مهرداد...
مهرداد به دلیل حضور افسار گسیختهاش در مجازی و باز کردن لینکها و فایلهای ناشناس، گوشیاش توسط فائزه، آنهم با یک ترفند خاص و حرفهای و فرستادن فایل PDF که آلوده به ویروس بود، هک شد.
فائزه گالری گوشی مهرداد را رسما کپی کرده بود و حالا تصاویر را یکی یکی به آرین نشان میداد تا او بتواند مهدی را شناسایی کند و نشانش دهد.
آرین همان تصویری که توسط مهرداد دیده بود را به فائزه نشان میدهد. فائزه هم لب تاپ را بر میدارد و به سمت اعظم میرود تا عکس را به او نشان دهد.
اعظم همانطور که مشغول پک زدن به سیگارش بود و دودش تمام فضا را پر کرده بود، خیره به عکس مهدی که در لب تاپ فائزه بود میشود. سیگارش را خاموش میکند و به فائزه میگوید: «همین الان خیلی فوری بفرست به ایمیلم.»
✍ادامه دارد...
•••✾•🌿🌺🌺🌺🌿•✾•••
⚡️@HidajeNoo ⚡️