جايى نوشته بود همه چيز در نهايت يا تغيير میكنه و يا تموم میشه، اين يعنى مدام رها میشى و رها میشى و رها میشى، و مرگ اسم ديگهى لحظهايه كه ديگه چيزى و كسى براى رها كردنت باقى نميمونه، در واقع وقتى ميميرى كه به اندازهى كافى رها شده باشى.
روز ها فکر من این است و همه شب سخنم
که چرا غافل از احوال دل خویشتنم
از کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود
به کجا میروم آخر ننمایی وطنم
کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش
کی روی ، ره ز که پرسی ، چه کنی ، چون باشی ؟