آقایِعلمدارِارباب !
یادمه یه روزایی بود
که شما همونی بودی که
تهِهمهیِخنده ها و گریه هام
میرسید بهتون
من مثلِاون موقه ها نیسم
دیگه !
اما میدونم شما و مرامتون
تا ابدالدهر تغییر نمیکنه !
درست مثلِروزِعاشورا ،
کنارِفرات .
جنابِعبدالصالحِخدا !
یادمه هر وقت مثِالان ازتون
دور شدم ، خرجِبرگشتم دو تا
قطره اشک بوده..
بکاءم که تو سلطنتگاهِشما
قدرتمند ترینه !
آقا جان ! من بهاشو دادم
گریهمو کردم
همین الان ..
در و باز نمیکنید ؟ (:
-به بهانهیِمنور شدنِاین
دنیایِتاریک ، به قدومِآقام عبّاس -
عبّاس را نزدِخداوند منزلتی که
در روزِقیامت همهیِشهیدان به
آن رشک میبرند .
-حضرتِزینالعباد
پ.ن : رشک بردن به عبّاسم آرزوست (:
یه بار بابام ازم پرسید
از بینِاماما کدوم و از همه بیشتر
دوست داری ؟
گفتم : آقام عبّاس .
پرسید : پس ارباب چی ؟
گفتم : عبّاس و ارباب یکین ،
از همون موقعی یکی شدن که
آقام عبّاس وقتی رفت واسه خیام
آب بیاره ، بهجایِخودش ،
عکسِارباب و رویِرود دید (: