موقعی که دفترچه محسابمون رو برمیداریم؛میخوایم بنویسیم که امروز چطور بودم؟خوب بودم بد بودم؟حالم چطور بود. چی مینویسیم؟رفتار هامون رو مینویسیم
ایا مینویسیم که قلبمون امروز در چه حالی بود؟محبتمون به خدا در چه وضعیتی بود؟امروز محبت و عشقم نسبت به خدا و عشقش بالاتر شده بود؟
من فقط نوشتم که امروز چه کردم و چه کردم…از آنچه در قلبم گذشته خبری نیست!
ما سراغ اعمال ظاهری میریم و در چشممون این اعمال بزرگتره در صورتی که اعمال ظاهری در کار یا دین خیلی کم اهمیته!
#اکسیر_محبت
هیولی
موقعی که دفترچه محسابمون رو برمیداریم؛میخوایم بنویسیم که امروز چطور بودم؟خوب بودم بد بودم؟حالم چطور
از امام میپرسند: آیا حب هم جزو ایمان است؟
ایشون میفرمایند اصلا ایمان غیر حب و بغضه؟همه ی ایمان حب و بغضه.
همچنین پیغمبر در جمع اصحاب صحبت کردند که کدوم یکی از طناب های ایمان محکم تره. هرکس یه چیزی گفت برخی گفتن زکات برخی حج برخی نماز و…حضرت گفتند همه ی اینها خوبه اما محکم ترین طناب ایمان محبت در خداست، بغض در خدا، محبت برای خدا!
#اکسیر_محبت
هیولی
از امام میپرسند: آیا حب هم جزو ایمان است؟ ایشون میفرمایند اصلا ایمان غیر حب و بغضه؟همه ی ایمان حب و
این اشتباه که اعمال ظاهری مهم تر از حب هست در طول تاریخ وجود داشته
و وقتی یک اشتباه به نحو تاریخی هی میاد جلو خیلی تو جامعه رخنه میکنه و برای اینکه از قلب و دلمون بکشیمش بیرون خیلی باید تلاش کنیم.
توجه به اعمال ظاهری خوبه ها ولی در کنارش باید اون محبته خیلی بیشتر بهش اهمیت داده بشه و روش کار بشه.
چون اون محبته هست که ما رو به بیشتر از هرچیزی به اون هدف رسیدن به خدا میرسونه.
خلاصه که یه بحث مفصلی داره چرایی این ماجرا.
ممکنه اگرر شد برخی مواقع راجع بهش حرف بزنم.
خودتون هم که برید یکم تحقیق کنید چراییش رو میفهمین ولی ''کتاب اکسیر محبت حسینی'' پیشنهاد میشه. دوره ی تکمیلی اکسیر هم که دیگه واقعا عالیه برای فهمش🌱
#اکسیر_محبت
همه مان در زندگی فردی، خانوادگی، اجتماعی افرادی را در کنار خود داریم که آنها را با لفظ با *معرفت* صدا می زنیم
شاید برای هر کدام مان معرفت یک تعریف داشته باشد اما اغلب ما بر این باوریم که کسی با معرفت است که ما را با همان ویژگی ها و امتیازات مان دوست بدارد، نقاط ضعف و صفات منفی مان را به خاطر نقاط قوت و مثبت مان به خاطر نیاورد و رسم انسانیت آموخته باشد.
در سختی ها برای کمک به ما پیش قدم شود و برای تمام اتفاقاتی که در زندگی ما رخ میدهد حب و بغض و کینه و حسادت و تنگ نظری در رفتار نداشته باشد. یار و همراه و یاور ما باشد و خلاصه معرفت را در حق ما به معنای انسانیت خویش تمام کند. حتی گاهی معرفت به معنای ایثار هم معنا می شود. انسانی که با معرفت است غرور ندارد. انسان با معرفت حسد و کینه و بغض و حتی نفرت در نگاهش به چشم نمی خورد. انسان بامعرفت خالص خالص است. قلبش مثل آیینه شفاف و دلش روشن است. خلاصه معرفت واژه ی سنگینی است و به نظرم چقدر نعمت بزرگی است برای کسی که افرادی با معرفت در کنارش داشته باشد. انسان با معرفت اهل رقابت با شما نیست. او خودش را زندگی میکند، هویت و فردیت شکل یافته دارد. شاید اگر بخواهیم شخصیت یک انسان با معرفت را توصیف کنیم نیاز به شرح دقیق تر صفات و ویژگی های اخلاقی و رفتاری زیادی باشد اما شاخصه های رفتاری یک انسان با معرفت بی توقعی، احترام متقابل و بی چشمداشت انجام دادن هر کار و رفتاری که در لحظه نیاز شما باشد میتواند کلیدی ترین واژه ها برای بیان آنها حساب شود.معرفت ثمره ی عقل است. انسان عاقل حتماً انسان با معرفت نیز محسوب می شود.
حالا که ارزش معرفت آنقدر بالاست و انسان های بامعرفت در پیشگاه خداوند حتماً محبوب و مقرب حساب می شوند، معرفت در مقابل امامان معصوم به مراتب ارزش بالاتر، والاتر و گرامی تری نزد خداوند دارد. معرفتی که باعث عمل، رفتار صحیح و حضور مداوم قلب خود در نزد آنها می شود. معرفت موجب نور است و اگر در نقطه ی مقابل معرفت، جهل قرار گیرد منشأ جهل تاریکی و تیرگی است. شاید بی دلیل نیست که امیرالمومنین علیه السلام جهل را بزرگترین دشمن آدمی میدانند. چرا که جهل است که موجب غرور، خودبرتربینی و تکبر، و صفات رذیله ی اخلاقی دیگر می شود و از آن طرف تیرگی و تاریکی قلب را اضافه میکند. این جهل است که باعث قضاوت های نادرست می شود و بی شک انسان بامعرفت که ابتداعاً به شناخت خویشتن رسیده است تکبر و رقابت های ناسالم در رفتار او مشاهده نمیشود
پ.ن:متن طولانی و بلند بالا که صرفا کلیشه نیست و حقیقته ..
ولی اگه حوصله خوندن نیست خلاصه بگم ،
اونایی که با معرفتن خودشونو زندگی میکنن،رقابت و غرور و کینه و حسادت تو دنیاشون ...پَر
اگه داریدشون ،قدرشونو بدونید 🙂🤍
{ الدنيا ضُحْكَةُ مُستَعبِرٍ }
دنیا مضحکه ای گریه انگیز است
_امیرالمومنین علیه السلام
#خطگرافی
@Hiuly_Hila
یکبار قصه این است:
تاریخ رو نگاه می کنم، تقویم رو ورق میزنم . اول محرم است، گریه می کنم، ناراحت می شوم،حالم منقلب می شود.
بار دیگر این است:
حالم منقلب است…چه خبر است؟اول محرم است!
این فرق میکنه با اون که فهمید اول محرم است بعد ناراحت شد. این جانش به ولی خدا وصله…بدون تاریخ فهمید که یک اتفاقی در عالم افتاده است.
سر چرخواند و گفت: باز این چه شورش است که در خلق عالم است…
از کجا فهمید؟ اول شورش از خودش شروع شد!
دید انگار غم و غصه ها را در قلبش ریخته اند؛ قلبش سرشار از غصه است. چه خبر شده است؟ محرم شده است…
این قلب وصل به ولی خداست. قلب وصل به ولی خدا حالات ولی خدا رو در خودش نشون میده.امامش هرجور باشه اونم همونجوره. خبر داره؟ نه،وصله…
#اکسیر_محبت
استکان را بالا میبرم و به قند کوچک کنار آن نگاه میکنم ، دوباره استکان را کنار قند میگذارم.
آیا زندگی شبیه همین استکان چای و قند کنارش است؟
تلخی هایش زیاد و شیرینی هایش کم!
چه میشود که شیرینی قند در جای جای تلخی چای پخش می شود؟ چه کسی قند را درون چای انداخته و با قاشقی آن را هم میزند؟
در هم تنیدن این دو در نظرم مضحک میآید!
گویی میخواهی خودت را گول بزنی،میخواهی تلخی را ، هم اندازه ی شرینی کنی در صورتی که اگر هر کدام را جدا داشته باشی و وزن کنی میبینی که مقدارشان یکی نیست! دنیا هم همین است؟ تلخی اش به اندازه یک استکان و شیرینی اش به کوچکی یک قند!
#قلمدان
#هیلاج
گاهی فراموش می کنم
که وقتی کسی کنار من نیست
معنایش این نیست که تنهایم!
معنایش این است که:
"همه را کنار زدی که خووم باشم و خودت…"
_شهید مصطفی چمران
#اکسیر_محبت
دلم کوه میخواهد!
پا گذاردن بر روی خاک و بند کردن دستان به سنگ ها برای بالا رفتن…
بوی ریحان و نعنا، بوی خاک باران خورده، بوی یاس رازقی در بهار و تابستان و اولین برف زمستانی.
دلم دیدن سنگ هایی را میخواهد که آب از رویشان عبور کرده و به آنها زندگی میبخشد.
دلم پناه ضریح را میخواهد، نشستن بر روی فرش ها و دیدن گنبد طلا و حرف های پنهانی که هیچگاه هیچکس متوجهشان نخواهد شد…
نمیخواهم در زندان فکر و خیال مبحوس شوم.
میخواهم تمامی کلاف های در هم پیچیده زندگی ام را از هم باز کنم. میخواهم به دنبال یک بینهایت بروم، کسی که وجودش هیچگاه تمامی ندارد و همیشه کنارت است.
به هرکدام از داشته ها و انسان های اطرافم که دل بسته ام کمی بعد کوچکی و محدودیتشان آزارم داده است. هیچکس دلخواهم نمیشود…
#قلمدان
#هیلاج
پروانه از فراق نرسیدن به آغوش شمع سوخت و دم نزد
به یقین قصه ی ما قصه ی شمع و پروانه است!