eitaa logo
هئیت جوانان ثارالله (خیمه گاه) hjsrm313@
253 دنبال‌کننده
2هزار عکس
3.6هزار ویدیو
16 فایل
ارتیاط با ادمین @hjsrm3 شماره کارت هیئت ۵۸۹۲۱۰۱۵۲۷۲۴۴۸۹۷
مشاهده در ایتا
دانلود
✳️منتظران ظهور 🔴سه دقیقه در قیامت(قسمت ۱۵) 🍃اوایل ماه شعبان بود که راهی مدینه شدیم. یک روز صبح در حالی که مشغول زیارت بقیع بودم متوجه شدم که مأمور وهابی دوربین یک پسر بچه را که می خواست از بقیع عکس بگیرد را گرفته. ♦️جلو رفتم و به سرعت دوربین را از دست او گرفتم و به پسربچه تحویل دادم. 🍀بعد به انتهای قبرستان رفتم در حال خواندن زیارت عاشورا بودم که به مقابل قبر عثمان رسیدم. 💥همان مامور وهابی دنبال من آمد و چپ چپ به من نگاه می کرد. یکباره دستم را گرفت و به فارسی و با صدای بلند گفت: چی میگی؟داری لعنت می کنی؟ گفتم:نخیر دستم را ول کن! 💠 اما او داد میزد وبقیه مامورین را دور خودش جمع کرد. یکدفعه به من نگاه کرد و حرف زشتی را به مولا امیرالمومنین زد. 🔴من دیگر سکوت را جایز ندانستم، یکباره کشیده محکمی به صورت او زدم . چهار مامور به سر من ریختند و شروع به زدن کردند. 🔆 یکی از مامورین ضربه محکمی به کتف من زد که درد آن تا ماه ها مرا اذیت می کرد. چند نفر جلو آمدند و مرا از زیر دست آنها خارج کردند و فرار کردم. ♻️اما در لحظات بررسی اعمال ماجرای درگیری در قبرستان بقیع را به من نشان دادند و گفتند: شما خالصانه و به عشق مولا با آن مأمور درگیر شدی و کتف شما آسیب دید و برای همین در نامه عمل شما ثبت شده است. 🔰 در این سفر کوتاه به قیامت نگاه من به شهید و شهادت تغییر کرد، علت آن هم چند ماجرا بود: 🔷یکی از معلمین و مربیان شهر ما در مسجد محل تلاش فوق العاده‌ای داشت که بچه‌ها را جذب می‌کرد. ♦️خالصانه فعالیت می‌کرد و در مسجدی شدن ما هم خیلی اثر داشت. ▪️ این مرد خدا یک بار که با ماشین در حرکت بود از چراغ قرمز عبور کرد و سانحه شدید رخ داد و ایشان مرحوم شد 🔶من این بنده خدا را دیدم که در میان شهدا و هم درجه آنها بود.ایشان به خاطر اعمال خوبی که در مسجد و محل داشت و رعایت دستورات دین به مقام شهدا دست یافته بود. 🔵 اما سوالی که در ذهن من بود تصادف او و عدم رعایت قانون و مرگش بود! ☘ایشان به من گفت: من در پشت فرمان ماشین سکته کردم و از دنیا رفتم و سپس با ماشین مقابل برخورد کردم. هیچ چیزی از صحنه تصادف دست من نبود... 🌾 در جایی دیگر یکی از دوستان پدرم که اوایل جنگ شهید شده بود و در گلزار شهدای شهرمان به خاک سپرده شده بود را دیدم. 🍁 اما او خیلی گرفتار بود و اصلاً در رتبه شهدا قرار نداشت. تعجب کردم تشییع او را به یاد داشتم که در تابوت شهدا بود! ⚡️خودش گفت: من برای جهاد به جبهه نرفتم به دنبال کاسبی و خرید و فروش بودم که برای خرید جنس به مناطق مرزی رفتم که آنجا بمباران شد. 💥بدن ما با شهدای رزمنده به شهر منتقل شد و فکر کردند من رزمنده ام و... 🌸 اما مهم ترین مطلبی که از شهدا یادم‌ ماند مربوط به یکی از همسایگان ما بود. 🌒 خوب به یاد داشتم که در دوره دبستان آخر شب وقتی از مجلس قرآن به سمت منزل آمدیم از یک کوچه باریک و تاریک عبور کردیم. 💥از همان بچگی شیطنت داشتم، زنگ خانه مردم را می زدیم و سریع فرار می کردیم. 💥یک شب دیرتر از بقیه دوستانم از مسجد راه افتادم. همان کوچه بودم که دیدم رفقای من که زودتر از کوچه رد شدن یک چسب را به زنگ یک خانه چسبانده اند، صدای زنگ قطع نمی‌شد. ✨ پسر صاحبخانه یکی از بسیجیان مسجد محل بود، بیرون آمد چسب را از روی زنگ جدا کرد و نگاهش به من افتاد. ❄️شنیده بود که من قبلا از این کارها کرده ام، برای همین جلو آمد و مچ دستم را گرفت و گفت باید به پدرت بگویم چه کار می کنی! 🌿 هرچه اصرار کردم که من نبودم بی فایده بود.مرا مقابل منزل ما برد و پدرم را صدا زد.پدرم خیلی عصبانی شد و جلوی چشم همه حسابی مرا کتک زد. 🥀 این جوان بسیجی که در اینجا قضاوت اشتباهی داشت در روزهای پایانی دفاع مقدس به شهادت رسید. 🌿 این ماجرا و کتک خوردن به ناحق من در نامه اعمالم نوشته شده بود که به جوان پشت میز گفتم: ❓ چطور باید حقم را از آن شهید بگیرم او در مورد من زود قضاوت کرد! ♻️جوان گفت: لازم نیست که آن شهید به اینجا بیاید. من اجازه دارم آنقدر از گناهان تو ببخشم تا از آن شهید راضی شوی. 🔆خیلی خوشحال شدم و قبول کردم.حدود یکی دو سال از گناهان اعمال من پاک شد تا جوان پشت میز گفت راضی شدی؟گفتم بله عالیه. 🔆لبته بعدا پشیمان شدم که چرا نگذاشتم تمام اعمال بدم را پاک کند.. اما باز بد نبود. ✅ همان لحظه آن شهید را دیدم و روبوسی کرد،خیلی از دیدنش خوشحال شدم.گفت: با اینکه لازم نبود اما گفتم بیایم از شما حلالیت بطلبم. هرچند شما هم به خاطر کارهای گذشته در آن ماجرا بی تقصیر نبودی... ادامه دارد.. 🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃
✳️منتظران ظهور 🔴سه دقیقه در قیامت(قسمت ۱۶) 🍀وقتی که مشغول به کار شدم حساب سال داشتم. یعنی همه ساله اضافه درآمدهای خودم را مشخص می‌کردم و یک پنجم آن را به عنوان خمس پرداخت می‌کردم. 🔰با اینکه روحانیان خوبی در محل داشتیم اما یکی از دوستان گفت: یک پیرمرد روحانی در محل ما هست خمس را ایشان بده و رسیدش را بگیر. ☘ در زمینه خمس خیلی احتیاط می کردم. مراقب بودم که چیزی از قلم نیفتد. ♦️من از اواسط دهه ۷۰ مقلد رهبر مقام معظم انقلاب شدم، یادم هست آن سال خمس من به ۲۰ هزار تومان رسید. 🌿 وقتی خمس را پرداخت کردم به آن پیرمرد تاکید کردم که رسید دفتر رهبری را برایم بیاورد. هفته بعد وقتی رسید همه را آورد. 🍃 با تعجب دیدم که رسید دفتر آیت الله ...است! گفتم:این رسید چیه! اشتباه شده من به شما تاکید کردم مقلد رهبری هستم. 🔆 او هم گفت فرقی ندارد! با عصبانیت برخورد کردم و گفتم باید رسید دفتر رهبری را برایم بیاورید من به شما تاکید کردم که خمس من می‌خواهم به دفتر ایشان برسد. 🌿هفته بعد یک رسید بدون مهر برایم آورد که نفهمیدم صحیح است یا نه. از آن سال بعد هم خمسم رامستقیم به حساب اعلام شده توسط دفتر رهبری واریز می‌کردم. 🔴یکی دو سال بعد خبر دار شدم پیر مرد روحانی از دنیا رفت بعدها متوجه شدم که این شخص خمس چند نفر دیگر را همینجور جابجا کرده. ♦️همین پیرمرد را دیدم اوضاع آشفته های داشت، در زمینه حق الناس به خیلی ها بدهکار و گرفتار بود. ❗️برخی آدم های عادی وضعیت بهتری از این شخص داشتند. ♨️ پیرمرد پیش من آمد و تقاضا کرد حلالش کنم؟ انقدر اوضاع او مشکل داشت با رضایت من چیزی تغییر نمی کرد. ♻️من هم قبول نکردم. در اینجا بود که جوان پشت میز به من گفت: این هایی که می بینی این کسانی که از شما حلالیت می‌طلبند یا شما از آنها حلالیت می طلبی کسانی هستند که از دنیا رفته اند .حساب آنها که هنوز در دنیا هستند مانده تا زمانی که آنها هم در بر زخ وارد شوند. 🔰دوباره در زمینه حق الناس با من صحبت کرد و گفت: وای به حال افرادی که سالها عبادت کرده اند اما حق الناس را رعایت نکردند. ♻️ این را هم بدانیم اگر کسی در زمینه حق الناس به شما بدهکار بود و او را در دنیا ببخشید ۱۰ برابر آن در نامه عمل ثبت می‌شود اما اگر به برزخ کشیده شود همان مقدار خواهد بود. ♨️ اما یکی از مواردی که مردم نسبت به آن دقت کمتری دارند حق الله است می گویند دست خداست و ان شاالله خداوند می‌گذرد. ❎ حق الناس هم که مشخص است، اما در مورد حق النفس یعنی حق بدن ً حساسیتی بین مردم دیده نمی شود! ❗️ گویی حق بدن را هم خدا بخشیده اما در آن لحظات وانفسا موردی را در پرونده ام دیدم که مربوط به حق و در حق النفس می‌شد. 💠در روزگار جوانی با رفقا و بچه‌های محل برای تفریح به باغ های اطراف شهر رفتیم، کسی که ما را دعوت کرده بود قلیان را آماده کرد و با یک بسته سیگار به سمت ما آمد. از سیگار نفرت داشتم آن روز با وجود کراهت برای اینکه انگشت‌نما نشوم سیگار را از دست آن آقا گرفتم و شروع به کشیدن کردم. ❎ حالم بد شد سرفه کردم انگار تنگی نفس داشتم بعد از آن دیگر هیچ وقت سراغ قلیان و سیگار نرفتم. ♨️این صحنه را به من نشان دادند و گفتند تو که میدانستی سیگار ضرر دارد چرا همان یک بار را کشیدی؟؟ تو حق النفس را رعایت نکردی و باید جواب بدهی! 💥 انسان های مذهبی و خوبی را میدیدم که به حق النفس اهمیت نداده بودند و آنها به خاطر سیگار قلیان به بیماری و مرگ دچار شده بودند و در آن شرایط به خاطر ضرر زدن به بدن گرفتار بودند... ادامه دارد..
✳️منتظران ظهور 🔴سه دقیقه در قیامت(قسمت ۱۷) 🍃در مورد تشکیل خانواده شاید احتیاجی به تذکری نباشد، چون در دین ما ازدواج، سنت پیامبر اسلام معرفی شده و تکامل نیمی از دین انسان مشروط به ازدواج و تشکیل خانواده است. 🌸 وقتی هم که فرزندی متولد شود خیرات و برکات بر اهل خانه نازل می شود. اما باید این را هم اشاره کرد که در دنیا خیلی از مشکلات و به خصوص تشکیل خانواده همراه با سختی و گرفتاری است. ❤️خداوند در آیه ۴ سوره بلد می‌فرماید: به درستی که ما انسان را در سختی و رنج آفریده ایم. 🌟 اما در آن سوی هستی مشاهده کردم که هر بار انسان در کنار خانواده و همسر خود قرار می گیرد خیرات و برکات الهی بر او نازل می گردد. 🌹 و برای همین است که پیامبر فرمودند: در پیشگاه خداوند تعالی نشستن مرد در کنار همسر خود از اعتکاف در مسجد من محبوب تر است . 🍀از طرفی بسیاری از خیرات انسان توسط فرزند برای او ارسال می شود، شاید هیچ باقیات صالحاتی بهتر از فرزند صالح برای انسان نباشد. ♦️از نوجوانی یاد گرفته بودم که هر کار خوبی انجام می دهم یا اگر صدقه می دهم ثواب آن را به روح تمام کسانی که به گردن من حق دارند 🔰از آدم تا خاتم و تمام اموات شیعه و پدران و مادران ما هدیه کنم. 🌿 به همین خاطر آن سوی هستی پدر بزرگم را همراه با جمعی که در کنارش بودند مشاهده کردم. 💥 آنها مرتب از من تشکر می‌کردند و می‌گفتند: ما به وجود اولادی مثل تو افتخار می‌کنیم. خیرات و برکاتی که از سوی تو برای ما ارسال شده بسیار مهم و کارگشا بود. 💫 ما همیشه برای تو دعا می کنیم تا خداوند بر توفیقات تو بیفزاید. 💠در میان بستگان ما خیلی از افراد در فامیل ازدواج می کنند، من هم با دختر دایی خودم ازدواج کردم. 🌷 از طرفی بسیار اهل صله رحم هستم بیشتر مواقع به دنبال حل مشکلات فامیل هستم و به همه سر میزنم و برکت این مطلب را هم در زندگی خود دیده ام. 🔆 دعای خیلی از اهل فامیل همواره مشکل گشای گرفتاری‌های من بوده. ✔️ حتی به من نشان دادند که در برخی از گرفتاری ها و مشکلات مردم و حوادث سختی که شاید منجر به مرگ میشد با دعای فامیل و والدین برطرف شده... 🌺 چرا که امام صادق می فرماید: صله ارحام اخلاق را نیکو، دست را با سخاوت، دل و جان را پاک، و روزی را زیاد میکند و مرگ را به تاخیر می‌اندازد. 🌿 خیلی سخت بود. حساب و کتاب خیلی دقیق ادامه داشت .ثانیه به ثانیه را حساب می‌کردند . زمان‌هایی که در محل کار حضور داشتم را بررسی می‌کردند که به بیت المال خسارت زده ام یا نه... 🙏 خدا رو شکر این مراحل به خوبی گذشت. زمان هایی را که در مسجد و هیئت حضور داشتم محاسبه کردند و گفتند دو سال از عمرت را اینگونه گذراندی که جزو عمرت حساب نمی کنیم‌. می توانیم به راحتی از این دوسال بگذریم . ♦️در آنجا برخی دوستان همکاران و آشنایان را می‌دیدم، بدن مثالی آنهایی را در آنجا می دیدم که هنوز در دنیا بودند! 🍀 می‌توانستم مشکلات روحی و اخلاقی آنها را ببینم، عجیب بود که برخی از دوستان همکارم را دیدم که به عنوان شهید و بدون حساب و بررسی اعمال به سوی بهشت برزخی می‌رفتند. 🌸 چهره خیلی از آنها را به خاطر سپردم.به جوانی که پشت میز بود گفت: برای بسیاری از همکاران و دوستان از شهادت را نوشته‌اند به شرطی که خودشان با اعمال اشتباه توفیق شهادت را از بین نبرند. 💠 به جوان پشت میز گفتم: چه کار کنم که من هم توفیق شهادت داشته باشم ؟ 🔴او هم اشاره کرد و گفت: در زمان غیبت امام عصر عجل الله ،رهبری شیعه با است. پرچم اسلام به دست اوست. 🍃همان لحظه تصویری از ایشان را دیدم! ادامه دارد..
✳️منتظران ظهور 🔴 سه دقیقه در قیامت(قسمت ۱۸) 🍀عجیب اینکه افراد بسیاری که آنها را می‌شناختم در اطراف رهبر بودند و تلاش می کردند تا به ایشان صدمه بزنند اما نمی توانستند... ⛔️ اتفاقات زیادی را در همان لحظات دیدم و متوجه آنها شدم، اتفاقاتی که هنوز در دنیا رخ نداده بود. ♨️ خیلی ها را دیدم که به شدت گرفتار هستند حق الناس میلیون‌ها انسان به گردن داشتند و از همه کمک می خواستند اما هیچ کس به آنها توجهی نمی‌کرد. ♻️مسئولینی که روزگاری برای خودشان کبکبه و دبدبه ای داشتن و غرق رفاه و راحتی در دنیا بودند حالا با التماس غرق در گرفتاری بودند... 🔆سوالاتی را از جوان پشت میز پرسیدم و جواب داد. ✅مثلاً در مورد امام عصر و زمان ظهور پرسیدم ایشان گفت: باید مردم از خدا بخواهند تا ظهور مولایشان زودتر اتفاق بیفتد تا گرفتاری دنیا و آخرتشان برطرف شود. 🚫 اما بیشتر مردم با وجود مشکلات امام زمان را نمی خواهند...اگر هم بخواهند برای حل گرفتاری دنیای به ایشان مراجعه می‌کنند... بعد مثال زد و گفت: مدتی پیش مسابقه فوتبال بود، بسیاری از مردم در مکان های مقدس امام زمان را برای نتیجه این بازی قسم می دادند... ✅از نشانه های ظهور سوال کردم،از اینکه اسرائیل و آمریکا مشغول دسیسه چینی در کشورهای اسلامی هستند و برخی کشورهای به ظاهر اسلامی با آنها همکاری می‌کنند... 🌺 جوان پشت میز لبخندی زد و گفت: نگران نباش اینها کفی برآب هستند و نیست و نابود می شوند، شما نباید سست شوید باید ایمان خود را از دست ندهید. 🌴نکته دیگری که آنجا شاهد بودم انبوه کسانی بود که زندگی دنیای خود را تباه کرده بودند آنها فقط به خاطر دوری از انجام دستورات خداوند... 🌸جوان گفت: آنچه حضرت حق از طریق معصومین برای شما فرستاده است در درجه اول زندگی دنیای شما را آباد می کند و بعد آخرت را می سازد. 🌾 به من گفتند اگر آن رابطه پیامکی را ادامه می‌دادیم گناه بزرگی در نامه عمل از ثبت می‌شد و زندگی دنیایی تو را تحت شعاع قرار می داد. 🌼 در همین حین متوجه شدم که یک خانم با شخصیت و نورانی پشت سر من البته کمی با فاصله ایستاده‌اند. 🍀 از احترامی که بقیه به ایشان گذاشتن متوجه شدم که مادر ما حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها هستند . 🍁وقتی صفحات آخر کتاب اعمال من بررسی می‌شد و خطا و اشتباهی در آن مشاهده می شد خانم روی خودش را برمی گرداند، اما وقتی به عمل خوبی می رسیدیم با لبخند رضایت ایشان همراه بود. 🌹 اما توجه من به مادرم حضرت زهرا بود،در دنیا ارادت ویژه به بانوی دو عالم داشتم و در ایام فاطمیه روضه خوانی داشته و سعی می‌کردم که همواره به یاد ایشان باشم. 💥ناگفته نماند که جد مادری ما از علما و سادات بوده و ما نیز از اولاد حضرت زهرا به حساب می‌آمدیم. حالا ایشان در کنار من حضور داشت و شاهد اعمال من بود. 💐کم کم تمام معصومین را در آنجا مشاهده کردم...برای شیعه خیلی سخت است که در زمان بررسی اعمال امامان معصوم در کنارش باشند و شاهد اشتباهات و گناهانش... 🥀از اینکه برخی اعمال من معصومین علیه السلام را ناراحت می کردم می خواستم از خجالت آب شوم خیلی ناراحت بودم... 🍁 بسیاری از اعمال خوب من از بین رفته بود چیز زیادی در کتاب اعوالم نمانده بود... 🍀از طرفی به صدها نفر در موضوع حق الناس بدهکار بودم که هنوز نیامده بودند. 💠برای یک لحظه نگاهم افتاد به دنیا و به همسرم که ماه چهارم بارداری را می‌گذراند و بر سر سجاده نشسته بود و با چشمان گریان خدا را به حق حضرت زهرا قسم می‌داد که من بمانم. 💠نگاهم به سمت دیگری رفت داخل یک خانه در محله ماه دو کودک یتیم خدا را قسم می دادند که من برگردم. ♻️آنها می گفتند:خدایا ما نمی‌خواهیم دوباره یتیم شویم.. این را بگویم که خدا توفیق داد که هزینه‌های این دو کودک یتیم را می دادم و سعی می‌کردم برای آنها پدری کنم. 🌻 آنها از ماجرای عمل خبر داشتند و با گریه از خدا می خواستند که من زنده بمانم‌... ادامه دارد.. 🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💓 🌺 نامت بلند و اوج نگاهت همیشه سبز ؛ آبی‌ترین بهانه دنیای من سلام!😍 🥀قلبی شکسته دارم و شعری شکسته‌تر، اما نشسته در تب غوغای من سلام!☺️ 🌹ما بی‌حضور چشم تو این جا غریبه‌ایم دستی، سری تکان بده، مولای من ؛سلام!😔 ❤ تقدیم چشم‌های تو این شعر ناتمام زیباترین افق به تماشای من سلام!✋ 💚الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج💚 ❤️السلام علیک یا بقیه الله
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میخوای پول با برکت از در و دیوار خونت وارد زندگیت بشه ....... این دعا قبل خواب بخون 👆🍃🌺🍃🌺🍃
روزی پیامبر اکرم به خانه حضرت زهرا آمدند . حضرت علی و حسنین (صلوات الله علیهم اجمعین) هم در خانه حضور داشتند . پیامبر خطاب به اهل بیت خود فرمودند : چه میوه ای از میوه های بهشتی میل دارید بمن بگوئید تا به جبرائیل بگویم از بهشت برایتان بیاورد. امام حسین که در آن روزگار در سنین کودکی بودند از بقیه اهل خانواده سبقت گرفتند. رفتند در دامن رسول خدا نشستند و عرضه داشتند : پدر جان به جبرائیل بگوئید از خرماهای بهشتی برای ما بیاورد . و حضرت رسول اکرم هم به خواسته حسین خود جامه عمل پوشانیدند و به جبرئیل دستور دادند یک طبق از خرماهای بهشتی برای اهل بیت بیاورد. مدتی نگذشت که جبرائیل یک طبق خرمای بهشتی را آورده و در حجره حضرت زهرا سلام الله عليها گذاشت. پیامبر خطاب به دختر خود فرمودند : فاطمه جان یک طبق خرمای بهشتی در حجره تو نهاده شده است ، آنرا نزد من بیاور . حضرت زهرا آن طبق را آوردند و نزد پدر گذاشتند. پیامبر خرمای اول از درون ظرف برداشتند و در دهان سرور جوانان اهل بهشت امام حسین نهادند و فرمودند « حسین جان نوش جانت ، گوارای وجودت » سپس خرمای دوم را از درون ظرف برداشتند و در دهان دیگر سرور جوانان اهل بهشت امام حسن نهادند و باز فرمودند «حسن جان نوش جانت ، گوارای وجودت ». خرمای سوم را در دهان جگر گوشه خود حضرت زهرا نهادند و همان جمله را هم خطاب به حضرت زهرا بیان کردند. خرمای چهارم را هم در دهان حضرت علی نهادند و فرمودند « علی جان نوش جانت‌، گوارای وجودت » خرمای پنجم را از درون ظرف برداشتند و باز دوباره در دهان حضرت علی نهادند و همان جمله را تکرار نمودند . خرمای ششم را برداشتند، ایستادند و در دهان حضرت علی گذاشتند و باز همان جمله را تکرار کردند. در این هنگام حضرت زهرا فرمودند : پدر جان به هر کدام از ما یک خرما دادید اما به علی سه خرما و در مرتبه سوم هم ایستادید و خرما در دهان علی گذاشتید . چرا بین ما اینگونه رفتار کردید ؟ رسول اکرم خطاب به دختر خود فرمودند:فاطمه جان وقتی خرما در دهان حسین نهادم ، دیدم و شنیدم که جبرائیل و مکائیل از روی عرش ندا بر آورده اند که : «حسین جان نوش جانت ، گوارای وجودت » من هم به تبع آنها این جمله را تکرار کردم وقتی خرما در دهان حسن نهادم باز جبرائیل و مکائیل همان جمله را تکرار کردند و من هم به تبع آنها آن جمله را گفتم که « حسن جان نوش جانت ». فاطمه جان وقتی خرما در دهان تو نهادم دیدم حوری های بهشتی سر از غرفه ها در آورده اند . و می گویند « فاطمه جان نوش جانت ، گوارای وجودت » من هم به پیروی از آنها این جمله را تکرار کردم.اما وقتی خرما در دهان علی نهادم شنیدم که خداوند از روی عرش صدا می زند « علی جان نوش جانت ، گوارای وجودت » . به اشتیاق شنیدن صوت حق خرمای دوم در دهان علی نهادم باز هم خداوند از روی عرش ندا زد که «هنیأ مرئیاً لک یا علی » نوش جانت ، گوارای وجودت علی جان.به احترام صوت حق از جا برخاستم و خرمای سوم در دهان علی نهادم ، شنیدم که باز خداوند همان جمله را تکرار کرد و سپس به من فرمود:« یامحمد ، بعزّت و جلالم قسم اگر تا صبح قیامت خرما در دهان علی بگذاری من خدا هم تا قیامت می گویم علی جان نوش جانت ، گوارای وجودت». خداوندا به حق علی علیه السلام گره از کار ما بگشا جلاءالعیون علامه مجلس @hjsrm313
🔵«نیسان» ماه هشتم رومى است که از بیست و سوم فروردین شروع و تا سى روز ادامه دارد (بنابراین قسمت عمده ماه نیسان، مقارن اردیبهشت ماه است و کمى از آن در آخر ماه فروردین قرار دارد). 🔵از بعضى از روایات استفاده مى شود، بارانى که در این ماه از آسمان نازل مى گردد، خواص و آثار فراوانى دارد و اگر کسى مقدارى از آن را در ظرف پاکى جمع کند و سوره ها و دعاهاى زیر را بر آن بخواند، هر کس از آن آب بخورد، از بیمارى هاى گوناگون جسمانى و اخلاقى رهایى مى یابد و به قدرى در این روایت آثار و برکات،براى آن ذکر شده است که انسان در شگفتى فرو مى رود. 🔵سوره ها و دعاها از این قرار است: ۱- سوره حمد. ۲- آیة الکرسى. ۳- قل یا أیّها الکافرون. ۴- سبّح اسم ربّک الاعلى. ۵- قل اعوذ برب الفلق. ۶- قل اعوذ بربّ النّاس. ۷- قل هو اللّه احد، هر کدام را هفتاد مرتبه مى خوانى. 🔵همچنین ذکرهاى: ۱- لا اله الاّ اللّه. ۲- اللّه اکبر. ۳- اللّهم صلّ على محمّد و آل محمّد. ۴- سبحان اللّه و الحمد للّه و لا اله الاّ اللّه و اللّه اکبر هر کدام را هفتاد مرتبه. 🔵مرحوم «علاّمه مجلسى» مى گوید: آب باران به طور کلّى مبارک و نافع است، همان گونه که در حدیث معتبرى از امیرمؤمنان(علیه السلام) نقل شده است که فرمود: آبى را که از آسمان فرود مى آید بیاشامید که بدنها را پاک مى سازد و دردها را دفع مى کند، قرآن مجید مى فرماید: «(وَ یُنَزِّلُ عَلَیْکُمْ مِنَ السَّماءِ ماءً لِیُطَهِّرَکُمْ بِهِ وَیُذْهِبَ عَنْکُمْ رِجْزَ الشَّیْطانِ وَلِیَرْبِطَ عَلى قُلُوبِکُمْ وَیُثَبِّتَ بِهِ الاْقْدامَ); و آبى از آسمان برایتان فرستاد، تا شما را با آن پاک کند; و پلیدى شیطان را از شما دور سازد; و دلهایتان را محکم، و گامها را با آن استوار دارد». 🔵«علاّمه مجلسى» در ادامه مى گوید: در عمل مربوط به آب نیسان بهتر آن است که اگر به صورت دسته جمعى مى خوانند، هر یک از افراد، مجموع آن سوره ها و اذکار را هفتاد مرتبه بخوانند (یعنى مى توانند آن را میان خود تقسیم نمایند و هر کدام سوره اى را هفتاد بار بخواند ولى بهتر است هر یک از آنها، مجموع آن سوره ها و اذکار را هفتاد مرتبه بخواند) @hjsrm313
✳️منتظران ظهور 🔴 سه دقیقه در قیامت(قسمت ۱۹) ☘به جوانی که پشت میز بود گفتم: دستم خالی است نمی‌شود کاری کنی که من برگردم؟ ♦️ نمی‌شود از مادرمان حضرت زهرا بخواهی مرا شفاعت کنند،شاید اجازه دهند تا برگردم و حق الناس را جبران کنم یا کارهای خطای گذشته را اصلاح کنم... جوابش منفی بود. اصرار کردم... 🔆لحظاتی بعد جوان پشت میز نگاهی به من کرد و گفت: به خاطر اشک های این کودکان یتیم و به خاطر دعاهای همسر و دختری که در راه داری و دعای پدر و مادر،حضرت زهرا شمارا شفاعت نمود تا برگردی. 🍀 به محض اینکه به من گفته شد برگرد،یک بار دیدم که زیر پای من خالی شد.. تلویزیون های سیاه و سفید قدیمی وقتی خاموش می شود حالت خاصی داشت،چند لحظه طول می کشید تا تصویر محو شود. 💠 مثل همان حالت پیش آمد، به یکباره رها شدم کمتر از یک لحظه دیدم روی تخت بیمارستان خوابیده و تیم پزشکی مشغول زدن شوک برقی به من هستند. دستگاه شوک چند بار به بدن من زدند تا به قول خودشان بیمار احیا شد. ♦️روح به جسم برگشته بود،حالت خاصی داشتم. هم خوشحال بودم که دوباره مهلت یافتم و هم ناراحت که از آن وادی نور دوباره به این دنیای فانی برگشتم. پزشکان کار خود را تمام کرده بودن،در مراحل پایانی عمل بود که من سه دقیقه دچار ایست قلبی شده بودم و بعد هم با ایجاد شک مرا احیا کردند. 🔰در تمام لحظات، شاهد کارهای ایشان بودم. مرا به ریکاوری انتقال داده و پس از ساعتی اثر بیهوشی رفت و درد و رنج ها دوباره به بدن برگشت. حالم بهتر شده بود، توانستم چشم راستم را باز کنم اما نمی‌خواستم حتی برای لحظه‌ای از آن لحظات زیبا دور شوم. 🍃 من در این ساعات تمام خاطراتی که از آن سفر معنوی را داشتم را با خودم مرور میکردم. چقدر سخت بود،چه شرایط سختی را طی کردم و بهشت برزخی را با تمام نعمت هایش دیدم. افراد گرفتار را دیدم. من تا چند قدمی بهشت رفتم. مادرم حضرت زهرا با کمی فاصله مشاهده کردم و مشاهده کردم که مادر ما در دنیا و آخرت چه مقامی دارد... 🌸حالا برای من تحمل دنیا واقعا سخت بود. دقایقی بعد دو خانم پرستار وارد سالن شدند. آن‌ها می‌خواستند تخت چرخدار مرا با آسانسور منتقل کنند. 💠 همین که از دور آمدند از مشاهده چهره یکی از آن ها واقعا وحشت کردم من او را مانند یک گرگ می دیدم که به من نزدیک میشد... 💥مرا به بخش منتقل کردند برادر و برخی از دوستانم بالای سرم بودند. 🔆 یکی دو نفر از بستگان می‌خواستم به دیدنم بیایند.. آنها از منزل خارج شده و به سمت بیمارستان در حال در راه بودند... به خوبی اینها را متوجه شدم،اما یک باره از دیدن چهره باطنی آنها وحشت زده شدم.... 🔰بدنم لرزید و به همراهان گفتم: تماس بگیر و بگو فلانی برگرده تحمل هیچکس را ندارم. 💥احساس می‌کردم که باطن بیشتر افراد برایم نمایان است، باطن اعمال و رفتار... 🔅به غذایی که برای آوردن نگاه نمیکردم می‌ترسیدم باطن غذا را ببینم... ✔️ دوست نداشتم هیچ کس را نگاه کنم برخی از دوستان آمده بودند تا من تنها نباشم،اما وجود آنها مرا بیشتر تنها می‌کرد. ☘ بعد از آن تلاش کردم تا رویم را به سمت دیوار برگردانم. میخواستم هیچ کس نبینم. ⚠️ یکباره رنگ از چهره ام پرید! صدای تسبیح خدا را از در و دیوار می شنیدم... ♻️ دو سه نفری که همراه من بودند به توصیه پزشک اصرار می کردند که من چشمانم را باز کنم اما نمی دانستند که من از دیدن چهره اطرافیان ترس دارم. ❎ آن روز در بیمارستان با دعا و التماس از خدا خواستم که این حالت برداشته شود نمی‌توانستم ادامه دهم. 💠خدا را شکر این حالت برداشته شد اما دوست داشتم تنها باشم.دوست داشتم در خلوت خودمان را در مورد حسابرسی اعمال دیده بودم و مرور کنم. چقدر لحظات زیبایی بود آنجا،زمان مطرح نبود،آنجا احتیاج به کلام نبود. با یک نگاه آنچه می‌خواستیم منتقل می‌شد.حتی برخی اتفاقات را دیدم که هنوز واقع نشده بود. ✅ برخی مسائل را متوجه شدم که گفتنی نیست و در آخرین لحظات حضور در آن وادی برخی دوستان و همکاران را مشاهده کردم که شهید شده بودن! 🔷می خواستم بدانم این ماجرا رخ داده یا نه به همین خاطر از نزدیکانم خواستم از احوال آن چند نفر برایم خبر بگیرند تا بفهمم زنده اند یا شهید شده اند؟! ادامه دارد... 🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃
✳️منتظران ظهور 🔴سه دقیقه در قیامت(قسمت ۲۰) 🔷گفتند همه رفقای شما سالم هستند. تعجب کردم، پس منظور از این ماجرا چه بود؟ من آنها را در حالی که با شهادت وارد برزخ شدند مشاهده کرده بودم. 🌼چند روزی بعد از عمل وقتی حالم کمی بهتر شد مرخص شدم.اما فکرم به شدت مشغول بود. ☘ یک روز برای این که حال و هوایم عوض شود با خانوم و بچه ها به بیرون رفتیم .به محض اینکه وارد بازار شدیم پسر یکی از دوستان را دیدم که از کنار ما رد شد و سلام کرد. 🍁 رنگم پرید! به همسرم گفتم: این فلانی نبود؟ همسرم گفت: آره خودش بود. این جوان اعتیاد داشت و دائم دنبال کارهای خلاف بود . ☄برای به دست آوردن پول مواد همه کاری میکرد.گفتم این مگه نمرده؟ من خودم دیدمش که اوضاع و احوال خیلی خراب بود. ⚡️مرتب به ملائکه خدا التماس می کرد حتی من علت مرگش را هم می‌دانم. خانومم با لبخند گفت: مطمئن هستی که اشتباه ندیدی؟حالا علت مرگش چی بود؟ گفتم اون بالای دکل مشغول دزدیدن کابل های فشار قوی برق بوده که برق اون رو میگیره و کشته میشه! خانمم گفت: فعلا که سالم و سرحال بود. آن شب وقتی برگشتیم خونه خیلی فکر کردم.پس نکند آن چیزهایی هم که من دیدم توهم بوده! ❄️ دو سه روز بعد خبر مرگ این جوان پخش شد.از دوست دیگرم که اورا میشناخت سوال کردم ،گفت: بنده خدا تصادف کرده. 🍂من بیشتر توی فکر فرو رفتم، چون من خودم این جوان را دیده بودم حال و روز خوشی نداشت. اعمال،گناهان،حق الناس.. حسابی گرفتارش کرده بود. به همه التماس می کرد برایش کاری بکنند.. 🌾 روز بعد یکی از بستگان به دیدنم آمد ایشان در اداره برق اصفهان مشغول به کار بود. لابلای صحبت‌ها گفت: چند روز قبل یک جوان رفته بود بالای دکل برق تا کابل فشار قوی رو قطع کنه وبدزدد،همان بالا برق خشکش می کند! خیره شدم به صورت مهمان و گفتم فلانی را میگویی؟ گفت :بله خودش، پرسیدم مطمئنی؟ گفت آره، خودم اومدم بالای سرش اما خانواده‌اش به مردم چیز دیگه ای گفتند. 💥 پس از ماجرایی که برای پسر معتاد اتفاق افتاد فهمیدم که من برخی از اتفاقات آینده نزدیک را هم دیده‌ام. 💫 نمی دانستم چطور ممکن است لذا خدمت یکی از علما رفتم و این موارد را مطرح کردم. ایشان هم اشاره کرد که در این حالت مکاشفه که شما بودی بحث زمان و مکان مطرح نبوده لذا بعید نیست که برخی موارد مربوط به آینده را دیده باشید. ✨بعد از این صحبت یقین کردم که ماجرای شهادت برخی همکاران من اتفاق خواهد افتاد. 🍃یکی دو هفته بعد از بهبودی من پدرم در اثر یک سانحه از دنیا رفت. خیلی ناراحت بودم، اما یاد حرف خدا عموی خدابیامرزم افتادم که گفت این باغ برای من و پدرت است و او به زودی به ما ملحق می شود... 🔷در یکی از روزهای نقاهت سری به مسجد قدیمی محل زدم. یکی از پیرمرد های قدیمی را دیدم . ☘سلام و علیک کردیم و وارد مسجد شدیم.یکباره یاد آن پیرمردی افتادم که به من تهمت زده بود و به خاطر رضایت من ثواب حسینیه اش را به من بخشید! 🔷 صحنه ناراحتی آن پیرمرد در مقابل چشمانم بود. با خودم گفتم: باید پیگیری کنم ببینم این ماجرا چقدر صحت دارد؟ دوست داشتم حسینیه ای که به من بخشیده شده را از نزدیک ببینم. به پیرمرد گفتم :فلانی رو یادتون هست همون که چهار سال پیش مرحوم شد؟ 🔅گفت: بله نور به قبرش ببارد .چقدر این مرد خوب بود. این آدم بی سر و صدا کار خیر می کرد. آدم درستی بود. مثل او کم پیدا می شود. ✅گفتم: بله اما خبر نداری این بنده خدا چیزی توی این شهر وقف کرده، مسجد حسینیه؟ ❗️گفت نمی‌دانم ولی فلانی با او خیلی رفیق بود از او بپرس . 🔰بعد از نماز سراغ همان شخص گرفتیم پیرمرد گفت:خدا رحمتش کند دوست نداشت کسی با خبر شود اما چون از دنیا رفته به شما می‌گویم. ♻️ سپس به سمت چپ مسجد اشاره کرد و گفت: این حسینیه را می‌بینی همان حاج آقا که ذکر خیرش را کردی این حسینیه را ساخت و وقف کرد. نمی دانی چقدر این حسینیه خیر و برکت دارد. الان هم داریم بنایی می‌کنیم و دیوار حسینیه را برمیداریم و وصلش می کنیم به مسجد تا فضا برای نماز بیشتر باشد. ♻️ بدون اینکه چیزی بگویم جواب سوالم را گرفتم..سری به حسینیه زدم و برگشتم و پس از اطمینان از صحت مطلب، از حقم گذشتم و حسینیه را به بانی اصلی اش بخشیدم... ادامه دارد... 🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃
✳️منتظران ظهور 🔴سه دقیقه در قیامت(قسمت ۲۱) ✅شب با همسرم صحبت می کردیم خیلی از مواردی که برای من پیش آمده باورکردنی نبود. ☘گفتم: لحظه آخر هم بهم گفتند به خاطر دعای همسر و دختری که در راه داری شفاعت شدی. 🔅 به همسرم گفتم این هم یک نشانه است اگر این بچه دختر بود معلوم می شود که تمام این ماجراها صحیح بوده.. 🍂 در پاییز همان سال دخترم به دنیا آمد ♻️تنها چیزی که پس از بازگشت من از آن وادی ترس شدیدی در من ایجاد می کرد و تا چند سال من را اذیت می‌کرد ترس از حضور در قبرستان بود. 💥من صداهای وحشتناکی می شنیدم که خیلی دلهره آور و ترسناک بود. 🌴اما این مسئله در کنار مزار شهدا اتفاق نمی افتاد آنجا آرامش بود و روح معنویت که در وجود انسان ها پخش می شد. 🌼اما نکته مهم دیگری را که باید اشاره این است که در کتاب اعمال و در لحظات آخر حضور در آن دنیا،میزان عمر خودم را که اضافه شده بود مشاهده کردم. ⚡️ به من چند سال مهلت دادند که آن هم به پایان رسیده و من اکنون در وقت‌های اضافه هستم. 🔰اما به من گفتند، ما زمانی که شما برای صله رحم و دیدار والدین و نزدیکانت میگذاری جز عمر شما محسوب نمی کنیم. همچنین زمانی که مشغول بندگی خالصانه خداوند یا زیارت اهل بیت هستی این مقدار نیز جز عمر شما حساب نمی‌شود 🔆 یقین داشتم که ماجرای شهادت همکاران من واقعی است. اما در روزگاری که خبری از شهادت نبود چطور این حرف را ثابت می کردم... 💠به همین خاطر چنین چیزی نگفتم اما هر روز که برخی از همکاران مرا میدیدم یقین داشتم که یک شهید را که تا مدتی بعد به محبوب خود خواهد رسید ملاقات می کنم. 💥احساس عجیبی در ملاقات با این دوستان داشتم می خواستم بیشتر از قبل با آنها حرف بزنم... یک شهید را که به زودی به ملاقات خدا میرفت میدیدم. ❄️ اما چطور این اتفاق می افتد آیا جنگی در راه است؟؟ 🌾 چهارماه بعد از عمل جراحی، مهرماه سال ۹۴ بود که در اداره اعلام شد کسانی که علاقمند به حضور در صف مدافعان حرم هستند می توانند ثبت نام کنند. 💐 جنب و جوشی در میان همکاران افتاد آنها که فکرش را می‌کردم همگی ثبت‌نام کردند. من هم با پیگیری بسیار توفیق یافتم تا پس از دوره آموزش تکمیلی راهی سوریه شوم. ✨ مرتب از خدا میخواستم که همراه با مدافعان حرم به کاروان شهدا ملحق شوم. هیچ علاقه‌ای به حضور در دنیا نداشتم 🍃 مگر اینکه بخواهم برای رضای خدا کاری انجام دهم. دیده بودم که شهدا در آن سوی هستی چه جایگاهی دارند لذا آرزو داشتم همراه با آنها باشم. 🌱 کارهایی را انجام دادم وصیتنامه و هر کاری که فکر می‌کردم باید جبران کنم انجام دادم. 🍀 آماده رفتن شدم، به یاد دارم که قبل از اعزام خیلی مشکل داشتم با رفتن من موافقت نمی شد...
✳️منتظران ظهور 🔴سه دقیقه در قیامت( قسمت 22) ✅اما بعد به سرعت تمام کارهایم درست شد و اعزام شدم. 🔅ناگفته نماند که بعد از ماجراهایی که در اتاق عمل برای من پیش آمد کل رفتار و اخلاق من تغییر کرد. 💥دیگر خیلی مراقب بودم تاکسی را نرنجانم .حق الناس و ... دیگر از آن شوخی ها و سرکار گذاشتن ها خبری نبود. ☘ یکی دو شب قبل از عملیات رفقای صمیمی بنده که سالها با هم همکار بودیم دور هم جمع شدیم. 🌴 یکی از آنها گفت شنیدم که شما در اتاق عمل حالتی شبیه به مرگ پیدا کردید.خلاصه خیلی اصرار کرد که تعریف کنم اما قبول نکردم. 🔷چون برای یکی دو نفر خیلی سربسته حرف زده بودم و آنها باور نکردند و به خاطر تصمیم گرفتم دیگر برای کسی حرفی نزنم. 🌾 جواد محمدی، سید یحیی براتی، سجاد مرادی، عبدالمهدی کاظمی، برادر مرتضی زارع و شاهسنایی در کنار هم مرا به یکی از اتاق ها بردند و اصرار کردند که باید تعریف کنی. 🔷 من کمی از ماجرا را گفتم، رفقا منقلب شدند.. خصوصاً در مسئله حق الناس و مقام شهادت! 🌿 چند روز بعد در یکی از عملیاتها حضور داشتم مجروح شدم و افتادم جراحت سطحی بود. اما درست در تیررس دشمن افتاده بودم هیچ کس نمی‌توانست آن نزدیک شود. 🍃شهادتین این را گفتم. منتظر بودم با یک گلوله از سوی تک تیرانداز تکفیری به شهادت برسم. ⚡️ در این شرایط بحرانی جواد محمدی و مهدی کاظمی خودشان را به خطر انداختند و جلو آمدند. ✨آنها سریع من را به سنگر منتقل کردند. ناراحت شدم و گفتم: برای چه این کار را کردید ممکن بود همه ما را بزنند! 💥 جواد گفت: تو باید بمانی و بگویی در آن سوی هستی چه دیدی ... 🌕چند روز بعد بازی نفت در جلسه از من خواستند که از برزخ بگویم. نگاهی به چهره تک تک آنها کردم و گفتم چند نفر از شما فردا شهید می شوید... 💥سکوت عجیبی در جلسه حاکم شد. با نگاه‌های خود التماس میکردم که سکوت نکنم. من تمام آنچه را دیده بودم را گفتم. ❄️ از طرفی برای خودم نگران بودم نکند من در جمع اینها نباشم اما نه ان شالله که هستم. 🌸جواد با اصرار از من سوال می‌کرد و من جواب میدادم. در آخر گفت: چه چیزی بیشتر از همه آن طرف به درد ما می‌خورد؟ 🌕 گفتم بعد از اهمیت به نماز و نیت الهی و خالصانه، هرچه می توانید برای خدا و بندگان خدا کار کنید.. 💥روز بعد یادم هست که یکی از مسئولین جمهوری اسلامی در مورد مسائل نظامی اظهارنظری کرده بود که برای غربی‌ها خوراک خوبی ایجاد شد... 🍀 خیلی از رزمندگان مدافع حرم از این صحبت ناراحت بودند. 🌷جواد محمدی همان مسئول را به من نشان داد و گفت: میبینی پس فردا همین مسئولی که اینطور خون بچه ها را پایمال می‌کند از دنیا می‌رود و می‌گویند شهید شد!! 🔥خیلی آرام گفتم: آقا جواد!من مرگ این آقا را دیدم..در همین سال‌ها طوری از دنیا می‌رود که هیچ کاری نمی‌توانند برایش انجام دهند!! ☄حتی نحوه مرگش هم نشان خواهد داد که از راه و رسم امام و شهدا فاصله داشته... ✨ چند روز بعد آماده عملیات شدیم جیره جنگی را گرفتیم و تجهیزات را بستیم. خودم را حسابی برای شهادت آماده کردم. 💫 آرپی‌جی برداشتم و در کنار رفقایی که مطمئن بودم شهید می‌شوند قرار گرفتم. گفتم اگر پیش اینها باشم بهتره احتمالا با تمام این افراد همگی با هم شهید می‌شویم. 🌱جواد محمدی خودش را به من رساند و پیش من آمد و گفت داریم میریم برای عملیات و خیلی حساسیت منطقه بالاست. 💥 او می‌خواست من را از همراهی با نیروها منصرف کند . گفتم چند نفر از این بچه‌ها به زودی شهید می‌شوند از جمله بیشتر دوستانی که با هم بودیم می‌خواهم با آنها باشم بلکه به خاطر آنها باید هم توفیق داشته باشیم. 🍃هنوز چند قدمی نرفته بودیم که جواد محمدی با موتور جلو آمد و مرا صدا کرد! خیلی جدی گفت سوار شو باید از یک طرف دیگر خط‌شکن محور باشی... ادامه دارد.. 🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃
✳️منتظران ظهور 🔴 سه دقیقه در قیامت(قسمت ۲۳) ♻️خوشحال سوار موتور جواد شدم. رفتیم تا به یک تپه رسیدیم. به من گفت پیاده شو زود باش. 🔆 بعد داد زد: سید یحیی، بیا سید یحیی خودش را رساند و سوار شد من به جواد گفتم: اینجا کجاست خط کجاست نیروها کجایند؟ ♻️جواد گفت: این آر پی‌ جی را بگیر و برو بالای تپه آنجا بچه ها تو را توجیه می‌کنند. 🔰 رفتم بالای تپه و جواد با موتور برگشت. 💠منطقه خیلی آرام بود. تعجب کردند، از چند نفری پرسیدم: باید چیکار کنیم خط دشمن کجاست؟ ♻️گفتند:بشین اینجا خط پدافندی است فقط باید مراقب حرکات دشمن باشیم.. ❗️ تازه فهمیدم که جواد محمدی چیکار کرده! روز بعد که عملیات تمام شد جواد را دیدم گفتم: خدا بگم چیکارت بکنه برای چی منو بردی پشت خط؟؟ ✅ لبخند زد و گفت: فعلاً نباید شهید بشی.باید برای مردم بگویی چه خبر است. مردم معاد را فراموش کردند. به همین خاطر جایی بردمت که دور باشی. 🔅خلاصه سجاد مرادی و سید یحیی براتی اولین شهدا بودند.. مدتی بعد مرتضی زاده، شاه سنایی و عبدالمهدی هم... ♻️ در طی مدت کوتاهی تمام رفقای ما پر کشیدند رفتند، درست همانطور که قبلاً دیده بودم. جواد هم بعدها به آنها ملحق شد. 🔰بچه های اصفهان را به ایران منتقل کردند.من هم با دست خالی میان مدافعان حرم برگشته با حسرتی که هنوز اعماق وجودم را آزار می‌داد.. 🔆 مدتی حال و روز من خیلی خراب بود بارها تا نزدیکی شهادت می‌رفتم اما شهید نمیشدم.. ⛔️ به من گفته بودند هر نگاه حرام حداقل ۶ ماه شهادت آن را برای آنها که عاشق شهادت هستند عقب می‌اندازد... ❎ روزی که عازم سوریه بودم این پرواز با پرواز آنتالیا همزمان بود. دختران جوان با لباس‌هایی بسیار زننده در مقابلم قرار گرفتند و من ناخواسته به آنها نگاهم افتاد. ♻️ بلند شدم و جای خود را تغییر دادم. هرچی میخواستم حواس خودم را پرت کنم نمی شد، اما دوستان من در جایی قرار گرفتند که هیچ نامحرمی در کنارشان نباشد. 🔥 دختران دوباره در مقابلم قرار گرفتند... هر چه بود ایمان و اعتقاد من آزمایش شد. گویی شیطان و یارانش آمده بودند تا به من ثابت کنند هنوز آماده نیستی. 💥با اینکه در مقابل عشوه‌های آنها هیچ حرف و عکس‌العملی نداشته ام متاسفانه در این آزمون قبول نشدم. ⚡️در میان دوستانی که با هم در سوریه بودیم چند نفر دیگر را می‌شناختم ان ها را نیز جزو شهدا دیده بودم میدانستم که آنها نیز شهید خواهند شد.. ❄️ یکی از آنها علی خادم بود پسر ساده و دوست داشتنی سپاه، آرام بود و بااخلاص... ✨ همیشه جایی می‌نشست تا نگاهش آلوده به نگاه حرام نشود. 🍃 در جریان شهادت رفقای ما علی مجروح شد با من به ایران برگشت و با خودم فکر کردم که علی به زودی شهید می‌شود اما چگونه ؟ 🌿یکی از رفقای ما که او هم در جمع شهدا دیده بودم اسماعیل کرمی بود در ایران بود. 🍃حتی در جمع مدافعان حرم هم حضور نداشت اما من او را در جمع شهدا دیده بودم.. شهدایی که بدون حساب و کتاب راهی بهشت می شدند..! ادامه دارد.. 🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃 🚨
✳️منتظران ظهور 🔴 سه دقیقه در قیامت(قسمت آخر) 💥من و اسماعیل باهم دوست بودیم یکی از روزهای سال ۹۷ به دیدنم آمد، یک ساعتی با هم صحبت کردیم گفت قرار است برای ماموریت به مناطق مرزی اعزام شود. 🌿 مسائل امنیتی در آن منطقه به گونه‌ای است که دوستان پاسدار برای ماموریت به آنجا اعزام می شدند. فردای آن روز سراغ علی خادم را گرفتم گفتند رفته سیستان. 🌴 یک باره با خودم گفتم نکند باب به شهادت از آنجا برای او باز شود .مدتی گذشت. با دوستان در ارتباط بودم. 🌾 در یکی از روزهای بهمن ۹۷ خبری پخش شد،خبر کوتاه بود! ⚡️ یک انتحاری وهابی خودش را به اتوبوس سپاه می‌زند و ده ها رزمنده را که ماموریتشان به پایان رسیده بود را به شهادت میرساند... 🔆 بعد از اینکه لیست شهدا را اعلام کردند علی خادم و اسماعیل کرمی هم جزو آنها بودند... ☘ من هم بعد از شهادت دوستانم راهی مرزهای شرقی شدم. اما خبری از شهادت نشد. 💥یک دوست و پاسدار را دیدم که به قلب ما آمده است،با دیدن آنها حالم تغییر کرد.. من هر دوی آنها را دیده بودم که بدون حساب و در زمره شهدا و با سرهای بریده شده راهی بهشت بودند.. 🔷 برای اینکه مطمئن شوم به آنها گفتم: اسم هر دوی شما محمد است درسته؟ آنها تایید کردند و منتظر بودند که من هر وقت خود را ادامه دهم اما بحث رو عوض کردم و چیزی نگفتم. ♻️تا آخر عاقبت ما چه باشد...شهادت قسم ما هم میشود یا‌نه... پایان... 🌸پیوست: آخر کتاب یک سری سوالات مردم در مورد کتاب بوده که ما دیگه اونها رو ننوشتیم.‌چون همه چیز واضحه. 💫کتاب از لحاظ واقعی بودن اگر منطبق بر احادیث و روایت نبود ما اصلا نمیذاشتیمش داخل کانال... ✨و همچنین آیت الله مصباح هم فرمودن بهتر بود اسم کتاب سه دقیقه در عالم برزخ بود نه قیامت... 💥ولی از اونجا که این بنده خدا به حساب و کتاب اعمال رسیده بوده و قرار نبوده برگرده عوالم برزخ رو ندیده ناشر کتاب تصمیم میگیره اسم کتاب سه دقیقه در قیامت باشه. 💥 نکته جالب دیگه اینه که ما همیشه حتی از بچگی "نامه اعمال" شنیده بودیم همه جا. 🍀اما نویسنده در کتاب از "کتاب اعمال" صحبت میکنه که اتفاقا در قرآن هم "کتاب اعمال" اشاره شده... 🌾نویسنده خودش اشاره داره به اینکه خدا میخواسته احتمالا به وسیله اون تلنگری به مردمی بزنه که هیچ وقت این چیزا رو جدی نمیگیرن...حتی یکی علمای دینی هم خواب دیده بود که حضرت معصومه علیها السلام در خواب فرمودن: بیشتر مشکل مردم این هست که قیامت را جدی نمیگیرن،در این مورد کار کنید.... 🔴همون اولش گفتم خدمتتون، هرکی خوند این کتاب رو، واقعا رزق معنویش بود و شک نکنید که انتخاب شدید برای تغییر و تحول... 🙏ان شاءالله که خداوند توفیق خدمت خالصانه،دوری از ریا،گناه نکردن و مخصوصا دوری از حق الناس رو قسمت همه مون بکنه🙏🏻 🌺اللهم الرزقنا شهادت فی سبیلک... 🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃
39.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سرودزیبای سلام سردارم کاری از سازمان بسیج دانش آموزی کهکیلویه و بویراحمد شاعر و خواننده عباس کهزادی واقعا دست مریزاد باید گفت @hjsrm313
🌷موضوع: شناخت دقیق جامعه اسرائیل و نقش جامعه موزاییکی اسراییل در شکست های مکرر ساده و روان و کمی طولانی اسرائیل متشکل از مهاجران اسکان یافته ای از کشورهای مختلف با فرهنگ هایی متفاوت هست که شکاف ها و اختلافات اجتماعی، سیاسی و ساختاری بزرگی بینشون وجود داره! افرادی با ارزش ها و عقیده های مختلف، در یک سرزمین دور هم جمع شدن که هیچ حس هم وطن بودن نسبت به هم ندارن! مثال میزنم: شما وقتی در کشور بیگانه یک ایرانی می بینید یک حس نزدیکی، اعتماد، هم وطن بودن ، برادری، بهتون دست میده. اما هرگز این حس رو نسبت به یک نفر غیر ایرانی ندارید. مردم اسرائیل هم همیشه احساسشون نسبت به هم ، مثل یک غیر هم وطن و کاملا بیگانه از هم هست. نه خاطرات مشترک ، نه شرایط مشترک ، نه فرهنگ مشترک و نه تاریخی مشترکی! در اسرائیل میان یهودیان متدین و یهودیان سکولار هم ، باز شکاف عمیقی وجود داره که اولی ها فقط جمعیت دارند و دومی ها صرفا قدرت سیاسی! اختلاف میان این دو دسته به حدی بالاست، که سکولارها، مذهبی ها رو به الفاظی با اسم حشرات، و حیوانات خطاب می کنن. شکاف بین یهودیان اشکنازی ها و سفاردی ها هم ، خودش داستان دیگه ایه! اشکنازی ها یهودیان اهل اروپا و آمریکا و اصطلاحا یهودیان غربی هستن که خودشون رو موسس اسرائیل میدونن و سفاردی ها هم یهودیان اهل آسیا و آفریقا بویژه کشورهای عربی که اصطلاحا یهودیان شرقی گفته میشن که بعد از تشکیل اسرائیل به اونجا مهاجرت کردن که شهروندان درجه دو محسوب میشن! اشکنازی ها عملا فرهنگ خودشون رو بر یهودیان شرقی تحمیل میکنن و اساساً امکاناتی که در اختیار این دو دسته هست قابل مقایسه نیست. درآمد و امتیازات اعطایی به اشکنازی ها همیشه بمراتب بالاتر از سفاردی ها بوده! از کیفیت زمین هایی که به اونها اختصاص داده شده گرفته، تا کیفیت تحصیل بچه هاشون! مثلا جوانان اشکنازی، امکان دستیابی به مدرک تحصیلی دانشگاهی شون تقریبا 3.5 برابر جوانان سفاردی ها اعلام شده. این مسائل بشدت جامعه اسرائیل رو به سمت اعتراضات اجتماعی و مدنی گسترده پیش می بره. باز مسئله به همینجا هم ختم نمیشه چون این اختلافها حتی در بین گروه های مختلف اشکنازی ها هم وجود داره. مثلا خصومت های منطقه ای که از قبل بین مجارستانی ها و لهستانی ها وجود داشته به اینجا هم سرایت کرده. یا خصومت های بین چک ها و اسلواکی ها یا بین پاکستانی ها و هندی هایی که به اسرائیل منتقل شدن. خلاصه اون یکدستی و انسجام ، فرهنگ مشترک، دلسوزی و هویت مشترکی که ما و شما در کشور خودمون نسبت به هم داریم، در کشور اسرائیل دیده نمیشه! ما با یه پرچم امام حسین اشک تو چشمامون جمع میشه و حاضریم براش جونمون رو هم فدا کنیم. تاریخ و فرهنگ مشترک و یه احساس هم خونی با هم داریم، ولی در اسرائیل سفاردی ها که می بینن در کشورشون بطور رسمی ناعادلانه باهاشون برخورد میشه چه انگیزه ای برای جانفشانی برای باصطلاح ، کشورشون در اونها وجود داره؟! همه این اختلافات و شکاف ها ، کاری با اسرائیل کرده که مردم با فرهنگ و کشورهای مشترک ، جامعه ای اختصاصی و گروهی ، و جدا از هم ، برای خودشون ایجاد کنن که اصطلاحا به همچین پدیده ی اجتماعی، جامعه موزاییکی گفته میشه! یعنی جامعه ای که به دلیل نداشتن اشتراکات فرهنگی و اعتقادی یکدست نیست اما با یک شکاف محسوس در کنار هم قرار دارن. واضحه که همچین جامعه ای میتونه کاملا شکننده باشه و با کوچیکترین اتفاقی از هم بپاشه! در واقع ما عملا در اسرائیل جامعه ای یکپارچه با هویت ملی مشترک رو پیدا نمی کنیم بلکه بر عکس! طبیعیه در همچین جامعه ای وقتی جنگی رخ بده، واژه ای به نام ایثار و فدا کردن جان برای سایرین ، معنا پیدا نمیکنه و باعث میشه حتی سربازها برای رفتن به خط مقدم و حتی انتخاب مکان خط مقدم ، از طرف فرماندهان، معترض باشن! از طرفی در نقطه مقابل این نوع تفکر ، جامعه ای وجود داره مثل جامعه اعراب فلسطین مسلمان ، که افراد حول یک هدف واحد یعنی پس گرفتن سرزمینشون، و اعتقاد واحد یعنی آزادی بیت المقدس، و نگرش والای معنوی واحد یعنی دستیابی به شهادت، با یک فرهنگ و جمعیت واحد یعنی فلسطینی ، قرار داره که اعضای اون حاضرهستن هر نوع ایثار و از خود گذشتگی رو برای دستیابی به آرمان مشترکشون، انجام بدن و نتیجه این میشه که اسراییل تا دندان مسلح ، در مقابل فلسطینی های محروم ، در نبرد رودر رو دچار شکست های مفتضحانه و پی در پی بشه و عملا کاری از پیش نتونه ببره و مجبور بشه برای سرپوش گذاشتن بر شکستها، دست به حمله ناجوانمردانه از طریق بمباران خانه ها و زنها و بچه ها برای نمایش یک پیروزی احمقانه و مردود بزنه که اتفاقا چیزی غیر از ایجاد انزجار جهانی برای مشروعیت بخشیدن به مطالبه جهانی برای نابودی هرچه سریعتر این رژیم ، به ارمغان نداره. @hjsrm313
🔴 خبر بعدی اینکه.... نرخ دلار در حال ریزشه... نتیجه اینکه : ارتباط مستقیمی بین قدرت نظامی و گفتمان موشکی با قدرت اقتصادی وجود دارد. هرچه در حوزه نظامی اعمال قدرت بیشتری بخرج دهیم در حوزه اقتصادی هم به همان میزان رشد خواهیم کرد. بی جهت نیست ابر قدرت های دنیا در حوزه نظامی همان کشورهای اول اقتصادی در دنیا هم هستند.... یاد اون مرحوم افتادم که میخواست در دولت دوم حسن روحانی قدرت نظامی مملکت رو هوا کنه... 🆔 @hjsrm313
«اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَهلَ بَیتِ النّبُوَّه» هشتم شوال سالروز تخریب قبور ائمه بقیع (علیهم السلام) بر امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف و همه شیعیان آن حضرت تسلیت باد @hjsrm313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. ♨️ خیلی دارن تلاش میکنن که سیلی محکم نظام مقتدر جمهوری اسلامی و ذلت خودشون رو مقابل ایران رو پنهان کنن اما بی فایده است خیال نکنید این حیوان ناطق نمیدونه این موشک نیست بلکه بوستر موشک هستش و خودش طی مراحل شلیک موشک از سر جنگی جدا میشه. اینها روی اطلاعات کم مخاطبشون حساب باز کردن ! این اتفاق در داخل کشور ما سیل عظیم تکذیبیه و تمسخر رو از جانب خودیها قبل از دشمن به دنبال میداشت.🙂 📌 خبر فوری سراسری @fori_sarasari
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌨 پیش بینی بارش دراستان اصفهان از جمعه ۳۱ فروردین تا دوشنبه ۳ اردیبهشت ۱۴۰۳ @hjsrm313