eitaa logo
حکایتهای بهلول و ملا نصرالدین
6.3هزار دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
2.4هزار ویدیو
16 فایل
بسم الله الرحمان الرحیم مرکز خرید و فروش کانال در ایتا👇 https://eitaa.com/joinchat/223674416C035f1536ee اینجا میتونی کانالتو بفروشی یا کانال مناسب بخری👆 تبلیغات انبوه در بهترین کانال های ایتا 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/926285930Ceb15f0c363
مشاهده در ایتا
دانلود
🔸مرحوم حاج ملّا آقا جان می گوید:" من یک روز متوسل به حضرت علی اکبر(علیه السلام)، فرزند بزرگ حضرت سید الشهدا (علیه السلام) شده بودم و از آن بزرگوار حاجت می خواستم، قلبم مملو از محبت او بود. 🔸ناگهان دیدم از گوشه اطاق، مثل آنکه فرش می سوزد، دودی بلند شد و این دود، در گوشه اطاق به مقدار حجم یک انسان متراکم گردید. کم کم بالای آن دود، سری شبیه به سر یک انسان متشکّل شد. من متوجه شدم که او یکی از شیاطین است و با من کاری دارد 🔸ناگهان با صدایی شبیه به صدای آهنی که بر آهنی بکشند و بسیار ناراحت کننده بود، به من گفت: 🔸"من یکی از بزرگان جن هستم. می دانم نمی توانی محبت حضرت علی اکبر را از قلبت خارج کنی ولی اگر به زبان هم بگویی من او را دوست نمی دارم، من در خدمت تو قرار می گیرم." 🔸من گفتم " تو که با این اندیشه، مسلمان نیستی و جزو شیاطین هستی و نمی توانی در امور معنوی به من کمک کنی و در امور مادی هم اگر اختیار تمام کره زمین را به من بدهی من یک چنین جمله ای را نمی‌گویم " 🔸او فریادی که دل مرا از جا کند و حالت ضعف به من دست داد کشید و ناپدید شد. ☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘ ☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
📒❗️سفره حاکم اسلام❗️ ✅ "احنف بن قیس" نقل می کند: روزی به دربار معاویه رفتم و دیدم آنقدر طعام مختلف آوردند که نام برخی را نمی دانستم. پرسیدم: ((این چه طعامی است؟)) معاویه جواب داد: ((مرغابی است ، که شکم آنرا با مغز گوسفند آمیخته و با روغن پسته سرخ کرده و نِیشکر در آن ریخته‏اند.)) بی اختیار گریه ‏ام گرفت. معاویه با شگفتی پرسید: ((علّت گریه ‏ات چیست؟)) گفتم: به یاد ابن ابیطالب افتادم. روزی در خانه او میهمان بودم. آنگاه سفره‏ای مُهر و مُوم شده آوردند. از علی پرسیدم: ((در این سفره چیست؟)) پاسخ داد: ((نان جو)) گفتم: ((شما اهل سخاوت می‏ باشید، پس چرا غذای خود را پنهان می ‏کنید؟)) علی فرمود: ((این کار از روی خساست نیست، بلکه می‏ ترسم حسن و حسین‏، نان ها را با روغن زیتون یا روغن حیوانی، نرم و خوش طعم کنند.)) گفتم: ((مگر این کار است؟)) علی فرمود: ((نه، بلکه بر حاکم امت اسلام لازم است در طعام خوردن، مانند فقیرترین مردم باشد که مردم، باعث کفر آنها نگردد تا هر وقت فقر به آنها فشار آورد بگویند: بر ما چه باک، سفره امیرالمؤمنین نیز مانند ماست.)) معاویه گفت: ((ای احنف! مردی را یاد کردی که فضیلت او را نمی توان انکار کرد.)) 📚الفصول العلیه ، صفحه 51 ☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘ ☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘ ‎‌
🌺 مردی خانه بزرگی خرید. مدتی نگذشت خانه اش آتش گرفت و سوخت. رفت و خانه دیگری با قرض و زحمت خرید. بعد از مدتی سیلی در شهر برخاست و تمام سیلاب شهر به خانه او ریخت و خانه‌اش فرو ریخت. مرد را ترس برداشت و سراغ شیخ شهر رفت و راز این همه بدبیاری و مصیبت را‌ سوال کرد. شیخ ابو سعید ابوالخیر گفت: خودت می‌دانی که اگر این همه مصیبت را آزمایش الهی بدانیم، از توان تو خارج است و در ثانی آزمایش مخصوص بندگان نیک اوست. شیخ گفت: تمام این بلاها به خاطر یک لحظه آرزوی بدی است که از دلت گذشت و خوشحالی ثانیه‌ای که بر تو وارد شده است. روزی خانه مادرت بودی، از دلت گذشت که، خدایا مادرم پیر شده است و عمر خود را کرده است، کاش می‌مرد و من مال پدرم را زودتر تصاحب می‌کردم. زمانی هم که مادرت از دنیا رفت، برای لحظه‌ای شاد شدی که می‌توانستی، خانه پدری‌ات را بفروشی و خانه بزرگتری بخری. تمام این بلاها به خاطر این افکار توست. مرد گریست و گفت: خدایا من فقط فکر عاق شدن کردم، با من چنین کردی اگر عاق می‌شدم چه می‌کردی؟؟!! سر بر سجده گذاشت و توبه کرد. ☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘ ☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
در زمان‌های قدیم عارفی زندگی می کرد که کارش بافتن پارچه بود، او پنبه می‌خرید، از آن نخ درست می کرد و بعد از آن پارچه میبافت... روزی مردی از او خواست تا برایش پارچه ببافد... عارف روز و شب مشغول بافتن پارچه بود و تا توانست در بافتن آن دقت کرد تا اینکه بالاخره بافتن آن تمام شد... عارف پارچه را برای آن مرد فرستاد، مرد پارچه را خوب نگاه کرد و به فرستاده گفت: " نه من این پارچه را نمی خواهم چون عیب های زیادی دارد..!" فرستاده برگشت و پارچه را به عارف داد و گفت: " آن مرد پارچه را نخواست و از عیب زیاد آن شکایت داشت..." عارف که این حرف‌ را شنید، روی زمین نشست و شروع کرد به گریه کردن مرد که از این رفتار عارف تعجب کرده بود، گفت: " چرا گریه می کنی؟؟ " اما او توجه نکرد و همچنان با صدای بلند گریه می کرد... مرد با دیدن این حال عارف دلش به حالش سوخت و به او گفت: " گریه نکن مَرد، عیبی ندارد که! اصلاً من خودم پارچه ات را می‌خرم خوب است؟؟" عارف که همچنان بی تابی می کرد گفت: " ای وای بر من که دَردم خرید پارچه نیست... آن مرد گفت: " آخر پس یکدفعه چه اتفاقی افتاد که اینطور گریه می کنید؟!!!" عارف پاسخ داد: " گریه من بخاطر این است که برای دوختن و بافتن این پارچه زحمت زیادی کشیدم" مرد گفت: " قبول، من هم این را می دانم" عارف ادامه داد: " اما چه فایده وقتی آن را پس دادند و از من نخریدند " مرد خواست او را دلداری دهد که او ادامه داد: " از آن می‌ترسم تمام کارهایی که در این چندین سال عمر انجام داده ام و این همه برایشان زحمت کشیدم را هم فردای قیامت به هیچ قیمتی از من نخرند و بگویند پر از عیب است، به نظرت آن روز من دست خالی چه کار خواهم کرد...؟؟" 😔 ☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘ ☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
لقمان حکیم👳‍♂ در توصیه به فرزندش اظهار نمود: دل بسته به رضای مردم و مدح و ذم آنان مباش زیرا هرچقدر انسان در تحصیل آن بکوشد به هدف نمی رسد و هرگز نمی تواند رضایت همه را بدست آورد. فرزند به لقمان گفت: " معنای کلام شما چیست؟ دوست دارم برای آن مثالی یا عملی بیاوری "🙄 لقمان از او خواست با هم بیرون بروند که همراه درازگوشی حرکت کردند🐴 لقمان سوار شد و فرزندش پیاده حرکت کرد. در راه به عده ای رسیدند آنان پس از دیدن این صحنه به یکدیگر گفتند: " چه پدر بی عاطفه ای خودش سواره می آید و فرزندش باید پیاده بیاید"😒 لقمان گفت: " سخن آنان را شنیدی که کار ما را مذموم دانستند؟؟ " فرزند گفت: " بلی"🙄 لقمان پیاده شد و فرزند سوار شد که در راه عده دیگری را دیدند که بین خود میگفتند: " چه پدر بد و چه پسر بی ادبی پدر چرا اینگونه فرزندش را تربیت کرده که خود پیاده می رود و پسرش سواره و چه پسر بی ادبی چرا که او عاق بر پدر شده است😒 لقمان گفت: " دیدی؟؟" فرزند هم گفت: "بلی" اکنون هر دو با هم سوار شدند که عده ای باز سرزنش کردند که چرا رحم نمی کنند به حیوان و او را آزار می رسانند😞 اینجا هم لقمان همان سوال را گفت و پسر هم همان جواب را داد. سپس هر دو پیاده شدند و حیوان را بی بار حرکت دادند که باز هم سرزنش شدند که چرا از حیوان استفاده نمی کنند😏 در این هنگام لقمان به فرزندش گفت: " آیا برای انسان به صورت کامل راهی برای جلب رضایت مردم وجود دارد ؟ بنابراین امیدت را از رضای مردم قطع کن و در اندیشه تحصیل رضای خدا باش زیرا این کار آسانی بوده و سعادت دنیا و آخرت در همین است👌 ☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘ ☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
؟! در روزگاری دور و دراز جوانی، که دوست داشت پا در راه عرفان بگذارد به خدمت عارفی رفت و به او گفت: " من تعریف شما را بسیار شنیدم و می خواهم همراه و همنشین شما باشم. عارف به او گفت: " بعد میخواهی با چه کسی همراه شوی؟ " جوان با تعجب گفت: " منظورتان چیست؟" عارف پاسخ داد: " یعنی اگر یکی از ما دو نفر از دنیا برود همنشینت چه کسی خواهد بود ؟ " جوان به فکر فرو رفت و جوابی نداشت به عارف بدهد عارف ادامه داد: " برو همنشین همان کسی باش که قرار است بعد از مرگ یکی از ما، همنشینش باشی" جوان که هاج و واج مانده بود پرسید: " من متوجه نمیشوم منظور شما چیست؟ " عارف خندید و گفت: " ببین جوان هیچ همنشینی بهتر و ماندگارتر از خدا نیست، در تمام کارهایت همنشین خدا باش که او هرگز تو را تنها نمی گذارد و بهترین مشاور توست و تو را در کارهایت به بهترین شکل راهنمایی می کند، من این خصوصیات را ندارم... ☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘ ☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
امام علی بن الحسین (ع) از مادرشان فرمان می بردند و به ایشان مهر می‌ورزیدند و ایشان را به خوبی سرپرستی می‌کردند... اما با مادرشان بر سر یک سفره غذا نمی خوردند..! وقتی مردم این موضوع را فهمیدند تعجب کردند که ایشان چگونه به مادرشان نیکی می کنند ولی با ایشان غذا نمی‌خورند... یکی از مردم به ایشان گفت: شما نیکوکارترینِ مردم هستید ولی با مادرتان بر سر یک سفره غذا نمی خورید!! امام فرمودند: می ترسم که چشم مادرم بر گوشه ای از غذا بیفتد و بخواهند آن را بردارند اما دست من بر دست ایشان پیشی بگیرد و قبل از ایشان به آن دست ببرم...🌹 ☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘ ☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شاید که به پیکر جهان جان آمد شاید که شب غصه به پایان آمد آماده پی ظهور او باید شد شاید که همین نیمۀ شعبان امد 🌺  
✍جانم، بنده ی من... جبرئیل(ع) شبی در عرش خدا بود و می‌شنید که خداوند در جواب کسی که او را صدا می‌زند می‌گوید: " جانم بنده من!"🌸 جبرئیل(ع) با خود گفت: " حتما یکی از بندگان خوب خداوند است که او را صدا میزند و با خدا نیایش می کند، از پاسخ دادن پروزدگار هم معلوم است که باید بنده عزیزی باشد باید بروم و هر طور شده این بنده محبوب خدا را پیدا کنم" جبرئیل(ع) مشتاق دیدن آن شخص شد، تمام هفت آسمان را جستجو کرد ولی کسی را نیافت به سمت خدا رفت باز هم صدای خدا را می شنید که می گفت: " جانم بنده من، بگو تا تو را اجابت کنم!"🌸 جبرئیل(ع) به زمین آمد، تمام دریاها و کوهها و دشت ها را گشت اما باز هم کسی را پیدا نکرد، فرشته وحی دوباره به سوی خدا بازگشت و همچنان دید که خداوند با مهربانی به آن ندا پاسخ می گوید... جبرئیل(ع) برای بار دیگر به زمین آمد و خانه کعبه و تمام مساجد و زیارتگاهها را گشت اما باز هم خبری نبود که نبود. جبرئیل(ع) به آسمان برگشت، او که همه عالم را زیر پا گذاشته بود ولی نشانه‌ای از صاحب صدا نیافته بود به خدا عرض کرد: " خداوندا من مشتاقم تا این بنده تو را ببینم اما همه دنیا را گشتم و هیچ اثری از او پیدا نکردم، می‌شود او را به من نشان دهی؟" خداوند به او فرمان داد که به معبدی در روم برود. جبرئیل(ع) به آنجا رفت مردی را در معبد دید که مقابل بتی زانو زده است و با او حرف می‌زند و می‌گوید: " ای خدای من. ای خدای مهربان !" جبرئیل(ع) متعجب و حیران به نزد خداوند برگشت و گفت: " من مردی را در معبد دیدم که روبروی یک بت سنگی نشسته است و او را صدا می‌زند اما خداوند عالم پاسخ آن بت پرست را می دهد، میخواهم حقیقت ماجرا را بدانم...☘" خداوند پاسخ داد: " اگر چه این بنده من بت پرست است و بت را صدا میزند ولی او از روی نادانی این کار را می کند... من که آگاه و دانا به ذات او هستم می‌دانم قصدش عبادت من است و در واقع، من را صدا می زند پس به ظاهر عملش کاری ندارم و باطن عملش که پرستش من است را در نظر می‌گیرم و چون از ته دل مرا صدا میزند، پاسخ او را با دل و جان می‌دهم... من از این بنده‌ها در زمین کم ندارم که راه را گم کرده‌اند و در ظاهر چیزی غیر از من را می پرستند اما دلشان با من است من با لطف خود آنها را سوی خود راهنمایی خواهم کرد... ☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘ ☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
✍جانم، بنده ی من... جبرئیل(ع) شبی در عرش خدا بود و می‌شنید که خداوند در جواب کسی که او را صدا می‌زند می‌گوید: " جانم بنده من!"🌸 جبرئیل(ع) با خود گفت: " حتما یکی از بندگان خوب خداوند است که او را صدا میزند و با خدا نیایش می کند، از پاسخ دادن پروزدگار هم معلوم است که باید بنده عزیزی باشد باید بروم و هر طور شده این بنده محبوب خدا را پیدا کنم" جبرئیل(ع) مشتاق دیدن آن شخص شد، تمام هفت آسمان را جستجو کرد ولی کسی را نیافت به سمت خدا رفت باز هم صدای خدا را می شنید که می گفت: " جانم بنده من، بگو تا تو را اجابت کنم!"🌸 جبرئیل(ع) به زمین آمد، تمام دریاها و کوهها و دشت ها را گشت اما باز هم کسی را پیدا نکرد، فرشته وحی دوباره به سوی خدا بازگشت و همچنان دید که خداوند با مهربانی به آن ندا پاسخ می گوید... جبرئیل(ع) برای بار دیگر به زمین آمد و خانه کعبه و تمام مساجد و زیارتگاهها را گشت اما باز هم خبری نبود که نبود. جبرئیل(ع) به آسمان برگشت، او که همه عالم را زیر پا گذاشته بود ولی نشانه‌ای از صاحب صدا نیافته بود به خدا عرض کرد: " خداوندا من مشتاقم تا این بنده تو را ببینم اما همه دنیا را گشتم و هیچ اثری از او پیدا نکردم، می‌شود او را به من نشان دهی؟" خداوند به او فرمان داد که به معبدی در روم برود. جبرئیل(ع) به آنجا رفت مردی را در معبد دید که مقابل بتی زانو زده است و با او حرف می‌زند و می‌گوید: " ای خدای من. ای خدای مهربان !" جبرئیل(ع) متعجب و حیران به نزد خداوند برگشت و گفت: " من مردی را در معبد دیدم که روبروی یک بت سنگی نشسته است و او را صدا می‌زند اما خداوند عالم پاسخ آن بت پرست را می دهد، میخواهم حقیقت ماجرا را بدانم...☘" خداوند پاسخ داد: " اگر چه این بنده من بت پرست است و بت را صدا میزند ولی او از روی نادانی این کار را می کند... من که آگاه و دانا به ذات او هستم می‌دانم قصدش عبادت من است و در واقع، من را صدا می زند پس به ظاهر عملش کاری ندارم و باطن عملش که پرستش من است را در نظر می‌گیرم و چون از ته دل مرا صدا میزند، پاسخ او را با دل و جان می‌دهم... من از این بنده‌ها در زمین کم ندارم که راه را گم کرده‌اند و در ظاهر چیزی غیر از من را می پرستند اما دلشان با من است من با لطف خود آنها را سوی خود راهنمایی خواهم کرد... ☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘ ☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘