انسانها را از زیستن بشناس !!
در گفتن همه آراستـــه اند !
در خفتن همه آرام .
در خوردن همه مهربان .
در بردن همه خنــــدان .
انسانها را در " زندگی " بشنـــاس !
❖
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
📔#داستان_کوتاه
🔴مسافرت استثنایی (باحاله)😅👌
یه زن وشوهر که بیست ساله با هم ازدواج کردن تصمیم گرفتن که تابستون رو کنار دریا بگذرنونن و به همون هتلی برن که بیست سال پیش ماه عسلشونو اونجا گذروندن. ولی خانومه مشغله کاری داشت و بهمین دلیل توافق کردن که شوهره زودتر تنهایی بره و زنه دو روز بعد بهش ملحق بشه...
مرده وقتی وارد اتاق هتل شد دید یه کامپیوتر اونجاست که به اینترنت هم وصله. پس تصمیم گرفت که یه ایمیل به خانومش بفرسته و اونو از احوالش مطمئن کنه. بعد از نوشتن متن، تو نوشتن حروف آدرس ایمیل زنش نا غافل یه اشتباه جزیی کرد و همین اشتباه باعث شد که نامه ش به آدرس شخص دیگه ای بره که از بد حادثه بیوه ای بود که تازه از دفن شوهرش برگشته بود....
خلاصه بیوه هه کامپیوترو که روشن میکنه و میره سراغ ایمیلش تا پیامهای تسلیت رو چک کنه بحالت غش روی زمین میوفته. همزمان پسرش از راه میرسه وسعی میکنه مادرشو به هوش بیاره یه هو چشمش به کامپیوتر میوفته و پیامو میبینه که اینطوری نوشته:
همسر عزیزم....بسلامت رسیدم. و شاید از اینکه از طریق اینترنت باهات ارتباط برقرار کردم شگفت زده بشی چرا که اینجا هم به اینترنت وصل شده و هر کسی میتونه اوضاع و اخبار خودشو روزانه به اطلاع بستگان و دوستاش برسونه.
من الآن یه ساعتی میشه که رسیدم و مطمئن شدم که همه چی رو آماده کردن و دو روز دیگه منتظر رسیدنت به اینجا هستم.....
خیلی مشتاق دیدارتم و امیدوارم سفر تو هم مثل سفر من سریع رخ بده.
راستی!نیازی به آوردن لباسهای ضخیم نیست چون اینجا جهنمه و هوا خیلی گرمه😐
😂😂😂😂
✓
📙مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
📚فوق العاده زیبا و قابل تامل
یکی از جانبازان شیمیایی تعریف میکرد وقتی از جبهه برای مرخصی برگشتم راننده ی آژانس از من کرایه دوبرابر گرفت چون لباسهام خاکی بود و پول کارواش رو هم ازم گرفت.
یک روز هم داخل تاکسی تو اتوبان بخاطر بیماری شیمیاییم حالت تهوع داشتم راننده نگه داشت تا کنار اتوبان استفراغ کنم و وقتی برگشتم راننده با کلی اخم حرکت کرد و گفت ماشینم کثیف نشه ها و بخاطر توقف ک باعث شدی از اون ور دیرتر نوبت و مسافر سوار کنم باید یه کمی یشتر کرایه پرداخت کنی
وقتی برای درمان رفتم ایتالیا تو بیمارستان شهر رم بستری بودم فامیلی پرستار مالدینی بود اولش فکر کردم تشابه اسمی هست ولی بعد پرسیدم فهمیدم واقعا خواهر پایولو مالدینی فوتبالیست اسطوره ای ایتالیا ست،
ازش خواستم که یه عکس یادگاری از برادرش بهم بده و او قول داد که فردا صبح میده ولی صبح که از خواب بیدار شدم دیدم پایولو مالدینی با یه دسته گل دو ساعتی میشه بالا سرم نشسته و بیدارم نکرده بود تا خودم بیدار شم.
شب خواهرش بهش زنگ زده بود و گفته بود که یک جانباز ایرانی عکس یادگاری از تو میخواد و اون مسیر ششصد کیلومتری میلان تا رم رو شبانه آمده بود تا یه عکس یادگاری واقعی با یه جانباز کشور بیگانه بندازه و از اون تجلیل کنه...
واقعا انسانیت محدود
به دین ﻣﺬﻫﺐ ﻧﻴﺴﺖ...
✓
📙مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
💫شب چه حکایت قشنگیست…
✨آدم را وادار به فکر کردن
✨به آنهایی میکند که عزیزند
✨عزیزتر از جان، همچون خدای مهربان
🕊شبتون قشنگ🌙✨
🦋دلتون پر از زیبایی🦋
❣
✓
📙مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
📚#داستان_پندآموز
روزی حضرت داود (ع) از حضرت حق خواست که قضاوتی را به او کمک کند که اگر خدا بود چنین قضاوتی بین دو شاکی میکرد.
حضرت حق فرمود: «ای داود از این سودا و تقاضا درگذر و بر اساس آنچه میبینی قضاوت کن.» اما داود نبی (ع) اصرار کرد.
روزی حضرت حق جلجلاله به او فرمود:
«فردا نزد تو پیرمردی با جوانی برای دادرسی مراجعه خواهند کرد، بین آن دو قضاوت نکن تا من قضاوتی بکنم که در روز رستاخیز در بین مردم خواهم کرد.»
صبح روز بعد شد و پیرمردی، جوانی را نزد داود (ع) آورد و گفت:
«این جوان این انگور را از باغ من دزدیده است. جوان بیچونوچرا دزدی از باغ این پیرمرد را پذیرفت.»
جبرییل نازل شد، در حالیکه مردم شاهد قضاوت داود (ع) بودند به داود (ع) امر کرد، از کمر خنجر خود را در بیاور و به دستان این جوان بسپار تا پیرمرد را بکشد و سپس جوان را آزاد کن.
داود (ع) از این قضاوت الهی ترسید؛ ولی چون خودش خواسته بود، تسلیم امر حق شد.
در پیش چشم مردم! دستان پیرمرد را گرفت و خنجر به جوان داد و امر کرد جوان سر پیرمرد را برید. مردم از این قضاوت داود (ع) آشفته شدند و حتی دوستان او، او را رها کردند.
مدتی گذشت، همه داود (ع) را به بیدینی و بیعدالتی متهم کردند.
داود نبی (ع) سر در سجده برد و اشکها ریخت و از خدا طلب کرد تا شایعات را از او دور کند.
ندا آمد: «ای داود! مردم را به باغی که برای این پیرمرد بود ببر. به مردم بگو این قضاوت، امر من بود. آن پیرمرد قاتل پدر این جوان بود و این باغ ملک پدر این جوان. پس پسر٬ قاتل پدر را قصاص کرد و به باغ خود رسید. گوشه باغ را بکَن خمرهای طلا خواهید دید که برای این پسر است. به مردم نشان بده تا باور کنند این قضاوت از سوی من و درست بود.
ای داود (ع) دیدی! من نخواستم قضاوتی به تو نشان دهم٬ به اصرار تو این کار را کردم. چون نمیخواستم در بین مردم به بیدینی و ناعدالتی متهم شوی. چنانچه بسیاری از مردم چون از کارهای یکدیگر بیخبر هستند و علم ندارند مرا به بیعدالتی متهم میکنند و از من دور میشوند. در حالیکه اگر از عمق افعال من باخبر شوند هرگز در مورد من چنین گمان نمیکنند و مرا دوست میدارند.
ای داود خواستم بدانی این انسان با جهل خود چه ظلمی در حق من روا میدارد و از نادانی، مرا به بیعدالتی متهم میکند، مگر کسانی که مرا به توحید راستین شناخته و باور کردهاند. نزد من محبوبترین بنده کسی است که مرا به جمیع صفات توحید بشناسد و یقین بر پاکی من کند.»
✓
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
🗯دوست من بخوان و برای همه ارسال کن شاید به خودمان بیاییم ...
هم اکنون ما مردم عادی به چی فکر میکنیم؟
یکی چندین سال بعد قراره دخترشو شوهر بده، میگه تا وسایل گرونتر از این نشده حداقل ماشین لباسشویی، تلویزیونشو... بخرم و اقدام میکنه
اونیکی پسرش قراره چندسال بعد از
دانشگاه فارغالتحصیل بشه، میگه تا خودرو گرونتر از این نشده یک ماشینی بخرم براش.
دیگری قراره یک دهه بعد طبقه دوم
خونشو ساخت و ساز کنه میگه تا آهن
بیش از این گرون نشده از الان آهن
و میلگردشو خریداری کنم و اقدام میکنه
یکی طلا برای عروس چندین سال بعدش میخره...
دیگری دلار برای آینده پسرش که هنوز نطفه نبسته و....
چند سال بعد هم بخاطر همین آینده نگریشون به خودشون افتخار خواهند کرد!
دریغ از این که محتکر اصلی خودشون بودند و با آینده نگریشون آینده خود و فرزندانشون رو به تباهی کشیدند..!!
در کل ما ملت شریف توانایی اینو داریم که برترین اقتصاد جهان رو نیز با خاک یکسان کنیم، ایران که سهل است!
❌برای انبار کردن و احتکار نخر هموطن
✓
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
📔#راز_مثلها🤔🤔🤔
📕داستان ضربالمثل
🐫شتر را به نمد داغ میکنند
شتری از صاحب خود به شتری دیگر شکایت کرد که همواره بارهای گران بر پشت من میگذارد و مرا طاقت تحمل آن نیست. شتر پرسید: بار او چه چیز است که از حمل آن عاجزی؟ گفت: اغلب اوقات نمک است. گفت: اگر در راه جوی آبی باشد، یکی دو مرتبه در آن جوی آب بخواب تا نمکها آب شود و بار تو سبک گردد و نقصان به صاحب تو رسد تا بعد از این تو را رنجه ندارد. شتر به سخن ناصح عمل کرد. صاحب شتر دریافت که خوابیدن شتر در میان آب، به سبب ضعف و بیقوتی نیست، بلکه از روی حیله است. پس این بار نمد بارش کرد. شتر سادهلوح به طریق معهود، در میان آب خوابید، ولی بارش دو چندان شد. صاحب شتر به زجر و شلاق، تمامش برخیزانید و شتر از بیم چوب، دیگر هرگز در میان آب نخوابید و این مثل شد که شتر را به نمد داغ میکنند.
پیامها:
نیرنگ و فریب، سرانجامی جز شکست ندارد.
کاربرد: این مثل در بیان سرانجام انسان مکار و فریبکار به کار میرود.
✓
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
📚#ماجرایی_عجیب
⁉️شوهرم حین حمام کردن کجا میرود؟!
سال گذشته زنی گریان با همسرش به دادگاه وارد شدند و زن هق هق میکرد و مى گفت هر روز ساعت ۳ بعدازظهر همسرم باحالت عادی به حمام میرود و بعد از ۳ ساعت از حمام بیرون می آید... او میگفت در این ۳ ساعت همسرم در گوشه ای از حمام است و فقط صدای شیر آب می آید...زن گریه میکرد و میگفت که شوهرش رفتار کاملا غیر عادی دارد!!!
با رضايت شوهر دادگاه ترتيبى داد تا در حمام منزل دوربين قرار دهند ... تا واقعيت ثبت شود
روز اول در ابتدا كاملا عادى شوهر به شستشوی خود پرداخت و همه چيز خوب بود تا در ساعت ٣:٢٥ دقيقه شوهر به گوشه ای از حمام پناه برد و تا ۲ ساعت از آن نقطه تکان نخورد...
این رفتار هر روز از ساعت ۳ تا ۶ بعدازظهر تکرار میشد و بعد از بررسی های تکمیلی مشخص شد که ۱۵ سال پیش در حمام این خانه زنی ۴۵ ساله به قتل رسیده بود و این مرد هربار که به حمام میرود دچار شوک و استرس میشود. بعد از این تحقیق مرد به درخواست پلیس مشاور به اماکن روانشناسی فرستاده شد تا شرایط روحی و آرامش گذشته را کسب کند....
✓
📙مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
📔#حکایت_پندآموز
پادشاهی کنیزکی زیبارو داشت؛ پادشاه بیش از حد به کنیزک علاقمند بود
از قضا کنیزک بیمار شد
حال او روز به روز بدتر و بدتر میشد
پادشاه که از این وضع ناراحت بود برای درمان کنیزک بهترین طبیب ها را از نقاط دور و نزدیک فراخواند
طبیب هایی که آمدند بسیار زبردست و ماهر بودند ولی غرور و خودشیفتگی آن ها باعث شد تا فراموش کنند اگر پروردگار هستی نخواهد سنگی از جایش تکان نخواهد خورد، برگی از درختی نمی افتد و در نتیجه هیچ موفقیتی به دست نخواهند آورد
طبیبها به پادشاه گفتند که درمان کنیزک، نزد ما است و شک نکنید ما که از بهترین طبیبهای مملکت هستیم او را درمان خواهیم کرد.
طبیب ها درمان خود را شروع کردند ولی هرچه می کردند حال کنیزک بهتر نمی شد که نمی شد.
اتفاق عجیبی افتاده بود؛ اثر داروها وارونه شده بود؛ یعنی دخترک با خوردن آنها بهتر که نمیشد هیچ؛ حالش روز به روز وخیم تر و بدتر میشد
آب گویا خاصیت نفت پیدا کرده بود. آب روی آتش میریختند تا شعله کم شود آتش با آب بیشتر و شعله ور تر میشد
شاه با مشاهده این و ضعیت و با دیدن درماندگی طبیبها متوجه اشتباه خود شد
فهمید که با غرور بی جا و با غفلت خود فراموش کردند که اگر اراده ی الهی نباشد آب شعله ور میکند و آتش گرمای خود را از دست میدهد همان طور که برای حضرت ابراهیم علیه السلام سرد شد.
پس با گریه و زاری بر درگاه پروردگار عالم نشست و با عذرخواهی و تقاضای بخشش خواست تا خداوند راه صحیح را به او نشان دهد.
خداوند هم در خواب طبیبی را به او معرفی کرد که با راهنمایی ها و نسخه هایی که برای دخترک پیچید توانستند او را درمان کنند و در نهایت بیماری او بهبود یافت
📔#برگرفته_از : مثنوی معنوی
✓
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
عجیب🔞 ترین طلاق سال🙊🔴
🔴 روز شنبه، مردی به دادگاه خانواده شهید محلاتی مراجعه کرد و دادخواست طلاق خود را به قاضی یکی از شعب ارائه داد.
این مرد بیان کرد که پس از گذشت 1 سال از زندگی مشترک😔، هنوز مستأجر است و همسرش اجازه خرید خانه را به او نمیدهد؛ 😳 وهنگامی که علت را از زنش میپرسد زن تفره میرود،،اما پس از مدتی و با نصب دوربین مرد متوجه میشود که همسرش هرشب ساعت3:17دقیقه بامداد به زیر زمین خانه میرود و وقتی مرد به زیر زمین مراجعه میکند درکمال تعجب میبیند که همسرش در زیرزمین با....
🔞برای ادامه داستان کلیک کنید👇
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
زندگي در بردگي شرمندگي است
معنــي آزاد بودن زندگــي است
ســر كه خـــم گردد به پاي ديگــران
بر تن مــــردان بــود بــار گــران
بندة حق در جهـــان آزاده اســت
مســت وي فارغ زجام و باده است
✍# خلیلالله_خلیلی
✓
📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
📔#حکایت
دو مرد در کنار دریاچه ای مشغول ماهیگیری بودند . یکی از آنها ماهیگیر با تجربه و ماهری بود اما دیگری ماهیگیری نمی دانست .
هر بار که مرد با تجربه یک ماهی بزرگ می گرفت ، آن را در ظرف یخی که در کنار دستش بود می انداخت تا ماهی ها تازه بمانند ، اما دیگری به محض گرفتن یک ماهی بزرگ آنرا به دریا پرتاب می کرد .
ماهیگیر با تجربه از اینکه می دید آن مرد چگونه ماهی را از دست می دهد بسیار متعجب بود . لذا پس از مدتی از او پرسید :
- چرا ماهی های به این بزرگی را به دریا پرت می کنی ؟
مرد جواب داد : آخر تابه من کوچک است!
گاهی ما نیز همانند همان مرد ، شانس های بزرگ ، شغل های بزرگ ، رویاهای بزرگ و فرصت های بزرگی را که خداوند به ما ارزانی می دارد را قبول نمی کنیم! چرا؟!
✓
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin