eitaa logo
حکایتهای بهلول و ملا نصرالدین
6.3هزار دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
2.4هزار ویدیو
16 فایل
بسم الله الرحمان الرحیم مرکز خرید و فروش کانال در ایتا👇 https://eitaa.com/joinchat/223674416C035f1536ee اینجا میتونی کانالتو بفروشی یا کانال مناسب بخری👆 تبلیغات انبوه در بهترین کانال های ایتا 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/926285930Ceb15f0c363
مشاهده در ایتا
دانلود
🔆فخر فروشى ! امام صادق (ع ) فرمود: دو نفر مرد در نزد امير مؤمنان على (ص ) به همديگر افتخار و فخرفروشى (در مورد نياكان خود) مى كردند. امام على (ص ) به آنها فرمود: آيا شما به پيكرهاى پوسيده ، و روحهاى در ميان آتش ، افتخار ميكنيد؟!. سپس (به افتخار كننده ) فرمود: اگر داراى عقل باشى ، داراى خوى و خلق انسانى خواهى بود، و اگر داراى تقوى و پرهيزكارى باشى ، صاحب كرامت و بزرگوارى هستى ، و اگر نه عقل و نه تقوى داشته باشى بدانكه الاغ بهتر از تو است ، و تو بر هيچ كس امتيازى ندارى . نيز نقل شده مردى به حضور رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) آمد و گفت : من فلان بن فلان ... هستم (تا 9 نفر از اجداد خود را شمرد و افتخار به نسب كرد). پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) فرمود: اما انك عاشرهم فى النار: اما تو دهمين نفر از آنها هستى كه در آتش دوزخ مى باشى . 📚داستان دوستان، جلد اول، محمد محمدى اشتهاردى حکایت @hkaitb
🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾 🔆محرم راز روزی پس از ختم درس عارف بالله، مرحوم ملّا محمّد کاشی (متوفی 1333) یکی از طلاب به مدرس آن بزرگوار آمد و گفت: «این آقا شیخ چه می‌گوید که دیشب به وقت سحر دیده که از در و دیوار صدای این تسبیح «سبّوحٌ قدّوسٌ ربُّ الملائکۀِ و الرّوح» برمی‌آید؛ چون نگریسته، دیده آقای آخوند این تسبیح را در سجده می‌گوید؟» آخوند کاشی فرمود: «این‌که در و دیوار به ذکر متذکّر گشته باشند، مهم نیست؛ مهم این است که او کجا محرم این راز گشته است.» 📚(تاریخ حکما و عرفا، ص 75) حکایت @hkaitb
🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁 🔆تلخ و شيرين خواجه‏اى غلامش را ميوه‏اى داد . غلام ميوه را گرفت و با رغبت تمام مى‏خورد. خواجه، خوردن غلام را مى‏ديد و پيش خود گفت: كاشكى نيمه‏اى از آن ميوه را خود مى‏خوردم . بدين رغبت و خوشى كه غلام، ميوه را مى‏خورد، بايد كه شيرين و مرغوب باشد . پس به غلام گفت: يك نيمه از آن به من ده كه بس خوش مى‏خورى . غلام نيمه‏اى از آن ميوه را به خواجه داد؛ اما چون خواجه قدرى از آن ميوه خورد، آن را بسيار تلخ يافت . روى در هم كشيد و غلام را عتاب كرد كه چنين ميوه‏اى را بدين تلخى، چون خوش مى‏خورى . غلام گفت: اى خواجه!بس ميوه شيرين كه از دست تو گرفته‏ام و خورده‏ام . اكنون كه ميوه‏اى تلخ از دست تو به من رسيده است، چگونه روى در هم كشم و باز پس دهم كه شرط جوانمردى و بندگى اين نيست . صبر بر اين تلخى اندك، سپاس شيرينى‏هاى بسيارى است كه از تو ديده‏ام و خواهم ديد. 📚حكايت پارسايان، رضا بابايى حکایت @hkaitb
🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁 🔆تلخ و شيرين خواجه‏اى غلامش را ميوه‏اى داد . غلام ميوه را گرفت و با رغبت تمام مى‏خورد. خواجه، خوردن غلام را مى‏ديد و پيش خود گفت: كاشكى نيمه‏اى از آن ميوه را خود مى‏خوردم . بدين رغبت و خوشى كه غلام، ميوه را مى‏خورد، بايد كه شيرين و مرغوب باشد . پس به غلام گفت: يك نيمه از آن به من ده كه بس خوش مى‏خورى . غلام نيمه‏اى از آن ميوه را به خواجه داد؛ اما چون خواجه قدرى از آن ميوه خورد، آن را بسيار تلخ يافت . روى در هم كشيد و غلام را عتاب كرد كه چنين ميوه‏اى را بدين تلخى، چون خوش مى‏خورى . غلام گفت: اى خواجه!بس ميوه شيرين كه از دست تو گرفته‏ام و خورده‏ام . اكنون كه ميوه‏اى تلخ از دست تو به من رسيده است، چگونه روى در هم كشم و باز پس دهم كه شرط جوانمردى و بندگى اين نيست . صبر بر اين تلخى اندك، سپاس شيرينى‏هاى بسيارى است كه از تو ديده‏ام و خواهم ديد. 📚حكايت پارسايان، رضا بابايى حکایت @hkaitb
🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃 فتحعلی شاه قاجار گه گاه شعر می سرود و روزی شاعر دربار را به داوری گرفت. شاعر هم که شعر را نپسندیده بود بی پروا نظر خود را باز گفت.فتحعلی شاه فرمان داد او را به طویله برند و در ردیف چهار پایان به آخور ببندند. شاعر ساعتی چند آنجا بود تا آن که شاه دوباره او را خواست و از نو شعر را برایش خواند سپس پرسید:«حالا چطور است؟».شاعر هم بی آنکه پاسخی بدهد راه خروج پیش گرفت!. شاه پرسید:کجا می روی؟گفت: به طویله!!! حکایت @hkaitb
6.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💥توبه آقا رضا بسیار شنیدنی 🎥استاد دانشمند حکایت @hkaitb
🔆شنيدن كى بود مانند ديدن يك روز، شيخ ابوسعيد ابوالخير در نيشابور، مجلس مى‏گفت . خواجه‏ بوعلى سينا، از خانقاه شيخ در آمد و ايشان هر دو پيش از اين يكديگر  را نديده بودند؛ اگر چه ميان ايشان مكاتبه (نامه نگارى ) رفته بود. چون بوعلى از در درآمد، ابوسعيد روى به وى كرد و گفت حكمت دانى آمد. خواجه بوعلى در آمد و بنشست . شيخ به سر سخن خود رفت و مجلس تمام كرد و به خانه خود رفت. بوعلى سينا با شيخ در خانه شد و در خانه فراز كردند و با يكديگر سه شبانه روز به خلوت سخن گفتند كه كس‏  ندانست و هيچ كس نيز نزد ايشان در نيامد مگر كسى كه اجازت دادند، و جز به نماز جماعت بيرون نيامدند. بعد از سه شبانه روز، خواجه بوعلى سينا برفت. شاگردان او سؤال كردند كه شيخ ابوسعيد را چگونه يافتى؟ گفت  هر چه من مى‏دانم، او مى‏بيند. و مريدان از شيخ سؤال كردند كه اى شيخ، خواجه بوعلى سينا را چگونه يافتى؟ گفت:  هر چه ما مى‏بينيم، او مى‏داند . و البته كه بسيار فرق است ميان ديدن و دانستن. 📚حكايت پارسايان، رضا بابايى حکایت @hkaitb
🦋🌱🦋🌱🦋🌱🦋🌱🦋🌱🦋 🔆ريا بر سر سفره زاهدى، مهمان پادشاهى بود . چون به طعام نشستند، كمتر از آن خورد كه عادت او بود و چون به نماز برخاستند، بيش از آن خواند كه هر روز مى‏خواند، تا به او گمان نيك برند و از زاهدانش پندارند. وقتى به خانه خويش بازگشت، اهل خانه را گفت كه سفره اندازند و طعام حاضر كنند تا دوباره غذا خورد. پسرى زيرك و خردمند داشت . گفت: اى پدر!تو اكنون در خانه سلطان بودى؛ آن جا طعام نبود كه خورى و گرسنه به خانه نيايى؟ پدر گفت: بود؛ ولى چندان نخوردم كه مرا عادت است تا در من گمان نيك برد و روزى به كارم آيد . پسر گفت: پس برخيز و نمازت را هم دوباره بخوان كه آن نماز هم كه در آن جا كردى، هرگز به كارت نيايد . 📚حكايت پارسايان، رضا بابايى حکایت @hkaitb
🌱آیین دست های شما مهربانی است... این دست ها کرامتشان آسمانی است... 🌱دنیا به زیر سایه ی چشمت نشسته است... وقتی که انقلاب نگاهت جهانی است... 🌱تقویم، کلّ سال برایم سه شنبه است... این روزها هوای دلم جمکرانی است... 💚 .
💥💥💥💥💥💥💥 🔆راه ورود از درهاى بهشت   مرد مؤمنى خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله رسيد و عرض كرد: يا رسول الله ! من پير مرد سالخورده ام ، از انجام نماز، روزه ، حج و جهاد ناتوانم ، ديگر نمى توانم از عهده عبادتهايم برآيم ، به من كلام سودمندى بياموز و وظيفه ام را سبك نما! حضرت فرمود: دوباره مطلبت را بگو! مرد سه بار تقاضاى خود را تكرار نمود. رسول خدا فرمود: آنچه در اطراف تو از درخت و كلوخ بود بر ضعف و ناتوانى تو گريست . اينك براى جبران ناتوانيت بعد از نماز صبح ، ده بار بگو: (سبحان الله العظيم و بحمده و لاحول و لا قوه الا بالله العلى العظيم ) براستى خداوند بوسيله آن تو را از كورى ، ديوانگى ، خوره ، فقر و ورشكستگى نجات مى بخشد. پيرمرد عرض كرد: يا رسول الله ! اين براى دنيا است ، براى آخرت چه ؟ فرمود: مدام بگو؛ (اللهم اهدنى من عندك وافض على من فضلك و انشر على من رحمتك و انزل على من بركاتك ) : خدايا! مرا از جانب خود هدايت نما! و از فضل و احسانت بر من بيفشان ! و از رحمت و بركاتت بر من به پراكن ! سپس پيامبر فرمود: اگر اين پيرمرد - كه سالها عبادت كرده و اكنون ناتوان است - اين ذكر را ادامه دهد و عمدا ترك نكند در هشت بهشت به روى وى باز مى شود و از هر كدام خواست وارد بهشت مى گردد.  📒داستانهاى بحارالانوار جلد پنجم، محمود ناصرى حکایت @hkaitb
💢تو چرا تیر را در قلبم فرو کردی؟؟ یکی نزد حکیمی آمد و گفت: خبر داری فلانی درباره ات چه قدر غیبت و بدگویی کرده! حکیم با تبسم گفت: او تیری را بسویم پرتاب کرد که به من نرسید؛ تو چرا آن تیر را از زمین برداشتی و در قلبم فرو کردی ؟ یادمان نرود ، هیچوقت سبب نقل کینه ها و دشمنیها نباشیم. حکایت @hkaitb
💢بندگی را از این غلام بیاموزیم خواجه‌‏اى غلامش را ميوه‌‏اى داد. غلام ميوه را گرفت و با رغبت تمام میخورد. خواجه، خوردن غلام را میديد و پيش خود گفت: كاشكى نيمه‌‏اى از آن ميوه را خود می‌‏خوردم. بدين رغبت و خوشى كه غلام، ميوه را میخورد، بايد كه شيرين و مرغوب باشد. پس به غلام گفت: يك نيمه از آن به من ده كه بس خوش میخورى. غلام نيمه‌‏اى از آن ميوه را به خواجه داد؛ اما چون خواجه قدرى از آن ميوه خورد، آن را بسيار تلخ يافت. روى در هم كشيد و غلام را عتاب كرد كه چنين ميوه‏اى را بدين تلخى، چون خوش می‌خورى. غلام گفت: اى خواجه! بس ميوه شيرين كه از دست تو گرفته‌‏ام و خورده‌‏ام. اكنون كه ميوه‌‏اى تلخ از دست تو به من رسيده است، چگونه روى در هم كشم و باز پس دهم كه شرط جوانمردى و بندگى اين نيست. صبر بر اين تلخى اندك، سپاس شيرينی‌هاى بسيارى است كه از تو ديده‌‏ام و خواهم ديد. حکایت @hkaitb