هدایت شده از خانواده با نشاط ما
6.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👌 اگر حتی اصلا آدم مذهبی نیستید وقت بذارید این کلیپ رو ببینید.
اگر فکر میکنی بین تو و خداوند فاصله افتاده، حتما بهت پیشنهاد میکنم مطالب این کانالو بخونی و ببینی.
من به #دین و #مذهب اعتقاد زیادی نداشتم ولی کاری که توی این کلیپ میگه رو انجام دادم و زندگیم زیرو رو شده
📌 این کلیپ در کانال زیر پین شده است و اگر آماده تغییر هستی یک " یا علی " جانانه بگیم و عشق را آغاز کنیم🌹👇
https://eitaa.com/joinchat/2672164875Cf611755acc
💢پسر هیزم فروش
روزى تاجرى گذرش به شهرى افتاد و بار قافله اش را به زمين گذاشت و کنار شهر اطراق کرد. شب شد و تاجر ديد يک نفر سفيدپوش از ميان قافله گذشت. تاجر پيش خودش فکر کرد: اين کى بود؟ اگر دزد بود، پس چرا به بار قافله کارى نداشت؟ خوب است بروم دنبالش و حال و حکايت را از خودش بپرسم. تاجر رفت و جلوى مرد سپيدپوش را گرفت و پرسيد: اى مرد تو چه کاره اي؟ مرد گفت: من تقديرنويسم و از ميان قافلهٔ تو گذشتم. حالا هم میروم ثروت تو را براى پسر هيزم فروش بنويسم که تازه به دنيا آمده.
تاجر گفت: ثروت من را براى پسر هيزم فروش بنويسي؟ آخر من کجا، پسر هيزم فروش کجا؟ اين چطور میشود؟ من که سالى يک مرتبه هم گذرم به اين طرفها نمی افتد.
مرد سپيدپوش چيزى نگفت و راهش را کشيد و رفت. از آنطرف تاجر فرستاد هيزم فروش را آوردند. آنگاه رو کرد به هيزم فروش و گفت: اى مرد تو ديروز صاحب پسرى شدي؟
هيزم فروش گفت: بله.
تاجر گفت: اى مرد بيا و پسرت را به من بده. من فرزندى ندارم. اگر تو پسرت را به من بدهي، من هم کارى میکنم که تا آخر عمرت محتاج کسى نباشي.
هيزم فروش گفت: من نمیدانم چه بگويم. بايد بروم و با مادرش صحبت کنم. هيزم فروش آمد و جريان را به زنش گفت. زن گفت: مرد! ما که از مال دنيا چيزى نداريم. اين بچه اگر پيش ما بماند به جایى نمیرسد. وقتى تاجر میخواهد او را به فرزندى قبول کند من حرفى ندارم. هيزم فروش هم بچه را برداشت و لباس پاکيزه تنش کرد و براى تاجر برد.
از آنطرف هم تاجر به نوکرش دستور داد: اين بچه را برمیدارى و میبرى وسط بيابان و سرش را میبرى و از خونش توى اين جام میريزى و می آورى براى من.
نوکر، بچه را برداشت و برد. به بيابان که رسيد، دلش نيامد بچه را بکشد. از طرف خدا، قوشى آن نزديکی ها پرواز میکرد. نوکر سنگى برداشت و پرت کرد به طرف قوش که قوش افتاد و مرد. نوکر رفت و سر قوش را بريد و خونش را توى جام ريخت و بچه را هم گذاشت توى شکافى و درش را هم سنگچين کرد و آمد.
تاجر، جام را از دست نوکرش گرفت و لاجرعه سرکشيد و خيالش راحت شد. همان روز هم دستور داد قافله را جمع کنند و حرکت کنند.
از اين ماجرا يکى دو روزى گذشت. تا يک روز مرد هيزم فروش که ديگر وضعش خوب شده بود، رفت بيابان چوب جمع کند. از دور ديد صداى گريه مىآيد. نزديکتر شد، ديد بچهٔ خودش آنجاست. خيلى تعجب کرد. بچه را برداشت و برگشت.
يک سال و دو سال و چند سال، تا اينکه بچه بزرگ شد و به مکتب رفت. مدتى گذشت و پسر به چهارده سالگى رسيد که گذر بازرگان به آن شهر افتاد. هيزم فروش رفت پيش تاجر و گفت: آقاى تاجر پس چرا اينطور کردي؟ چرا بچه را با خودت نبردي؟ که تاجر شستش خبردار شد که حتماً نوکرش بچه را نکشته است. شروع کرد به بهانه آوردن.
بله، بچه از قافله جا ماند. تمام اين مدت، من چشم به راه بودم. الان هم برگشتهام که بچه را ببرم. هيزم فروش گفت: ما قول و قرارى گذاشتيم. اما من بچه را به مکتب گذاشته ام و خيلى برايش خرج کرده ام. اگر پول خرج و مخارج اين مدت را میدهي، پسر مال تو.
تاجر دوباره پولى به هيزمفروش داد و هيزم فروش، پسرش را نزد تاجر فرستاد. تاجر نامه اى به پسر خود نوشت که به محض رسيدن اين جوان، سرش را میبرى و خاکش میکنى تا من بيايم. نامه را گذاشت داخل پاکتى و داد به جوان که اين را میبرى خانه من در فلان شهر و به دست پسرم میدهي. جوان، نامه را برداشت و رفت.
رفت و رفت و رفت، تا اينکه به سرچشمه اى در نزديکى شهر رسيد. خسته بود، گفت اينجا استراحتى میکنم، بعد راه می افتم. از اسب پياده شد و دست و صورتى شست و زير سايهٔ درختى دراز کشيد و خوابش برد.
از آنطرف، دختر تاجر آمده بود از چشمه آب ببرد. ديد جوانى زير سايهٔ درخت خوابيده. يک دل نه صد دل، عاشق جوان شد. خوب که نگاه کرد، ديد گوشهٔ پاکتى از پيراهن جوان بيرون زده. آمد و در پاکت را باز کرد.
ديد که پدرش نوشته به محض رسيدن اين جوان، سرش را ببريد و خاکش کنيد. دختر، نامه را توى جيب خودش گذاشت و نامه ديگرى نوشت که به محض رسيدن پسر، دخترم را به او بدهيد و هفت شبانه روز، عروسى و پايکوبى کنيد. نامه را گذاشت داخل جيب پسر و کوزه اش را پر کرد و برگشت.
جوان از خواب بيدار شد و آمد در خانهٔ تاجر. نامه را به پسر تاجر داد و خيلى عزت و احترام ديد و بعد هم آخوندى آوردند و دختر را به عقد جوان درآوردند و هفت شبانه روز زدند و رقصيدند.
از آنطرف، بعد از يک مدتي، تاجر برگشت. خبر رسيد که تاجر می آيد. پسر تاجر و جوان، که حالا داماد تاجر شده بود، رفتند به پيشواز تاجر. تاجر ديد اى دل غافل، من گفته بودم سر اين را بُبرند، حالا سُر و مُر و گنده دارد می آيد.
حکایت
@hkaitb
هدایت شده از تبلیغات گسترده ریحون
پسر سه ساله ام ،یاسین هر دفعه که نقاشی میکشید دو تا زن نقاشی میکرد یکی محجبه بود میپرسیدم این کیه میگفت توای مامان یکی هم زن موفرفری میکشید که تو فر موهاش رنگ آبی و سبز بکار میبرد هر دفعه میپرسیدم این کیه میگف مامان شیطانه اولاش میخندیدم از نقاشی پسرم ذوق میکردم یه دفعه نقاشیشو آورد اون زن مو فرفری کنار یه مرد کشیده بود گفتم این مرده کیه گفت باباس با شیطان میخان برن جاییی نمیدونم اون نقاشی چی بود بهم ریختم اون روز ولی بعد روزمرگی به کلی فراموش کردم سه سال بعد که پسرم بزرگ شده بود داشتم اتاقش مرتب میکردم دفتر نقاشی اون موقع هاشو دیدم دفتر باز کردم تقریبا تو همه نقاشیاش اون زن موفرفری با هایلایت سبز و آبی بود صداش کردم پرسیدم یاسین این زن کیه بچگیات نقاشی میکردی گفت مامان .......https://eitaa.com/joinchat/825164372C0baf0038cc
هدایت شده از خانواده با نشاط ما
من آرمین هستم تو سردخانه بیمارستان امام رضا تبریز کار میکنم کارم اینه که متوفیان تحویل از بخش میگیرم و بعد تحویل خانواده هاشون میدم یه روز دم اذان غروب جنازه پسر جوانی آوردن همکارم پاشد کارهاشون انجام بده یهو گوشیش زنگ خورد کارشو سپرد به من رفت بیرون کسی هم نبود فقط من بودم و جنازه پسر جون تو دلم افسوس میخورد یهو یه نسیم خیلی خنکی بهم خورد فک کردم پنجره بازه نگاه کردم دیدم نیست بیخیال شدم کاور جنازه رو آماده کردم برگشتم سمت جنازه دیدم که........
https://eitaa.com/joinchat/825164372C0baf0038cc
روزی هارون الرشید به بزرگی گفت:
پارسایی تو چه قدر است؟
بزرگ گفت:
تو پارساتر از من هستی؛
زیرا پارسایی من از دنیایی است که نابود می شود
و پارسایی تو از آخرتی است که باقی می ماند!
حکایت
@hkaitb
هدایت شده از تبلیغات گسترده ریحون
🔴آنچه بر بازیگر محبوبمان گذشته🔴
مـتـاسـفـانـه مـطـلـع شـدیـم آقـای #سـیـدجـواد_رضـویـان بـازیـگـر طـنـز کشـورمـون....😔😔
شرح کامل خبر بههمراه تصاویر👇🥀
https://eitaa.com/joinchat/847183978C6a7fe6f0ab
⚫ دردناک بود👆🏻😭😔
هدایت شده از خانواده با نشاط ما
حواشی مراسم تشییع بــازیــگر خـــوب و مـــحـــبـــوب ایرانمون 😔😔🖤
🖤عــلت فــوت او و بیقراری های خــانواده اش بعد اعــلام خبر فــوتش 😞
آخرین فیلم از لحظات پایانی عمرش👇👇
.
🌟🖤honarmandan
🌟⚫️honarmandan
🌟🥀honarmandan
🌟🏴honarmandan
.
روزي انوشـیروان بر بزرگ مهر خشم گرفت و او را در خـانه اي تاریک به زنـدان انـداخت و دسـتور داد او را به زنجیر کننـد.
روزگاري به چنین حالی ماند.
آن گاه کسـی را نزد او فرسـتاد تا از حالش بپرسد. فرستاده، او را قوي دل و آرام یافت. آن گاه به او گفتند:
چگونه است که در این حالت سختی و تنگی، تو را چنین فارغ (آسوده) می بینیم؟
گفت: شش آمیزه را به هم درآمیخته
و خمیر کرده و به کار داشته ام.
چنین است که به این حال مانده ام که می بینید.
گفتند: از این آمیزه ها براي ما هم بگو تا به هنگام گرفتاري به کار بریم. گفت:
آمیزه نخستین،
اطمینان به خـداي عزیز و بزرگ است.
دوم اینکه آنچه مقدر(تقدیر شده) است، همان خواهد شد.
سوم اینکه محنت رسـیده را جز صبر،
بهتر نیست.
چهارم اینکه اگر صبر نکنم، چه کنم؟
ازاین رو، کار را به زاري، بیش تر از این،
بر خود سخت نکنم.
پنجم اینکه از این وضع که در آنم،
بسیار بدتر نیز خواهد بود.
ششم اینکه از این ساعت تا به آن ساعت، گشایشی خواهد بود.
سخن بزرگ مهر را به انوشیروان رساندند. پس او را آزاد کرد و گرامی داشت.
حکایت
@hkaitb
هدایت شده از طرفـداران حـامد آهنگـی
.
اگه مامانت گوشیتو چک نمیکنه بیا اینجا
خیلی بی ادبه
😈😐👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/1222770944Cef4bdcd74c
https://eitaa.com/joinchat/1222770944Cef4bdcd74c
فقط اگه مادرت گوشیتو چک نمیکنه 👆👆
هدایت شده از طرفـداران حـامد آهنگـی
🐸😂 میدونستی اگه بزنی رو شکلک زیر میری فضا 😐🔞🚀؟
⬜️⬜️🟩🟩⬜️🟩🟩
⬜️🟩🟩🟩⬜️🟩🟩🟩
🟩🟩🟩🟩🟩🟩🟩🟩🟩
🟩⬜️⬛️⬜️🟩⬜️⬛️⬜️🟩
🟩🟩🟩🟩🟩🟩🟩🟩
🟩🟩🟥🟥🟥🟥🟥🟥🟥
🟩🟥🟥🟥🟥🟥🟥🟥🟥
🟩🟩🟩🟩🟩🟩🟩🟩
بچه مچه نزنهه😡😈‼️👆🏾
اسبی در مسابقه پیشی گرفت.
مردی از شادی فریاد سرداد
و به خودستایی پرداخت.
کسی که در کنارش بود گفت:
مگر این اسب از آن توست؟
گفت: نه ! لیکن افسارش که از من است.
حکایت
@hkaitb
هدایت شده از طرفـداران حـامد آهنگـی
مثل پیرزنا #روسری زیر گلوت گره نزنی پاشی بری #مهمونی😒😒
طوری روسری سرت کن که همه محو تماشات بشن و به به و چه چه کنن🤩🤩
بیا اینجا انواع مدل بستن #شال و #روسری گذاشته 👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1021313038C8cfe29c782
https://eitaa.com/joinchat/1021313038C8cfe29c782
#نو_عروسا کانالش واسه شما حرف نداره 😉