✅ خواص عاشورایی:
بَشیر بن عَمرو حَضرَمی
🔻 بشیر بن عمرو حضرمی از مردم کوفه و از یاران با وفای امام علی و امام حسین علیهما السلام بود که اصالت یمنی داشت. در زمانی که امام ع مشغول گفتگو با عمر سعد بود، بشیر از فرصت استفاده کرد و به یاران امام ع پیوست.
🔅 در کربلا بود که خبر تلخ اسارت فرزندش را در مرز کربلا شنید. در حالی که می توانست به بهانه ی آزاد کردن فرزندش صحنه را ترک کند، جوانمردی کرد و هرگز از امام ع جدا نشد.
🔹 امام ع به وی گفت: تو از بیعت من آزادی، پس برو و برای آزادی پسرت تلاش کن. جواب داد: اگر از تو جدا شوم، درندگان مرا زنده زنده خواهند خورد! به خدا قسم هرگز از تو جدا نمی شوم.
🔸 در حالی که زیر لب اشعار حماسی می خواند، به میدان رفت. آنقدر با دشمنان جنگید تا به شهادت رسید. در زیارت ناحیه مقدسه با عبارات زیبایی از او یاد شده است.
#امام_حسین_علیه_السلام
#خواص_عاشورایی
#بشیر_بن_عمرو
#بصیرت
(مثیرالاحزان، ص۵۳_ بحارالانوار، ج۴۴، ص۳۹۴)
حکایت
@hkaitb
#داستان_آموزنده
🔆جوان مسيحى مسلمان شد
حضرت آية اللّه جناب آقاى حاج شيخ محمد رازى كه از شاگردان درس اخلاق مرحوم حاج شيخ محمد تقى بافقى مى باشند مى فرمودند كه استادمان مرحوم آقاى بافقى به خادمش آقاى حاج عبّاس يزدى دستور داده بود كه شبها در خانه را باز بگذارد و مواظب باشد كه اگر ارباب حوائج مراجعه كردند به آنها جواب مثبت بدهد و حتى اگر لازم شد در هر موقع شب كه باشد او را بيدار كند تا كسى بدون دريافت جواب از درخانه او برنگردد. آقاى حاج عباس يزدى نقل مى كند:
نيمه شبى در اطاق خودم كه كنار در حياط منزل آقاى حاج شيخ محمد تقى بافقى بود، خوابيده بودم ، ناگهان صداى پائى در داخل حياط مرا از خواب بيدار كرد من فورا از جا برخاستم . ديدم جوانى وارد منزل شده و در وسط حياط ايستاده است نزد او رفتم و گفتم شما كه هستيد و چه ميخواهيد؟
مثل آنكه نميتوانست فورا جواب مرا بدهد حالا يا زبانش از ترس گرفته بود و يا متوجّه نشد كه من به فارسى به او چه ميگويم زيرا بعدا معلوم شد اواهل بغداد و عرب است ولى مرحوم آقاى بافقى قبل از آنكه او چيزى بگويد از داخل اطاق صدازد كه حاج عباس او يونس ارمنى است و بامن كار دارد او را راهنمائى كن كه نزد من بيايد. من او را راهنمائى كردم او به اطاق آقاى بافقى رفت . مرحوم آقاى بافقى وقتى چشمش به او افتاد بدون هيچ سؤ الى به او فرمود: احسنت ، مى خواهى مسلمان شوى ، او هم بدون هيچ گفتگوئى به ايشان گفت ، بلى براى تشرف به اسلام آمده ام .
مرحوم آقاى بافقى بدون معطلى بلافاصله آداب و شرايط تشرف به اسلام را به ايشان عرضه نمود و او هم مشرّف به دين مقدّس اسلام شد، من كه همه جريانات برايم غير عادّى بود از يونس تازه مسلمان سؤ ال كردم كه جريان توچه بوده و چرا بدون مقدّمه به دين مقدس اسلام مشرف گرديدى و چرا اين موقع شب را براى اين عمل انتخاب نمودى ؟
او گفت : من اهل بغدادم و ماشين بارى دارم و غالبا از شهرى به شهرى بار مى برم يك روز از بغداد به سوى كربلا مى رفتم ، ديدم در كنار جادّه پيرمردى افتاده و ازتشنگى نزديك به هلاكت است ، فورا ماشين را نگه داشتم و مقدارى آب كه در قمقمه داشتم به او دادم ، سپس او را سوار ماشين كردم و به طرف كربلا بردم ، او نمى دانست كه من مسيحى و ارمنى هستم ، وقتى پياده شد گفت : برو جوان حضرت ابوالفضل العبّاس اجر تو رابدهد.
من از او خدا حافظى كردم و جدا شدم ، پس از چند روز بارى به من دادند كه به تهران بياورم ، امشب سر شب به تهران رسيدم و چون خسته بودم خوابيدم ، درعالم رؤ يا ديدم در منزلى هستم و شخصى در آن منزل را مى زند، پشت در رفتم و در را باز كردم ديدم شخصى سوار اسب است و مى گويد:
من ابوالفضل العباس هستم ، آمده ام حقّى كه به ما پيدا كردى به تو بدهم . گفتم چه حقى ؟
فرمود: حق زحمتى كه براى آن پيرمرد كشيدى سپس اضافه فرمود و گفت : وقتى از خواب بيدار شدى به شهر رى مى روى شخصى تو را بدون آنكه تو سوال كنى به منزل آقاى شيخ محمد تقى بافقى مى برد و قتى نزد ايشان رفتى به دين مقدّس اسلام مشرف مى گردى .
من گفتم چشم قربان و آن حضرت از من خدا حافظى كرد و رفت ، من از خواب بيدار شدم و شبانه به طرف حضرت عبدالعظيم حركت كردم ، در بين راه آقائى را ديدم كه بامن تشريف مى آورند و بدون آنكه چيزى از ايشان سئوال كنم ، مرا راهنمائى كردند و به اينجا آوردند و من مسلمان شدم . وقتى ما از مرحوم آقاى حاج شيخ محمد تقى بافقى سئوال كرديم كه شما چگونه او را شناختيد و مى دانستيد كه او آمده است كه مسلمان بشود؟
فرمود: آن كس كه او را به اينجا راهنمائى كرد يعنى حضرت حجة بن الحسن علیه السلام به من فرمودند كه او مى آيد و چه نام دارد و چه مى خواهد.
📚ملاقات ، /2/ 88.
حکایت
@hkaitb
8.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥روز قیامت چجوری میخوای جواب بدی؟
♨️داستان جالب امام کاظم و شخص گندم فروش
🎥آیت الله انصاری
حکایت
@hkaitb
❇️ زیارت عاشورا و حل مشکل مالی
☑️ عالم جليل و زاهد مسلم حاج آقاى شيخ عبد الجواد حائرى مازندرانى فرمود:
▫️ روزى كسى آمد خدمت خلد مكان (=مکانش در بهشت) شيخ الطايفه زين العابدين مازندرانى قدّس اللّه سره العالى، شكايت از تنگى معاش خود كرده شيخ به او فرمود:
🔸 برو حرم حضرت اباعبداللّه (ع) زيارت عاشورا بخوان رزق و روزى به توخواهد رسيد. اگرنرسيد بيا نزد من، من خواهم داد.
▫️ آن بنده خدا رفت بعد از زمانى آمد خدمت آقا، آقا فرمود:
🔸 چه كاركردى؟
▫️ گفت:
🔹 در حرم مشغول خواندن زيارت عاشورا بودم؛ كسى آمد و وجهى به من داد و در توسعه قرار گرفتم.
⬅️ تذكرة الزائرين ناقل زيارت عاشورا و آثار شگفت: ۱۶.
🏷 #عاشورا #زیارت_عاشورا
#چله_زیارت_عاشورا
حکایت
@hkaitb
#داستان_آموزنده
🔆بوستان ابوطلحه ، صدقه اى به خاطر حواس پرتى
مى گويند ابى طلحه در بوستان خود نماز مى گزارد، در اثناى نماز نظرش به مرغى افتاد كه در لابلاى شاخه هاى درختى گير كرده بود و راه نجاتى مى جست . وى به آن مرغ چنان سرگرم شده بود كه ندانست چند ركعت نماز به جاى آورده است . پس ، خدمت رسول اكرم (ص ) آمد و حال خود را بيان داشت و عرض كرد: بوستانم را صدقه قرار دادم ، در هر راهى كه صلاح مى دانيد مصرف كنيد.
👈ببينيد چگونه مجاهده با نفس و مخالفت با شيطان موجب مى شود بوستانى كه مرغ درخت آن صاحبش را در نماز مشغول داشته است ، ترك گفته شود.
📚صلوة الخاشعين آية اللّه دستغيب ، ص 59.
حکایت
@hkaitb
#داستان_آموزنده
🔆بوستان ابوطلحه ، صدقه اى به خاطر حواس پرتى
مى گويند ابى طلحه در بوستان خود نماز مى گزارد، در اثناى نماز نظرش به مرغى افتاد كه در لابلاى شاخه هاى درختى گير كرده بود و راه نجاتى مى جست . وى به آن مرغ چنان سرگرم شده بود كه ندانست چند ركعت نماز به جاى آورده است . پس ، خدمت رسول اكرم (ص ) آمد و حال خود را بيان داشت و عرض كرد: بوستانم را صدقه قرار دادم ، در هر راهى كه صلاح مى دانيد مصرف كنيد.
👈ببينيد چگونه مجاهده با نفس و مخالفت با شيطان موجب مى شود بوستانى كه مرغ درخت آن صاحبش را در نماز مشغول داشته است ، ترك گفته شود.
📚صلوة الخاشعين آية اللّه دستغيب ، ص 59.
حکایت
@hkaitb
#داستان_آموزنده
🔆مامور رفع گرفتارى
يكى از علما و حجج اسلام و از ذريّه رسول اللّه ص در ياد داشتهاى خود چنين فرموده بود: شبى از طريقى به من الهام شد كه مبلغ چهل و پنج هزار تومان ببر درب مغازه يكى از بندگان خدا كه مرد محترمى از اهل اصفهان است و نخواسته اسمش گفته شود صبح متحيّر بودم چه كنم ، آيا آنچه فهميدم صحيح است يانه و نمى دانستم چقدر پول دارم ؟ وقتى مراجعه كردم ديدم موجودى من چهل و پنج هزار تومان است ، اوّل وقت رفتم درب مغازه آن آقا كه از محترمين شهر بود، ديدم دو نفر درب مغازه او ايستاده اند، به آن آقا گفتم : من با شما كارى دارم ، مى خواهم با هم برويم جائى و برگرديم ، گفت بسيار خوب ، من ايشان را بردم مسجد النبى واقع در خيابان جى ، آنجا عمله و بنا كار مى كردند، لب ايوان طرف قبله نشستيم من به ايشان گفتم : من ماءمور هستم گرفتارى شما را اصلاح كنم ، مشكلى دارى بگو، هرچه اصرار كردم نگفت ، بالاخره آن مبلغ را به ايشان دادم ولى نگفتم چقدر است ، ايشان بى اختيار به گريه افتاد و گفت : من چهل و پنج هزار تومان قرض داشتم ، چهل زيارت عاشورا نذر كردم بخوانم و امروز بعد از اذان آخر آن را خواندم و از آقا ابى عبداللّه الحسين ع خواستم رفع گرفتاريم شود كه بحمداللّه گره باز گرديد.
📚 آثار، ص 38.
حکایت
@hkaitb
شكايت بردن نزد خلق !
صعصعه از مردان بزرگ صدر اسلام است ، برادرزاده اش احنف (بر وزن احمد) مى گويد: دلم درد گرفت ، نزد عمويم صعصعه رفتم و از دل درد خود شكايت كردم .
عمويم مرا سرزنش كرد و گفت : برادرزاده ! وقتى دستخوش بلا شدى ، شكايت آنرا نزد شخصى مثل خودت مبر، زيرا آن شخص اگر دوستت باشد، غمگين مى شود، و اگر دشمنت باشد شاد مى گردد، شكايتت را نزد مخلوقى مبر كه قادر بر رفع و دفع گرفتارى از تو نيست ، بلكه نزد خداوند قادرى ببر كه تو را مبتلا كرده و مى تواند آن را از تو بزدايد.
برادرزاده ! يكى از دو چشم من ، بينائى خود را از دست داده ، ولى حتى همسرم و بستگان نزديك من از اين موضوع ، اطلاع ندارند.
به قول سعدى :
دست حاجت چو برى پيش خداوندى بر
كه كريم است و رحيم است و غفور است و ودود
📚داستان دوستان، جلد دوم، محمد محمدى اشتهاردى
حکایت
@hkaitb
❇️حاج میرزا اسماعیل دولابی رحمت الله:
🔸سجدهی طولانی ، اخلاق را عوض میکند. در هر شبانه روز لااقل یک سجده طولانی داشته باشید.هیچ عبادتی مثل سجده نیست.
به تربت امام حسین علیه السلام ، زیاد سجده کردن اخلاق را عوض می کند.
حکایت
@hkaitb
#داستان_آموزنده
🔆عنايت حسين علیه السلام
مرحوم مرتاضى لنگرودى فرزند سلطان الواعظين لنگرودى ميگفت : در عالم خواب ديوار باغى را ديدم آن قدر رفتم تا به در ورودى باغ رسيدم چون در باز بود وارد شدم ، آنچنان باغ پرگل و گياهى ديدم كه تابحال نديده بودم . در وسط باغ قصرى ديدم كه تاج الواعظين لنگرودى در ايوان يكى از غرفه هابود.
گفتم : آقاى تاج اين باغ و كاخ از كيست ؟ گفت : از من ، گفتم خانه ات را ديده بودم اين چنين نبود، گفت : اين باغ و كاخ را مولايم حضرت سيّد الشّهداء امام حسين علیه السلام به من عنايت فرموده است ، خوشا به حال نوكران امام حسين علیه السلام .
📚دين ما علماى ما، 158.
حکایت
@hkaitb