✨ســـلام ✨
🍀به دلهای گرمتان
🌸سلامی به
🍀قلب پاک و پر مهرتان
🌸آرزو میکنم امروزتون
🍀از شوق سر ریز باشید
🌸و لبخندی به بلندی آسمان
🍀رو لبهاتون نقش ببندد
🌸صبح زیبای سه شنبه تون بخیر
✓
📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
خانه های قدیمی را دوست دارم چونکه...
چایی همیشه دم بود
روی سماور،توی قوری...
در خانه همیشه باز بود
مهمانی ها دلیل و برهان نمی خواست
غذاها ساده و خانگی بود
بویش نیازی به هود نداشت
عطرش تا هفت خانه می رفت
کسی نان خشکه نداشت
نان برکت سفره بود
مهمانِ ناخوانده، آب خورشت را زیاد می کرد
بوی شب بو ها و خاک نم خورده حیاط غوغا میکرد
خبری از پرده های ضخیم و مجلسی نبود، نور خورشید سهمی از خانه های قدیم بود!
دلخوری ها مشاوره نمی خواست
دوستی ها حساب و کتاب نداشت
سلام ها اینقدر معنا نداشت
✓
📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
💕آگاه باش به احساسی که
ممکن است احساس تو نباشد.
به افکاری که
ممکن است افکار تو نباشند.
زندگی فرصتی بی تکرار است.
احساس خود را احساس کن و افکار خود را داشته باش.
مسیر خودت را طی کن.
امروز حواسمون به احساسمون باشه ،
تنها ملاک درستی مسیرمون ، حس. و حال خوبمون هست ....
اگه حالت بد شد ، سریع به خودت بیا ،
تغییر جزیی در افکار این لحظه ات ، حال و حستو عوض خواهد کرد ..
و این همان قدرت کیمیاگری درون توست..
✓
📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
به نقل از یک ایرانی:
در کشوری ماموریت داشتم، برای انجام کار بانکی در قسمتی از شهر دنبال بانک میگشتم دنبال ساختمان شیک با تابلوی زیبا بودم اولین مکان که به چشمم خورد به سمتش حرکت کردم نزدیکتر که شدم متوجه شدم که یک مدرسه است با خودم گفتم احسنت چه مدرسه ی خوبی در ذهن ناخودآگاهم دنبال مکانی شیکتر و مهمتر برای بانک میگشتم با وجود اینکه یکبار از در بانک رد شده بودم اما مجبور شدم از شخصی آدرس بانک را بگیرم که یک تابلو و ساختمان قدیمی و معمولی رو بهم نشان داد تعجب کردم کار بانکی که تموم شد طاقت نیاوردم وبه رییس بانک گفتم چرا ساختمان بانک از مدرسه ضعیفتر است؟!
او هم تعجب کرد و توضیح داد که ما کلا هشت نفر کارمند هستیم که فقط کاغذهای رنگی (پول) رو جابجا میکنیم.
اگر زلزله هم بیاید فقط هشت نفر خواهند مرد ولی در مدرسه پانصد سرمایه گرانقیمت (دانش آموز) با سی چهل استاد هستند که اگر آسیب ببینند خسارتش جبران ناپذیره
ما بهترین ساختمانها و امکانات رو به مدرسه ها میدیم چون آینده کشورمان در مدارس ساخته میشود.
منم به فکر فرو رفتم که در کشور خودم بهترین ساختمانها برای استانداریها، فرمانداریها، شهرداریها، بانکها و... ساخته میشود؛
و مدرسه کلا فراموش شده و کلاسهای چند شیفته با چهل دانش آموز و ...
آموزش زیر بنای همه مسائل است...!
✓
📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
📔#راز_مثلها🤔🤔🤔
📕داستان ﺿﺮﺏﺍﻟﻤﺜﻞ
✍#ﺑﯿﻄﺎﺭﯼ_ﺍﺯ_ﺧﺮ_ﮐﻮﺭ_یاد_گرفته
ﻭﻗﺘﯽ ﮐﺴﯽ ﮐﺎﺭﯼ ﺭﺍ ﺑﻠﺪﻧﯿﺴﺖ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺁﻥ ﺍﻗﺪﺍﻡ ﻣﯽﮐﻨﺪ ﻭ ﺧﺮﺍﺏﮐﺎﺭﯼ ﺑﻪﺑﺎﺭ ﻣﯽﺁﻭﺭﺩ. ﺷﻤﺎ ﺩﺭ ﭼﻨﯿﻦ ﻭﺿﻌﯿﺘﯽ ﺑﻪ ﻭﯼ ﭼﻪ ﺧﻮﺍﻫﯿﺪ ﮔﻔﺖ؟
ﺑﯿﻄﺎﺭﯼ ﺍﺯ ﺧﺮ ﮐﻮﺭ ﯾﺎﺩ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﯿﻦ ﻣﻮﺍﻗﻊ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﻣﯽﺷﻮﺩ.
ﺑﯿﻄﺎﺭﯼ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﻛﺎﺭﺵ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻣﻌﺎﻟﺠﻪ ﭼﺸﻢ ﺧﺮ ﺑﻮﺩ. ﻫﺮﮔﺎﻩ ﺧﺮﯼ ﻣﺒﺘﻼ ﺑﻪ ﭼﺸﻢ ﺩﺭﺩ ﻣﯽﺷﺪ ﻭ ﺍﺯ ﭼﺸﻤﺶ ﺁﺏ ﻣﯽﺭﯾﺨﺖ، ﺍﻭ ﺭﺍ ﭘﯿﺶ ﺑﯿﻄﺎﺭ ﻣﯽﺑﺮﺩﻧﺪ ﺍﻭ ﻫﻢ ﺑﻼﻓﺎﺻﻠﻪ ﻣﯿﻠﯽ ﺩﺭ ﭼﺸﻢ ﺧﺮ ﻣﯽﻛﺸﯿﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺻﺎﺣﺒﺶ ﻭﻋﺪﻩ ﺧﻮﺏ ﺷﺪﻧﺶ ﺭﺍ ﻣﯽﺩﺍﺩ ﻭ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺭﺍﻩ ﻣﺒﻠﻎ ﻫﻨﮕﻔﺘﯽ ﻣﯽﮔﺮﻓﺖ. ﻧﺘﯿﺠﻪ ﭼﯽ ﺑﻮﺩ؟ ﺧﺮ ﺑﯿﭽﺎﺭﻩ ﺭﺍ ﻛﻮﺭﻛﺮﺩﻥ.
ﯾﻚ ﺭﻭﺯ ﯾﻚﺁﺩﻡ ﺑﯿﭽﺎﺭﻩ ﻛﻪ ﺍﺯ ﺩﺭﺩ ﭼﺸﻢ ﺭﻧﺞ ﻣﯽﺑﺮﺩ ﺁﻭﺍﺯﻩ ﺷﻬﺮﺕ ﺑﯿﻄﺎﺭ ﺭﺍ ﺍﺯﻓﺮﺳﻨﮕﻬﺎ ﺭﺍﻩ ﺩﻭﺭ ﺷﻨﯿﺪ ﺑﻪ ﺭﺍﻩ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﺗﺎ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪﻣﺤﻜﻤﻪ ﺍﻭ ﺑﺮﺳﺎﻧﺪ. ﭼﺸﻢ ﺑﯿﻄﺎﺭ ﻛﻪ ﺑﻪ ﻣﺮﯾﺾ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﻃﻤﻊ ﺑﺮ ﺍﻭ ﻏﺎﻟﺐ ﺷﺪ ﻛﻪ ﭘﻮﻝ ﺯﯾﺎﺩﯼ ﺍﺯﻃﺮﻑ ﺑﮕﯿﺮﺩ. ﻣﺮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﺍﺧﻞ ﻣﺤﻜﻤﻪ ﺗﺎﺭﯾﻚ ﺧﻮﺩ ﺑﺮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺧﯿﺎﻝ ﺍﯾﻨﻜﻪ ﭼﺸﻢ ﺁﺩﻡ ﻫﻢ ﺣﻜﻢ ﭼﺸﻢ ﺧﺮ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﺩ ﻫﻤﺎﻥ ﻣﯿﻠﯽ ﺭﺍ ﻛﻪ ﺩﺭ ﭼﺸﻢﺧﺮﻫﺎ ﻣﯽﻛﺸﯿﺪ ﺗﻮﯼ ﭼﺸﻢ ﺁﻥﻣﺮﺩ ﺑﯿﭽﺎﺭﻩ ﻫﻢ ﻛﺸﯿﺪ، ﻛﻪ ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﻣﺮﺩ ﺍﺯ ﺩﺭﺩ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﻧﺎﻟﻪ ﻛﺮﺩ: ﺁﯼ ﺑﻪ ﺩﺍﺩﻡ ﺑﺮﺳﯿﺪ، ﻛﻮﺭ ﺷﺪﻡ ! ﻭ ﮔﺮﯾﺎﻥ ﻭ ﻧﺎﻻﻥ ﭼﺸﻤﺶ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺑﻪ ﻃﺮﻑ ﺁﺑﺎﺩﯼ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﺭﺍﻩ ﺍﻓﺘﺎﺩ. ﺩﺭ ﺑﯿﻦ ﺭﺍﻩ ﭼﻨﺪ ﻧﻔﺮ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺭﺳﯿﺪﻧﺪ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ: «ﻛﺠﺎﺑﻮﺩﯼ؟ ﭘﯿﺶ ﭼﻪ ﺣﻜﯿﻤﯽ ﺭﻓﺘﻪﺍﯼ؟»
ﻭﻗﺘﯽ ﺁﻥﻣﺮﺩ ﺑﺪﺑﺨﺖ ﻧﺎﻡ ﻭ ﻧﺸﻮﻧﯽ ﺣﻜﯿﻢ ﺭﺍ ﺩﺍﺩ ﻓﻬﻤﯿﺪﻧﺪ ﺣﻜﯿﻢ ﺍﺯ ﺧﺪﺍ ﺑﯽﺧﺒﺮ ﻫﻤﺎﻥ ﻣﯿﻠﯽ ﺭﺍ ﻛﻪ ﺩﺭ ﭼﺸﻢ ﺧﺮﻫﺎ ﻣﯽﻛﺸﯿﺪ ﺗﻮﯼﭼﺸﻢ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺑﺎ ﻫﻢ ﻛﺸﯿﺪﻩ ﻭ ﺑﺎﻋﺚ ﻛﻮﺭﯼ ﺍﻭﺷﺪﻩ. ﮔﻔﺘﻨﺪ: « ﺑﺎﺑﺎ، ﻣﮕﺮ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﺷﻨﺎﺧﺘﯽ؟
ﯾﺎﺭﻭ ﺑﯿﻄﺎﺭﯼ ﺍﺯ ﺧﺮ ﻛﻮﺭ ﯾﺎﺩ ﮔﺮﻓﺘﻪ.»
✓
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
📝
#یک_دقیقه_تفکر
گاهی زندگی سخت است و گاهی ما سخت ترش میکنیم...
گاهی آرامش داریم، خودمون خرابش میکنیم...
گاهی خیلی چیزا رو داریم اما محو تماشای نداشتههامون میشیم...
گاهی حالمون خوبه اما با نگرانی فردا خرابش میکنیم...
گاهی میشه بخشید اما با انتقام ادامش میدیم...
گاهی باید انصراف داد اما با حماقت ادامه میدیم...
و گاهی... گاهی... گاهی...
تمام عمر اشتباه میکنیم و نمیدونیم یا نمیخوایم بدونیم...
✓
📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
دلم میسوزد وقتی میبینم توی شهرداری حقوق آنهایی که جدول حل می کنند ، بیشتر از آنهایی است که جدول تمیز می کنند!
سقف خانه ی ما سوراخ است، ولی در عوض مناره های مسجدِ خالی سر به فلک کشیده است...
همسایه مان هر ساله مکه میرود، میگوید خدا طلبیده
خدایا، خسته نمیشوی از قیافه تکراریَش؟
دوستانت چه قیافه های خاصی دارند...
ریش،
تسبیح،
سجاده،
با اسمت چه احترامی دارند...
اگر دوست بی ریش و تسبیح قبول میکنی، ما هم هستیم
اینجا میگویند برو دعایت را به فلانی بگو پیش خدا آبرو دارد، شاید دعایت پذیرفته شود. خدایا نگو که پارتی بازی به عرش هم رسیده
من به این جماعت دیوانه کـافر شده ام
فقط تو را میشناسم و بس
حسین پناهی
✓
📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
یه زمانی
مشکل مسلمونا خوارج بود،
یعنی اونایی که از دین خارج شدن
الان مشکل “دواخل” هستند…!
اونایی که زیادی
رفتن تو دین و در نمیان!!!
#فامیل_دور
✓
📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
❣هنگامیکه به جنگل میروید و درختان را نگاه میکنید، درختهای مختلفی میبینید.
بعضی از آنها خمشدهاند و بعضیها راستقامتاند. بعضی از آنها همیشه سرسبزند و بعضیها هم اینطور نیستند.
شما به این درختان نگاه میکنید و آنها را همانطور که هستند میپذیرید و به آنها ارج مینهید.
متوجه میشوید که چرا برای این درختان چنین اتفاقاتی افتاده است درک میکنید که بعضی از آنها نور کافی نداشتهاند و به همین دلیل به این شکل درآمدهاند؛ و به همین دلیل نسبت به آنها احساساتی نمیشوید. بلکه آنها را میپذیرید. و قدردان آنها هستید.
اما بهمحض اینکه به انسانها نزدیک میشوید تمام این چیزها را از دست میدهید و مدام میگویید: «تو خیلی این مدلی هستی. یا من زیادی این مدلی هستم»؛ و ذهن قضاوتگر از راه میرسد.
من اینچنین تمرین کردهام که انسانها را به درخت تبدیل میکنم. به این معنی که آنها را همانگونه که هستند میپذیرم و ارج مینهم.
رام داس💜
✓
📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
چهار جمله از چهار کودک که در
تاریخ بشر به خط سیاه حک شده است
یک: دختر سوری بود که در وقت جان کندن یعنی آخرین مرحله زندگیش گفت : همه چیز را به خداوند خواهم گفت
دوم: دختر معصومی که از وحشت جنگ سوریه از صحنه جنگ فرار میکرد خطاب به خبرنگاری که میخواست ازش فیلم بگیرد در حالت گریه وزاری گفت : عموبه خاطر خدا عکسم را نگیر چون بی حجاب ام
سوم: دختری کوچکی بود که از گرسنگی چنین گفت: ای الله چیزی نمانده از گرسنگی بمیرم نان خوردن نداریم مرا به جنت خود ببر که در آنجا نان بخورم
چهارم: دختر افغانی بود که در انفجار دستش زخمی شده بود دکتر درحال آمادگی برای عمل جراحی بود تا دستش را قطع کند دخترک گفت: آقا دکتر آستینم را پاره نکن جز این لباس دیگر ندارم
این نتیجه تمام جنگهاست
چه ببری چه ببازی ...
✓
📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
📘#داستان_کوتاه_آموزنده
روزی پسری از خانواده نسبتا مرفه، متوجه شد مادرش از همسایه فقیر خود نمک خواست متعجب به مادرش گفت که دیروز کیسه ای بزرگ نمک برایت خریدم، برای چه از همسایه نمک طلب می کنی؟
مادر گفت: پسرم، همسایه فقیر ما، همیشه از ما چیزهایی طلب میکند، دوست داشتم از آنها چیز ساده ای بخواهم که تهیه آن برای آنها سخت نباشد، درحالی که هیچ نیازی به آن ندارم، ولی دوست داشتم وانمود کنم که من نیز به آنها محتاجم، تا هر وقت چیزی از ما خواستند، طلبش برای آنها آسان باشد، و شرمنده نشوند...
"فرهنگی که باید با آب طلا نوشت`
✓
📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
محله ما یک رفتگر دارد،
صبح که با ماشین از درب خانه خارج
می شوم سلامی گرم میکند
و من هم از ماشین پیاده می شوم
و دستی محترمانه به او می دهم ،
حال و احوال را می پرسد
و مشغول کارش می شود....
همسایه طبقه زیرین ما نیز دکتر جراح است ،
گاهی اوقات که درون آسانسور
می بینمش سلامی میکنم
و او فقط سرش را تکان می دهد
و درب آسانسور باز نشده
برای بیرون رفتن خیز می کند!
به شخصه اگر روزی برای زنده ماندن
نیازمند این دکتر شوم
جارو زدن سنگ قبرم به دست آن رفتگر ، بشدت لذت بخش تر از طبابت آن دکتر
برای ادامه حیاتم است.
"تحصیلات مطلقا هیچ ربطی به شعور افراد ندارد."
پروفسورسمیعی
✓
📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin