🌹داستان آموزنده🌹
روزی میرفندرسکی که از بزرگترین دانشمندان ایران در زمینه های مختلف بود برای انتقال تجربیات و فراگيری دانش با شاگردانش به هند كه معروف به سرزمين عجايب وغرائب بود میرود.
در هند مرتاضی بود که شش ماه از سال را میخوابید و شش ماه را بیدار بود!
میرفندرسکی زمانی به آنجا رسیده بود که نوبت خواب او بود.
مرتاض سفارش کرده بود که هنگام خوابش به هیچ عنوان او را بیدار نکنند مگر آنکه یک «آدم» بیاید!.
شاگردان «میر» وقتی این موضوع را شنیدند گفتند خجالت بکشید، ایشان آدم کل آدمها و دانشمند نجوم و عرفان و ریاضیات و...هستند.
خلاصه مرتاض را بیدار میکنند.
مرتاض میگوید چرا من را بیدار کردید؟! میگویند میرفندرسکی اینجا آمده و فلان و بهمان و... است.
مرتاض نگاهی به «میر» میکند و میگوید اینکه آدم نیست!!!.
بعد برای «میر» نقل میکند که من جزو کسانی بودم که مأمون برای مناظره با علی بن موسی الرضا دعوت کرده بود؛
او چهارهزار نفر از دانشمندان بزرگ سراسر دنیا را دعوت کرده بود که از هند دو نفر دعوت شدیم؛ یکی از ما مرده است و من هنوز زنده هستم.
چهارهزار نفر افرادی مانند رأس الجالوت، هربزاکبر، جاثلیق و... بودند که همگی از سرآمدان زمان بودند.
جلسه در باغی بسیار باشکوه و بزرگ برگزار میشد که پرندگان مختلف دورتادور آن آواز میخواندند و از سر و صدا و غوغای زیاد، ما صحبت های یکدیگر را متوجه نمیشدیم.
قبل از شروع مجلس، مأمون برای ما توضیح داد که هر طور است باید او(امام رضا) شکست بخورد و هدف نیز همین است.
یک وقت به ما خبر دادند که امام رضا میخواهد بیاید؛ ما نگاه کردیم ببینیم او کیست!.
.
همین اندازه به تو بگویم وقتی به باغ رسید و قدمش را از اسب بر زمین گذاشت یک درختِ ایستاده در باغ نبود! همه رکوع! تمام پرندگان مثل مجسمه! و آرام آرام وارد مجلس شد؛ متوجه نشدیم اما ما نیز بیاختیار ایستاده بودیم! من نگاه کردم دیدم مأمون هم مثل ما ایستاده و مانند مجسمه است!
امام نگاهی به دور کرد و بدون توجه نشستند و با دست اشاره ای کردند و همه بی اختیار نشستیم.
من نگاه به خودم کردم دیدم هیچ نمیدانم! از الف و ب خبر ندارم! دقت کردم بقیه نیز همینگونه بودند!.
مدتی مجلس به همینگونه بود؛ بعد دوباره اشاره کردند دیدم معلوماتمان برگشت...!
آن وقت فرمودند حالا بگویید... .
(گویی او به همه عالم احاطه و سیطره داشت...!).
📙(منبع: سخنان آیت الله وحید خراسانی در درس خارج اصول ایشان با اندکی تصرف، سهشنبه 1381/10/24).
☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
ﺣﻀﺮﺕ ﺳﻠﻴﻤﺎﻥ ﻋﻠﻴﻪ ﺳﻼﻡ ﺍﺯ ﻣﻮﺭﭼﻪ ﺍﻱ ﭘﺮﺳﻴﺪ :
ﺩﺭ ﻣﺪﺕ ﻳﻚ ﺳﺎﻝ ﭼﻘﺪﺭ ﻣﻴﺨﻮﺭﻱ؟
ﻣﻮﺭﭼﻪ ﮔﻔﺖ : ﺳﻪ ﺩﺍﻧﻪ
ﭘﺲ ﺍﻭ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﻭ ﺩﺭ ﺟﻌﺒﻪ ﺍﻱ ﻛﺮﺩ ......
ﻭ ﺳﻪ ﺩﺍﻧﻪ ﺑﻪ ﻫﻤﺮﺍﻫﺶ ﻧﻬﺎد!!!
ﺑﻌﺪﺍﺯ ﮔﺬﺷﺖ ﻳﻚ ﺳﺎﻝ .......
ﺣﻀﺮﺕ ﺳﻠﻴﻤﺎﻥ ﺟﻌﺒﻪ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻛﺮﺩ ﻭ ﺩﻳﺪ
ﻛﻪ ﻓﻘﻂ ﻳﻚ ﻭﻧﻴﻢ ﺩﺍﻧﻪ ﺭﺍ ﺧﻮﺭﺩﻩ !!
ﭘﺲ ﺑﺎ ﺗﻌﺠﺐ ﺍﺯ ﻣﻮﺭﭼﻪ ﭘﺮﺳﻴﺪ ﭼﺮﺍ ؟
ﻣﻮﺭﭼﻪ ﮔﻔﺖ : ﭼﻮﻥ ﻭقتیکه ﻣﻦ ﺁﺯﺍﺩ ﺑﻮﺩﻡ ﺍﻃﻤﻴﻨﺎﻥ داشتم ﺧﺪﻭﺍﻧﺪ
ﺭﻭﺯﻱ ﻣﻦ ﺭﺍ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺩﺍﺩ ﻭ ﻣﺮﺍ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻧﻤﻴﻜﻨﺪ ...
ﻭﻟﻲ ﻭﻗﺘﻲ ﺗﻮ ﻣﺮﺍ ﺩﺭ ﺟﻌﺒﻪ ﻧﻬﺎﺩﻱ ،
ﺑﻴﻢ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻛﻪ ﺷﻤﺎ ﻣﺮﺍ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻛﻨﻲ!!!
ﭘﺲ ﺩﺭ ﺧﻮﺭﺩﻧﻢ ﺍﺣﺘﻴﺎﻁ ﻛﺮﺩﻡ ﺗﺎ ﺑﺘﻮﺍﻧﻢ ﻳﻜﺴﺎﻝ ﺩﻳﮕﺮ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺗﻐﺬﻳﻪ ﻛﻨﻢ !!!
ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ می فرمایند :
ﻫﻴﭻ ﻣﻮﺟﻮﺩ ﺯﻧﺪﻩ ﺍﻱ ﺑﺮ ﺭﻭﻱ ﺯﻣﻴﻦ ﻧﻴﺴﺖ ﻣﮕﺮ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﺑﺮﺧﺪﺍست روزی آن........
ماهيان از آشوب دريا به خدا شكايت بردند، دريا آرام شد وآنها صيد تور صيادان شدند!!!!
آشوبهاي زندگي حكمت خداست. ازخدا، دل آرام بخواهيم، نه درياي آرام!!
دلتان همیشه آرام.....
☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☝️🎥اگر گناه هم کردید، از ما رو برنگردانید ...!
🎙#استاد_عالی
🌺حضرت رسول اکرم (ص) :
بدانید هیچ چیزی مؤمن را به خدا نزدیک نمی کند، مگر آنکه :
⇦ نماز شب ،
⇦ تسبیح و تهلیل گفتن ،
⇦ استغفار و گریه های نیمه شب ،
⇦ خواندن قرآن تا طلوع فجر ،
⇦ متصل نمودن نماز شب به نماز صبح ،
پس هر که چنین باشد ، او را بشارت می دهم به فراوانی روزی که بدون رنج و زحمت و زور بازو به دستش آید .
📙 ارشاد القلوب ، ج 2 ، ص 17
☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
💎شاید در بهشت بشناسمت!
این جمله سرفصل یک داستان بسیار زیبا و پندآموز است که در یک برنامهی تلوزیونی مطرح شد. مجری یک برنامهی تلوزیونی که مهمان او فرد ثروتمندی بود، این سوال را از او پرسید: مهمترین چیزی که شما را خوشبخت کرد چه بود؟
فرد ثروتمند چنین پاسخ داد: چهار مرحله را طی کردم تا طعم حقیقی خوشبختی را چشیدم.
در مرحلهی اول گمان میکردم خوشبختی در جمعآوری ثروت و کالاست، اما این چنین نبود.
در مرحلهی دوم چنین به گمانم میرسید که خوشبختی در جمعآوری چیزهای کمیاب و ارزشمند است، ولی تاثیرش موقت بود.
در مرحلهی سوم با خود فکر کردم که خوشبختی در به دست آوردن پروژههای بزرگ مانند خرید یک مکان تفریحی و غیره است، اما باز هم آنطور که فکر میکردم نبود.
در مرحلهی چهارم اما یکی از دوستانم پیشنهادی به من داد. پیشنهاد این بود که برای جمعی از کودکان معلول صندلیهای مخصوص خریده شود، و من هم بیدرنگ این پیشنهاد را قبول کردم.
اما دوستم اصرار کرد با او به جمع کودکان رفته و این هدیه را خود تقدیم آنان کنم. وقتی به جمعشان رفتم و هدیهها را به آنان تحویل دادم، خوشحالی که در صورت آنها نهفته بود واقعا دیدن داشت! کودکان نشسته بر صندلی خود به شادی و بازی پرداخته و خنده بر لبهایشان نقش بسته بود. اما آن چیزی که طعم حقیقی خوشبختی را با آن حس کردم چیز دیگری بود!
هنگامی که قصد رفتن داشتم، یکی از آن کودکان آمد و پایم را گرفت! سعی کردم پای خود را با مهربانی از دستانش جدا کنم اما او درحالی که با چشمانش به صورتم خیره شده بود این اجازه را به من نمیداد!
خَم شدم و خیلی آرام از او پرسیدم: آیا قبل از رفتن درخواستی از من داری؟ این جوابش همان چیزی بود که معنای حقیقی خوشبختی را با آن فهمیدم...
او گفت: میخواهم چهرهات را دقیق به یاد داشته باشم تا در لحظهی ملاقات در بهشت، شما را بشناسم. در آن هنگام جلوی پروردگار جهانیان دوباره از شما تشکر کنم!
☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
🔥آتش در خرمن!
مرحوم حضرت آیت الله العظمی اراکی - که از بزرگان عالم اسلام و از فقیهان وارسته هستند. میفرمودند: مرحوم آخوند ملا محمد کبیر، قطعه زمینی در اطراف سلطان آباد اراک داشت که در آن، زراعت میکرد و نان سال اهل و عیال خود را از آن زمین به دست میآورد. یک وقت که حاصل زمین را خرمن کرده بود و در دشت، خرمنهای دیگری نیز وجود داشت، کسی عمدا یا سهوا آتش روشن میکند، باد میوزد و آتش به خرمنها میافتد و خرمنها یکی پس از دیگری در آتش میسوزد. شخصی نزد مرحوم آخوند کبیر میرود و میگوید: چرا نشسته ای! نزدیک است خرمن شما آتش بگیرد. آخوند کبیر تا این سخن را میشنود عبا و عمامه اش را میپوشد و قرآن به دست بر سر خرمن میرود و رو به آتش میایستد و خطاب به آن میگوید: ای آتش! این نان اهل و عیال من است، تو را به این قرآن قسم میدهم این خرمن را نسوزانی، در حالی که تمام خرمنهای دیگر خاکستر شده بود این یک خرمن سالم ماند! هر کس میآمد و میدید، انگشت حیرت به دندان میگزید و متحیر میشد که چطور این خرمن سالم مانده است. این بزرگواران تربیت شده و درس گرفته از مکتب حضرت ابراهیم ( (علیه السلام) ) هستند که چون خداوند به آتش امر کرد: « یَا نَارُ کُونِی بَرْدًا وَسَلَامًا عَلَی إِبْرَاهِیمَ »، آموخته اند که هر چیزی ممکن است به امر خداوند و به اذن او انجام گیرد. بزرگان دین نیز هنگام مشکلات، با توجه به آیات قرآن و زندگی معصومین (ع)، مصائب را از خود دور یا تحمل آن را بر خود شیرین میکردند! یا رب این آتش که در جان من است سرد کن آن سان که کردی بر خلیل.
📙ماهنامه ی بشارت، شماره ی 13 / 41. بر اساس گفتاری از: جناب حسین رضوانی
☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
شعر عصر یک جمعه دلگیر برقعی.mp3
5.71M
🌸شعر
🎵 #صوتی
🌺«عصر یک جمعه دلگیر»
🥀سید حمید رضا #برقعی
🍁 #جمعه
🍂 #امام_زمان
👌 #پیشنهاد_دانلود
🌼 #ویژه
#انسي_با_امام_زمان
اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَكَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً.
العجل یا صاحب الزمان🍃💔
این عشقِ آتشین ، زِ دلم پاڪ نمےشود
مجنون بہ غیر خانہے لیلا نمےشود
بالاے تخٺ یوسف ڪنعان نوشتہاند
هر یوسفے ڪہ یوسفِ زهرا نمےشود
🌷 #اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🌹داستان آموزنده🌹
از امام باقر علیه السلام است که فرمودند: «تسبیح فاطمه علیهاالسلام از (اقسام) ذکر بسیار است که خدا (به آن دستور داده و) فرموده است که به یاد من باشید تا به یاد شما باشم».(1)
از این حدیث چنین استنباط مى شود که گفتن تسبیح فاطمه علیهاالسلام اگر همراه با توجّه قلبى باشد، مصداق ذکر کثیر است.
قرآن کریم مى فرماید: «یأَیهَا الَّذِینَ ءَامَنُوا اذْکرُوا اللَّهَ ذِکرًا کثِیرًا وَ سَبِّحُوهُ بُکرَةً وَ أَصِیلاً»؛(2) «اى کسانى که ایمان آورده اید! خدا را بسیار یاد کنید، و صبح و شام او را تسبیح گویید. »
اسماعیل بن عمار مى گوید: به امام صادق علیه السلام عرض کردم که حدّ و اندازه ذکر کثیر (ذکر بسیار) که خداوند در قرآن فرموده است، چقدر است؟
حضرت(ع) فرمود: «رسول خدا (صلى الله علیه وآله) به فاطمه علیهاالسلام یاد داد که 34 بار تکبیر، 33 بار تسبیح و 33 بار تحمید بگوید. پس اگر تو یک بار شب و یک بار روز این کار را انجام دهى، در حقیقت خدا را با ذکر بسیار یاد کرده اى».(3)
امام صادق علیه السلام در فضیلت تسبیحات حضرت زهرا سلام الله علیها فرمودند: «هر کس تسبیح فاطمه را قبل از آنکه از حالت نماز فارغ شود بگوید؛ خداوند او را می آمرزد.»(4)
1- وسائل الشیعه، ج6ص441؛
2- احزاب/41و 42؛
3- مستدرک الوسائل،ج5ص37؛
4- مکارم الاخلاق،ص281؛
☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
#داستان_زن_و_شیطان🔥
زن به شیطان گفت : آیا آن مرد خیاط را می بینی ؟
میتوانی بروی وسوسه اش کنی که همسرش را طلاق دهد ؟
شیطان گفت : آری و این کار بسیار آسان است
پس شیطان به سوی مرد خیاط رفت و به هر طریقی سعی کرد او را وسوسه کند اما مرد خیاط همسرش را بسیار دوست داشت و اصلا به طلاق فکر هم نمی کرد
شیطان برگشت و به شکست خود در مقابل مرد خیاط اعتراف کرد
سپس زن گفت : اکنون آنچه اتفاق می افتد ببین و تماشا کن!
زن به طرف مرد خیاط رفت و به او گفت : چند متری از این پارچه ی زیبا میخواهم پسرم میخواهد آن را به معشوقه اش هدیه دهد پس خیاط پارچه را به زن داد
سپس آن زن رفت به خانه مرد خیاط و در زد و زن خیاط در را باز کرد وآن زن به او گفت : اگر ممکن است میخواهم وارد خانه تان شوم برای ادای نماز ، و زن خیاط گفت :بفرمایید،خوش آمدید.. و آن زن پس از آنکه نمازش تمام شد آن پارچه را پشت در اتاق گذاشت بدون آنکه زن خیاط متوجه شود و سپس از خانه خارج شد
هنگامی که مرد خیاط به خانه برگشت آن پارچه را دید و فورا داستان آن زن و معشوقه ی پسرش را به یاد آورد و همسرش را همان موقع طلاق داد
سپس شیطان گفت : اکنون من به کید و مکر زنان اعتراف می کنم
و آن زن گفت :کمی صبر کن
نظرت چیست اگر مرد خیاط و همسرش را به همدیگر بازگردانم؟؟!
شیطان با تعجب گفت : چگونه ؟؟؟
آن زن روز بعدش رفت پیش خیاط و به او گفت
همان پارچه ی زیبایی را که دیروز از شما خریدم یکی دیگر میخواهم برای اینکه دیروز رفتم به خانه ی یک زنی محترم برای ادای نمازو آن پارچه را آنجا فراموش کردم و خجالت کشیدم دوباره بروم و پارچه را از او بگیرم
مرد خیاط رفت و از همسرش عذرخواهی کرد و او را برگرداند به خانه اش.
در حال حاضر شیطان در بیمارستان روانی به سر میبرد و اطلاع دیگری از وی در دسترس نیست!
☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘