eitaa logo
حکایتهای بهلول و ملا نصرالدین
6.3هزار دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
2.4هزار ویدیو
16 فایل
بسم الله الرحمان الرحیم مرکز خرید و فروش کانال در ایتا👇 https://eitaa.com/joinchat/223674416C035f1536ee اینجا میتونی کانالتو بفروشی یا کانال مناسب بخری👆 تبلیغات انبوه در بهترین کانال های ایتا 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/926285930Ceb15f0c363
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 روزی هارون الرشید به بهلول گفت:تو را امیر و حاکم بر 🦮سگ و 🦥خرس و 🐖خوک نموده ام. بهلول جواب داد: پس از این ساعت به فرمان من گوش بده که رعیت منی!!!😄 ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
📚داستان کوتاه داستانی زیبا درمورد شخصی که یک روز زندگی کرد و قدر زندگی را دانست. دو روز مانده به پايان جهان تازه فهميد كه هيچ زندگی نكرده است، تقويمش پر شده بود و تنها دو روز، تنها دو روز خط نخورده باقی بود. پريشان شد و آشفته و عصبانی نزد خدا رفت تا روزهای بيشتری از خدا بگيرد، داد زد و بد و بيراه گفت، خدا سكوت كرد، جيغ زد و جار و جنجال راه انداخت، خدا سكوت كرد، آسمان و زمين را به هم ريخت، خدا سكوت كرد به پر و پای فرشته ‌و انسان پيچيد، خدا سكوت كرد، كفر گفت و سجاده دور انداخت، خدا سكوت كرد، دلش گرفت و گريست و به سجده افتاد، خدا سكوتش را شكست و گفت: "عزيزم، اما يك روز ديگر هم رفت، تمام روز را به بد و بيراه و جار و جنجال از دست دادی، تنها يك روز ديگر باقی است، بيا و لااقل اين يك روز را زندگی كن" لا به لای هق هقش گفت: ' اما با يك روز... با يك روز چه كار می توان كرد؟ ...' خدا گفت: 'آن كس كه لذت يك روز زيستن را تجربه كند، گويی هزار سال زيسته است و آنكه امروزش را در نمی‌يابد هزار سال هم به كارش نمی‌آيد'، آنگاه سهم يك روز زندگی را در دستانش ريخت و گفت: 'حالا برو و يک روز زندگی كن' او مات و مبهوت به زندگی نگاه كرد كه در گودی دستانش می‌درخشيد، اما می‌ترسيد حركت كند، می‌ترسيد راه برود، می‌ترسيد زندگی از لا به لای انگشتانش بريزد، قدری ايستاد، بعد با خودش گفت: 'وقتی فردايی ندارم، نگه داشتن اين زندگی چه فايده‌ای دارد؟ بگذارد اين مشت زندگی را مصرف كنم' آن وقت شروع به دويدن كرد، زندگی را به سر و رويش پاشيد، زندگی را نوشيد و زندگی را بوييد، چنان به وجد آمد كه ديد می‌تواند تا ته دنيا بدود، می تواند بال بزند، می‌تواند پا روی خورشيد بگذارد، می تواند .... او در آن يك روز آسمانخراشی بنا نكرد، زمينی را مالك نشد، مقامی را به دست نياورد، اما.... اما در همان يك روز دست بر پوست درختی كشيد، روی چمن خوابيد، كفش دوزدكی را تماشا كرد، سرش را بالا گرفت و ابرها را ديد و به آنهايی كه او را نمی‌شناختند، سلام كرد و برای آنها كه دوستش نداشتند از ته دل دعا كرد، او در همان يك روز آشتی كرد و خنديد و سبك شد، لذت برد و سرشار شد و بخشيد، عاشق شد و عبور كرد و تمام شد. او در همان يك روز زندگی كرد فردای آن روز فرشته‌ها در تقويم خدا نوشتند: ' امروز او درگذشت، كسی كه هزار سال زيست! ' زندگی انسان دارای طول، عرض و ارتفاع است؛ اغلب ما تنها به طول آن می انديشيم، اما آنچه که بيشتر اهميت دارد، عرض يا چگونگی آن است. امروز را از دست ندهيد، آيا ضمانتی برای طلوع خورشيد فردا وجود دارد!؟ ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
📚 سلطان محمود را در حالت گرسنگی بادنجان بورانی آوردند.خوشش آمد! گفت:«بادنجان طعامی است خوش»ندیمی در مدح بادنجان فصلی پرداخت. چون سیر شد گفت:«بادنجان سخت مضر است!» ندیم باز در مضرت بادنجان مبالغتی تمام کرد. سلطان گفت:«ای مردک نه آن زمان که مدحش می گفتی نه حال که مضرتش باز میگوئی؟!» گفت:«من ندیم توام نه ندیم بادنجان! مرا چیزی باید گفت که تو را خوش آید نه بادنجان را !!!» ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
13.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞قصه های کهن 👳🏻‍♂تاجر و شاگرد اختصاصی بهلول عاقل ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
📚 هارون مجلسی آراسته بود و فیلسوفی از فلاسفهء یونان نیز در آن مجلس حضور داشت. بهلول و دو تن از یارانش وارد شدند. خردمند یونانی سخن می گفت در آن مجلس که ناگاه بهلول در آن میان از او پرسید: کار شما چیست؟ خردمند یونانی بر آن بود تا دیوانگی او را عیان کند. گفت: من فیلسوفم و کارم این است که اگر عقل از سر کسی بپرد، عقل را به او بازگردانم. بهلول گفت: با این سخنان سخیف عقل از سر کسی مپران که بعد مجبور شوی بازش گردانی. ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
📚ورود ناگهانى دو نفر شاكى نزد داوود عليه‏السلام و داورى او حضرت داوود عليه‏السلام براى آن كه از گزند دشمن محفوظ بماند، پاسداران بسيار داشت، روزى در يكى از اطاق‏هاى قصر خود كه طبقه بالا بود و همواره در آن جا عبادت مى‏كرد و آن را محراب خود قرار داده بود و مشغول عبادت بود، ناگهان دو نفر بدون مقدمه و اجازه، سراسيمه از راه غير عادى، بالا رفتند و به حضور او رسيدند. داوود عليه‏السلام از مشاهده آن‏ها وحشت كرد، زيرا فكر مى‏كرد قصد سويى دارند، ولى آن‏ها بى درنگ به داوود گفتند: نترس، ما دو نفر شاكى هستيم، و براى داورى نزد تو آمده‏ايم. آنها به داوود عليه‏السلام مجال ندادند كه بپرسد: چرا از راه غير معمولى وارد شديد بى درنگ يكى از آن‏ها شكايت خود را چنين مطرح كرد: اين شخص برادر من است. نود و نُه ميش دارد، و من يك ميش بيشتر ندارم، در عين حال اصرار دارد كه همين يك ميش را به او واگذار كنم، و در سخن بر من چيره شده و مرا در بن بست قرار داده است. داوود عليه‏السلام بى درنگ به شاكى گفت: قطعا برادرت با اين ادعا بر تو ستم نموده است و اين حادثه تازگى ندارد، بسيارى از دوستان نسبت به يكديگر ستم مى‏كنند، مگر آن‏ها كه ايمان آورده و داراى عمل صالح هستند. طرفين نزاع با شنيدن اين سخن قانع شدند و رفتند، و اصل قضاوت داوود عليه‏السلام نيز مطابق واقع بود، ولى داوود عليه‏السلام در قضاوت عجله كرد، زيرا بى آن كه سخن شاكى ديگر را بشنود، بر ضد او داورى نمود، گرچه داوريش حق بود. از اين رو بى درنگ متوجه شتابزدگى و ترك اولىِ خود شد و توبه و استغفار نمود بو به سجده افتاد و بازگشت به خدا نمود. خداوند از لطف خود او را بخشيد و از اين ماجرا اين درس به انسان‏هاى داور داده شد كه در داورى خود عجله نكنند، تا حق كسى پايمال نشود. مطابق روايتى كه از امام رضا عليه‏السلام نقل شده؛ فرمود: آن دو نفر دو فرشته به صورت انسان بودند كه به عنوان شكايت از همديگر، نزد داوود عليهماالسلام آمدند، و اين حادثه از اين جهت بود كه روزى داوود عليه‏السلام در ذهن خود گمان كرد كه خداوند در آن عصر كسى را عالم‏تر از او نيافريده، اين حالت نفسانى [كه يك نوع غرور و ترك اولى است ]موجب شد آن دو فرشته از سوى خدا نزد داوود عليه‏السلام بيايند. داوود در قضاوت عجله كرد، از مدعى بيّنه (دو شاهد عادل) نخواست، و از منكر چيزى نپرسيد، سپس متوجه اشتباه خود شده و توبه نمود. و فهميد كه آگاه‏تر از او در جهان وجود ندارد و به اين ترتيب به اشتباه بودن تفكر خود پى برد و خود را اصلاح كرد. ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِداً ‏وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَكَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً.
♦️ چهره عزرائیل برای مومن و کافر هنگام مرگ 🍀 🌹🌹حضرت ابراهیم (علیه السلام) روزی شخصی را دید از او پرسید تو کیستی؟ او گفت: عزرائیل هستم. ابراهیم گفت: از تو می خواهم خودت را به آن صورتی که مومنین را قبض روح می کنی، به من بنمایانی. ابراهیم به دستور او، روی خود را برگردانید، و سپس به آن نگاه کرد، جوانی بسیار زیبا و خوشرو و شاد دید، گفت: اگر مومن پس از مرگ، چیزی (پاداشی) غیر از این چهره زیبا را نبیند، همین دیدار برای او کافی است، و پاداش خوبی برای کارهای نیکش خواهد سپس ابراهیم، به عزرائیل گفت: اگر می توانی، خودت را در آن چهره ای که گمراهان را با آن، قبض روح می کنی، به من بنمان. عزرائیل: ای ابراهیم تو طاقت دیدن آن چهره را نداری. ابراهیم (علیه السلام) خواسته اش را تکرار کرد. عزرائیل گفت: روی خود را برگردان، ابراهیم (علیه السلام) روی خود را گردانید و سپس به او نگاه کرد، مردی سیاه که موهای بدنش راست شده بود و بسیار بوی بد دارد و از سوراخهای بینی او دود و آتش بیرون می آید، حضرت ابراهیم نتوانست آن چهره را مشاهده کند، بر اثر شدت ناراحتی بی هوش شد، وقتی به هوش آمد عزرائیل، را به صورت اول دید، به او فرمود: ای فرشته مرگ انسان گنهکار جز دیدن همین چهره، کیفر دیگری نبیند، همین نگاه برای عذاب و کیفر او کفایت می کند انسان اگر دشمن‌ پروردگارش ‌باشد، فرشته‌ اش‌ بصورت‌ زشت‌ ترین‌ صورت‌ و لباس‌ و بدترین‌ چیز، نزدش‌ می‌ آید و به‌ وی‌ می‌ گوید: بشارت‌ باد تو را به‌ ضیافتی‌ از حمیم‌ دوزخ‌! و جایگاهی‌ از آتش‌! او نیز غسّال‌ خود را می‌ شناسد و تشییع‌ كنندگان‌ را قسم‌ می‌دهد كه‌: مرا بطرف‌ قبر مبر! و چون‌ او را داخل‌ قبرش‌ كنند، دو فرشته‌ سؤال‌ كننده ‌نزد او می‌ آیند و كفن‌ او را از بدنش ‌كنار زده‌، می‌ پرسند: خدا و پیامبرت ‌كیست‌؟ چه‌ دینی‌ داری‌؟ او می‌ گوید: نمی‌ دانم‌! می‌ گویند: هرگز ندانی‌ و هدایت‌ نشوی‌! سپس ‌او را با گرز، آنچنان‌ می‌ زنند كه‌ تمام‌ جنبنده‌ هایی كه‌ خدا آفریده‌، به‌ غیر ازانس‌ و جن‌، از آن‌ ضربت‌ تكان‌ می‌ خورند! آنگاه‌ دری‌ از جهنم‌ برویش‌ باز نموده‌، به‌ او می‌ گویند: با بدترین‌ حال‌، بخواب‌! آنگاه‌ قبرش‌، آنقدر تنگ‌ می‌ شود كه‌ بر اندامش‌ می‌ چسبد، آنطور كه‌ نوك‌ نیزه‌ به‌ غلافش‌ می‌چسبد، بطوریكه‌ مغز سرش‌ از بین‌ ناخن‌ و گوشتش‌، بیرون‌ می‌ آید! خداوند مار و عقرب‌ زمین‌ و حشرات‌ را بر او مسلط‌ می‌ كند تا نیشش‌ بزنند . 📚 ریاض الاحزان عالم قزوینی، ص 31 📚 بحار الانوار، ج، 6، ص 143. ☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞حکایت جوان گنهکار و عابد دوزخی غروری که یک عابد را دوزخی کرد ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
📚داوود عليه‏السلام نوجوانى كه افتخار آفريد امام صادق عليه‏السلام فرمود: خداوند به پيامبر بنى اسرائيل (اشموئيل) وحى كرد: جالود را كسى میکشد كه زره موسى عليه‏السلام براى تن او اندازه است، و او از فرزندان لاوى بن يعقوب بوده و نامش داوود عليه‏السلام پسر ايشا است. ايشا داراى ده پسر است كه داوود عليه‏السلام از همه آن‏ها كوچك‏تر مى‏باشد. طالوت هنگام بسيج سپاه، براى ايشا پيام داد كه همه پسرانش را حاضر كند، او به دستور عمل كرد، طالوت زره موسى عليه‏السلام را بر تن يكى از آن‏ها نمود، ولى براى هيچكدام اندازه نبوده بلكه بلندتر بود يا كوتاه‏تر، طالوت به ايشا گفت: ديگر پسرى ندارى؟ او عرض كرد: يك پسر كوچكتر از همه دارم كه چوپان گوسفندانم مى‏باشد. طالوت به دنبال او فرستاد، او آمد و زره را پوشيد، آن زره براى او اندازه بود، همراه او چند سگ و يك فلاخن بود و طالوت او را همراه لشگر به ميدان برد. او بسيار شجاع و نترس بود، هنگامى كه لشكر بنى اسرائيل تدر برابر جالوت قرار گرفتند، جالوت سوار بر فيل بود و تاج بلندى بر سر داشت و لشگرش در دو طرف او آماده بودند، داوود عليه‏السلام سه سنگ همراه داشت، يكى از آن‏ها را در فلاخن نهاد و به سوى جالوت پرتاب كرد، اين سنگ به جانب راست او اصابت نمود، سنگ دوم را به سوى او انداخت كه به جانب چپش اصابت كرد، سنگ سوم، درست بر پيشانى او به ياقوت تاجش اصابت كرد كه به مغزش رسيد و همان دم او را به هلاكت رساند و به زمين انداخت، لشگر او گريختند و بنى اسرائيل پيروز گشتند. ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘