#داستان_آموزنده
🔆شيخ عبدالطاهر و آزادى او از دوزخ
نقل شده است که در زمان امام زين العابدين عليه السلام مرد عربى ، چند كيسه زر در مكه معظمه به شخص عالمى به نام عبدالطاهر خراسانى به عنوان امانت سپرد آن گاه سفر خود را آغاز نمود بعد از مدتى كه از سفر برگشت براى گرفتن امانتش به خانه عبدالطاهر مراجعه كرد و كيسه زر خود را از آن ها طلب نمود خانواده او گفتند:
چند روز پيش ايشان وفات كرده اند در ضمن سفارش و وصيتى هم به ما ننموده است و ما هيچ گونه اطلاعى از اين قضيه نداريم چون كه مرگ او ناگهانى روى داد لذا شخص عربى كه امانت خود را به دست او داده بود از سخنان بازماندگانش نتيجه اى دريافت نكرد، مات و مبهوت ماند كه چه كند، ناچار با راهنمايى گروهى خيرانديش به مدينه طيبه به محضر مبارك امام زين العابدين عليه السلام شرفياب شد. جريان پيش آمده را به عرض آن حضرت رسانيد سپس آن امام چنين فرمودند:
كه بايد به مكه بروى هنگامى كه به آن جا رسيدى حتما روز پنج شنبه روزه بگيرى و در وقت افطار كنار چاه زمزم تشريف مى برى و با صداى بلند او را مخاطب قرار مى دهى و مى گويى : ايهاالعالم الشيخ عبدالطاهر؛ اى جناب شيخ عبدالطاهر! اگر در آن جا باشد جوابت را خواهد داد و مشكل امانتت حل خواهد شد و اما در اين جا اگر جواب نشنيدى بايد بروى در صحراى من در وادى برهوت ، در آن جا چاهى است به نام حضر موت سه شنبه روزه مى گيرى ودر وقت افطار كنار چاه حضر موت او را با صداى بلند صدا مى زنى حتما جواب شما را خواهد داد، مرد عرب از محضر امام سجاد عليه السلام بيرون رفت همان طورى كه آن حضرت او را راهنمايى نموده بود اول برنامه خود را در مكه پياده كرد نتيجه اى نگرفت عازم يمن گرديد و برنامه خود را در آن جا پياده كرد در اولين مرحله صداى عبدالطاهر را بلند شنيد لذا به فرموده آن حضرت عليه السلام به هدف خود نائل گرديد و آن مرد عالم فاضل را در عالم برهوت يمن پيدا كرد و از او سؤ ال مكان كيسه زر خود نمود و به عبدالطاهر گفت :
تمام مردم به تقوا و ايمان شما اعتقاد داشتند چه باعث شده است كه در اين مكان ناخوش آيند منتقل گشته ايد:
آن گاه شيخ عبدالطاهر به قدرت پروردگار عالم به سخن درآمد و جواب داد و گفت : بنده به علت سه چيز اهل دوزخ شده ام :
اولين ايرادى كه از من گرفتند به من گفتند: حق همسايگى را انجام ندادى ، دوم به من گفتند كه صله ارحام را تعطيل كردى سوم ، به من گفتند كه يك ريال زكوة خود را به غير مستحق دادى .
عبدالطاهر بعد از بيان اين مطالب از مرد عرب درخواست كمك و يارى كرد تا اين كه هر چه زودتر با تماس به بازماندگانش بتواند از عذاب دردناك الهى نجات پيدا كند.
آن گاه مرد عرب هم اين زحمت را پذيرفت عبدالطاهر آدرس و نشانه كيسه زر را دقيقا به او داد، مرد عرب خود را به مكه رسانيد و جريان پيش آمده را مشروحا براى بازماندگانش توضيح داد طبق نشانه اى كه مرد عرب گرفته بود، امانت خود را از آن ها دريافت نمود و خانواده عبدالطاهر هم سريعا نسبت به آن سه مشكل اقدام لازم را به عمل آوردند سپس براى اطمينان بيشتر مرد عرب مانند گذشته روز پنج شنبه را روزه گرفت و در وقت افطار كناه چاه زمزم عبدالطاهر را مخاطب قرار داد او جواب داد و از زحمات آن مرد عرب قدردانى كرد و او را دعا كرد كه مرا از وادى برهوت نجات دادى .
پس اى برادر مسلمان مواظب باش كه حقوق مردم را رعايت كنى خصوصا همسايه و صله ارحام و حقوق فقرا مانند زكوة را در نزد خودت نگه ندارى و به مستمندان حقيقى و واقعى برسانى .
🔸خزينة الجواهر، ص 657
حکایت
@hkaitb
#داستان_آموزنده
🔆نتيجه صدقه و ترحم به پيرمرد
روزى يك نفر يهودى از پيش روى پيامبر صلى الله عليه و آله عبور مى كرد، آن حضرت صلى الله عليه و آله به حاضران فرمود: ((بزودى عقرب سياهى پشت گردن اين يهودى را مى گزد و او به اين علت كشته مى شود.
آن يهودى به بيابان رفت و هيزم بسيار جمع كرد و به شهر (براى فروش ) آورد.
پيامبر صلى الله عليه و آله به او فرمود: بار هيزم را به زمين بگذار، او آن را به زمين گذاشت ، ناگاه عقرب سياهى در ميان هيزم ديده شد، كه چوبى را به دهان گرفته و آن را مى گزد.
پيامبر صلى الله عليه و آله به يهودى گفت : امروز چه كار نيكى انجام داده اى ؟
او عرض كرد: هيزم را جمع كرده و آوردم ، و دو قرص نان كه با شير و شكر و آرد درست شده بود داشتم ، يكى از آن ها را خودم خوردم ، و ديگرى را به فقيرى دادم .
رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: بها دفع الله عنه ، ان الصدقة تدفع ميتة السوء عن الانسان ؛ خداوند به خاطر اين صدقه ، گزند آن گزنده را از اين شخص دور ساخت . البته صدقه مرگ ناگوار را از انسان دور مى سازد.
📚غررالحكم ، ج 1، ص 265.
حکایت
@hkaitb
*ـ ↶📗🌱↷
*
ضرب المثل از هول حلیم افتاد تو دیگ
داستان ضرب المثل:
گویند در روزگاران قدیم مردی فربه زندگی می کرد که علاقه زیادی به خوردن داشت که بیشتر وقتش صرف خوردن و آشامیدن می شد. یک روز مرد که به بازار رفته بود به خانه برگشت همسرش از او پرسید مرد چه شده امروز زود به خانه آمده ای مرد گفت شنیده ام که امروز همسایه حلیم می پزد آمده ام که حلیم بخورم .
وقتی که بوی حلیم همسایه به مشامش رسید سریع به خانه همسایه رفت ولی از بس که عجله کرده بود فراموش کرد که دیگی همراه خود بیاورد تا با خود حلیم ببرد ولی چون ظرفی نداشت رفت بالای دیگ و با قاشق شروع به خوردن کرد ولی وقتی دید فایده ندارد و چون بسیار هول کرده بود که مبادا نتواند به اندازه کافی حلیم بخورد با دو دست سرگرم خوردن شد و چنان بر سر دیگ خم شده بود که به ناگاه درون دیگ افتاد و مردمان با خنده و با صدای بلند گفتند بیچاره این مرد از هول حلیم افتاد توی دیگ
*ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ
حکایت
@hkaitb
💢تعمیر موتور کشتی
موتور کشتی بزرگی خراب شد .
مهندسان زیادی تلاش کردند تا مشکل را حل کنند
اما هیچکدام موفق نشدند!
سرانجام صاحبان کشتی تصمیم گرفتند مردی را که سالها تعمیر کار کشتی بود بیاورند..
وی با جعبه ابزار بزرگی آمد و بلافاصله مشغول بررسی دقیق موتور کشتی شد
دو نفر از صاحبان کشتی نیز مشغول تماشای کار او بودند
بعد از یک روز وارسی کامل و سپس خلوت کردن،
فردا صبح مرد از جعبه ابزارش آچار کوچکی بیرون آورد
و با آن به آرامی ضربه ای به قسمتی از موتور زد
بلافاصله موتور شروع به کار کرد و درست شد.
یک هفته بعد صورتحسابی ده هزار دلاری از آن مرد دریافت کردند. صاحب کشتی با عصبانیت فریاد زد :
او واقعا هیچ کاری نکرد!
ده هزار دلار برای چه میخواهد بگیرد؟
بنابر این از آن مرد خواستند ریز صورتحساب را برایشان ارسال کند؟
مرد تعمیر کار نیز صورتحساب را اینطور برایشان فرستاد :
ضربه زدن با آچار : ۲دلار
تشخیص اینکه ضربه به کجا باید زده شود : ۹۹۹۸ دلار
وذیل آن نیز نوشت :
تلاش کردن مهم است اما دانستن اینکه کجا باید تغییر کند میتواند همه چیز را تغییر بدهد.
حکایت
.
.
.
🌸🍃🌸🍃
برادران یوسف آمدند پیش او،
با او حرف زدند، از او گندم خریدند ولی او را نشناختند!
دوباره و سه باره هم آمدند،
ولی تا یوسف علیه السلام خودش را به آنها معرفی نکرد، او را نشناختند.
خدا اگر بخواهد حجّت خودش را مخفی می کند،
حتی از برادران و پدرش...!
" او(امام زمان) هم به اذن خدا بین مردم راه می رود،
در بازارها قدم می زند،
روی فرش ها پا می گذارد،
ولی او را نمیشناسند؛
شباهت یوسفِ یعقوب و یوسفِ فاطمه سلام الله علیها، همین مخفی ماندن است."
امام صادق علیه السلام اینگونه فرموده است.
غیبت نعمانی، ص163.
.
.
.