🎉 #ولادت_امام_حسن
😍 سور میلاد تو سی شب همه مان مهمانیم
🍃 چقدر پیش خدا ارزش و عزّت داری
#امام_حسن #رمضان
✍#ابراهیم_ادهم_و_توبه_اش
در مورد توبه ی ابراهیم ادهم سخنان مختلفی گفته شده است، بعضی میگویند: روزی از پنجرهی قصر خود تماشا میکرد. مرد فقیری را دید که در سایه ی قصر او نشسته و کهنه انبانی با خود دارد، یک نان از انبان بیرون آورد و خورد و روی آن آبی نیز آشامید، پس از آن راحت خوابید. ابراهیم با مشاهده ی این حال از خواب غفلت بیدار شد و با خود گفت: هر گاه نفس انسان به این مقدار غذا قناعت کند و با کمال راحتی آرامش پیدا کند من این پیرایههای مادی را برای چه میخواهم که جز رنج و اندوه هنگام مرگ نتیجه ای ندارد. او با همین اندیشه دست از سلطنت و مملکت شست و از بلخ خارج شد. نقل کرده اند: روزی خواست داخل حمامی شود، صاحب حمام چون لباسهای کهنه و ژندهی او را دید خیال کرد دستش از مال دنیا تهی است، پس به او اجازهی ورود نداد. ابراهیم گفت: بسیار در شگفتم کسی را که بدون پول به حمامی راه ندهند، چگونه بدون عمل و اطاعت داخل بهشت نمایند!
شفیق بلخی میگوید: ابراهیم از من پرسید: زندگی خود را بر چه پایه ای بنا نهادهای؟ گفتم: اگر روزیام رسید میخورم، اگر نرسید صبر میکنم، گفت: این کار مهمی نیست، سگهای بلخ نیز همین کار را میکنند. پرسیدم: تو چه میکنی؟ گفت: اگر روزی به من دادند دیگران را بر خود مقدم میدارم و اگر ندادند، شکر میکنم.
📙پند تاریخ 2/ 120 -121؛ به نقل از: تتمة المنتهی /154.
☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
✍#توبه_ی_انسان_از_نظر_شیطان
از وهب نقل شده است: روزی شیطان برای حضرت یحیی طلا آشکار شد و اظهار داشت: میخواهم تو را نصیحت کنم، یحیی گفت: من به نصیحت تو تمایلی ندارم؛ ولی از وضع و طبقات مردم به من اطلاعی بده. شیطان گفت: بنی آدم از نظر ما به سه دسته تقسیم میشوند:
🔥1. عده ای که مانند شما معصوم هستند و نیرنگ و حیلههای ما در آنها تأثیر نمی کند.
🔥2. دسته ای که در پیش ما شبیه توپی هستند که در دست بچههای شما است. به هر طرف بخواهیم آنها را میبریم و کاملا در اختیار ما هستند.
🔥3. کسانی که رنج و ناراحتی آنها برای ما از دو دسته ی دیگر بیشتر است. تلاش میکنیم تا آنها را فریب دهیم، همین که فریب خوردند و قدمی به سوی ما برداشتند یک مرتبه متذکر میشوند و از کردهای خود پشیمان میگردند و روی به توبه و استغفار میآوردند و هر چه برای او رنج کشیده ایم از بین میبرند. باز برای مرتبه ی دوم در صدد گمراه کردن آنها بر میآییم این بار نیز پس از آلوده شدن به گناه فورا متوجه میشوند و توبه میکنند، نه از آنها مأیوسیم و نه میتوانیم مراد خود را از چنین افرادی بگیریم و پیوسته در رنجیم.
📙الخزائن (نرافی) / 368.
☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
✍#راهزن_معروف
فضیل بن عیاض در ابتدای زندگی خود یکی از راهزنان مشهور بود. او مدتی از عمر خود را به این کار گذرانید و در سرقت شهرت یافت. کم کم در قلبش عشق و محبت دختری پیدا شد، شبی خیال داشت خود را به آن دختر برساند، از دیواری که بین او و معشوقه اش بود بالا رفت، در این هنگام صدای شخصی را شنید که این آیه را تلاوت میکرد: (و ألم یأن للذین آمنوا أن تخشع قلوبهم لذکر الله) ؛ آیا آن هنگام نرسیده است که مؤمنان خشوع پیدا کنند و در مقابل ذکر خدا قلب هایشان خاضع شود. فضیل از نیمه راه فرود آمد و این آیه چنان در قلب او اثر گذاشت که زندگی اش را دگرگون کرد. با کمال اخلاص و صفای دل گفت: پروردگارا! چرا نزدیک شده و هنگام خشوع رسیده است. فضیل از صمیم قلب به سوی خدا بازگشت. آن شب را به خرابهای پناه برد، در همان خرابه عده ای با هم صحبت میکردند، آنها مسافرانی بودند که در فکر کوچ و حرکت بودند، به یکدیگر میگفتند: چگونه از شر فضیل خلاص شویم؟ قطعا در این موقع شب بر سر راه ما کمین کرده تا دستبرد بزند. او از شنیدن گفت و گوی کاروانیان بیشتر متأثر شد که چقدر من بدبختم، پیوسته خاطر آسودهی خانوادههایی را به تشویش انداخته، آنها را نگران میکنم. آن گاه خود را به کاروانیان معرفی کرد و گفت: آسوده باشید، دیگر کاروانی از دست من ناراحت نخواهد شد.
📙پند تاریخ 4/ 233 - 234؛ به نقل از: روضات الجنات (لفظ فضیل).
☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
💎#تفکر
در ماه رمضان چند جوان، پیر مردی را دیدند که دور از چشم مردم، غذا میخورد.
به او گفتند: ای پیر مرد مگر روزه نیستی؟
🔆 پیرمرد گفت: چرا روزهام، فقط آب و غذا میخورم
جوانان خندیدند و گفتند: واقعا؟
🔅پیرمرد گفت:
بلی، دروغ نمیگویم،
به کسی بد نگاه نمیکنم، کسی را مسخره نمیکنم، با کسی با دشنام سخن نمیگویم، کسی را آزرده نمیکنم، چشم به مال کسی ندارم و...
ولی چون بیماری خاصی دارم متأسفانه نمیتوانم معده را هم روزه دارش کنم،
🔆 بعد پیرمرد به جوانان گفت: آیا شما هم روزه هستید؟
یکی از جوانان در حالی که سرش را از خجالت پایین انداخته بود، به آرامی گفت: خیر ما فقط غذا نمیخوریم !!!
🍃ماه رمضان بر همه آنان که چشم و دل و زبان و رفتار و کردارشان ، درخدمت خلق خداست ، و زمین را ، اب را ، و گل و سبزه را، و دیگر موجودات را آسیب نمی رسانند ومهربانند🌹
☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
✍#توبه_ی_پنهان_یا_آشکار
مردی در کوفه خدمت امیرالمؤمنین (ع) رسید و عرض کرد: من زنا کردهام پاکم کن. فرمود: از کدام قبیله هستی؟ جواب داد: از مزینه. پرسید: از قرآن چیزی میتوانی قرائت کنی؟ گفت: آری! چند آیه نیکو قرائت کرد. سؤال کرد: آیا جنون عارضت شده؟ عرض کرد: نه! فرمود: فعلا برو تا تحقیق کنیم. فردا دوباره باز گشت و گفتار روز پیش را تکرار کرد. این بار علی (ع) پرسید: زن داری؟ گفت: آری! سؤال کرد: زنت به مسافرت نرفته؟ گفت: نه! آن گاه که وضع او را جویا شد گفتند: مردی فهمیده و عاقل است. روز سوم آمد و مانند دو روز قبل تقاضای پاک شدن کرد، باز فرمود: برو تا در باره ی تو سؤال کنیم. در روز چهارم که خدمت آن جناب رسید و اقرار کرد، حضرت به قنبر دستور داد او را نگه دارد. در این هنگام حالت خشم به علی روی آورد، سپس فرمود: چقدر زشت است که مردی کار ناشایستی از این قبیل انجام دهد و خود را میان مردم رسوا نماید. به خدا سوگند اگر واقعا توبه کند برایش بهتر است از این که من بر او حد جاری کنم. آن گاه او را به سوی بیابان برد تا حد را بر او جاری کند، قبل از اجرای حد، مرد محکوم تقاضا کرد اجازه دهند دو رکعت نماز بخواند، پس از نماز او را وارد گودالی کرد به طوری که صورتش به طرف مردم بود. علی (ع) رو به جمعیت کرد و فرمود: مسلمانان این عمل یکی از حقوق خدا است. هر کس بر گردن او نیز چنین حقی است برگردد؛ زیرا کسی که حدی بر او باشد نمی تواند حد جاری کند. مردم همه برگشتند فقط علی و امام حسن و امام حسین علی باقی ماندند، امیرالمؤمنین سنگی به دست گرفت سه تکبیر گفت و پرتاب کرد. امام حسن و امام حسین (ع) نیز به ترتیب همین عمل را تکرار کردند و او بر اثر همان ضربات از دنیا رفت. علی او را بیرون آورد و دستور داد قبری برایش کندند. بر او نماز خواند و دفنش کرد. عرض کردند: غسلش نمی دهید؟ فرمود: با چیزی غسل کرد که تا روز قیامت پاک و پاکیزه است، همانا بر کار دشواری صبر کرد.
📙پند تاریخ 4 / 239- 241؛ به نقل از: فروع کافی 7/ 188.
☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
✍#توبه_هنگام_مرگ
معاویة بن وهب گفت: به طرف مکه میرفتم، پیرمرد عابد و خدا پرستی همراه ما بود؛ ولی مذهب ما را نداشت. او در مسافرت، نماز را تمام میخواند (شکسته نمی خواند). پسر برادرش که مسلمان بود و مذهب شیعه داشت همراهش بود. وی در راه مریض شد. به پسر برادرش گفتم: خوب است این پیرمرد را متوجه مذهب ما کنی و او را به ولایت علی (ع) دعوت نمایی شاید خداوند از این گمراهی نجاتش دهد. پسرک جلو رفت و گفت: عمو جان! مردم بعد از پیامبران از دین برگشتند مگر چند نفری، آنچه لازم بود از پیامبر اطاعت شود لازم است از علی (ع) نیز اطاعت شود و پیروی علی (ع) پیروی پیامبر است. پیرمرد این سخنان را که شنید آهی کشید و گفت: من نیز بر همین عقیده برگشتم و این مذهب را اختیار کردم و این سخن را گفت و جان سپرد. خدمت حضرت صادق عطل رسیدیم و داستان پیرمرد را برای حضرت بازگو کردیم، امام ع؟ فرمود: آن مرد از اهل بهشت است. علی بن سری عرض کرد: او که ایمان و ولایت نداشت مگر همان لحظه ی مرگ، فرمود: از او دیگر چه میخواهید؟! به خدا سوگند داخل بهشت شد!
📙پند تاریخ 4 / 250 ؛ به نقل از: اصول کافی 2 / 441
☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
✍#حضرت_موسی_در_دل_سنگ_چه_دید؟
روزی ملک الموت پیش حضرت موسی (ع) آمد، همین که چشم موسی به او افتاد پرسید: برای چه آمده ای؟ منظورت دیدار من است یا قبض روح من؟ گفت: برای قبض روح آمده ام. موسی مهلت خواست تا مادر و خانواده ی خود را ببیند و با آنها وداع کند. ملک الموت گفت: نمی توانم اجازه بدهم. گفت: آن قدر مهلت بده تا سجدهای بکنم. پس او را مهلت داد و موسی به سجده رفت و گفت: خدایا! ملک الموت را امر کن مهلت دهد تا با مادر و خانوادهام وداع کنم. خداوند به عزرائیل امر کرد: قبض روح موسی علی را به تأخیر انداز تا مادر و خانواده اش را ببیند. موسی (ع) نزد مادرش آمد و گفت: مادر جان! مرا حلال کن، سفری در پیش دارم. پرسید: چه سفری در پیش داری؟ جواب داد: سفر آخرت. مادرش گریست و با او وداع کرد. پس از آن نزد زن و فرزند خود رفت و با همه ی آنها وداع کرد. بچه ی کوچکی داشت که بسیار مورد علاقه اش بود، پیراهن حضرت موسی را گرفت و زار زار گریه کرد، حضرت موسی نتوانست خودداری کند و گریست. خطاب رسید: موسی! اکنون که نزد ما میآبی چرا این قدر گریه میکنی؟ عرض کرد: پروردگارا! برای بچه هایم گریه میکنم چون آنها را بسیار دوست دارم. خطاب رسید: موسی! با عصای خود به دریا بزن. حضرت موسی (ع) عصایش را به دریا زد، شکافته شد و سنگ سفیدی نمایان گشت. کرم ضعیفی را در دل سنگ مشاهده کرد که برگ سبزی به دهان داشت و مشغول خوردن بود. خداوند خطاب کرد: ای موسی! من این کرم را در دل این سنگ فراموش نکردهام آیا اطفال تو را فراموش میکنم؟ آسوده خاطر باش، من آنها را نیکو محافظت خواهم کرد. موسی (ع) به ملک الموت گفت: مأموریت خود را انجام بده. آن گاه او را قبض روح کرد.
📙پند تاریخ 181/5 -182: به نقل از: شجره ی طوبی / 279.
☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
✍#مقدس_اردبیلی_و_نماز_شب
مقدس اردبیلی بارها خدمت حضرت حجة بن الحسن ال مشرف شده بود و مقامش به آن حد رسیده بود که بر سر قبر حضرت امیر المؤمنین علی با ایشان حرف میزد. سبب رسیدن او به این درجات این است: وی در ابتدای تحصیل با طلبه ای هم حجره بود. با هم عهد بستند که هر مشکلی برای شان پیش آمد به کسی نگویند. بالاخره زمانی رسید که از شدت فقر، چیزی برای خوردن نداشتند. دوستش در اثر ضعف و گرسنگی خیلی ضعیف شده بود؛ ولی به خاطر عهدی که بسته بودند با کسی صحبت نمیکرد. روزی یک نفر به مدرسه آمد و در غیاب مقدس، علت ضعف دوستش را از او پرسید. او نخست نگفت؛ اما وقتی آن شخص او را قسم داد، حقیقت را گفت که از فرط فقر و گرسنگی این طور ضعیف شده اند. آن شخص فورا رفت و غذا و کیسه پولی برای هر دو نفر آورد. وقتی مقدس اردبیلی آمد و متوجه جریان شد به رفیقش اعتراض کرد که چرا موضوع را گفتی؟ مگر ما عهد نبسته بودیم؟ خلاصه غذا را با هم خوردند و پول را هم نصف کردند. مقدس نیمههای شب بیدار شد که نماز شب بخواند. فهمید که محتلم شده است. به سوی حمام رفت؛ اما حمامی در را بسته بود و باز نمیکرد. مقدس اصرار کرد؛ ولی او در را باز نکرد. مقدس گفت: دو برابر پول میدهم. گفت: باز نمیکنم. مقدس گفت: سه برابر میدهم. خلاصه حاضر شد تمام پولهایی را که روز گذشته به دستش رسیده بود بدهد که حمامی در را باز کند و او غسلش را انجام دهد و نماز شبش فوت نشود. از همان شب، خداوند الطاف خاصی به او فرمود که نتیجه اش همین کرامات او است.
📙هزار و یک حکایت خواندنی 1/ 47 - 48؛ به نقل از: قیامت در قرآن / 206
☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘