📔#حکایتی_خواندنی
زنی به شوهرش گفت: وقتی من مردم، چند وقت بعد زن میگیری؟
مرد گفت: وقتی خاک قبرت خشک شد!
زن گفت: آیا قول میدهی؟
مرد گفت: بله قول میدهم!.
بعد از اینکه زنش فوت کرد، هر روز مرد میرفت سر قبر تا ببیند خاکش خشک شده یا نه، تا یکسال دید که خشک نمیشود تا اینکه یک روز عصر رفت دید که برادر زنش داره روی قبر آب میریزه!
سؤال كرد: چکار میکنی؟
برادر زنش گفت: وصیت خواهرم را اجرا میکنم که هر دو روز بر روی قبرش آب بریزم!!!
اینست مکر زنان...
زنده بلا، مرده ش هم بلاست.. 😂
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
📚#حکایت
الاغ گفت :
رنگ علف قرمز است!
گرگ گفت :
نه سبز است!
باهم رفتند پیش سلطان جنگل( شیر )
و ماجرای اختلاف را گفتند
شیر گفت:
گرگ را زندانی کنید....
گرگ گفت :
ای سلطان، مگر علف سبز نیست
شیر گفت: سبز است
ولی دلیل زندانی کردن تو
بحث کردنت با "الاغ" است..
❗️نکته: با هر الاغی بحث نکنید خیلی جاها هرچند حق با شما باشد بهتر است سکوت کنید
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
📚#راز_مثلها
✍#زد_که_زد_خوب_کرد_که_زد
هر وقت یک ساده دلی بنشیند و «خیال پلو» بپزد و آرزوهای دور و دراز ببافد حاضران این مثل را می زنند.
می گویند یك روز زنی كه شغلش ماست فروشی بود،
ظرف ماستش را رو سرش گذاشته بود و برای فروختن به شهر می برد.
در راه با خودش فر كرد كه «ماست را می فروشم و از قیمت آن چند تا تخم مرغ میخرم.
تخم مرغ ها را زیر مرغ همسایه میذارم تا جوجه بشه. جوجه ها كه مرغ شدند می فروشم
و از قیمت آن گوسفند می خرم. كم كم گوسفندهام زیاد میشه،
یك روز میان چوپون من و چوپون كدخدا زد و خورد میشه
كدخدا مرا میخواد و از من میپرسه : چرا چوپون تو چوپون مرا زده؟
منم میگم : زد كه زد خوب كرد كه زد !
زن كه در عالم خیال بود همینطور كه گفت :
«زد كه زد خوب كرد كه زد» سرش را تكان داد و ظرف ماستی از رو سرش به زمین افتاد و ماست ها پخش زمین شد.😄
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
📔#حکایتی_زیبا_از_بهلولدانا
دو نفر بر سر صاحب بودن مقداری زمین با هم بحث میکرند !
از بهلول تقاضا کردند تا میان آنها قضاوت کند ، بهلول دانا را بردند در محل زمین مورد بحث !
بهلول سر خود را روی زمین قرار داد و گفت زمین می گوید من صاحب این دو نفر هستم !
اي بشر آخر تو پنداری که دنيا مال توست؟
ور نه پنداری که هر ساعت اجل دنبال توست
هر چه خوردی مال مور است هر چه بردی مال گور
هر چه مانده مال وارث هر چه کردی مال تو.
📔حکایتهای بهلول و ملانصرالدین👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
📔#حکایتی_خواندنی
زنی به شوهرش گفت: وقتی من مردم، چند وقت بعد زن میگیری؟
مرد گفت: وقتی خاک قبرت خشک شد!
زن گفت: آیا قول میدهی؟
مرد گفت: بله قول میدهم!.
بعد از اینکه زنش فوت کرد، هر روز مرد میرفت سر قبر تا ببیند خاکش خشک شده یا نه، تا یکسال دید که خشک نمیشود تا اینکه یک روز عصر رفت دید که برادر زنش داره روی قبر آب میریزه!
سؤال كرد: چکار میکنی؟
برادر زنش گفت: وصیت خواهرم را اجرا میکنم که هر دو روز بر روی قبرش آب بریزم!!!
اینست مکر زنان...
زنده بلا، مرده ش هم بلاست.. 😂
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
📔#حکایتی_زیبا_و_آموزنده
استادی با شاگردش از باغى ميگذشت
چشمشان به يک کفش کهنه افتاد.
شاگرد گفت گمان ميکنم اين کفشهاي کارگرى است که در اين باغ کار ميکند . بيا با پنهان کردن کفشها عکس العمل کارگر را ببينيم و بعد کفشها را پس بدهيم و کمى شاد شويم ...!
استاد گفت چرا براى خنده خود او را ناراحت کنيم؛
بيا کارى که ميگويم انجام بده و عکس العملش را ببين!
مقدارى پول درون آن قرار بده
شاگرد هم پذيرفت و بعد از قرار دادن پول ، مخفى شدند.
کارگر براى تعويض لباس به وسائل خود مراجعه کرد
و همينکه پا درون کفش گذاشت متوجه شيئى درون کفش شد و بعد از وارسى ، پول ها را ديد.
با گريه فرياد زد : خدايا شکرت !
خدايی که هيچ وقت بندگانت را فراموش نميکنى .
ميدانى که همسر مريض و فرزندان گرسنه دارم و در این فکر بودم که امروز با دست خالى و با چه رويی به نزد آنها باز گردم و همينطور اشک ميريخت.
استاد به شاگردش گفت:
"هميشه سعى کن براى خوشحالى ات ببخشى نه بستانی"
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
📔( منسوب به شیخ بهایی رحمه الله علیه)
🔹آدمی اگر پيامبر هم باشد از زبان مردم آسوده نيست!
زيرا :
اگر بسيار كار كند، میگويند احمق است!
اگر كم كار كند، میگويند تنبل است!
اگر بخشش كند، میگويند افراط ميكند!
اگر جمعگرا باشد، میگويند بخيل است!
اگر ساكت و خاموش باشد، میگويند لال است!
اگر زبانآوری كند، میگويند ورّاج و پرگوست!
اگر روزه برآرد و شبها نماز بخواند میگويند رياكار است!
و اگر نكند میگويند كافر است و بیدين!
🌸لذا نبايد بر حمد و ثنای مردم اعتنا كرد
و جز از خداوند نبايد از كسی ترسيد.
پس آنچه باشید که دوست دارید.
شاد باشید؛ مهم نیست که این شادی چگونه قضاوت شود🙏🌹
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
#گام_های_شیطان( پدر شوهر و عروسش🔞)
مهران به ناچار به خواسته پدرش تن درداد وعقد ازدواج میان خانم مهندس و مهران تحت نظارت پدر عاشق جاری شد.
روزها گذشت و رابطه ی میان خانم مهندس و پدرشوهرش دوباره شروع شد، خانم (س_و) حامله شد، در حالی که نمیدانست از مهران حامله شده یا از پدرش!
خانم (س_و) همچنان ارتباط حرامش را با پدر شوهر ادامه می داد
یک روز پسر فریب خورده که به ماموریت رفته بود قبل از موعد مقرر به خانه برگشت و ماشین پدرش را در پارکینگ دید. از پله های طبقه بالا که اتاق خواب در آنجا بود بالا رفت و.....
🚫 ادامه داستان در لینک زیر👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
🌹بهترین روز
🌹بهترین سرنوشت
🌹بهترین دنیا
🌹بهترین آخرت
🌹بهترین دوست
🌹بهترین زندگی...
🌹از هرچیزی امروز بهترینش را
🌹براتون از درگاه پروردگار آرزومندم🙏
#سلام_صبحتون_گلبارون🌹🍃🌹
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
📚#داستان_کوتاه_خواندنی
شخصی بر سفره امیری مهمان بود، دید که در میان سفره . دو کبک بریان قرار دارد، پس با دیدن کبک ها شروع به خندیدن کرد . امیر علت این خنده را پرسید، مرد پاسخ گفت: در ایام جوانی به کار راهزنی مشغول بودم. روزی راه بر کسی بستم آن بینوا التماس کرد که پولش را بگیرم و از جانش در گذرم اما من مصمم به کشتن او بودم. در آخر آن بیچاره به دو کبک که در بیابان بود رو کرد و گفت: شما شاهد باشید که این مرد، مرا بی گناه کشته است. اکنون که این دو کبک را در سفره شما دیدم یاد کار ابلهانه آن مرد افتادم
امیر پس از شنیدن داستان رو به مرد میکند و میگوید: کبکها شهادت خودشان را دادند. پس از این گفته امیر دستور داد سر آن مرد را بزنند
👤شیخ بهایی
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin