eitaa logo
حکایتهای بهلول و ملا نصرالدین
6.4هزار دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
2.3هزار ویدیو
16 فایل
بسم الله الرحمان الرحیم مرکز خرید و فروش کانال در ایتا👇 https://eitaa.com/joinchat/223674416C035f1536ee اینجا میتونی کانالتو بفروشی یا کانال مناسب بخری👆 تبلیغات انبوه در بهترین کانال های ایتا 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/926285930Ceb15f0c363
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷🌷🌷 قصه کوتاه سلیمان‌بن داوود از نادر پیامبرانی است که خداوند پادشاهی مشرق و مغرب زمین را به او داد و سال‌ها بر انسان‌ها، چهارپایان، مرغان و درندگان غالب و حاکم بود و زبان همه موجودات را می‌دانست که زبان از توصیف قدرت عظیم او قاصر است. درباره ثروت ایشان آورده‌اند که: فرشی داشت که جنیان آن را از حریر و طلا بافته بودند و هر زمان که می‌خواست به جایی برود روی آن فرش می‌نشست و هر جا و با هر سرعتی که می‌خواست، آن فرش وی را به مقصد می‌رساند. آنقدر قدرت داشت که حتی باد نیز تحت اختیار او بود و با باد سخن می‌گفت. میزی داشت از طلا که با یاقوت و جواهرات آراسته شده بود و سه هزار میز دیگر در اطراف او بودند (مخصوص علما، وزرا و بزرگان بنی‌ اسرائیل). سلیمان (ع) صد فرسخ لشکر داشت، 25 فرسخ از جنیان، 25 فرسخ از پرندگان، 25 فرسخ از انسان و 25 فرسخ از حیوانات چهارپا. جنیان گوهرهای درخشان برایشان می‌آوردند. در آشپزخانه‌های آن حضرت روزی 100 هزار گوسفند، 40 هزار گاو برای فقرا و مساکین و لشکریانش طبخ می‌شد ولی غذای خودش نان جو بود که آن را نیز با دست خود می‌پخت. روزی دستور داد که کسی وارد قصر من نشود و خود عصایش را به دست گرفت و به بالاترین جای قصر رفت در حالی که به عصایش تکیه داده بود به مملکت خویش نگاه کرده و شکرگذار خداوند بود. ناگاه نظرش به جوانی خوش چهره و پاکیزه افتاد که از گوشه قصرش پیدا شد، فرمود: چه کسی به تو اجازه ورود به قصر را داده است، گفت: پروردگار تو، فرمود:‌ تو کیستی، گفت: عزرائیل، فرمود: برای چه کاری آمدید، گفت: برای قبض روح تو. سلیمان (ع) چون هیچ وابستگی به دنیا نداشت فرمود: به آنچه ماموری، انجام بده. عزرائیل جان ایشان را در همان حالت که به عصا تکیه داده بود قبض کرد، چند روزی گذشت مردم و اطرافیان او را می‌دیدند و گمان می‌کردند که زنده است. بعضی می‌گفتند چند روز غذا نخورده و نیاشامیده، پس او پروردگار ماست. عده‌ای می‌گفتند او جادوگر است و در دید ما سحر کرده که ما گمان کنیم ایستاده است. گروهی گفتند او پیامبر خداست و … و خلاصه خداوند موریانه‌هایی را فرستاد که میان عصای او را بخورند تا عصا بشکند، وقتی عصا شکست و او به زمین افتاد به داخل قصر رفتند و متوجه شدند که چند روز است از دنیا رحلت کرده است. نکته مهم داستان این است که سلیمان (ع) با این همه ثروت فریب دنیا را نخورد و دنیا را در مسیر آخرت خرج کرد اما با این حال آخرین پیامبری است که در فردای قیامت به بهشت می‌رود زیرا خاصیت دنیا در این است که در حرام آن عقاب و در حلال آن حساب است. حسابرسی طولانی اموال سلیمان سبب می‌شود که او به عنوان آخرین پیامبر و فرستاده خدا قدم به بهشت گذارد. پس از این داستان درس می‌گیریم که نه تنها دنیا به خودی خود مذموم نیست بلکه دنیادوستی و استفاده صحیح از مخلوقات هم مذموم نیست. استفاده غیرشرعی و وابستگی و یا پرستش دنیا مورد مذمت واقع شده که از آن به دنیای ملعون و یا مظلوم تعبیر می‌شود. ☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
قاضی در مورد پسر 15 ساله ای که در حال سرقت از یک مغازه در آمریکا بود و هنگام فرار یکی از قفسه ها را شکسته بود حکمی صادرکرد . وی پس از شنیدن جزئیات حادثه از پسر پرسید . آیا واقعاً نان و پنیر سرقت کرده اید و یک قفسه را خرد کرده اید؟ پسر با خجالت سرش را خم کرد و گفت آره . قاضی ، چرا دزدی کردی پسر ، نیاز داشتم قاضی : آیا نمی توانستی آن را به جای سرقت خریداری کنی؟ پسر : من پول نداشتم . قاضی : شما می توانستید از والدین خود پول بخواهید پسر : من فقط مادرم را دارم که بیمار است . در رختخواب است و کار ندارد . به خاطر او من نان و پنیر دزدیدم. قاضی ، و تو ... هیچ کاری نمی کنی؟ کار وشغل نداری؟ پسر : من به عنوان کارواش کار می کردم . برای کمک به مادرم یک روز مرخصی گرفتم ، به همین دلیل آنها مرا اخراج کردند . پس از پایان گفتگو با پسر ، قاضی حکم خود چنین اعلام کرد : "سرقت ، به ویژه سرقت نان ، جنایتی بسیار شرم آور است . همه ما مسئول این جنایت سرقت هستیم . امروز ، همه حاضر در این اتاق ، از جمله من ، مسئول این جنایت سرقت هستند. بنابراین، همه شرکت کنندگان ، همه ده دلار جریمه می شوند و هیچ کس بدون پرداخت 10 دلار سالن را ترک نمی کند . قاضی یک اسکناس 10 دلاری از جیب خود بیرون آورد ، یک قلم برداشت و شروع به نوشتن کرد : علاوه بر این ، من برای صاحب مغازه ای که پسر گرسنه را به پلیس تحویل داد ، مبلغ 1000 دلار جریمه سفارش دادم و اگر جریمه در یک ساعت پرداخت نشود ، مغازه بسته می ماند. همه در سالن از پسر عذرخواهی کردند و مبلغ کامل را به او دادند. قاضی از اتاق دادگاه بیرون آمد و سعی کرد اشک هایش را پنهان کند. بعد از اینکه تماشاگران تصمیم قاضی را شنیدند ، چشمانشان پراز اشک شد. *قاضی افزود : اگر کسی در حال* *سرقت نان است ، باید همه ساکنان و جامعه این کشور شرمنده باشند . باید از شرم و خجالت مُرد ....* ☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
✍پدر و پسری در زمان صفویه در زندان حکومتی زندانی بودند. پسر به بیماری دچار شد پدر از زندان‌بان خواست بر بالین پسر طبیبی حاضر کند.مامور زندان گفت نمی‌شود اینجا زندان است و قانون دارد و قانونش عوض نمی‌شود. حال پسر وخیم شد. پدر گفت امشب پسرم خواهد مرد من هم نمی‌توانم کاری کنم لااقل بند مرا عوض کن تا جان دادن پسرم و پرپر شدن دلبندم در برابر دیدگانم را شاهد نباشم.زندان‌بان باز گفت این‌جا زندان است و...... تا این‌که پسر در آغوش پدر جان داد. سال‌ها بعد پدر از حبس آزاد شد به مطب حکیمی رفت تا علاجی بگیرد. آن زندان‌بان را با همسرش دید که فرزند بیماری در آغوش داشت و به دکتر می‌گفت: التماس می‌کنم فرزندم را نجات بده هر چه دارم به تو می‌بخشم اگر زندگی فرزندم را به او ببخشی. پیرمرد سکوت خود را شکست و گفت: ای زندان‌بان یاد داری من برای پسرم التماس تو می‌کردم؟ گفتی زندان قانون دارد و عوض نمی‌شود! حال من هم به تو می‌گویم این جهان هم قوانینی دارد قانون خدا عوض نمی‌شود فرزندت را ببر و شاهد مرگش باش امروز زندان‌بان تو نیز این حکیم است. ☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚 ‍ تصور کن برنده یک مسابقه شدی و جایزه ات اینه که بانک هر روز صبح یک حساب برات باز می کنه و توش هشتاد و شش هزار و چهار صد دلار پول می گذاره. ولی دو تا شرط داره. یکی اینکه همه پول رو باید تا شب خرج کنی، وگرنه هر چی اضافه بیاد ازت پس می گیرند. نمی تونی تقلب کنی و یا اضافهٔ پول رو به حساب دیگه ای منتقل کنی. هر روز صبح بانک برات یک حساب جدید با همون موجودی باز می کنه. شرط بعدی اینه که بانک می تونه هر وقت بخواد بدون اطلاع قبلی حسابو ببنده و بگه جایزه تموم شد. حالا بگو چه طوری عمل می کنی؟ او زمان زیادی برای پاسخ به این سوال نیاز نداشت و سریعا ... همه ما این حساب جادویی رو در اختیار داریم ؛ "زمان". این حساب با ثانیه ها پر می شه. هر روز که از خواب بیدار می شیم، هشتاد و شش هزار و چهار صد ثانیه به ما جایزه میدن و شب که می خوابیم مقداری رو که مصرف نکردیم نمی تونیم به روز بعد منتقل کنیم. لحظه هایی که زندگی نکردیم از دستمون رفته. دیروز ناپدید شده. هر روز صبح جادو می شه و هشتاد و شش هزار و چهار صد ثانیه به ما می دن. یادت باشه که من و تو فعلا از این نعمت برخورداریم ولی بانک می تونه هر وقت بخواد حسابو بدون اطلاع قبلی ببنده. ما به جای استفاده از موجودیمون نشستیم بحث و جدل می کنیم و غصه می خوریم. بیا از زمانی که برامون باقی مونده لذت ببریم. ازت تمنا می کنم ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
چہ حیف شد،نشد آخر بہ‌ دلبرش برسد دوباره باز بہ وصل برادرش برسد بہ سرنوشٺ نوشتند از ازل در قم شڪوه تربٺ زهرا بہ دخترش برسد (س)💔 🍂🕯 🏴
✍مردی جوانش به دست جوان شروری کشته شد. زمان قصاص رسید، جوان ملتمسانه پای چوبۀ دار درخواست عفو جان خویش از او می‌کرد. پدرش آن‌گاه از خون فرزندش گذشت. به او گفتند: روزی پشیمان می‌شوی، روزی خواهی دید این جوان قابل عفو نبود و فرد دیگری را کشت. مرد گفت: روزی اگر ببینم او فرد دیگری را کشته است قطعا پشیمان می‌شوم که چرا امروز او را بخشیده‌ام. این پشیمانی بر من آسان‌تر است از پشیمانی از این‌که او را قصاص کرده باشم و روزی بگویم اگر او را قصاص نمی‌کردم به عنوان انسان درستکاری در جامعه زندگی می‌کرد. گاهی بین دو پشیمانی یکی از دیگری برای انتخاب بهتر است. ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
در زمان متوکل عباسی، زنی ادعا کرد که من زینب دختر فاطمه ی زهرا هستم. متوکل گفت: از زمان زینب تا به حال سال‌ها گذشته و تو جوانی؟! گفت: پیامبر و دست بر سر من کشید و دعا کرد در هر چهل شمالی جوانی به من برگردد؟ متوکل، بزرگان آل ابوطالب و اولاد عباس و قریش را جمع کرد و آنها گفتند: او دروغ می‌گوید؛ زیرا زینب در سال شصت و دو هجری قمری وفات کرده است. زینب کذابه گفت: ایشان دروغ می‌گویند، من از مردم پنهان بودم تا الآن که ظاهر شدم. متوکل قسم خورد که باید شما با دلیل، ادعای این زن را باطل کنید. آنان گفتند: دنبال امام هادی بفرست تا بیاید و ادعای او را باطل کند. متوکل امام را طلبید و جریان را بازگو کرد. امام فرمود: او دروغ می‌گوید و زینب در فلان سال وفات کرد. متوکل گفت: دلیلی بر بطلان قول او بیان کن. امام فرمود: گوشت فرزندان فاطمه علی بر درندگان حرام است، او را نزد شیران بینداز اگر راست میگوید! متوکل به آن زن گفت: چه میگویی؟ گفت: می‌خواهند مرا بکشند. امام فرمود: این جا جماعتی از اولاد فاطمه (ع) هستند و هر کدام را خواهی بفرست. راوی گفت: صورتهای تمام سادات تغییر یافت، بعضی گفتند: چرا حواله بر دیگری می‌کند و خودش نمی رود؟ متوکل گفت: چرا خودتان نمی روید؟ فرمود: اگر بخواهی می‌روم؛ متوکل قبول کرد و دستور داد نردبانی نهادند؛ حضرت داخل جایگاه شیران درنده شدند و آنها از روی خضوع سر خود را جلوی امام بر زمین نهادند و امام دست بر سرشان می‌مالید، بعد امر کرد کنار روند و همه ی درندگان کنار رفتند. وزیر متوکل گفت: زود او را بطلب که اگر مردم این کرامت را بینند به او میگروند. پس نردبان نهادند و امام بالا آمد و فرمود: هرکس اولاد فاطمه عالی است بیاید میان درندگان بنشیند؟ آن زن گفت: ادعایم باطل است، من دختر فلان مرد فقیر هستم، بی چیزی سبب شد که این خدعه را به کار برم. متوکل گفت: او را نزد شیران بیندازید؛ اما مادر متوکل او را شفاعت کرد و متوکل او را بخشید. 📙منتهی الآمال 678/2. ☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘ ☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
. ✅داستان معروف ضامن آهو❤ ✍صیادی در بیابانی قصد شکار آهویی می‌کند و آهو شکارچی را مسافت معتنابهی به دنبال خود می‌دواند و عاقبت خود را به دامن حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام که اتفاقاً در آن حوالی تشریف‌فرما بوده است، می‌اندازد. ✍صیاد که می‌رود آهو را بگیرد، با ممانعت حضرت رضا علیه السلام مواجه می‌شود. ولی چون آهو را صید و حق خود می‌داند، در مطالبه آهو پافشاری می‌کند. امام حاضر می‌شود مبلغی بیشتر از بهای آهو، به شکارچی بپردازد تا او آهو را آزاد کند. ✍شکارچی نمی‌پذیرد ومی گوید: من همین آهو که حق خودم است را می‌خواهم و آن وقت آهو به زبان می‌آید و به عرض امام می‌رساند که من دو بچه شیری دارم که گرسنه‌اند و چشم به‌راه‌اند که بروم و شیرشان بدهم و سیرشان کنم. علت فرارم هم همین است و حالا شما ضمانت مرا نزد این ظالم بفرمایید که اجازه دهد بروم و بچگانم را شیر دهم و برگردم و تسلیم صیاد شوم… حضرت رضا علیه السلام هم ضمانت آهو را نزد شکارچی می‌فرماید و خود را به صورت گروگانی در تحت تسلط شکارچی قرار می‌دهد. آهو می‌رود و به‌سرعت با آهوبچگان باز می‌گردد و خود را تسلیم شکارچی می‌کند. ✍شکارچی که این وفای به عهد را می‌بیند، منقلب می‌گردد و آن گاه متوجه می‌شود که گروگان او، حضرت علی بن موسی الرضا صلوات الله علیه است. فوراً آهو را آزاد می‌کند و خود را به دست و پای حضرت می‌اندازد و عذر می‌خواهد و پوزش می‌طلبد. حضرت نیز مبلغ متنابهی به او مرحمت می‌فرماید و به‌علاوه، تعهد شفاعت او را در قیامت نزد جدش می‌دهند و صیاد را خوشدل روانه می‌سازد. آهو هم که خود را آزاد شده حضرت می‌داند اجازه مرخصی می‌طلبد و به سراغ آشیانه خود می‌دود. ☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘ ☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
CQACAgQAAx0CSmRjDAACPURhkhwUZhRnL3kp0rAnXXQrkVB3ogAC6wgAAsxb-FEWnm4HIO1_LSIE.mp3
8.99M
🔳 (س) 🌴دنبال تو داداش تا اینجا دویدم 🌴اما تورو هیچوقت ندیدم 🎤 👌بسیار دلنشین
🔸روزی نامه ای از سوی شخصی به دست جناب خواجه نصیرالدین طوسی(ره) که از علما و بزرگان اسلام است رسید. از جمله مطالبی که در آن نامه آمده بود این خطاب بسیار زشت بود: "ای سگ و ای فرزند سگ."!! خواجه هم در جواب او گفت: "این که مرا سگ خوانده ای صحیح نیست؛ زیرا سگ با چهار دست و پا راه می‌رود و ناخن‌های دراز دارد اما من راست قامت هستم و بر روی دو پا راه می‌روم، بدنم بدون مو است و ناخن هایم پهن است، سخن می‌گویم و می‌خندم و این ویژگی‌ها غیر از صفاتی است که تو به من نسبت دادی و مربوط به سگ می‌شود."! و بقیه نامه او را با کمال متانت و بزرگواری و به دور از هرگونه سخن تند پاسخ داد!! 🌿حضرت علی علیه السلام فرمودند: عادَةُ الْکِرامِ حُسْنُ الصَّنیعَةِ.🌹 «عادت انسان‌های بزرگوار نیک رفتاری است.» ☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘ ☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا