✨﷽✨
🌼رفتار تاثیرگذار امام سجاد (ع) با «زهری»
✍️یکی از کسانی که احادیث امام سجاد علیهالسلام را روایت کرده و آن احادیث را نشر و گسترش داده، شخصی است به اسم محمد بن مسلم بن عبدالله زهری؛ این زهری، از بنی امیه است! پدربزرگش (عبیدالله) در جنگ بدر با پیامبر اکرم جنگیده بود و پدرش (مسلم) همراه با مصعب بن زبیر در سرکوب مختار نقش داشت. خودش هم در دستگاه خلافت اموی صاحب منصب بود و برخی خلفا او را برای معلمی سرخانه بچههایشان انتخاب میکردند.
یعنی طرف جد اندر جد دشمن اهل بیت علیهمالسلام به حساب میآمد؛ اتفاقا یک بار هم امام سجاد علیهااسلام شنیده بودند که او در مسجدالنبی سخنانی توهینآمیز درباره امیرالمومنین علیهالسلام گفته که او را به خاطر این سخنان سرزنش کردند. آن وقت امام سجاد علیهالسلام برای چنین آدمی، یک نامه مفصل نوشته است و در آن با لحنی کاملا دوستانه و خیرخواهانه نصیحت کرده که نگذارد حکومت بنیامیه از موقعیت علمی او سوءاستفاده بکنند.
این رفتار امام سجاد چنان در زهری تاثیر کرد که او به کل عوض شد و در شمار شاگردان امام درآمد! در تاریخ نوشتهاند او طوری به امام علاقه داشت که باقی بنیامیه سر همین موضوع مسخرهاش میکردند و با حالت تمسخر به او میگفتند: زهری! پیامبرِ تو، علی بن الحسین تازه چه کار کرده و چه گفته؟!
📚تحف العقول، ترجمه پرویز اتابکی، ص280-283 و شرح الاخبار، ج3، ص258
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
✨﷽✨
🌼داستان کوتاه دعای چوپان
✍️ﻣﺮﺩﯼ ﺑﺎ ﭘﺪﺭﺵ ﺩﺭ ﺳﻔﺮ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﭘﺪﺭﺵ ﺍﺯ ﺩﻧﯿﺎ ﺭﻓﺖ. ﺍﺯ ﭼﻮﭘﺎﻧﯽ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺣﻮﺍﻟﯽ ﭘﺮﺳﯿﺪ: ﭼﻪ ﮐﺴﯽ ﺑﺮ ﻣﺮﺩﻩﻫﺎﯼ ﺷﻤﺎ ﻧﻤﺎﺯ ﻣﯽﺧﻮﺍﻧﺪ؟ ﭼﻮﭘﺎﻥ ﮔﻔﺖ: ﻣﺎ ﺷﺨﺺ ﺧﺎﺻﯽ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﻧﺪﺍﺭﯾﻢ؛ ﺧﻮﺩﻡ ﻧﻤﺎﺯ آنها ﺭﺍ ﻣﯽﺧﻮﺍﻧﻢ. ﻣﺮﺩ ﮔﻔﺖ: ﺧﻮﺏ ﻟﻄﻒ ﮐﻦ ﻧﻤﺎﺯ ﭘﺪﺭ ﻣﺮﺍ ﻫﻢ ﺑﺨﻮﺍﻥ! ﭼﻮﭘﺎﻥ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﺟﻨﺎﺯﻩ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩ ﻭ ﭼﻨﺪ ﺟﻤﻠﻪﺍﯼ ﺯﻣﺰﻣﻪ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: نماﺯﺵ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺪ! ﻣﺮﺩ ﮐﻪ ﺗﻌﺠﺐ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﮔﻔﺖ: ﺍﯾﻦ ﭼﻪ ﻧﻤﺎﺯﯼ ﺑﻮﺩ؟ ﭼﻮﭘﺎﻥ ﮔﻔﺖ: ﺑﻬﺘﺮ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺑﻠﺪ ﻧﺒﻮﺩﻡ.
ﻣﺮﺩ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﻧﺎﭼﺎﺭﯼ ﭘﺪﺭ ﺭﺍ ﺩﻓﻦ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺭﻓﺖ. ﺷﺐ ﻫﻨﮕﺎﻡ، ﺩﺭ ﻋﺎﻟﻢ ﺭوﯾﺎ ﭘﺪﺭﺵ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ ﺧﻮﺑﯽ ﺩﺍﺭﺩ. ﺍﺯ ﭘﺪﺭ ﭘﺮﺳﯿﺪ: ﭼﻪ ﺷﺪ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﮔﻮﻧﻪ ﺭﺍﺣﺖ ﻭ ﺁﺳﻮﺩﻩﺍﯼ؟ ﭘﺪﺭﺵ ﮔﻔﺖ: ﻫﺮ ﭼﻪ ﺩﺍﺭﻡ ﺍﺯ ﺩﻋﺎﯼ ﺁﻥ ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺩﺍﺭﻡ! ﻣﺮﺩ، ﻓﺮﺩﺍﯼ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﺑﻪ ﺳﺮﺍﻍ ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺗﺎ ﺑﮕﻮﯾﺪ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﺟﻨﺎﺯه ﭘﺪﺭﺵ ﭼﻪ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﭼﻪ ﺩﻋﺎﯾﯽ ﺧﻮﺍﻧﺪﻩ؟
ﭼﻮﭘﺎﻥ ﮔﻔﺖ: ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻨﺎﺭ ﺟﻨﺎﺯﻩ ﺁﻣﺪﻡ ﻭ ﺍﺭﺗﺒﺎﻃﯽ ﻣﯿﺎﻥ ﻣﻦ ﻭ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﺮﻗﺮﺍﺭ ﺷﺪ، ﺑﺎ ﺧﺪﺍ ﮔﻔﺘﻢ: ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺍﮔﺮ ﺍﯾﻦ ﻣﺮﺩ ﺍﻣﺸﺐ ﻣﻬﻤﺎﻥ ﻣﻦ ﺑﻮﺩ، ﯾﮏ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﺯﻣﯿﻦ ﻣﯽﺯﺩﻡ. ﺣﺎﻻ ﺍﯾﻦ ﻣﺮﺩ، ﺍﻣﺸﺐ ﻣﻬﻤﺎﻥ ﺗﻮﺳﺖ. ﺑﺒﯿﻨﻢ ﺗﻮ ﺑﺎ ﺍﻭ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﻣﯽﮐﻨﯽ. ﺑﻪ ﻧﺎﻡ ﺧﺪﺍﯼ ﺁﻥ ﭼﻮﭘﺎﻥ؛ ﮔﺎﻫﯽ ﺩﻋﺎﯼ ﯾﮏ ﺩﻝ ﺻﺎﻑ، ﺍﺯ ﺻﺪ ﻧﻤﺎﺯ ﯾﮏ ﺩﻝ ﭘﺮﺁﺷﻮﺏ ﺑﻬﺘﺮ است.
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
✨﷽✨
🌼شیخی بود که به شاگردانش عقیده می آموخت ، لااله الاالله یادشان می داد ، آنرا برایشان شرح می داد و بر اساس آن تربیتشان می کرد.
✍روزی یکی از شاگردانش طوطی ای برای او هدیه آورد، زیرا شیخ پرورش پرندگان را بسیار دوست می داشت. شیخ همواره طوطی را محبت می کرد و او را در درسهایش حاضر می کرد تا آنکه طوطی توانست بگوید: لااله الا اللّه طوطی شب و روز لااله الا الله می گفت. اما یک روز شاگردان دیدند که شیخ به شدت گریه می کند. وقتی از او علت را پرسیدند گفت :
طوطی به دست گربه کشته شد. گفتند برای این گریه می کنی؟ اگر بخواهی یکی بهتر از آن را برایت تهیه می کنیم. شیخ پاسخ داد: من برای این گریه نمی کنم. ناراحتی من از اینست که وقتی گربه به طوطی حمله کرد ، طوطی آنقدر فریاد زد تا مُرد.
با آن همه لااله الاالله که می گفت ، وقتی گربه به او حمله کرد ، آنرا فراموش کرد و تنها فریاد می زد. زیرا او تنها با زبانش می گفت و قلبش آنرا یاد نگرفته و نفهمیده بود
سپس شیخ گفت می ترسم من هم مثل این طوطی باشم ! تمام عمر با زبانمان لااله الاالله بگوییم و وقتی که مرگ فرارسد فراموشش کنیم و آنرا ذکر نکنیم ، زیرا قلوب ما هنور آنرا نشناخته است
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
الاغی که شیخی گریاند
از شخصیت بزرگی شنیدم كه روزی آیةالله شیخ جعفر شوشتری(ره) با جمعی از تجار و مؤمنین، در كاروانسرایی نشسته بودند. مردم مسائل مذهبی را از ایشان میپرسیدند و شیخ پاسخ میداد. ناگاه دیدند به یك باره حال شیخ دگرگون شده، شروع به گریستن كرد.
همه حاضران تعجب كردند كه گریه ایشان برای چیست. سرانجام یك نفر پرسید: آقا گریه شما برای چیست؟ ایشان با دست به گوشه ای اشاره كرد كه در آنجا الاغی بود و تازه بار آن را به زمین گذاشته بود. سپس گفت: این الاغ را ببینید! من او را نگاه میكردم؛ دیدم پس از بارگیری به من نگاه میكند و با نگاه خود به میگوید: ای شیخ! ای عالم و ای انسان! دیدی من چگونه بارم را به سلامت به منزل رساندم، آیا تو هم بار خویش را، یعنی بار امانت را سالم به منزل رسانیدی؟ گریه ام برای این است كه یك حیوان چگونه میتواند با سربلندی بارش را به منزل برساند؛ اما من كه انسان هستم، نتوانم و در نتیجه، پیش مولایم سرشكسته هستم.
📙برگرفته از کتاب اخلاق اسلامی، امینیان .
☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
💕داستانی بسیار زیبا
مردی داشت گوسفندی را از کامیون پایین می آورد تا آن را برای روز عید قربانی کند . گوسفند ازدست مرد جدا شد و فرار کرد.مردشروع کردبه دنبال کردن گوسفند تا اینکه گوسفند وارد خانه یتیمان فقیری شد .
عادت مادرشان این بود که هر روز کنار در می ایستاد و منتظر می ماند تا کسی غذا و صدقه ای را برایشان بگذارد و او هم بردارد. همسایه ها هم به آن عادت کرده بودند.
هنگامی که گوسفند وارد حیاط شد مادر یتیمان بیرون آمد و نگاه کرد .ناگهان همسای شان ابو محمد را دید که خسته و کوفته کنار در ایستاده .
زن گفت ای ابو محمد خداوند صدقه ات را قبول کند .او خیال کرد که مرد گوسفند را به عنوان صدقه برای یتیمان آورده .مرد هم نتوانست چیزی بگوید جز اینکه گفت :خدا قبول می کند .
ای خواهرم مرا به خاطر کمکاری و کوتاهی در حق یتیمانت ببخش.
بعدا مرد رو به قبله کرد و گفت خدایا ازم قبول کن.
روز بعد مرد بیرون رفت تا گوسفند دیگری را بخرد و قربانی کند. کامیونی پر از گوسفند دید که ایستاده . گوسفندی چاق و چنبه تر از گوسفند قبلی انتخاب کرد. فروشنده گفت بگیر و قبول کن و دیگه با هم منازعه نکنیم. مرد گوسفند را برد وسوار ماشین کرد. برگشت تا قیمتش را حساب کند .فروشنده گفت این گوسفند مجانی است و دلیلش هم این است که امسال خداوند بچه گوسفندان زیادی به من ارزانی نمود و نذر کردم که اگر گوسفندان زیادی داشتم به اولین مشتری که به او گوسفند بفروشم هدیه باشد .
پس این نصیب توست ...
صدقه را بنگر که چه چیزیست! !!
صدقه دهید چونکه کفن بدون جیب است .
☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
این داستان واقعا جالبه حتما بخوانید .
ﺳﻂﺢ ﺷﻌﻮﺭ اﺟﺘﻤﺎﻋﻲ
تصور کنید، مردی که همسرش به شدت بیمار است و چیزی به مرگش نمانده.
تنها راه نجات یک داروی بسیار گران قیمت است
که در شهر فقط یک نفر هست که آن را می فروشد.
مرد فقیر داستان ما، هیچ پولی ندارد، هیچ آشنایی هم برای قرض گرفتن ندارد.
به سراغ دارو فروش می رود و التماس می کند. به دست و پایش می افتد
و عاجزانه خواهش می کند آن دارو را برای همسر بیمارش به عنوان وام یا قرض به او بدهد.
دارو فروش به هیچ وجه راضی نمی شود. به هیچ وجه. حالا مرد ما دو راه دارد.
یا دارو را بدزدد و یا نظاره گر مرگ همسرش باشد.
مرد دارو را شبانه می دزدد و همسرش را از مرگ نجات می دهد.
پلیس شهر او را دستگیر می کند.
.
کلبرگ، روانشناس و نظریه پرداز بزرگ قرن بیستم،
با طرح این داستان از مردم خواست به دو سوال جواب دهند:
1- آیا کار آن مرد درست بود؟
2- آیا برای این دزدی، مرد باید مجازات شود؟ چرا؟
داستان معروف کلبرگ تمام بزرگان دنیا را به چالش کشید.
وی پس از طرح آن گفت از روی جوابی که می توانید به این سوال بدهید
من می توانم میزان هوش و شعور اجتماعی شما را تشخیص دهم
و مهمترین قسمت این سنجش، پاسخ به سوال "چرا" در سوال دوم بود.
هر کس جواب متفاوتی می داد. حتی سیاستمداران بزرگ دنیا به این سوال پاسخ دادند:
آری، باید مجازات شود، دزدی به هر حال دزدی است.
زیر پا گذاشتن مقررات، به هر حال گناه است. فارغ از بیماری همسرش.
- کار آن مرد درست نبود اما مجازات هم نشود. زیر فقیر است و راهی نداشته.
اما هنگامی که از گاندی این سوال را پرسیدند، پاسخ عجیبی داد.
گاندی گفت کار آن مرد درست بوده است و آن مرد نباید مجازات شود. چرا؟
زیرا قانون از آسمان نیامده است. ما انسان ها قانون را وضع می کنیم
تا راحت تر زندگی کنیم. تا بتوانیم در زندگی اجتماعی کنار هم تاب بیاوریم.
اما هنگامی که قانون منافی جان یک انسان بی گناه باشد، دیگر قانون نیست.
جان انسان ها در اولویت است. آن قانون باید عوض شود.
گاندی گفت انسان بر قانون مقدم است.
کلبرگ پس از شنیدن سخنان گاندی گفت
بالاترین نمره ای که می توان به یک مغز داد همین است.
.
گاندی مغز ششم(بالاترین سطح شعور اجتماعی) است
☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
#داستان
مردی را به جرم قتل نزد "کوروش کبیر" آوردند.
پسران مقتول خواهان اجرای "حکم اعدام" شدند.
ﻗﺎﺗﻞ ﺍﺯ ﮐﻮﺭﻭﺵ کبیر ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻧﺠﺎﻡ کاری ﻣﻬﻢ برای ﺑﺮﺍﺩﺭﺵ 3ﺭﻭﺯ "ﻣﻬﻠﺖ" ﺗﻘﺎﺿﺎ ﮐﺮﺩ.
ﺷﺎﻩ ﭘﺮﺳﯿﺪ:
ﭼﻪ ﮐﺴﯽ ﺿﻤﺎﻧﺖ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﮐﺮﺩ؟
ﻗﺎﺗﻞ ﺑﻪ ﻣﺮﺩﻡ نگاه ﮐﺮﺩ ﻭ گفت:
ﺍﯾﻦ "ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﻩ بزرگ"
ﺷﺎﻩ ﮔﻔﺖ:
ﺍﯼ "ﺳﭙﻬﺴﺎﻻﺭ" ﺁﺭﺍﺩ!
ﺁﯾﺎ ﺍﯾﻦ ﻣﺮﺩ ﺭﺍﺿﻤﺎﻧﺖ ﻣﯿﮑﻨﯽ؟
ﺁﺭﺍﺩگفت: ﺑﻠﻪ ﺳﺮﻭﺭﻡ.
ﮔﻔﺖ: ﺗﻮ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻧﻤﯿﺸﻨﺎﺳﯽ ﻭ ﺍﮔﺮ ﻓﺮﺍﺭ ﮐﻨﺪ، ﺣﮑﻢ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺗﻮ ﺍﺟﺮﺍ میکنیم!
ﺁﺭﺍﺩ گفت: "ﺿﻤﺎﻧﺘﺶ ﻣﯿﮑﻨﻢ."
ﻗﺎﺗﻞ ﺭﻓﺖ و 3 ﺭﻭﺯ ﻣﻬﻠﺖ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺍﺗﻤﺎﻡ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻣﺮﺩﻡ ﻧﮕﺮﺍﻥ ﺁﺭﺍﺩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﺣﮑﻢ ﺑﺮﺍﻭ ﺍﺟﺮﺍ ﻧﺸﻮﺩ.
اﻧﺪﮐﯽ پیش ﺍﺯ ﻏﺮﻭﺏ ﺁﻓﺘﺎﺏ آن مرد "ﺑﺮﮔﺸﺖ."
ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯿﮑﻪ ﺑﺴﯿﺎﺭﺧﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ، خود را تسلیم ﺩﺳﺘﺎﻥ "ﺟﻼﺩ" کرد.
کورش ﺑﺰﺭﮒ ﭘﺮﺳﯿﺪ:
ﭼﺮﺍ ﺑﺮﮔﺸﺘﯽ ﺩﺭﺣﺎﻟﯿﮑﻪ ﻣﯿﺘﻮﺍﻧﺴﺘﯽ ﻓﺮﺍﺭ ﮐﻨﯽ؟
پاسخ ﺩﺍﺩ:
ﺗﺮﺳﯿﺪﻡ ﮐﻪ ﺑﮕﻮﯾﻨﺪ "ﻭﻓﺎﯼ ﺑﻪ ﻋﻬﺪ" ﺍﺯ ﺑﯿﻦ "ﻣﺮﺩﻡ ﺍﯾﺮﺍﻥ" ﺭفته است !!!!
پادشاه ﺍﺯ ﺁﺭﺍﺩ ﭘﺮﺳﯿﺪ:
ﭼﺮﺍ ﺍﻭ ﺭﺍ به قیمت جانت ﺿﻤﺎﻧﺖ ﮐﺮﺩﯼ؟
ﭘﺎﺳﺦ ﺩﺍﺩ:
ﺗﺮﺳﯿﺪﻡ ﮐﻪ ﺑﮕﻮﯾﻨﺪ "مهرورزی ﻭ ﻧﯿﮑﯽ" ﺍﺯ ﺑﯿﻦ "ﻣﺮﺩﻡ ﺍﯾﺮﺍﻥ" ﺭفته است !!
ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﭘﺴﺮﺍﻥ ﻣﻘﺘﻮﻝ ﻧﯿﺰ "ﻣﺘﺄﺛﺮ" ﺷﺪﻧﺪ ﻭ ﮔﻔﺘﻨﺪ:
"ﻣﺎ ﺍﺯ ﺍﻭ ﮔﺬﺷﺘﯿﻢ."
" ﺯﯾﺮﺍ می ترﺳﯿﻢ ﮐﻪ ﺑﮕﻮﯾﻨﺪ ﺑﺨﺸﺶ ﻭ ﮔﺬﺷﺖ ﺍﺯ ﺑﯿﻦ ﻣﺮﺩﻡ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺭفته است."
به یاد داشته باشید
"ما از نژاد همین بزرگانیم
☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
🌱🕊
⭕️👈حکایتی بسیار زیبا و خواندنی
🌺🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂
🍃
عمه سکینه شوهری داشت به اسم مراد که خیلی بداخلاق و معتاد بود، فحش میداد و دست بزن داشت، خلاصه عمه سکینه از مراد طلاق میگیره و 3تا بچه رو بجای مهریه میگیره...
عمه سکینه بعداز چند سال با مش رجب ازدواج کرد. از شانس بدش مش رجب هم شوهر خوبی برای عمه سکینه نبود و هر روز دعوا داشتن...
عمه سکینه هم برای اینکه لجِ مش رجب رو دربیاره موقع دعوا از خوبیهای شوهر قبلیش میگفت.
اگه مراد دست بزن داشت حداقل خرجی میداد اما تو چی؟
مراد حداقل یه قیافهای داشت تو چی؟
مراد موقعی که نئشه بود محبت میکرد اما تو چی؟...
عمه سکینه با این حرفا دلش خنک میشد تا جایی که باورش شده بود مراد آدم خوبی بوده و یادش رفته بود که مراد چه بلاهایی سرش آورده بود و بچههایش بهش میگفتن تو که شوهر به این خوبی داشتی چرا طلاق دادی؟!
داستان امروز ما و مملکتمون آدمو یاد عمه سکینه با مراد و مش رجب میاندازه. ملت سال 92 روحانی رو انتخاب کردن تا از دست احمدینژاد راحت بشن و حالا بعضیها که منتقد وضع موجود هستن یجوری از احمدینژاد که همه میدونن چه گندی به مملکت زده حرف میزنن انگار اون موقع مردم ما تو بهشت زندگی میکردن و ما با پشت پا زدن به مدینه فاضلهای که احمدینژاد برامون ساخته بود خودمون رو انداختیم بغل مش رجب.
در نهایت ما گرفتار مش رجب هستیم و مراد را هم زیاد تطهیر نکنیم. تا حالا تو ایران هر رئیسجمهوری که اومده کاری کرده که ما دلمون برای رئیسجمهور قبلی تنگ بشه.
🍃
🌺🍃
☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘