📕#حکایت
بقالی زنی را دوست میداشت. به کنیز خود پیغام داد که برو به خاتون بگو من چنینم و چنانم و عاشقم و میسوزم و میسازم و آرام ندارم و بر من ستم ها می رود و دیشب چنان بودم و امروز چنین بر من گذشت.
قصه های دراز گفت و کنیز را راهی کرد.
کنیزک نزد خاتون رفت و گفت: بقال سلام رساند و گفت که بیا تا تو را چنین کنم و چنان کنم.
خاتون گفت: به همین سردی؟
کنیزک گفت: او سخن دراز گفت ولی مقصود این بود. اصل مقصود است و باقی دردسر است....
📕« فیه مافیه مولانا »
✓
📙مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
📚فوق العاده زیبا و قابل تامل
یکی از جانبازان شیمیایی تعریف میکرد وقتی از جبهه برای مرخصی برگشتم راننده ی آژانس از من کرایه دوبرابر گرفت چون لباسهام خاکی بود و پول کارواش رو هم ازم گرفت.
یک روز هم داخل تاکسی تو اتوبان بخاطر بیماری شیمیاییم حالت تهوع داشتم راننده نگه داشت تا کنار اتوبان استفراغ کنم و وقتی برگشتم راننده با کلی اخم حرکت کرد و گفت ماشینم کثیف نشه ها و بخاطر توقف ک باعث شدی از اون ور دیرتر نوبت و مسافر سوار کنم باید یه کمی یشتر کرایه پرداخت کنی
وقتی برای درمان رفتم ایتالیا تو بیمارستان شهر رم بستری بودم فامیلی پرستار مالدینی بود اولش فکر کردم تشابه اسمی هست ولی بعد پرسیدم فهمیدم واقعا خواهر پایولو مالدینی فوتبالیست اسطوره ای ایتالیا ست،
ازش خواستم که یه عکس یادگاری از برادرش بهم بده و او قول داد که فردا صبح میده ولی صبح که از خواب بیدار شدم دیدم پایولو مالدینی با یه دسته گل دو ساعتی میشه بالا سرم نشسته و بیدارم نکرده بود تا خودم بیدار شم.
شب خواهرش بهش زنگ زده بود و گفته بود که یک جانباز ایرانی عکس یادگاری از تو میخواد و اون مسیر ششصد کیلومتری میلان تا رم رو شبانه آمده بود تا یه عکس یادگاری واقعی با یه جانباز کشور بیگانه بندازه و از اون تجلیل کنه...
واقعا انسانیت محدود
به دین ﻣﺬﻫﺐ ﻧﻴﺴﺖ...
✓
📙مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
⁉️ سلطه چگونه است؟
از چرچیل می پرسند: چرا تا آنسوی اقیانوس هند میروید و دولت استعماری هند شرقی را درست می کنید! اما بیخ گوشتان، ایرلند شمالی را نمی توانید تحت سلطه درآورید؟
چرچیل می گوید: ما دو ابزار مهم نیاز داریم که در ایرلند نداریم!
می گویند آن دو چیست؟
چرچیل پاسخ می دهد ...
"اکثریت نادان و اقلیتی خائن"
✓
📙مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
📔#داستان_کوتاه
🔴مسافرت استثنایی (باحاله)😅👌
یه زن وشوهر که بیست ساله با هم ازدواج کردن تصمیم گرفتن که تابستون رو کنار دریا بگذرنونن و به همون هتلی برن که بیست سال پیش ماه عسلشونو اونجا گذروندن. ولی خانومه مشغله کاری داشت و بهمین دلیل توافق کردن که شوهره زودتر تنهایی بره و زنه دو روز بعد بهش ملحق بشه...
مرده وقتی وارد اتاق هتل شد دید یه کامپیوتر اونجاست که به اینترنت هم وصله. پس تصمیم گرفت که یه ایمیل به خانومش بفرسته و اونو از احوالش مطمئن کنه. بعد از نوشتن متن، تو نوشتن حروف آدرس ایمیل زنش نا غافل یه اشتباه جزیی کرد و همین اشتباه باعث شد که نامه ش به آدرس شخص دیگه ای بره که از بد حادثه بیوه ای بود که تازه از دفن شوهرش برگشته بود....
خلاصه بیوه هه کامپیوترو که روشن میکنه و میره سراغ ایمیلش تا پیامهای تسلیت رو چک کنه بحالت غش روی زمین میوفته. همزمان پسرش از راه میرسه وسعی میکنه مادرشو به هوش بیاره یه هو چشمش به کامپیوتر میوفته و پیامو میبینه که اینطوری نوشته:
همسر عزیزم....بسلامت رسیدم. و شاید از اینکه از طریق اینترنت باهات ارتباط برقرار کردم شگفت زده بشی چرا که اینجا هم به اینترنت وصل شده و هر کسی میتونه اوضاع و اخبار خودشو روزانه به اطلاع بستگان و دوستاش برسونه.
من الآن یه ساعتی میشه که رسیدم و مطمئن شدم که همه چی رو آماده کردن و دو روز دیگه منتظر رسیدنت به اینجا هستم.....
خیلی مشتاق دیدارتم و امیدوارم سفر تو هم مثل سفر من سریع رخ بده.
راستی!نیازی به آوردن لباسهای ضخیم نیست چون اینجا جهنمه و هوا خیلی گرمه😐
😂😂😂😂
✓
📙مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
✍📕#تلنگر
روزی تعدادی از کشیشان نزد
جرج واشنگتن رفتند
و از علت آزادی زیادی که به مردم داده بود پرسیدند و اورا به شدت سرزنش کردند ...
جرج دستور داد همه آنها را در اتاقی زندانی کنند
و به اندازه یک هفته برایشان غذا بگذارند.
ورود و خروج از اتاق را هم ممنوع کرد حتی برای
اجابت مزاج ...
پس از یک هفته درب را باز کردند اتاقی که روز اول بسیار تمیز و زیبا بود غرق در کثافت شده بود ...
جرج به کشیشان معترض رو کرد و گفت :
فرقی ندارد گداباشی یا کشیش و یا اشراف زاده اگر محدود شدی خودت را کثیف خواهی کرد
👍👍آزادی حق مشروع انسانهاست ،
و چه جاهل و سفیه هستند آنان که با محدود کردن میخواهند اجتماعشان را پاک نگه دارند !!
✓
📙مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
📕#حکایت_انوشیروان_و_پیرمرد :
✍ روزی انوشیروان عادل شاه ساسانی از محلی گذر میکرد که پیر مردی را دید که داشت درخت می کاشت ، انوشیروان نزدیک رفت و گفت : ای پیرمرد تو که موهایت سفید شده و عمری هم از تو گذشته حالا این درخت کاشتن به چه کار تو می آید
پیرمرد گفت : ای شاه شاهان گذشتگان ما برای ما درخت کاشتن و ما از آن بهره بردیم و استفاده کردیم حالا نوبت ما است که ما بکاریم تا آیندگان و فرزندان ما از آن استفاده کنند
🔻 انوشیروان از سخن این پیرمرد خوشش آمد و کیسه ای طلا به او داد پیرمرد در جواب به او گفت : درخت من همین امروز به من ثمر داد و این درخت کاشتن برایم بد نشد با اینکه عمر من از هفتاد گذشته اما این درخت 10 سال انتظارم نداد و همین امروز برای ما طلا ثمر داد
شاه از این جواب پیرمرد باز خوشحال شد و این بار زمین و روستا رو به او بخشید
📚 عبرت :
🔹 سعی کنیم در همه وقت و همه جا نسبت به همه کس و همه چیز خوبی کنیم و خوب باشیم چون به قول حضرت #پیر_رومی مولانا :
این جهان کوه است و فعل ما ندا
باز می آید سوی ما ندا
یعنی هر کاری انجام بدیم نتیجه اش به ما بر میگردد چه خوب یا چه بد
📔✍الهینامه عطار نیشابوری
✓
📙مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
📔#داستان_کوتاه
روزی اسکندر مقدونی با سران لشکر خود نشسته بود.
یکی از ایشان گفت: «خداوند بزرگ فرمانروایی گستردهای به تو ارزانی داشته است. با زنان بسیار ازدواج کن تا فرزندانت زیاد شوند و یادگار تو در جهان باشند.»
اسکندر گفت: «یادگار انسانِ بزرگ در جهان فرزند او نیست، بلکه روش های خوب و اخلاق نیکوست که از خود به جا میگذارد.»👌👌
❖
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
📚#حکایتی_زیبا_از_بهلول_دانا
✍#گفتگوی_هارون_و_بهلول_درباره_آخرت
آورده اند که هارون الرشید از بهلول پرسید که آخرت مرا چگونه می بینی؟ بهلول جواب داد: از این آیه می توانی جای خود را در دریابی: إِنَّ الْأَبْرَارَ لَفِي نَعِيمٍ وَإِنَّ الْفُجَّارَ لَفِي جَحِيمٍ. (نیکوکاران در بهشت اند و بدکاران در جهنم.) هارون گفت: پس قرابت من با رسول خدا چه می شود؟ بهلول جواب داد: فَإِذَا نُفِخَ فِي الصُّورِ فَلَا أَنسَابَ بَيْنَهُمْ... یعنی در قیامت وقتی که اصرافیل به اذن خدا در صور خود دمید پس از آن نسبتی در بین نخواهد بود و قرابت تو به پیغمبر(ص)، بدون عمل خیر، برای تو نفعی نخواهد داشت.
خلیفه گفت: پس شفاعت پیغمبر کجا می رود؟ بهلول جواب داد: کسی که به اولاد پیغمبر ظلم و ستم روا داشته، از شفاعت پیغمبر محروم است. هارون گفت: چه ظلم و ستمی از من به اولاد پیغمبر رسیده؟ بهلول جواب داد: ظلمی از این عظیم تر تعدادی از یاران رسول خدا را بدون هیچ گونه تقصیری به کند و بند نموده ای؟!
هارون سر را به زیر انداخت و گریست و اشکِ چشمش، محاسن او را تَر نمود و گفت: آیا اگر توبه کنم، توبه من قبول می شود و عمل من مرا نجات می دهد؟ بهلول گفت: خب ریاست چنان تو را بیخود و غافل نموده که اگر خود پیغمبر، الحال حاضر شود و تو را پند دهد تو دست از اعمال زشت خود نخواهی شست و بی جهت مرا معطل منما! بهلول این بگفت و از نزد هارون بیرون آمد.
✓
📚کانال حکایتهای بهلول و ملانصرالدین👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلاااام😊✋
صبحتون به زیبایی طبیعت پاییزی 🌸🍃
صبحانه تون سرشار از عشق💖
آسمون دلــتــون آفــتـابـي☀️
لـباتون پُــر خـنــده😊
نـفـسـتـون گـــرم💖
ســفــره تـون پُــر بـركــت
صبحتون بخیر🌸🍃🌸
❖
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
📔#برگزیده_از_کتاب
بعضیها این قدر حلال و حرام به رخ ما نکشند،
چون که ما خوب میدانیم که خودشان این داراییها را با عرق جبین سرهم نکردهاند.
ما که میدانیم این داراییها از راه حلال یک جا جمع نمیشود.
چرا فقط نوبت به ما که میرسد دعوای حلال و حرام پیش میآید..؟
لابد مال حرام، وقتی که یک خوشه یک خوشه باشد حرام است،
اما وقتی که خرمن خرمن باشد
حرام حساب نمیشود...
📗 کلیدر
✍#محمود_دولت_آبادی
✓
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
📚#داستان_کوتاه_عجیب
✍#نقاشی_بچه_های_مدرسه
خانم معلم رو به شاگردهای کلاس اول گفت: بچهها، حالا هر کس باید آخرین صحنهای رو که دیروز یا دیشب تو منزلشون دیدن نقاشی کنه. زود باشین بچههای خوب.
نیم ساعت بعد خانوم مشغول نمره دادن به نقاشیها شد، بعضی از بچهها خانوادهشان را مشغول تماشای تلویزیون کشیدند، چند نفری میز شام را کشیدند و… تا اینکه خانم با تعجب به نقاشی یکی از بچهها خیره شد و پرسید: ببینم کوچولو، تو مطمئنی این صحنه رو توی خونه تون دیدی؟ و کودک شش ساله قسم خورد که دیده، خانوم سری تکان داد و چند دقیقه کلاس را ترک کرد.
دو ساعت بعد ماموران پلیس جنازه یکی از همدستان پدر دانش آموز را – که هفته قبل با هم یک جواهر فروشی را سرقت کرده بودند – از داخل باغچه خانه بیرون کشیدند و پدر کودک را هم بازداشت کردند!
✓
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin