✅بهجای دریافت رشوه، نیازت را از خدا بخواه
✍در زمان پادشاهی، دو برادر در دیوان خدمت میکردند که برای گرفتن مالیات و خراج به روستاهای اطراف شهر میرفتند.
یکی از آنها اهل رشوه بود و در برابر پیشنهاد رشوه، ضعیف. هر رشوهای میدادند، میگرفت و از مالیاتشان کم میکرد. اما دیگری ایمانی قوی داشت و هرگز تسلیم رشوه نمیشد. روزی برادر رشوهگیر به برادر مؤمن گفت: من تعجب میکنم تو چرا به این حقوق کم دیوان میسازی و رشوه را رد میکنی؟!
برادر مؤمن پاسخ داد: به دو علت؛ نخست اینکه وقتی چیزی به عنوان رشوه به من پیشنهاد میدهند، میاندیشم که چه نیازی به آن دارم و اگر آنها را به خانه نبرم چه میشود؟ میبینم چیزی نیست که نیاز ضروری من به آن باشد و آن را نداشته باشم.
دوم اینکه آنچه را که رشوه میگیرم به این خاطر که نیازش دارم، میاندیشم که خدایم مرا میبیند و زمان گرفتن رشوه میگوید: «ای بنده من! آیا این چیزهایی (مرغ، خروس، گوسفند و...) که رشوه گرفتی و نیاز به آن داشتی، از من خواستی و من آنها را به تو ندادم که از راه گناه و نافرمانی من آن را کسب کردی؟!»
🔺 پس هرگز رشوه مرا وسوسه نمیکند.
@Bohlol_Molanosradin
دخترانی که خواستگار ندارند...
از مرحوم آیت الله بهجت رحمة الله علیه سوال کردند برای دخترانی که خواستگار ندارند یا خواستگاری به نتیجه نمیرسد چه توصیه می کنید ایشان فرمودند به مدت پنج هفته شبهای جمعه عبایی بر سر دختر قرار دهند و حدیث کسا را بخوانند انشالله رفع می شود...
حضرت آیت الله بهجت تاکید فراوانی به این امر داشته وبنده بسیار افراد زیادی دیدم که این کار را اجرا کردند و کامل جواب داده فقط دوستان پس از اینکه عبا را بر میدارند شش بار جمله لااله الی الله را تکرار کنند .
عروسی دختر رهبری از زبان غلامرضا سازگار....
📚نشر آثار آیت الله بهجت (ره)
@Bohlol_Molanosradin
💠"این داستان مربوط به قبرستان تخت فولاد اصفهان است"
🌿یکی از آقایان نقل می کند: برادرم را که مدتی پیش فوت کرده بود در خواب دیدم با وضع و لباس خوبی که موجب شگفتی بود. گفتم: داداش دیگر آن دنیا کلاه چه کسی را برداشتی؟! گفت: من کلاه کسی را برنداشتم. گفتم: من تو را می شناسم. این لباس و این موقعیت از آن تو نیست. گفت: آری . دیشب، شب اول قبرِ مادر قبرکن بود. آقا سید الشهدا(ع) به دیدن آن زن تشریف آوردند و به کسانی که اطراف آن قبر بودند خلعت بخشیدند و من هم از آن عنایات بهره مند شدم. بدین جهت از دیشب وضع و حال ما خوب شده و این لباس فاخر را پوشیده ام
از خواب بیدار شدم ، نزدیک اذان صبح بود. کارهای خود را انجام داده و حرکت کردم به سمت تخت فولاد. برای تحقیقات سر قبر برادرم رفتم. بعضی قرآن خوان ها کنار قبرها قرآن می خواندند. از قبرهای تازه پرسیدم، قبر مادر قبرکن را معرفی کردند. رفتم نزد آقای قبر کن
احوال پرسی کردم و به او تسلیت گفتم و از فوت مادرش سوال کردم، گفت: دیشب شب اول قبر او بود
گفتم: روضه خوانی می کرد؟ روضه خوان بود؟ کربلا رفته بود؟ گفت: خیر ، برای چه می پرسی؟ داستان را گفتم ، او گفت: هر روز "زیارت عاشورا" می خواند...
📚حکایاتی از عنایات حسینی، ص111
@Bohlol_Molanosradin
📚حکایت زینب کذابه
زنی ادعا میکرد زینب است و به دعای پدرش امام علی(ع) عمری ابدی یافته است. مأمون او و امام رضا(ع) را با یکدیگر روبهرو کرد تا مشخص شود کدامیک راست میگوید. در این هنگام امام رضا(ع) پیشنهاد عجیبی داد.
🏷 روایتی از کتاب فرائد السمطین نقل میشود:
ابوالفضلبن ابینصر حافظ میگوید در کتاب عیسیبن مریم عمانی خواندم که روزی از روزها امام رضا(ع) بر مأمون وارد شد، در حالیکه «زینب کذّابه» که ادعا میکرد دختر علیبن ابیطالب است و علی(ع) برای او دعا کرده که تا روز قیامت زنده بماند، نزد او بود. مأمون به امام رضا(ع) گفت: «به خواهرت سلام کن.» حضرت فرمود: «به خدا سوگند، او خواهر من نیست و علیبن ابیطالب پدر او نیست.» زینب هم گفت: «به خدا سوگند، او برادر من نیست و علیبن ابیطالب پدر او نیست.» مأمون گفت: «دلیل این سخن شما چیست؟» حضرت فرمود: «ما اهل بیت گوشتمان بر درندگان حرام است، او را پیش درندگان بینداز، اگر راست بگوید، درندگان از خوردن گوشتش خودداری میکنند.» زینب گفت: «با این شیخ (امام رضا) آغاز کن.» مأمون گفت: «سخن منصفانهای گفتی.» حضرت فرمود: «باشد.» در این حال درِ جایگاه حیوانات وحشی را گشودند، آنان را مهیای غذا کردند و امام رضا (ع) به سوی آنها پایین رفت. هنگامی که چشم آنان به حضرت افتاد، همه دم تکان دادند و در برابر حضرت سرِ تعظیم فرود آوردند. حضرت میان آنها دو رکعت نماز خواند و از آنجا خارج شد. آنگاه مأمون به زینب دستور داد او پایین برود؛ اما امتناع کرد. از این رو، او را گرفتند، پیش آنها افکندند، آنها هم او را خوردند!
پس از آن مأمون بر این مقام حضرت حسادت ورزید. پس از مدتی امام رضا(ع) بر مأمون وارد شد و او را نگران یافت، به او فرمود: «تو را نگران میبینم.» مأمون گفت: آری، صحرانشینی به درِ دارالاماره آمده، هفت تار مو به من داده و معتقد است اینها از محاسن رسول خداست و درخواست جایزه کرده است. اگر راست بگوید و من به او جایزه ندهم، شرافت (نسبی) خود را زیر پا گذاشتهام. اگر دروغ بگوید و به او جایزه بدهم، مرا به استهزا گرفته است. نمیدانم چه کنم!
امام رضا(ع) فرمود: «موها را به من بده. وقتی آنها را دید، بویید و فرمود: «این چهار تار مو از محاسن رسول خداست، اما بقیه از محاسن او نیست.» مأمون گفت: «از کجا میگویی؟» فرمود: «آتش بیاورید.» موها را در آتش افکند. آن سه تار موی بدلی سوخت و آن چهار تار موی اصلی سالم ماند و آتش بر آنها تأثیری نداشت.مأمون گفت: «آن صحرانشین را بیاورید.» وقتی در برابر او ایستاد، دستور داد گردنش را بزنند. صحرانشین گفت: «به چه جرمی؟» مأمون گفت: «درباره موها راستش را بگو.» گفت: «چهار تار مو از محاسن رسول خدا (ص) و سه تار آن از محاسن خودم است.»
منبع:
کتاب مستدرک عوالمالعلوم، محقق: آيتالله سيد محمدباقر موحد ابطحي اصفهاني، انتشارات بنیاد بینالمللی فرهنگی هنری امام رضاع
@Bohlol_Molanosradin
❣ #سلام_امام_زمانم ❣
✨ما #عاشق بی قرار یاریم همه
❣بر درد فراق او دچاریم همه
✨از پای به جان او نخواهیم نشست
❣تا سر به #قدومش بسپاریم همه
#اللهم_عجل_لولیـک_الفـرج 🌸🍃
🌹🍃🌹🍃
🌸 نمـاز صبـح 🌸
✅ مردی به خدمت امام صادق(ع) آمد و عرضه داشت : من مرتکب گناهی شده ام.
امام صادق(ع) فرمود :خدا می بخشد
آن شخص عرضه داشت :گناهی که مرتکب شده ام خیلی بزرگ است.
امام فرمود: اگر به اندازه ی کوه باشد خدا می بخشد.
آن شخص عرضه داشت: گناهی که مرتکب شده ام خیلی بزرگتر است.
امام فرمود : مگر چه گناهی مرتکب شده ای؟
وآن شخص به شرح ماجرا پرداخت.
پس از اتمام سخن، امام صادق(ع) رو بہ آن مرد کرد و فرمود: خدا مےبخشد ، من ترسیدم که «نماز صبح» را قضا کرده باشی.
✨✨✨✨✨✨✨
✅ از امام صادق(ع) پرسیدند که چرا کسانی که در آخر زمان زندگی مےکنند رزق و روزیشان تنگ است؟
فرمودند : به این دلیل که غالبا نمازهایشان قضا است.
🌸✨مرحوم آیت الله حاج شیخ حسنعلی اصفهانی (معروف به نخودکی) در وصیت خود به فرزندش می گوید:
اگر آدمی چهل روز به ریاضت و عبادت بپردازد ولی یک بار نماز صبح از او فوت شود، نتیجه آن چهل روز عبادت بی ارزش (نابود) خواهد شد. فرزندم تو را سفارش می کنم که نمازت را اول وقت بخوان و از نماز شب تا آن جا که می توانی غفلت نکن.»
✨✨✨✨✨✨✨✨✨
✅ برای این که جهت اقامه نماز صبح خواب نمانیم، قبل از خوابیدن آخرین آیه سوره کهف را بخوانیم:
«بسم الله الرحمن الرحیم»
قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُوحی إِلَیَّ أَنَّما إِلهُکُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَمَنْ کانَ یَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَ لا یُشْرِکْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحدا
1⃣✨قصد و اراده بیدار شدن
2⃣✨خوابیدن با وضو
3⃣✨خواندن اذکاری قبل از خواب
4⃣✨پرهیز از غذای سنگین در شب
5⃣✨اجتناب از شب بیداری های بیهوده
6⃣✨پرهیز از گناه در طول روز جهت بیداری درشب
7⃣✨قرار با دوستان برای بیدار کردن همدیگر
8⃣✨استفاده از زنگ ساعت و موبایل و قرار دادن آن دور از بستر
ان شاءالله خدا توفیق خواندن نماز صبح را به همه
@Bohlol_Molanosradin
#داستان_آموزنده
روزی مردی در بیابان در حال گذر بود که ندایی را از عالم غیب شنید: « ای مردهرچه همین الان آرزو کنی، به تو داده میشود.»
مرد قدری تأمل کرد، به آسمان نگاه کرد و گفت: میخواهم کوهی روبرویم قرار گرفته، به طلا تبدیل شود. در کمتر از لحظه ای کوه به طلا تبدیل شد. ندا آمد: « آرزوی دیگرت چیست؟ مرد گفت: کور شود هرکه آرزو و دعای کوچک داشته باشد بلافاصله مرد کور شد!
نکته : وقتی منبع برآورده کردن آرزوهایت خداست، حتی خواستن کوهی از طلا نیز کوچک است. خدا بزرگ است، از خدای بزرگ چیزهای بزرگ بخواهید.
@Bohlol_Molanosradin
✨﷽✨
🔴حکایت
✍مردی از اولیای الهی، در بیابانی گم شده بود. پس از ساعتها سردرگمی و تشنگی، بر سر چاه آبی رسید. وقتی که قصد کرد تا از آب چاه بنوشد. متوجه شد که ارتفاع آب خیلی پایین است؛ و بدون دلو و طناب نمی توان از آن آب کشید. هرچه گشت، نتوانست وسیله ای برای آب کشیدن بیابد. لذا روی تخته سنگی دراز کشید و بی حال افتاد. پس از لحظاتی، یک گله آهو پدیدار شد و بر سر چاه آمدند. بلافاصله، آب از چاه بیرون آمد و همه آن حیوانات از آن نوشیدند و رفتند. با رفتن آنها، آب چاه هم پایین رفت!
آن فرد با دیدن این منظره، دلش شکست و رو به آسمان کرد و گفت: خدایا! می خواستی با همان چشمی که به آهوهایت نگاه کردی، به من هم نگاه کنی!
همان لحظه ندا آمد: ای بنده من، تو چشمت به دنبال دلو و طناب بود، باید بروی و آن را پیدا کنی. اما آن زبان بسته ها، امیدی به غیر از من نداشتند، لذا من هم به آنها آب دادم
@Bohlol_Molanosradin