eitaa logo
حکایتهای بهلول و ملا نصرالدین
6.3هزار دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
2.4هزار ویدیو
16 فایل
بسم الله الرحمان الرحیم مرکز خرید و فروش کانال در ایتا👇 https://eitaa.com/joinchat/223674416C035f1536ee اینجا میتونی کانالتو بفروشی یا کانال مناسب بخری👆 تبلیغات انبوه در بهترین کانال های ایتا 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/926285930Ceb15f0c363
مشاهده در ایتا
دانلود
جوان به پیرمردگفت: خوشبخت خواهم شد؟ خواستگارم به خاطر من پدر و مادرش را پس زد پیرمرد گفت: خوشبخت نمیشوی کسی که چشم بر زحمت پدر و مادر بست بخاطر تو روزی چشم بر تو هم خواهد بست بخاطر دیگری ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌❖ 📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده 📚 @Bohlol_Molanosradin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 داستان زیبای پیرمرد دامدار از گرگی که در آغل گوسفندان او زاییده بود و یکی از بچه های گرگ یکی از گوسفندانش را خورده بود! اما در انتها ببینید رفتار گرگ را که پیرمرد دامدار و هر بیننده و شنونده ای را شوکه می کند! ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌❖ 📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده 📚 @Bohlol_Molanosradin
📕 پدری قبل از مرگش پسر را چنین نصیحت کرد: ﻓﺮﺯﻧﺪﻡ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺳﻪ ﻭﺻﯿﺖ ﺩﺍﺭﻡ. امیدوارم ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺳﻪ ﻭﺻﯿﺖ ﻣﻦ ﺗﻮﺟﻪ ﮐﻨﯽ ! اول اینکه ﺍﮔﺮ ﺧﻮﺍﺳﺘﯽ ﻣﻠﮑﯽ ﺑﻔﺮﻭﺷﯽ، ﺍﺑﺘﺪﺍ ﺩﺳﺘﯽ ﺑﻪ ﺳﺮﻭ ﺭﻭﯾﺶ ﺑﮑﺶ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﻔﺮﻭﺵ ! دوم اینکه اﮔﺮ ﺧﻮﺍﺳﺘﯽ ﻗﻤﺎﺭ ﺑﺎﺯﯼ ﮐﻨﯽ، ﺳﻌﯽ ﮐﻦ ﺑﺎ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﯾﻦ ﻗﻤﺎﺭ ﺑﺎﺯ ﺷﻬﺮ ﺑﺎﺯﯼ ﮐﻨﯽ ! و سوم اینکه ﺍﮔﺮ ﺧﻮﺍﺳﺘﯽ ﺳﯿﮕﺎﺭ ﯾﺎ ﺍﻓﯿﻮﻧﯽ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﻨﯽ، ﺑﺎ ﺁﺩﻡ ﺑﺰﺭﮔﺴﺎﻟﯽ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﻦ! ﻣﺪﺗﯽ ﭘﺲ ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﭘﺪﺭ، ﭘﺴﺮ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﮔﺮﻓﺖ ﺧﺎﻧﻪ ﭘﺪﺭﯼ ﺭﺍ ﺑﻔﺮﻭﺷﺪ. ﭘﺲ ﺑﻪ ﻧﺼﯿﺤﺖ ﭘﺪر، ﺁﻥ ﻣﻠﮏ ﺭﺍ ﺳﺮ ﻭ ﺳﺎﻣﺎﻥ ﺩﺍﺩ. ﭘﺲ ﺍﺯ ﺍﺗﻤﺎﻡ ﮐﺎﺭ ﺩﯾﺪ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺯﯾﺒﺎ ﺷﺪﻩ ﻭ ﺣﯿﻒ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﻔﺮﻭﺷﺪ ﭘﺲ ﻣﻨﺼﺮﻑ ﺷﺪ! ﺑﻌﺪ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﻗﻤﺎﺭ ﺑﺎﺯﯼ ﮐﻨﺪ؛ ﭘﺲ ﺍﺯ ﭘﺮﺱ ﻭ ﺟﻮﯼ ﻓﺮﺍﻭﺍﻥ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﯾﻦ ﻗﻤﺎﺭ ﺑﺎﺯ ﺷﻬﺮ ﺭﺍ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩ. ﺩﯾﺪ ﺍﻭ ﺩﺭ ﺧﺮﺍﺑﻪ ﺍﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ! ﻋﻠﺘش را ﭘﺮﺳﯿﺪ ﮔﻔﺖ: ﻫﻤﻪ ﺩﺍﺭﺍﯾﯿﻢ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻗﻤﺎﺭ ﺑﺎﺧﺘﻪ ﺍﻡ! ﺩﺭ ﻧﺘﯿﺠﻪ ﺑﻪ ﻋﻤﻖ ﻧﺼﺎﯾﺢ ﭘﺪﺭﺵ ﭘﯽ ﺑﺮﺩ... و می خواست ﺑﺎ ﻣﺮﺩ ﭘﻨﺠﺎﻩ ﺳﺎﻟﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﭘﺪﺭ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺩﻭﺳﺘﺎﻧﺶ ﺑﻮﺩ ﺩﻭﺩ ﺭﺍ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﻨﺪ، ﻭﻟﯽ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺑﻪ ﻣﻮﺕ ﯾﺎﻓﺖ ﮐﻪ ﺑﺮ ﺍﺛﺮ ﻣﻮﺍﺩ ﻣﺨﺪﺭ اینچنین شده ﺑﻮﺩ! ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺷﮑﺮ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﭘﺪﺭ، ﺭﺣﻤﺖ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺭﺍ ﺧﻮﺍﺳﺘﺎﺭ ﺷﺪ. ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌❖ 📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده 📚 @Bohlol_Molanosradin
📕✍ امروز کسی محرم اسرار کسی نیست ما تجربه کردیم، کسی یار کسی نیست هر مرد شتر دار اويس قرني نيست هر شيشه ي گلرنگ عقيق يمني نيست هر سنگ و گلي گوهر ناياب نگردد هر احمد و محمود رسول مدني نيست بر مرده دلان پند مده خويش نيازار زيرا که ابوجهل مسلمان شدني نيست با مرد خدا پنجه ميفکن چو نمرود اين جسم خليل است که آتش زدني نيست خشنود نشو دشمن اگر کرد محبت خنديدن جلاد ز شيرين سخني نيست جايي که برادر به برادر نکند رحم بيگانه براي تو برادر شدني نيست صد بار اگر دايه به طفل تو دهد شير غافل مشو ای دوست که مادر شدنی نيست ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌❖ 📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده 📚 @Bohlol_Molanosradin
📚🤔🤔🤔 ✍" باد آورده را باد میبره" در زمان "سلطنت خسرو پرويز" بين ايران و روم جنگ شد و در اين جنگ ايرانيها پيروز شدند و قسطنطنيه كه پايتخت روم بود بمحاصره ي ارتش ايران در آمد و "سقوط" آن نزديك شد. "مردم رم" فردي را به نام "هرقل" به پادشاهي برگزيدند. هرقل چون "پايتخت را در خطر مي ديد،" دستور داد كه "خزائن جواهرات" روم را در "چهار كشتي بزرگ" نهادند تا از راه دريا به "اسكندريه" منتقل سازند تا چنانچه پايتخت سقوط كند،‌ "گنجينه ي روم" بدست ايرانيان نيافتد. اينكار را هم كردند. ولي كشتيها هنوز مقداري در مديترانه نرفته بودند كه ناگهان "باد مخالف وزيد" و چون كشتيها در آن زمان با باد حركت مي كردند، هرچه "ملاحان تلاش كردند" نتوانستند كشتيها را به سمت اسكندريه حركت دهند و كشتي ها به "سمت ساحل شرقي مديترانه" كه در "تصرف ايرانيان بود" در آمد. ""ايرانيان خوشحال شدند و خزائن را به تيسفون پايتخت ساساني فرستادند."" خسرو پرويز خوشحال شد و چون اين "گنج در اثر تغيير مسير باد بدست ايرانيان افتاده بود،" خسرو پرويز آنرا *گنج باد آورده * نام نهاد. * از آنروز به بعد هرگاه ثروت و مالي بدون زحمت نصيب كسي شود، آن را بادآورده می گويند.* ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌❖ 📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده 📚 @Bohlol_Molanosradin
✍چه زیبا گفت فرخزاد 🍃 اگر مستضعفی ديدی، ولي از نان امروزت به او چيزی نبخشيدی ؛ به انسان بودنت شک کن ...! 🍃 اگر چادر به سر داری ولي از زير آن چادر، به يک ديوانه خنديدی ؛ به انسان بودنت شک کن ...! 🍃 اگر قاری قرآنی، ولي در درکِ آياتش دچارِ شک و ترديدی ؛ به انسان بودنت شک کن ...! 🍃 اگر گفتی خدا ترسي، ولي از ترس اموالت تمام شب نخوابيدي ؛ به انسان بودنت شک کن ...! 🍃 اگر هر ساله در حجّي، ولي از حال هم‌ نوعت سوالي هم نپرسيدي ؛ به انسان بودنت شک کن ...! 🍃 اگر مرگِ کسی ديدي، ولي قدرِ سَري سوزن ز جاي خود نجنبيدي ؛ به انسان بودنت شک کن ...! ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌❖ 📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده 📚 @Bohlol_Molanosradin
هر بدیی را، به دشمن نرسان که ممکن است روزی دوستت گردد و هر رازی را با دوستت در میان نگذار که ممکن است روزی دشمنت گردد.... ✍ ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌❖ 📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده 📚 @Bohlol_Molanosradin
📚 🔻این داستان 📔 یک روز عصر، مردی که یک دبه شیر حمل می کرد در خیابان ملانصرالدین را متوقف کرد و گفت که مشکلی دارد و نصحیتش را می خواهد. ملا گفت:« مشکلت چیه؟» مرد توضیح داد:« با وجودی که شراب نمی خورم صبح ها که از خواب بیدار می شوم خیلی مست و سرخوش هستم.» ملا نگاهی به ظرف شیر کرد وپرسید:« دیشب چی خوردی؟» مرد گفت:« شیر» ملا گفت:« همونطور که فکر می کردم. این دلیل مشکلت است.: مرد بهت زده گفت:« شیر باعث مستی می شه؟» ملا گفت:« اینجور است. شب شیر می خورد و می خوابی. در خوابت غلت می زنی. شیر با این تکان ها تبدیل به کره می شه. کره تکان می خورد تبدیل به پنیر می شه. پنیر به چربی تبدیل می شه. چربی تبدیل به شکر می شه. شکر تبدیل به الکل می شه. وقتی بیدار می شی در معده ات الکل داری. به همین دلیل صبح ها احساس مستی می کنی.» مرد گیج شده، پرسید:« چکار کنم؟» ملا گفت:« ساده است. شیر ننوش. زود، بدش به من.» و شیر را از مرد بهت زده گرفت و رفت ✓ 📙کانال حکایتهای بهلول و ملانصرالدین👇 📚 @Bohlol_Molanosradin
💢روانشناسها دوران زندگی آدم را 4 دوره میدونند: 1 ) دوران ژست: تا 24سالگی ست و در این دوران آدم هر جا میره ژست میگیره و میگه من از همه بهترم 2) دوران قسط: دورانی ست که تا 40سالگی ست و با قسط ازدواج شروع و همینطور فقط باید قسط و قسط و قسط بده 3) دوران تست: تو این دوران که از 40 تا 60 سالگی ست با هجوم بیماریها مواجه میشیم و هی باید بریم دکتر و تست بدیم و تست بدیم و تسسسست بدیم 4) دوران فس: که از 60سال به بالاست و آدم به فس فس و... میفته 💢پس منتظر روزگار خوش نباشید! از الان خود لذت ببرید... ‼️♥️ ✓ 📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇 📚 @Bohlol_Molanosradin
📕✍ خداوند نمی‌پرسد چه ماشینی سوار می شدید بلکه می‌پرسد چند پیاده را سوار کردید؟ خداوند نمی‌پرسد مساحت منزلتان چقدر بوده بلکه می‌پرسد .در آن خانه به چند نفر خوش آمد گفتید خداوند نمی‌پرسد .در کمد خود چه لباسهایی داشتید بلکه میپرسد به چند نفر لباس پوشاندید . خداوند نمی‌پرسد .بیشترین حقوق دریافتی شما چقدر بوده است، بلکه می‌پرسد برای بدست آوردن آن چقدرشخصیت خود را کنترل دادید . خداوند نمی‌پرسد .عنوان شغلی شما چه بود ، بلکه می پرسد چقدر سعی کردید با بیشترین توانتان بهترین کار را انجام دهید . خداوند نمی‌پرسد .که در همسایگی چه کسی زندگی می کردید، بلکه می پرسد چه رفتاری با همسایگانتان داشتید . خداوند نمی‌پرسد .چند دوست داشتید، بلکه می‌پرسد با دوستانتان چگونه رفتار کردید . در مورد رنگ پوستتان نمی‌پرسد ، بلکه از شخصیت شما سئوال می کند ✓ 📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇 📚 @Bohlol_Molanosradin
📕✍ دیروز در محل کارم مشغول بودم که فردی با ماسکی بر صورت و کیسه ای بر دست آمد و چند دقیقه ای مشغول تماشای میوه ها شد پس از چند دقیقه با صدای آرامی گفت :《آقا میشه هزار تومنی از این نارنگی به من بدید 》 اندکی در خود فرو رفتم ،گفتم آره چرا نمیشه شما جون بخواه نارنگی را کشیدم بعد از داخل کیسه خود خواست که پول را بیرون بیاورد ناگهان چشمم به درون کیسه افتاد داخل کیسه به اندازه یک مشت قند و یک لیوان بود فهمیدم کارگری ساده است از کیسه دو هزار تومان پول درآورد گفت بفرما من از خجالت آب شدم فردی که چیزی را میبیند و میخواهد ولی قدرت خرید آن را ندارد از همه خواهش میکنم اگردر شبهای گرانی در شبهای بی کسی فردی را دیدید یا متوجه صبر او بر سر چیزی شدید تا حد توان حتی اندکی از کمک کردن به فرد نیازمند دریغ نکنید شاید کمک کردن شما باعث شرمنده شدن فرد در مقابل اهل وعیال یا فرزندانش نشود شاید باعث شود که چشمه های انسانیت در ایرانمان نمیرد شاید شاید شاید ....😔 ✓ 📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇 📚 @Bohlol_Molanosradin
📕✍ 🌹 در مراسم عروسی، پیرمردی در گوشه سالن تنها نشسته بود که داماد جلو آمد و‌ گفت:سلام استاد آیا منو می‌شناسید؟ معلم بازنشسته جواب داد:خیر عزیزم فقط می‌دانم مهمان دعوتی از طرف داماد هستم داماد ضمن معرفی خود گفت:چطور آخه مگه میشه منو فراموش کرده باشید؟ یادتان هست سال‌ها قبل ساعت گران قیمت یکی از بچه‌ها گم شد و شما فرمودید که باید جیب همه دانش‌آموزان را بگردید و گفتید همه باید رو به دیوار بایستیم و من که ساعت را دزدیده بودم از ترس و خجالت خیلی ناراحت بودم که آبرویم را می‌برید،ولی شما ساعت را از جیبم بیرون آوردید ولی تفتیش جیب بقیه‌ی دانش‌آموزان را تا آخر انجام دادید و تا پایان آن سال و سال‌های بعد در اون مدرسه هیچ کس موضوع دزدی ساعت را به من نسبت نداد و خبردار نشد استاد گفت:باز هم شما را نشناختم! ولی واقعه را دقیق یادم هست.چون من موقع. تفتیش جیب دانش‌آموزان چشم‌هایم را بسته بودم تربیت و حکمت معلمان، دانش‌آموزان را بزرگ می‌نماید! ✓ 📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇 📚 @Bohlol_Molanosradin