📕#حکایت_پندآموز
پدری قبل از مرگش پسر را چنین نصیحت کرد: ﻓﺮﺯﻧﺪﻡ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺳﻪ ﻭﺻﯿﺖ ﺩﺍﺭﻡ. امیدوارم ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺳﻪ ﻭﺻﯿﺖ ﻣﻦ ﺗﻮﺟﻪ ﮐﻨﯽ ! اول اینکه ﺍﮔﺮ ﺧﻮﺍﺳﺘﯽ ﻣﻠﮑﯽ ﺑﻔﺮﻭﺷﯽ، ﺍﺑﺘﺪﺍ ﺩﺳﺘﯽ ﺑﻪ ﺳﺮﻭ ﺭﻭﯾﺶ ﺑﮑﺶ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﻔﺮﻭﺵ !
دوم اینکه اﮔﺮ ﺧﻮﺍﺳﺘﯽ ﻗﻤﺎﺭ ﺑﺎﺯﯼ ﮐﻨﯽ، ﺳﻌﯽ ﮐﻦ ﺑﺎ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﯾﻦ ﻗﻤﺎﺭ ﺑﺎﺯ ﺷﻬﺮ ﺑﺎﺯﯼ ﮐﻨﯽ !
و سوم اینکه ﺍﮔﺮ ﺧﻮﺍﺳﺘﯽ ﺳﯿﮕﺎﺭ ﯾﺎ ﺍﻓﯿﻮﻧﯽ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﻨﯽ، ﺑﺎ ﺁﺩﻡ ﺑﺰﺭﮔﺴﺎﻟﯽ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﻦ!
ﻣﺪﺗﯽ ﭘﺲ ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﭘﺪﺭ، ﭘﺴﺮ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﮔﺮﻓﺖ ﺧﺎﻧﻪ ﭘﺪﺭﯼ ﺭﺍ ﺑﻔﺮﻭﺷﺪ. ﭘﺲ ﺑﻪ ﻧﺼﯿﺤﺖ ﭘﺪر، ﺁﻥ ﻣﻠﮏ ﺭﺍ ﺳﺮ ﻭ ﺳﺎﻣﺎﻥ ﺩﺍﺩ. ﭘﺲ ﺍﺯ ﺍﺗﻤﺎﻡ ﮐﺎﺭ ﺩﯾﺪ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺯﯾﺒﺎ ﺷﺪﻩ ﻭ ﺣﯿﻒ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﻔﺮﻭﺷﺪ ﭘﺲ ﻣﻨﺼﺮﻑ ﺷﺪ!
ﺑﻌﺪ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﻗﻤﺎﺭ ﺑﺎﺯﯼ ﮐﻨﺪ؛ ﭘﺲ ﺍﺯ ﭘﺮﺱ ﻭ ﺟﻮﯼ ﻓﺮﺍﻭﺍﻥ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﯾﻦ ﻗﻤﺎﺭ ﺑﺎﺯ ﺷﻬﺮ ﺭﺍ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩ. ﺩﯾﺪ ﺍﻭ ﺩﺭ ﺧﺮﺍﺑﻪ ﺍﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ! ﻋﻠﺘش را ﭘﺮﺳﯿﺪ ﮔﻔﺖ: ﻫﻤﻪ ﺩﺍﺭﺍﯾﯿﻢ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻗﻤﺎﺭ ﺑﺎﺧﺘﻪ ﺍﻡ! ﺩﺭ ﻧﺘﯿﺠﻪ ﺑﻪ ﻋﻤﻖ ﻧﺼﺎﯾﺢ ﭘﺪﺭﺵ ﭘﯽ ﺑﺮﺩ...
و می خواست ﺑﺎ ﻣﺮﺩ ﭘﻨﺠﺎﻩ ﺳﺎﻟﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﭘﺪﺭ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺩﻭﺳﺘﺎﻧﺶ ﺑﻮﺩ ﺩﻭﺩ ﺭﺍ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﻨﺪ، ﻭﻟﯽ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺑﻪ ﻣﻮﺕ ﯾﺎﻓﺖ ﮐﻪ ﺑﺮ ﺍﺛﺮ ﻣﻮﺍﺩ ﻣﺨﺪﺭ اینچنین شده ﺑﻮﺩ!
ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺷﮑﺮ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﭘﺪﺭ، ﺭﺣﻤﺖ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺭﺍ ﺧﻮﺍﺳﺘﺎﺭ ﺷﺪ.
❖
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده
📚 @Bohlol_Molanosradin
📕✍#اشعار_ناب
امروز کسی محرم اسرار کسی نیست
ما تجربه کردیم، کسی یار کسی نیست
هر مرد شتر دار اويس قرني نيست
هر شيشه ي گلرنگ عقيق يمني نيست
هر سنگ و گلي گوهر ناياب نگردد
هر احمد و محمود رسول مدني نيست
بر مرده دلان پند مده خويش نيازار
زيرا که ابوجهل مسلمان شدني نيست
با مرد خدا پنجه ميفکن چو نمرود
اين جسم خليل است که آتش زدني نيست
خشنود نشو دشمن اگر کرد محبت
خنديدن جلاد ز شيرين سخني نيست
جايي که برادر به برادر نکند رحم
بيگانه براي تو برادر شدني نيست
صد بار اگر دايه به طفل تو دهد شير
غافل مشو ای دوست که مادر شدنی نيست
❖
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده
📚 @Bohlol_Molanosradin
📚#راز_مثلها🤔🤔🤔
✍" باد آورده را باد میبره"
در زمان "سلطنت خسرو پرويز" بين ايران و روم جنگ شد و در اين جنگ ايرانيها پيروز شدند و قسطنطنيه كه پايتخت روم بود بمحاصره ي ارتش ايران در آمد و "سقوط" آن نزديك شد.
"مردم رم" فردي را به نام "هرقل" به پادشاهي برگزيدند.
هرقل چون "پايتخت را در خطر مي ديد،" دستور داد كه "خزائن جواهرات" روم را در "چهار كشتي بزرگ" نهادند تا از راه دريا به "اسكندريه" منتقل سازند تا چنانچه پايتخت سقوط كند، "گنجينه ي روم" بدست ايرانيان نيافتد.
اينكار را هم كردند.
ولي كشتيها هنوز مقداري در مديترانه نرفته بودند كه ناگهان "باد مخالف وزيد" و چون كشتيها در آن زمان با باد حركت مي كردند، هرچه "ملاحان تلاش كردند" نتوانستند كشتيها را به سمت اسكندريه حركت دهند و كشتي ها به "سمت ساحل شرقي مديترانه" كه در "تصرف ايرانيان بود" در آمد.
""ايرانيان خوشحال شدند و خزائن را به تيسفون پايتخت ساساني فرستادند.""
خسرو پرويز خوشحال شد و چون اين "گنج در اثر تغيير مسير باد بدست ايرانيان افتاده بود،" خسرو پرويز آنرا *گنج باد آورده * نام نهاد.
* از آنروز به بعد هرگاه ثروت و مالي بدون زحمت نصيب كسي شود، آن را بادآورده می گويند.*
❖
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده
📚 @Bohlol_Molanosradin
✍چه زیبا گفت #فروغ فرخزاد
🍃 اگر مستضعفی ديدی، ولي از نان امروزت به او چيزی نبخشيدی ؛ به انسان بودنت شک کن ...!
🍃 اگر چادر به سر داری ولي از زير آن چادر، به يک ديوانه خنديدی ؛ به انسان بودنت شک کن ...!
🍃 اگر قاری قرآنی، ولي در درکِ آياتش دچارِ شک و ترديدی ؛ به انسان بودنت شک کن ...!
🍃 اگر گفتی خدا ترسي، ولي از ترس اموالت تمام شب نخوابيدي ؛ به انسان بودنت شک کن ...!
🍃 اگر هر ساله در حجّي، ولي از حال هم نوعت سوالي هم نپرسيدي ؛ به انسان بودنت شک کن ...!
🍃 اگر مرگِ کسی ديدي، ولي قدرِ سَري سوزن ز جاي خود نجنبيدي ؛ به انسان بودنت شک کن ...!
❖
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده
📚 @Bohlol_Molanosradin
هر بدیی را، به دشمن نرسان
که ممکن است روزی دوستت گردد
و هر رازی را با دوستت در میان نگذار
که ممکن است روزی
دشمنت گردد....
✍#سعدی
❖
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده
📚 @Bohlol_Molanosradin
📚 #حکایت_ملانصرالدین
🔻این داستان
📔#شیر_برای_ملانصرالدین
یک روز عصر، مردی که یک دبه شیر حمل می کرد در خیابان ملانصرالدین را متوقف کرد و گفت که مشکلی دارد و نصحیتش را می خواهد.
ملا گفت:« مشکلت چیه؟»
مرد توضیح داد:« با وجودی که شراب نمی خورم صبح ها که از خواب بیدار می شوم خیلی مست و سرخوش هستم.»
ملا نگاهی به ظرف شیر کرد وپرسید:« دیشب چی خوردی؟»
مرد گفت:« شیر»
ملا گفت:« همونطور که فکر می کردم. این دلیل مشکلت است.:
مرد بهت زده گفت:« شیر باعث مستی می شه؟»
ملا گفت:« اینجور است. شب شیر می خورد و می خوابی. در خوابت غلت می زنی. شیر با این تکان ها تبدیل به کره می شه. کره تکان می خورد تبدیل به پنیر می شه. پنیر به چربی تبدیل می شه. چربی تبدیل به شکر می شه. شکر تبدیل به الکل می شه. وقتی بیدار می شی در معده ات الکل داری. به همین دلیل صبح ها احساس مستی می کنی.»
مرد گیج شده، پرسید:« چکار کنم؟»
ملا گفت:« ساده است. شیر ننوش. زود، بدش به من.»
و شیر را از مرد بهت زده گرفت و رفت
✓
📙کانال حکایتهای بهلول و ملانصرالدین👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
💢روانشناسها دوران زندگی آدم را 4 دوره میدونند:
1 ) دوران ژست: تا 24سالگی ست و در این دوران آدم هر جا میره ژست میگیره و میگه من از همه بهترم
2) دوران قسط: دورانی ست که تا 40سالگی ست و با قسط ازدواج شروع و همینطور فقط باید قسط و قسط و قسط بده
3) دوران تست: تو این دوران که از 40 تا 60 سالگی ست با هجوم بیماریها مواجه میشیم و هی باید بریم دکتر و تست بدیم و تست بدیم و تسسسست بدیم
4) دوران فس: که از 60سال به بالاست و آدم به فس فس و... میفته
💢پس منتظر روزگار خوش نباشید!
از الان خود لذت ببرید... ‼️♥️
✓
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
📕✍#تلنگر
خداوند نمیپرسد چه ماشینی سوار می شدید
بلکه میپرسد چند پیاده را سوار کردید؟
خداوند نمیپرسد مساحت منزلتان چقدر بوده
بلکه میپرسد .در آن خانه به چند نفر خوش آمد گفتید
خداوند نمیپرسد .در کمد خود چه لباسهایی داشتید
بلکه میپرسد به چند نفر لباس پوشاندید .
خداوند نمیپرسد .بیشترین حقوق دریافتی شما چقدر بوده است،
بلکه میپرسد برای بدست آوردن آن چقدرشخصیت خود را کنترل دادید .
خداوند نمیپرسد .عنوان شغلی شما چه بود ، بلکه می پرسد
چقدر سعی کردید با بیشترین توانتان بهترین کار را انجام دهید .
خداوند نمیپرسد .که در همسایگی چه کسی زندگی می کردید،
بلکه می پرسد چه رفتاری با همسایگانتان داشتید .
خداوند نمیپرسد .چند دوست داشتید، بلکه میپرسد با
دوستانتان چگونه رفتار کردید .
در مورد رنگ پوستتان نمیپرسد ، بلکه
از شخصیت شما سئوال می کند
✓
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
📕✍#داستان_واقعی_تأمل_برانگیز
دیروز در محل کارم مشغول بودم که فردی با ماسکی بر صورت و کیسه ای بر دست آمد و چند دقیقه ای مشغول تماشای میوه ها شد پس از چند دقیقه با صدای آرامی گفت :《آقا میشه هزار تومنی از این نارنگی به من بدید 》 اندکی در خود فرو رفتم ،گفتم آره چرا نمیشه شما جون بخواه نارنگی را کشیدم بعد از داخل کیسه خود خواست که پول را بیرون بیاورد ناگهان چشمم به درون کیسه افتاد داخل کیسه به اندازه یک مشت قند و یک لیوان بود فهمیدم کارگری ساده است از کیسه دو هزار تومان پول درآورد گفت بفرما من از خجالت آب شدم فردی که چیزی را میبیند و میخواهد ولی قدرت خرید آن را ندارد از همه خواهش میکنم اگردر شبهای گرانی در شبهای بی کسی فردی را دیدید یا متوجه صبر او بر سر چیزی شدید تا حد توان حتی اندکی از کمک کردن به فرد نیازمند دریغ نکنید شاید کمک کردن شما باعث شرمنده شدن فرد در مقابل اهل وعیال یا فرزندانش نشود شاید باعث شود که چشمه های انسانیت در ایرانمان نمیرد شاید شاید شاید ....😔
✓
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
📕✍#داستانی_بسیار_آموزنده
🌹#تربیت
در مراسم عروسی، پیرمردی در گوشه
سالن تنها نشسته بود که داماد جلو آمد
و گفت:سلام استاد آیا منو میشناسید؟
معلم بازنشسته جواب داد:خیر عزیزم
فقط میدانم مهمان دعوتی از طرف داماد هستم
داماد ضمن معرفی خود گفت:چطور آخه
مگه میشه منو فراموش کرده باشید؟
یادتان هست سالها قبل ساعت گران قیمت
یکی از بچهها گم شد و شما فرمودید که
باید جیب همه دانشآموزان را بگردید و
گفتید همه باید رو به دیوار بایستیم و من
که ساعت را دزدیده بودم از ترس و
خجالت خیلی ناراحت بودم که آبرویم
را میبرید،ولی شما ساعت را از جیبم
بیرون آوردید ولی تفتیش جیب بقیهی دانشآموزان را تا آخر انجام دادید و تا
پایان آن سال و سالهای بعد در اون
مدرسه هیچ کس موضوع
دزدی ساعت را به من نسبت نداد و خبردار نشد
استاد گفت:باز هم شما را نشناختم! ولی
واقعه را دقیق یادم هست.چون من موقع. تفتیش جیب دانشآموزان چشمهایم
را بسته بودم
تربیت و حکمت معلمان،
دانشآموزان را بزرگ مینماید!
✓
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
📕#استالین_و_مرغ_پرکنده
استالین ديكتاتور روسيه در ١٩٥١ در یکی از جلسات
معمول خود خواست که برای او مرغی بیاورند.
او آن را گرفت و در حالیکه با یك دست آنرا می فشرد
با دست دیگر شروع به کندن پرهای آن مرغ کرد.
مرغ از درد فریاد می زد و سعی می کرد از هر راه ممکن
اما بدون موفقیت فرار کند.
دستان استالین برای مرغ بیچاره خیلی نیرومند بود.
استالین بدون هیچ مشکلی توانست همه پرها را از بین ببرد
و پس از پایان کار به یارانش گفت:
"حالا ببینیدچه اتفاقی می افتد"
او مرغ را روی زمین گذاشت و چند دانه گندم جلوی
او ریخت و از او دور شد
همکارانش در کمال تعجب دیدند که مرغ بیچاره در حال درد و خونریزی او را دنبال می کند.
استالین با دانه های گندم مرغ را به هر گوشه از اتاق بسمت خود میکشید
در همه این مراحل مرغ پی در پی او را تعقیب میکرد
و قدم به قدم همراه او بود!
در این مرحله استالین به دستیاران شگفت زده خود گفت:
مشاهده میکنید که مرغ با وجود تحمل تمام دردهایی
که من برای او ایجاد کردم به دنبال من میآید.
استالین افزود:
احمق ها به همین راحتی اداره می شوند!
✓
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
📚 سی عادت ناپسند اجتماعی :
۱. خیره شدن به دیگران
۲. با دهانپر حرف زدن
۳. قطع کردن حرف دیگران
۴. اظهار فضل و دانایی کردن
۵. بلند حرف زدن
۶. خیلی محکم یا شل دست دادن
۷. پرخوری در میهمانی ها
۸. گذاشتن آرنج روی میز
۹. پچ پچ کردن و خندیدن مرموز در حضور دیگران
۱۰. دراز کردن دست از سوی آقایان و اصرار برای دست دادن با خانم هایی که به هر دلیلی مایل نیستند.
۱۱. باد کردن یا صدا در آوردن با آدامس
۱۲. استفاده بی اندازه از تلفن همراه
۱۳. نمایش عمومی احساسات و رومانتیک بودن در حضور دیگران
۱۴. توهین یا کنایه و طعنه زدن به دیگران
۱۵. بهداشت ضعیف و رفتارهای ناپسند بهداشتی در حضور دیگران: مانند خلال دندان، تمیز کردن بینی حتی با دستمال، شانه کردن مو
۱۶. حمله به حریم شخصی و باورهای افراد
۱۷. بی نظمی و زرنگی در نوبت
۱۸. ریختن آشغال روی زمین حتی در جاهای کثیف
۱۹. پوشیدن لباس نامناسب،یا آراسته نبودن
۲۰ خندیدن به خطاها، آسیب دیدن یا مشکل دیگران
۲۱. به کاربردن کلمه های زشت و زننده
۲۲. هنگام گفتگو، نگاه کردن به جایی غیر از چهره مخاطب
۲۳. حل و فصل کردن مشکلات (با فرزند یا همسر یا...) در جمع
۲۴. کشیدن سیگار در جمع
۲۵. سکوت، و کم حرفی غیر عادی یاعبوس بودن در جمع
۲۶. مسخره کردن لهجه ها یا شوخی های تحقیر آمیز جنسیتی
۲۷. افراط و تفریط در سلام و احوالپرسی
۲۸. بدگویی از دیگران
۲۹. فضولی کردن
۳۰. بی توجهی به وقت و برنامه دیگران
✓
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin