eitaa logo
حکایتهای بهلول و ملا نصرالدین
6.4هزار دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
2.3هزار ویدیو
16 فایل
بسم الله الرحمان الرحیم مرکز خرید و فروش کانال در ایتا👇 https://eitaa.com/joinchat/223674416C035f1536ee اینجا میتونی کانالتو بفروشی یا کانال مناسب بخری👆 تبلیغات انبوه در بهترین کانال های ایتا 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/926285930Ceb15f0c363
مشاهده در ایتا
دانلود
🟣 پیرمردی که پشتش خمیده بود، پایش آبله زده بود و چرک و خون از پایش سرازیر بود. که برای مهمانی در میان قوم خود آمده بود. نبی مکرم اسلام (ص) هم در آن مهمانی، برای طعام دعوت شده بودند. پیرمرد، نزد هر کسی که می‌نشست، از کنار او برخواستند و کناری می‌رفتند. اما نبی مکرم اسلام (ص) به پای او برخواستند و نزد خود نشاندند و با او در کاسه‌ای هم غذا شدند. فرمودند: چرا حال عبادت را در شما نمی بینم؟! گفتند: حال عبادت در چیست؟فرمودند: در تواضع، هرگاه انسان متواضع و مظلوم دیدید با او تواضع کنید و چون متکبری دیدید با او تکبر کنید تا تحقیر شود. به خدا قسم (در عالم الست) خدای تعالی مرا اختیار داد که بنده‌ای رسول باشم، یا فرشته‌ای نبی (مانند جبرییل) باشم. سکوت کردم و دوست من از ملائکه جبرییل بود او را نگریستم، جبرییل گفت: خدای را تواضع کن، گفتم می‌خواهم بنده و رسول باشم. جبرئیل کارش به مراتب از پیامبر (ص) آسان‌تر بود و مشکل شماتت و درد و رنج و... مردم را نداشت. حکایت @hkaitb
❒✨ نقل است که روزی «معاویه» برای نماز در مسجد آماده می‌شد. به خیل عظیم جمعیتی که آماده اقتدا به او بودند نگاهی از سر غرور انداخت. ❒✨ عمروعاص» که در نزدیکی او ایستاده بود، در گوشش نجوا کرد که: بی‌دلیل مغرور نشو! این‌ها اگر عقل داشتند به جماعت تو نمی‌آمدند و «علی» را انتخاب می‌کردند. معاویه» برافروخت. «عمروعاص» قول داد که حماقت نماز‌گزاران را ثابت می‌کند. پس از نماز، بر منبر رفت و در پایان سخن‌رانی گفت: از رسول خدا شنیدم که هر کس نوک زبان خود‌ را به نوک بینی‌اش برساند، خدا بهشت را بر او واجب می‌نماید و بلافاصله مشاهده‌کرد که همه تلاش می‌کنند نوک‌ زبان‌ِشان را به نوک بینی‌ِشان برسانند تا ببینند بهشتی‌اند یا جهنمی؟ عمروعاص» خواست در کنار منبر حماقت جمعیت را به «معاویه» نشان دهد، دید معاویه عبایش را بر سر کشیده و دارد خود را آزمایش می‌کند و سعی می‌کند کسی متوجه تلاش ناموفقش برای رساندن نوک زبان به نوک بینی نشود. ✨ از منبر پایین آمد در گوش «معاویه» نجوا کرد: این جماعت احمق خلیفه احمقی چون تو می‌خواهند. ""علی""برای این جماعت حیف است... ‌‌‌ حکایت @hkaitb
📚«نپرداختن بدهی دیگران» حاج ميرزا حسين نورى صاحب «مستدرك الوسائل» از دارالسلام نورى حكايت مى كند: از عالم زاهد سيد هاشم حائرى كه مبلغ يك صد دينار كه معادل ده قران عجمى بود از يك نفر يهودى به عنوان قرض گرفتم كه پس از بيست روز به او برگرداندم، نصف آن را پرداختم و براى پرداخت بقيه آن او را نديدم جستجو كردم، گفتند: به بغداد رفته. شبى قيامت را در خواب ديدم، مرا در موقف حساب حاضر كردند، خداوند مهربان به فضلش مرا اذن رفتن به بهشت داد. چون قصد عبور از صراط كردم، زفير و شهيق جهنم مرا بر صراط نگاه داشت و راه عبورم را بست، ناگاه طلبكار يهودى چون شعله اى از جهنم خارج شد و راه بر من گرفت و گفت: بقيه طلب مرا بده و برو. من تضرع كردم و به او گفتم: من در جستجويت بودم تا بقيه طلبت را بپردازم ولى تو را نيافتم. گفت: راست گفتى ولى تا طلب مرا ندهى از صراط حق عبور ندارى. گريه كردم و گفتم: من كه در اينجا چيزى ندارم كه به تو بدهم. يهودى گفت: پس بجاى طلبم بگذار انگشت خود را بر يك عضو تو بگذارم. به اين برنامه راضى شدم تا از شرش خلاص شوم، چون انگشت بر سينه ام گذاشت از شدت سوزش آن از خواب پريدم! 📚برگرفته از کتاب عرفان اسلامى، ج۱۳ اثر استاد حسین انصاریان حکایت @hkaitb
پس از رفتن ميهمانان ناخوانده ، شوهر پيرزن آمد؛ و چون از جريان آگاه شد، همسر خود را مورد سرزنش و توبيخ قرار داد كه چرا از كسانى كه نمى شناختى ، پذيرائى كردى ؟! و اين جريان گذشت ، تا آن كه سخت در مضيقه قرار گرفتند؛ و به شهر مدينه رفتند، پيرزن از كوچه بنى هاشم حركت مى كرد، امام حسن مجتبى عليه السلام جلوى خانه اش روى سكّوئى نشسته بود، پيرزن را شناخت . حضرت مجتبى عليه السلام فورا غلام خود را به دنبال آن پيرزن فرستاد، وقتى پيرزن نزد حضرت آمد فرمود: آيا مرا مى شناسى ؟ عرضه داشت : خير. امام عليه السلام اظهار نمود: من آن ميهمان تو هستم كه در فلان روز به همراه دو نفر ديگر بر تو وارد شديم ؛ و تو به ما خدمت كردى و ما را از گرسنگى و تشنگى نجات دادى . پيرزن عرضه داشت : پدر و مادرم فداى تو باد! من به جهت خوشنودى خدا به شما خدمت كردم ؛ و انتظار چيزى نداشتم . حضرت دستور داد تا تعدادى گوسفند و يك هزار دينار به پاس ايثار پيرزن تحويلش گردد و سپس او را به برادر خود - حسين عليه السلام - و شوهر خواهرش - عبداللّه - معرّفى نمود؛ و آن ها هم به همان مقدار به پيرزن كمك نمودند.(1) 📚بحار الا نوار: ج 43، ص 341، ح 15، و ص 348، اءعيان الشّيعة : ج 1، ص 565. حکایت @hkaitb
🪴 🔖داستان کوتاه جوانی، به خواستگاری دختری رفت و در اثنای دیدار شرعی، دختر از جوان سوال کرد: چقدر از قرآن کريم را حفظ کردی؟ جوان جواب داد: چندان زیاد حفظ نکردم؛ و لكن شوق و علاقه دارم که‌ يک بنده‌ی نیک و صالح باشم‌. بعدأ جوان از دختر پرسید: تو چقدر قرآن کريم را حفظ کردی؟ دختر گفت: ﺟﺰﺀ ﻋﻢ را حفظ کردم. از اینکه دختر فهمید، جوان واقعا صادق است؛ به ازدواج با آن موافقت کرد و بعد از عقد ازدواج، از جوان خواست که طبق وعده به حفظ قرآن کریم شروع کند. جوان گفت: اشکالی ندارد؛ به کمک هم، حفظ می کنیم. بناءً از سوره‌ی مريم حفظ را شروع کردند و به همین ترتیب، سوره های قرآن کريم را یکی پس از دیگری حفظ کردند؛ تا اینکه بعد از گذشت مدتی، تمام قرآن کریم را حفظ نموده، از امتحان استاد، موفق بدر آمدند و شهادت نامه‌ و سلسله‌ی اجازه در حفظ را، هردو حاصل کردند. اما جالب این است که در یکی از روزها زمانی که جوان به زیارت پدر خانم‌ اش رفت و به آن مژده داده گفت: الحمدلله دختر تان قرآن کریم را حفظ کرد. پدر از شنیدن سخنان شوهر دخترش متعجب شده، به اتاق خود داخل شد و شهادت نامه و تقدیر نامه های زیادی از دخترش در حفظ قرآن کريم را با خود آورده پيش روي دامادش گذاشت. داماد از دیدن آنها حیران و شگفت زده شد و دانست که خانم اش قبل از ازدواج اش حافظ قرآن کريم بوده؛ و لکن بخاطر تشويق شوهرش، به وی نگفته است تا با هم یکجا حفظ کنند. الله متعال به هر مرد مومن همسر خدا دوست و صالحه نصیب فرماید آرامش زندگی در تقوا است .👌 . حکایت @hkaitb
✨﷽✨ ✅داستان کوتاه ✍️روبروی محکمه‌ای، میخانه‌ای بود که هر از گاهی یکی از شراب‌خواران وقتی متهمی را می‌دید که دست‌بسته او را به زندان می‌برند با مستی بیرون می‌آمد و ضامن او می‌شد. در شهر شایع شده بود که شراب‌خواران آن میخانه بیش از اهل مسجد آن شهر به بهشت می‌روند چون به مردم خدمت زیادی می‌کردند. از عالم شهر پرسیدند: کار نیک این جماعت به چه ماند؟ گفت: گویی به مبال می‌روند و در زمان قضای حاجت عطر بر خود می‌زنند و چون بیرون آیند نه بوی عطر می‌دهند نه بوی مبال. گفتیم اجنه به علت علاقه شدید به الکل، در هر کسی شراب نوشد به او نزدیک شده و در گوش او صدا و امر می‌کنند. در جهان طبیعت امکان ندارد کسی از نوشیدن آب میوه‌ای حس دلتنگی کرده و کس دیگری از نوشیدن همان آب میوه احساس آرامش کند. اما شراب تنها عنصر هستی است که هر کس بعد از نوشیدن آن یک حس پیدا می‌کند. یکی می‌خندد و دیگری به یاد غصه‌های خود می‌افتد و گریه می‌کند، دیگری یاد نفس و شهوت می‌افتد، و آن یکی یاد بدی کسی می‌افتد و همان لحظه قصد انتقام می‌کند و.. از حالات مختلف ایجاد شده در شراب‌خوار می‌توان فهمید آن حالات از خود شراب خارج نمی‌شود بلکه از خواطر شیطانی است که اجنه بستگی به استعداد کسی که شراب خورده است در او خواطر می‌زنند. پس اگر کسی که شراب خورده است در حالت مستی کار نیکی انجام دهد چون آن لحظه درگیر خواطر شیطانی است، این کار نیک به امر او (شیطان) انجام گرفته است نه به اراده انجام دهنده فاعل آن! از سوی دیگر کسی که در حال معصیت الهی است، نمی‌تواند در حال عبادت الهی با انجام کار نیک باشد. مثال، کسی در حال سنگ زدن به ما بلند بگوید: «دوستت دارم»، پس کسی که مست است اگر بزرگ‌ترین کار نیک را هم انجام دهد نزد حق‌تعالی به کل حبط و بر باد است. اما اگر شراب‌خوار در زمانی که مست نیست مانند سایر معصیت‌کاران که کار نیک می‌کنند، برای رضای خدا کار نیکی انجام دهد برای او ثبت می‌شود، و چه زیبا حضرت علی علیه السلام فرمودند: بر عاقل است که خود را از مستی ثروت، مستی قدرت، مستی علم، مستی مدح و مستی جوانی نگه دارد، زیرا برای هر یک از این‌ها بوی پلیدی است که عقل را می‌زداید و وقار را کاهش می‌دهد. پس دقت کنیم فقط در زمان نوشیدن شراب شیطان به انسان نزدیک نشده و خواطر نمی‌زند بلکه کسی هم که صاحب قدرت و ثروت و علم و.. است مستعد مست شدن به معنی در معرض خواطر شیطانی قرار گرفتن است. حکایت @hkaitb
❣ ✋از قعر زمین به اوج افلاک، سلام؛ از من به حضور حضرت یار، سلام؛ عطر یاد زهرایی شما درخانه ی قلب هرکس پیچید ، از دیدار تمامی بوستانها بی نیازشد ... ... و هوای حضور حیدری تان دراندیشه ی هرکس راه یافت از تکیه برهر پشتوانه ای وارهید ... شکر خدا که در پناه شما هستم ...🤲🌱 (عج)♥️
⬅️ سه توصیه مشترک از آخوند ملا فتحعلی سلطان ­آبادی ره و آیت الله بهجت ره مرحوم آقا سید منبرالدین اصفهانی به همراه نامه‌ای از علمای اصفهان به سمت عراق رفت تا آن را به آیت ­الله میرزای شیرازی برساند در بین راه به دیدار آخوند ملا فتحعلی سلطان ­آبادی می‌رود ظاهراً ایشان در آن موقع نابینا شده بود مرحوم ملافتحعلی از نامه‌ای که در جیب سید منیرالدین بود خبر می‌دهد و حتی محتوای آن را هم به او بیان می‌کند سید منیرالدین هنگام خداحافظی از ملافتحعلی می‌خواهد تا سفارشی به او بنماید ایشان می‌فرماید: در هر ماه نماز اول ماه را بخوان هر شب نماز لیلة ­الدفن را برای مؤمنینی که از دنیا رفته­‌اند بخوان همچنین زیارت عاشورا را هم ترک نکن حضرت آیت ­الله بهجت هم در پاسخ به شخصی که گفته بود: سفارشی به من بفرمائید همین سه مطلب را مطرح کردند آن­گاه فرمودند: یکی از اقوام از دنیا رفته بود و بعدها وی را در خواب دیدند که می‌گوید: نمازی که ملافتحعلی خواند مرا نجات داد 📗روزنه­ هایی از عالم غیب صفحات ۳۵۵، ۳۵۶ نوشته آیت ­الله سید محسن خرازی حکایت @hkaitb
‌ 🔴 سه كار مشكوك و مقبول ! عبداللّه بن عبّاس حكايت كند:  در يكى از روزها مقدار سيصد دينار به عنوان هديه ، خدمت حضرت رسول(ص) داده شد و حضرت تمامى آن ها را به علىّ بن ابى طالب (ع)عطا نمود.  ❤️ سپس ابن عبّاس افزود: امام علىّ (ع) اظهار داشت : من آن سيصد دينار را گرفته و خوشحال شدم و با خود گفتم : امشب مقدارى از آن ها را در راه خدا صدقه مى دهم تا خداوند قبول فرمايد؛ و چون نماز عشاء را پشت سر پيغمبر خدا به جماعت خواندم ، يك صد دينار آن ها را به زنى درمانده دادم .  ❤️ چون صبح شد، مردم گفتند: ديشب علىّ بن ابى طالب صد دينار به فلان زن فاجره ؛ داده است .  با شنيدن اين سخن بسيار غمگين و ناراحت شدم و با خود عهد كردم كه جبران نمايم ، لذا هنگام شب بعد از نماز عشاء يك صد دينار ديگر از آن پول ها را به مرد رهگذرى دادم .  ❤️ چون صبح شد، مردم گفتند: ديشب علىّ بن ابى طالب صد دينار به مردى دزد كمك كرده است ؛ و من خيلى ناراحت و افسرده خاطر گشتم و با خود گفتم : به خدا قسم ! امشب صد دينار باقى مانده را به كسى صدقه مى دهم كه مقبول خداوند قرار گيرد.  اين بار نيز هنگام شب ، پس از نماز عشاء به جماعت حضرت رسول (ص) از مسجد خارج گشتم و صد دينار باقى مانده را به مردى رهگذر دادم .  ❤️ وقتى كه صبح شد مردم گفتند: ديشب علىّ بن ابى طالب ، صد دينار به مرد ثروتمندى كمك كرده است .  〽️ بسيار غمگين شدم و نزد پيامبر خدا رفتم ؛ و جريان را براى حضرتش بازگو كردم .  حضرت رسول فرمود: اين جبرئيل عليه السلام است ؛ كه مى گويد: خداوند صدقات تو را پذيرفته است .  و مى گويد: آن صد دينارى را كه به آن زن فاجره دادى ؛ چون به منزل خود آمد، توبه كرد و آن صد دينار را سرمايه زندگى قرار داد و هم اكنون دنبال مردى است كه با او ازدواج نمايد.  ❗️ و آن صد دينارى را كه به آن مرد دزد دادى ، او نيز وقتى به منزل آمد، از كارهاى زشت خود توبه كرد و آن پول ها را سرمايه اى براى كسب و تجارت خويش قرار داد.  ❤️ و همچنين آن صد دينارى را كه به مرد ثروتمند دادى ؛ چندين سال بود كه زكات و خمس اموال خود را نمى داد، پس وقتى به منزلش ‍ آمد، با خود گفت : واى بر تو! اين علىّ بن ابى طالب است ، با اين كه مال و اموالى ندارد؛ اين چنين صدقه مى دهد و انفاق مى كند! ولى من بايد با اين همه ثروتى كه دارم از مستمندان دريغ مى دارم ، من بايد همانند علىّ بن ابى طالب به ديگران كمك نمايم و زكات و خمس ‍ اموال خود را بپردازم .  ❗️ سپس فرمود: بنابراين ، كارهاى تو مقبول خداوند متعال قرار گرفته است و اين آيه شريفه :  (رِجالٌ لا تُلْهيهِمْ تِجارَةٌ عَنْ تَراضٍ؛ سوره نور: آيه ۳۷) در شاءن و منزلت تو نازل گرديد. 📚 مستدرك الوسائل ، ج ۷، ص ۲۶۷، ح ۱۶ . .حکایت @hkaitb
✨﷽✨ ✅داستان کوتاه ✍️روبروی محکمه‌ای، میخانه‌ای بود که هر از گاهی یکی از شراب‌خواران وقتی متهمی را می‌دید که دست‌بسته او را به زندان می‌برند با مستی بیرون می‌آمد و ضامن او می‌شد. در شهر شایع شده بود که شراب‌خواران آن میخانه بیش از اهل مسجد آن شهر به بهشت می‌روند چون به مردم خدمت زیادی می‌کردند. از عالم شهر پرسیدند: کار نیک این جماعت به چه ماند؟ گفت: گویی به مبال می‌روند و در زمان قضای حاجت عطر بر خود می‌زنند و چون بیرون آیند نه بوی عطر می‌دهند نه بوی مبال. گفتیم اجنه به علت علاقه شدید به الکل، در هر کسی شراب نوشد به او نزدیک شده و در گوش او صدا و امر می‌کنند. در جهان طبیعت امکان ندارد کسی از نوشیدن آب میوه‌ای حس دلتنگی کرده و کس دیگری از نوشیدن همان آب میوه احساس آرامش کند. اما شراب تنها عنصر هستی است که هر کس بعد از نوشیدن آن یک حس پیدا می‌کند. یکی می‌خندد و دیگری به یاد غصه‌های خود می‌افتد و گریه می‌کند، دیگری یاد نفس و شهوت می‌افتد، و آن یکی یاد بدی کسی می‌افتد و همان لحظه قصد انتقام می‌کند و.. از حالات مختلف ایجاد شده در شراب‌خوار می‌توان فهمید آن حالات از خود شراب خارج نمی‌شود بلکه از خواطر شیطانی است که اجنه بستگی به استعداد کسی که شراب خورده است در او خواطر می‌زنند. پس اگر کسی که شراب خورده است در حالت مستی کار نیکی انجام دهد چون آن لحظه درگیر خواطر شیطانی است، این کار نیک به امر او (شیطان) انجام گرفته است نه به اراده انجام دهنده فاعل آن! از سوی دیگر کسی که در حال معصیت الهی است، نمی‌تواند در حال عبادت الهی با انجام کار نیک باشد. مثال، کسی در حال سنگ زدن به ما بلند بگوید: «دوستت دارم»، پس کسی که مست است اگر بزرگ‌ترین کار نیک را هم انجام دهد نزد حق‌تعالی به کل حبط و بر باد است. اما اگر شراب‌خوار در زمانی که مست نیست مانند سایر معصیت‌کاران که کار نیک می‌کنند، برای رضای خدا کار نیکی انجام دهد برای او ثبت می‌شود، و چه زیبا حضرت علی علیه السلام فرمودند: بر عاقل است که خود را از مستی ثروت، مستی قدرت، مستی علم، مستی مدح و مستی جوانی نگه دارد، زیرا برای هر یک از این‌ها بوی پلیدی است که عقل را می‌زداید و وقار را کاهش می‌دهد. پس دقت کنیم فقط در زمان نوشیدن شراب شیطان به انسان نزدیک نشده و خواطر نمی‌زند بلکه کسی هم که صاحب قدرت و ثروت و علم و.. است مستعد مست شدن به معنی در معرض خواطر شیطانی قرار گرفتن است. حکایت @hkaitb
امیرکبیر و یاد امام حسین علیه‌السلام مرحوم آیت الله العظمی اراکی درباره شخصیت والای میرزاتقی خان امیرکبیر فرمود: شبی خواب امیرکبیر را دیدم جایگاهی متفاوت و رفیع داشت پرسیدم چون شهیدی و مظلوم کشته شدی این مرتبت نصیبت گردید؟ با لبخند گفت: خیر سؤال کردم چون چندین فرقه ضاله را نابود کردی؟ گفت: نه با تعجب پرسیدم: پس راز این مقام چیست؟ جواب داد: هدیه مولایم حسین است! گفتم: چطور؟ با اشک گفت: آنگاه که رگ دو دستم را‌ در حمام فین کاشان زدند، چون خون از بدنم می‌رفت تشنگی بر من غلبه کرد سر چرخاندم تا بگویم قدری آبم دهید ناگهان به خود گفتم میرزاتقی خان! دو تا رگ بریدند این همه تشنگی!!! پس چه کشید پسر فاطمه؟ او که از سر تا به پایش زخم شمشیر و نیزه و تیر بود! از عطش حسین حیا کردم لب به آب خواستن باز نکردم و اشک در دیدگانم جمع شد آن لحظه که صورتم بر خاک گذاشتند امام حسین آمد و گفت: به یاد تشنگی ما ادب کردی و اشک ریختی، آب ننوشیدی این هدیه ما در برزخ باشد تا در قیامت جبران کنیم ✍منبع: ↲کتاب آخرین گفتارها 🍃حدیث و حکمت(الفائزون) حکایت @hkaitb
روزی مردی با مشاهده آگهی شرکت مایکروسافت برای استخدام یک سرایدار به آنجا رفت. در راه به امید یافتن یک شغل خوب کمی خرید کرد. در اتاق مدیر همه چیز داشت به خوبی پیش میرفت تا اینکه مدیر گفت: اکنون ایمیلتان را بدهید تا ضوابط کاریتان را برایتان ارسال کنم. مرد گفت: من ایمیل ندارم. مدیر گفت: شما میخواهید در شرکت مایکروسافت کار کنید ولی ایمیل ندارید. متاسفم من برای شما کاری ندارم. مرد ناراحت از شرکت بیرون آمد و چیزهایی که خریده بود را در همان حوالی به عابران فروخت و سودی هم عایدش شد. از فردای آن روز مرد از حوالی خانه خود خرید میکرد و در بالای شهر میفروخت و با سود حاصل خریدهای بعدی اش را بیشتر کرد. تا جایی که کارش گرفت. مغازه زد و کم کم وارد تجارت های بزرگ و صادرات شد. یک روز که با مدیر یک شرکت بزرگ در حال بستن قرداد به صورت تلفنی بود، مدیر آن شرکت گفت: ایمیلتان را بدهید تا مدارک را برایتان ارسال کنم. مرد گفت: ایمیل ندارم مدیر آن شرکت گفت: شما با این همه توان تجاری اگر ایمیل داشتین دیگه چی میشدین مرد گفت: احتمالآ سرایدار شرکت مایکروسافت بودم... فقط خودتون رو باور داشته باشید! همین و بس ! حکایت @hkaitb