💢علی کوچولو و اردک
در تعطیلات آخر هفته علی کوچولو همراه خواهرش سارا و پدر مادرشون به دیدن مادربزرگشون رفتن که توی یک مزرعه زندگی میکرد.
مادربزرگ علی یک تیرکمون بهش داد تا بره توی مزرعه و باهاش بازی کنه.
علی کوچولو خیلی خوشحال شد و دوید توی مزرعه تا حسابی بازی کنه، اما وسط بازی یکی از تیرهاش اشتباهی خورد به اردک خوشگلی که مادربزرگش خیلی دوسش داشت، اردک بیچاره مرد.
علی کوچولو که حسابی ترسیده بود اردک رو برداشت و برد یه جایی پشت باغچه قایم کرد.
وقتی رویش رو برگردوند تا بره به ادامه بازیش برسه دید که خواهرش سارا تمام مدت داشته نگاهش میکرده، اما هیچی به علی نگفت و رفت.
فردا ظهر مادربزرگ از سارا خواست تا توی آماده کردن سفره ی نهار بهش کمک کنه، سارا نگاهی به علی کرد و گفت مادربزرگ علی به من گفت که از امروز تصمیم گرفته تو کارهای خونه به شما کمک کنه. بعد هم زیرلب به علی گفت: جریان اردک رو یادته.
علی کوچولو هم دوید و تمام بساط ناهار رو با کمک مادربزرگش فراهم کرد.
عصر همون روز پدربزرگ به علی و سارا گفت که میخواهد اونها رو به نزدیک دریاچه ببره تا باهم ماهیگیری کنن. اما مادربزرگ گفت که برای پختن شام روی کمک سارا حساب کرده است.
سارا سریع جواب داد که مادربزرگ نگران نباش چون علی قراره بمونه و بهت کمک کنه.
علی کوچولو در همه ی کارها به مادربزرگش کمک میکرد و هم کارهای خودش و هم کارهای سارا رو انجام میداد. تا اینکه واقعا خسته شد و تصمیم گرفت حقیقت رو به مادربزرگش بگه.
اما در کمال تعجب دید که مادربزرگش با لبخندی اونو بغل کرد و گفت:
علی عزیزم من اون روز پشت پنجره بودم و دیدم که چه اتفاقی افتاد. متوجه شدم که تو عمدا اینکار رو نکردی و به همین خاطر بخشیدمت. اما منتظر بودم زودتر از این بیای و حقیقت رو به من بگی.
نباید اجازه میدادی خواهرت بخاطر یک اشتباه به تو زور بگه و از تو سوء استفاده بکنه.
باید قوی باشی و همیشه به اشتباهاتت اعتراف کنی و سعی کنی که دیگه تکرارشون نکنی.
اما این رو بدون پیش هرکسی و هرجایی به اشتباهاتت اعتراف نکنی، چون دیگران از اون اعتراف تو به ضرر خودت استفاده می کنند.🌺
حکایت
@hkaitb
هدایت شده از غذاهای 3سوته😋
💥یکی از#طلاب_قمی زده تو کار
فروش دوربـیـن اونم #قسطی😍
❤️تنوع بالابرای تمامی سلیقه ها
✅فقط جنس اصلی وسالم
💥 قرعه کشی و اهدای جوایز
😍#تخفیف_ویژه میلاد حضرت مهدی ع
بزرگترین کانال تخصصی دوربین ایتا👇
https://eitaa.com/joinchat/2631401497C35f61b5dde
🚛ارسال رایگان به سراسر کشور👆
هدایت شده از غذاهای 3سوته😋
کانال زناشویی ویژه
مخصوص شب جمعه 👙
https://eitaa.com/joinchat/1644167294Ce15bb42543
خواهشا اگه متأهل نیستی نیا 🪢
.
❄️ یادت نرود همیشه فردایی هست...
در قلب کویر آب گوارایی هست...
❄️ گر موج زند جهان ز نامردیها...
نومید نباش، عزیززهرایی هست...
#سلامآقایمن✨
#امام_زمان ♥
.
💢قلاب ماهی گیری
مرد جوان فقیر و گرسنه ای دلتنگ و افسرده روی پلی نشسته بود
و گروهی از ماهیگیران را تماشا می کرد، در حالیکه به سبد پر از ماهی کنار آنها چشم دوخته بود.
با خود گفت: کاش من هم یک عالمه از این ماهی ها داشتم.
آن وقت آن ها را می فروختم و لباس و غذا می خریدم.
یکی از ماهیگیران پاسخ داد:
اگر لطفی به من بکنی هر قدر ماهی بخواهی به تو می دهم.
این قلاب را نگه دار تا من به شهر بروم و به کارم برسم.
مرد جوان با خوشحالی این پیشنهاد را پذیرفت.
در حالیکه قلاب مرد را نگه داشته بود، ماهی ها مرتب طعمه را گاز می زدند و یکی پس از دیگری به دام می افتادند.
طولی نکشید که مرد از این کار خوشش آمد و خندان شد.
مرد مسن تر وقتی برگشت، گفت: همه ی ماهی ها را بردار و برو
اما می خواهم نصیحتی به تو بکنم. دفعه بعد که محتاج بودی وقت خود را با خیالبافی تلف نکن.
قلاب خودت را بنداز تا زندگی ات تغییر کند، زیرا هرگز آرزوی ماهی داشتن تور ما را پر از ماهی نمی کند .🌺
حکایت
@hkaitb
📲 #استوری (سری 2)
🌺 #میلاد_امام_زمان(عج)
📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید.
♨️
YEKNET_IR_madh_va_naghmeh_milad_ali_akbar_1400_01_06_narimani.mp3
13.68M
🌺 #میلاد_حضرت_علی_اکبر(ع)
💐علی سیرت
💐حسن طینت
🎙 #سید_رضا_نریمانی
👏 #مدیحه_سرایی
👌بسیار دلنشین
🌷مرجع رسمی #مولودی های روز
♨️
مداحی_آنلاین_تو_اومدی_نسیم_پیچیده_محمود_کریمی.mp3
10.9M
🌺 #میلاد_حضرت_علی_اکبر(ع)
💐شبه پیمبر ای علی اکبر
💐اکبر حیدر ای علی اکبر
🎙 #محمود_کریمی
👏 #سرود
👌فوق زیبا
🌷مرجع رسمی #مولودی های روز
♨️
💢قلاب ماهی گیری
مرد جوان فقیر و گرسنه ای دلتنگ و افسرده روی پلی نشسته بود
و گروهی از ماهیگیران را تماشا می کرد، در حالیکه به سبد پر از ماهی کنار آنها چشم دوخته بود.
با خود گفت: کاش من هم یک عالمه از این ماهی ها داشتم.
آن وقت آن ها را می فروختم و لباس و غذا می خریدم.
یکی از ماهیگیران پاسخ داد:
اگر لطفی به من بکنی هر قدر ماهی بخواهی به تو می دهم.
این قلاب را نگه دار تا من به شهر بروم و به کارم برسم.
مرد جوان با خوشحالی این پیشنهاد را پذیرفت.
در حالیکه قلاب مرد را نگه داشته بود، ماهی ها مرتب طعمه را گاز می زدند و یکی پس از دیگری به دام می افتادند.
طولی نکشید که مرد از این کار خوشش آمد و خندان شد.
مرد مسن تر وقتی برگشت، گفت: همه ی ماهی ها را بردار و برو
اما می خواهم نصیحتی به تو بکنم. دفعه بعد که محتاج بودی وقت خود را با خیالبافی تلف نکن.
قلاب خودت را بنداز تا زندگی ات تغییر کند، زیرا هرگز آرزوی ماهی داشتن تور ما را پر از ماهی نمی کند .🌺
حکایت
@hkaitb