eitaa logo
حکایتهای بهلول و ملا نصرالدین
6.3هزار دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
2.4هزار ویدیو
16 فایل
بسم الله الرحمان الرحیم مرکز خرید و فروش کانال در ایتا👇 https://eitaa.com/joinchat/223674416C035f1536ee اینجا میتونی کانالتو بفروشی یا کانال مناسب بخری👆 تبلیغات انبوه در بهترین کانال های ایتا 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/926285930Ceb15f0c363
مشاهده در ایتا
دانلود
🌳🪴🌳🪴🌳🪴🌳🪴🌳 🔆كيفر نيرنگ و بى اعتنائى به مؤمن 💫محمد بن سنان گويد: در محضر حضرت رضا (ع ) بودم به من فرمود: در دوران بنى اسرائيل (قبل از اسلام ) چهار نفر مؤمن ، با هم دوست بودند، روزى يكى از آنها به خانه اى كه آن سه نفر ديگر براى كارى در آن اجتماع كرده بودند رفت و در زد، غلام بيرون آمد (و به دروغ ) گفت : آقايم در منزل نيست . 💫آن مؤمن رفت ، غلام به خانه بازگشت ، صاحب خانه گفت : چه كسى بود؟ غلام گفت فلان كس بود، شما را مى خواست ، گفتم : در خانه نيست . 💫صاحب خانه و دو نفر حاضر در مجلس ، به غلام اعتراض نكردند، انگار كه دروغى واقع نشده است و به صحبت خود ادامه دادند. 💫فرداى آن روز آن مرد مؤمن ، صبح زود به نزد آن سه نفر آمد، ديد با هم مى خواهند به باغى بروند، به آنها گفت : من هم به همراه شما مى آيم ، گفتند مانعى ندارد، ولى از جريان روز قبل از او عذرخواهى نكردند (كه مثلا شما تشريف آورديد و متاءسفانه ما در خانه بوديم و معذرت مى خواهيم كه غلام به شما دروغ گفت و شما رفتيد) با توجه به اينكه او يك فرد تهيدست و مستمند بود. 💫بهر حال چهار نفرى به سوى باغ و كشتزار روانه شدند، مقدارى كه راه رفتند ناگهان قطعه ابرى آمد و بر سر آنها سايه افكند، آنها خيال كردند كه نشانه باران است ، شتاب كردند كه باران نخورند ولى ديدند ابر به نزديك سر آنها آمد، يك منادى در ميان ابر، صدا زد اى آتش اين ها (اين سه نفر) را بگير، من جبرئيل هستم ، آتش از ميان توده ابر، فوران كرد و آن سه نفر را به كام خود برد، ولى آن مؤمن مستمند (چهارمى ) تنها و ترسان ماند، از اين جريان در شگفت شد و علت را نمى دانست ، به شهر بازگشت و به محضر يوشع بن نون (وصى حضرت موسى ) رسيد و جريان را از اول تا آخر بيان كرد و علت آن را پرسيد. يوشع گفت : خداوند پس از آنكه از آنها راضى شد بر آنها خشم نمود به خاطر آن كارى كه با تو كردند. 💫او عرض كرد: مگر آنها با من چه كردند، يوشع جريان را گفت . آن مرد گفت : من آنها را بخشيدم يوشع گفت : اگر قبل از عذاب آنها را مى بخشيدى سودى به حال آنها داشت ولى اكنون سودى ندارد و شايد پس از اين (در عالم پس از مرگ ) به آنها سودى ببخشد. 📚داستان دوستان، جلد اول، محمد محمدى اشتهاردى حکایت @hkaitb
🌳☘☘🌳☘☘🌳☘☘🌳 🔆نشان دوستى ⚡️ذوالنون مصرى، از نخستين عارفان اسلامى است . متوكل، خليفه عباسى، او را به جرم كفر و بى‏دينى، در زندان كرد؛ اما پس مدتى، تحت تأثير سخنان او قرار گرفت و وى را آزاد كرد . ذوالنون در سال 245 هجرى قمرى وفات يافت. ⚡️ذوالنون مصرى را به جرم ((جنون)) و ديوانگى به ديوانه خانه بردند و در آن جا، وى را حبس كردند . روزى دوستان و مريدانش به ديدار او رفتند . ذوالنون گفت: شما كيستيد؟ ⚡️گفتند: ما دوستداران توييم. ذوالنون، به صداى بلند، آنان را ناسزا گفت و هر چه در اطراف خود يافت، به سوى آنان، پرتاب كرد . مريدان همه گريختند و كسى بر جاى نماند . ⚡️ ذوالنون، خنديد و سر خود را به نشانه تأسف، جنباند و گفت: شرم بادتان!شما دوستداران من نيستيد . 👌 اگر دوستان من بوديد، بر جفاى من صبر مى‏كرديد و اين چنين از من نمى‏گريختيد . دوست، بلاى دوست را به جان مى‏خرد و از او نمى‏گريزد. 📚حكايت پارسايان، رضا بابايى حکایت @hkaitb
🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾 🔆اهدائى گلوبند از خانم ايتاليائى 🪴يكى از اعضاء دفتر امام نقل كرد: چندى پيش يك خانم ايتاليائى كه شغلش ‍ معلمى ، و دينش مسيحيت بود، نامه اى پر مهر و ابراز علاقه شديد به امام خمينى (مدظله العالى ) نوشته بود، و همراه آن ، يك گردنبند طلا براى حضرت امام فرستاده بود و نوشته بود كه اين گردن بند، يادگار آغاز ازدواجم مى باشد، از اين رو آن را بسيار دوست دارم ، آنرا به نشان علاقه و اشتياقم نسبت به شما و راهتان ، اهداء مى كنم ، 🪴مدتى آن را نگهداشتيم و سرانجام با ترديد به اينكه امام آن را مى پذيرند يا نه ، همراه با ترجمه نامه ، خدمت امام برديم ، نامه به عرض ايشان رسيد و گردنبند را نيز گرفتند و روى ميز كه در كنارشان بود گذاردند. 🪴دو سه روز بعد، اتفاقا دختر بچه دو يا سه ساله اى را آوردند و گفتند پدر اين دختر، در جبهه مفقودالاثر شده است . 🪴امام وقتى متوجه شدند، فرمودند: او را بياوريد، دخترك را به حضور امام بردند، امام او را روى زانوى خود نشاند و نوازش داد، و آهسته با او سخن گفتند، با اينكه بچه افسرده بود، بالاخره در آغوش امام خنديد، آنگاه امام ، احساس نشاط و سبكى كرد، سپس ديديم امام ، همان گردنبند را كه خانم ايتاليائى فرستاده بود، بر گردن دختر بچه انداختند و در حالى كه دختر بچه از خوشحالى در پوست نمى گنجيد از خدمت امام بيرون رفت . 📚داستان دوستان، جلد اول، محمد محمدى اشتهاردى حکایت @hkaitb
هدایت شده از خانواده با نشاط ما
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مهمون که میاد فوری بساط برنج و مرغ رو حاضر نکن مثل خانوم تنبلا🤦‍♀ منم قبلا اینجوری بودم تنها هنرم سوپ،کته،سالاد شیرازی بود🙄 ولی از وقتی اینجا رو پیدا کردم دیگه غم ندارم🙃 اینجا یادت میده با مواد دم دستی و آسون چه چیزهایی درست کنی که همه انگشت ب دهن بمونن😋👇🏻👇🏻 http://eitaa.com/joinchat/3458859022C854ced1e01 مادر شوهرت انگشتاشم لیس میزنه🙈👆
هدایت شده از خانواده با نشاط ما
اتفاق عجیب شب اول عروسی یک دختر🔴🔴 تقریبا ساعت ۱ شب بود که مهمون ها کم کم خداحافظی میکردند و هر کدوم به سمت خونه هاشون میرفتند..... کم کم خلوت میشد‌‌‌‌....حوالی ساعت ۱.۳۰ بامداد بود که بالاخره همه رفتن و ما دوتا شدیم شوهرم رفت ی دوش بگیره منم رفتم سمت اتاق ک لباسمو عوض کنم اما تا دراتاق بازکردم ......😳😳👇 https://eitaa.com/joinchat/14417969C9c8d3505b3 بله خیلی باید مراقب بود😭😭👆
🔆برخورد امام سجاد (ع ) و طاغوت در مكه ⚡️امام باقر (ع ) فرمود: عبدالملك (پنجمين خليفه اموى ) سالى در مراسم حج شركت كرد، هنگام طواف ، شخصى را ديد كه بدون توجه به شوكت و طمطراق او، با كمال بى اعتنائى به دستگاه سلطنتى عبدالملك ، مشغول طواف است ، پرسيد: اين شخص كيست ؟. گفتند: اين شخص على بن الحسين (امام سجاد عليه السلام ) است . ⚡️پس از طواف ، عبدالملك دستور داد كه امام سجاد (ع ) را در كنار مسجدالحرام نزد او ببرند، امام را نزد او حاضر كردند و بين او و امام اين گفتگو صورت گرفت : عبدالملك - من كه پدرت حسين (ع ) را نكشتم ، بنابراين چرا از آمدن به حضور ما خوددارى مى كنى ؟!. ⚡️امام - قاتل پدرم ، دنياى خود را تباه كرد و آخرتش را تباهتر نمود و اگر مى خواهى مثل او باشى ، خود دانى ! عبدالملك - نه ، هرگز، بلكه منظورم اين است كه تو نزد ما بيائى و در اطراف ما از دنياى ما بهره مند گردى . ⚡️امام - ردايش را به زمين انداخت و روى آن نشست و به خدا عرض كرد: اللهم اره حرمة اوليائه عندك : خداوندا، احترام دوستان خاص خود در پيشگاهت را آشكار كن . ⚡️پس از اين دعا، عبدالملك و اطرافيانش ديدند، دامن امام سجاد (ع ) پر از دانه هاى در و مرواريد شد، كه شعاع برق آنها، چشمهاى حاضران را خيره كرد. ⚡️آنگاه امام سجاد (ع ) به عبدالملك فرمود: كسى كه در پيشگاه پروردگارش ‍ داراى اين گونه مقام و حرمت است ، آيا نياز به دنياى تو دارد كه به اطراف تو براى كسب زرق و برق دنيا بيايد؟!. ⚡️به اين ترتيب آن امام بزرگوار، درس عزت و شجاعت و توكل و اعتقاد راستين به خدا را به پيروانش آموخت ، كه تا خدا دارند به اطراف طاغوتيان و دنياپرستان نروند، و شخصيت معنوى خود را حفظ كنند. 📚داستان دوستان، جلد اول، محمد محمدى اشتهاردى حکایت @hkaitb
📘 💠همراهان انسان در قبر 🔹امام باقر (علیه السلام) می‌فرمایند: هنگامی که مؤمن از دنیا رفت، شش صورت همراه او وارد قبر می‌شوند. یکی از آنها خوشروتر و خوشبوتر و پاکیزه تر از صورتهای دیگر است. یکی در جانب راست، یکی در طرف چپ، یکی در پیش رو، یکی در پشت سر، دیگری در پایین پا و صورتی که از همه خوش سیماتر است در بالای سر میت می‌ایستد و عذاب‌هایی را که متوجه میت است دفع می‌کند. 🔹آنگاه صورت زیبا از صورتهای دیگر می‌پرسد: شما کیستید؟ خداوند شما را جزای خیر دهد. ➖صورت سمت راست می‌گوید: من نمازم. ➖صورت سمت چپ می‌گوید: من زکاتم. ➖صورت پیش رو می‌گوید: من روزه ام. ➖صورت پشت سر می‌گوید: من حج و عمره ام. ➖صورت پایین پا می‌گوید: من نیکی و احسان به برادران مؤمنم. 🔹سپس صورتها از او می‌پرسند: تو کیستی که از همه ما زیباتر و خوشبوتری؟ در پاسخ می‌گوید: من ولایت و محبت خاندان پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) هستم. 📚 بحار، ج ۶، ص ۲۳۴. حکایت @hkaitb
هدایت شده از خانواده با نشاط ما
حامد آهنگی بازم ترکوند 🤣🤣🤣 👻👻 عجب بشری این مرد 👻 تیکه های نایاب برنامه شباهنگ 😁👇 https://eitaa.com/joinchat/1757806839C1fe1932a42 ایسگاه گرفتن های حامد 😂👇 https://eitaa.com/joinchat/1757806839C1fe1932a42 لامصب چه تیکه هایی میندازه🤭 ☝️
🌸🍃🌸🍃 مارتین لوتر کینگ، درکتاب خاطراتش می نویسد: روزی دربدترین حالت روحی بودم. فشارهاوسختی هاجانم رابه تنگ آورده بود. سردرگم ودرمانده بودم. مستأصل ونگران، باحالتی غریب وروحی بی جان وبی توان به زندگی خود ادامه می دادم. همسرم مرا دیدبه من نگاه کردو از من دورشد. چنددقیقه بعدبالباس سرتاپاسیاه روی سکوی خانه نشست. دعاخواندوسوگواری کرد. باتعجب پرسیدم:چراسیاه پوشیده ای؟ چراسو گواری می کنی؟ همسرم گفت مگر نمی دانی او مرده است؟ پرسیدم چه کسی؟ همسرم گفت خدا... خدا مرده است! باتعجب پرسیدم مگر خدا هم می میرد؟ این چه حرفی است که می زنی؟ همسرم گفت:رفتارامروزت به من گفت که خدا مرده ومن چقدرغصه دارم حیف از آرزوهایم... اگرخدانمرده پس توچرااینقدرغمگین و ناراحتی؟ اودر ادامه می نویسد: درآن لحظه بود که به زانو درامدم گریستم. راست می گفت گویا خدای درون دلم مرده بود... بلند شدم وبرای ناامیدی ام ازخداطلب بخشش کردم. خدا هرگز نمی میرد! @hkaitb
عید آمد و دل از غم دیرینه شد آزاد چشمم به دستان حسین بن علی(ع) افتاد دارد در آغوشش عجب شهزاده ای زیبا غرقِ طوافش ماه و خورشید و نسیم و باد از دست اربابم رسید عیدی جانانی ویرانۂ قلبِ منِ آشفته شد آباد (ع)✨🌺 ✨🌺 .
هدایت شده از خانواده با نشاط ما
‌ 🔮 بگو هستی تا بگم از چه راهی میتونی به عالی برسی ؟ فروردین اردیبهشت خرداد تیر مرداد شهریور مهر آبان آذر دی بهمن اسفند یا خدا عین حقیقتو میگه🙄☝️