هدایت شده از گستردهتبلیغاتیترابایت
یه دختر خاله دارم هر موقع هر مهمونی دعوت میشد بی دلیل بهش کادو میدادن😐
یا #وام_خانگی ثبتنام میکرد همیشه #اولین_نفر اسمش در میومد 😐
#قرعهکشی_خودرو هم همینطور😏
تا یه روز متوجه شدم رو دستش یه کد نوشته گفتم این چیه؟ گفت کد خوششانسی باورم نمیشد تا خودم امتحانش کردم و واقعی بود🙊
منبعش اینجاست کدهاشم معتبره🥲👇
@.Mojeze_Fekr
@.Mojeze_Fekr
هدایت شده از خانواده با نشاط ما
❌دیگه دوره ی طلسم و جادو خیلی وقته گذشته
🔮 کد های جذب قوی اینجا همه چیو بهت میده :
کد جذب دیگران : 5115 😍
کد جذب برکت : 777 🪙
کد جذب عشق : 639 ❤️🔥
👈 بقیه کدها و روش استفاده 👉
👈 بقیه کدها و روش استفاده 👉
#داستان_آموزنده
🔆دست درازى به ناموس مردم
در كتاب روضة الانوار صفحه 47 نوشته شده بود:
در زمان پيغمبر اكرم (صل الله علیه وآله ) رسم بود كه هر وقت مى خواستند عازم جهاد شوند، ميان هر دو نفر از صحابه و ياران عقد اخوت و برادرى مى بستند تا به هنگام رفتن به جهاد، يكى از آن دو در شهر بماند و رسيدگى به امورات زندگى خودش و برادرش را به عهده بگيرد و ديگرى بدنبال مجاهده با كفار برود.
رسول خدا (صل الله علیه و آله ) در غزوه تبوك ميان سعيد بن عبدالرحمن و ثعلبه انصارى عقد برادرى بست . سعيد، در ملازمت پيغمبر به جهاد رفت و ثعلبه هم در مدينه ماند و عهده دار كارهاى ضرورى خانواده او گرديد. ثعلبه هر روز مى آمد و آب و هيزم و ساير مايحتاج خانواده سعيد را مهيا ميكرد.
در يكى از روزها كه زن سعيد راجع به كار لازم خانه طبق معمول از پس پرده با او حرف مى زد، وسوسه نفس ، هوس خفته ثعلبه را بيدار نمود و با خود گفت مدتى است كه اين زن از پس پرده با تو سخن مى گويد، آخر نظرى بيانداز و ببين در پشت پرده چيست ؟ و گوينده اين سخنان چه قيافه و شكلى دارد. ببين زن تو زيباتر است يا زن سعيد و ... خيالات شيطانى و هوسهاى نهانى چنان او را تحريك نمود كه قادر بر حفظ خويش نبود بهمين منظور جراءت بخود داد و پرده را كنار زد و ديد كه او زنى زيباست كه هاله اى از حجب و حياء رخسار او را احاطه كره است .
ثعلبه با همين يك نگاه چنان دل از دست داد و بى قرار شد كه قدم پيش نهاد و به زن نزديك شد آنگاه دست دراز كرد كه او را در آغوش گيرد ولى در همان لحظه حساس و خطرناك زن فرياد زد و گفت (ويحك يا ثعلبه ) واى بر تو اى ثعلبه آيا سزاوار است كه شوهر من در ركاب رسول خدا مشغول پيكار و جهاد باشد و تو در اينجا پرده ناموس برادر مجاهد خود را بدرى ؟!
اين سخن مانند صاعقه اى بر مغز ثعلبه فرود آمد، فريادى كشيد و از خانه بيرون رفت و سر به كوه و صحرا نهاد، ثعلبه در پاى كوهى شب و روز با پريشانى و بى قرارى و گريه و زارى مى گذرانيد، و پيوسته مى گفت خدايا تو معروف به آمرزشى و من موصف به گناهم ...
مدتها گذشت و او همچنان در بيابانها گريه و زارى مى كرد و عذر تقصير به پيشگاه خدا مى برد و طلب عفو و آمرزش مى كرد تا اينكه پيغمبر اكرم (صل الله علیه و آله ) از سفر جهاد مراجعت نمودند. وقتى سعيد به خانه آمد قبل از هر چيز احوال ثعلبه را پرسيد؟ زن سعيد ماجرا را براى او شرح داد و گفت : او هم اكنون در بيابانها با غم و اندوه و ندامت دست به گريبان است .
سعيد با شنيدن اين سخن از خانه بيرون آمد و براى جستجوى ثعلبه بهر طرف روى آورد. سرانجام او را ديد كه در پشت سنگى نشسته و دست به سر گرفته و با صداى بلند مى گويد:
اى واى بر پشيمانى و اى واى بر شرمسارى واى واى بر رسوائى روزقيامت سعيد نزديك آمد. او را در كنار گرفت و دلدارى داد و گفت : اى برادر برخيز با هم نزد پيغمبر رحمتٌ للعالمين برويم شايد برايت چاره اى بينديشد.
ثعلبه گفت : اگر لازم است كه حتما به حضور پيغمبر شرفياب شوم بايد دستها و گردن مرا با بند بسته و مانند بندگان گريزپا به خدمت پيغمبر ببرى .
سعيد ناچار دستهاى او را بست و طنابى در گرندش افكند و بدينگونه روانه مدينه شدند ثعلبه دخترى بنام حمصانه داشت چون خبر آمدن پدرش را شنيد، دوان دوان بسوى او شتافت ، همينكه پدر را با آن حالت ديد، اشك تاثر ازديدگانش فرو ريخت و گفت : اى پدر اين چه وضعى است كه مشاهده مى كنم ؟!
ثعلبه گفت : اى فرزند اين حال گنه كاران در دنياست ، تا شرمسارى و رسوائى آنها در سراى ديگر چگونه باشد.
همانطور كه مى آمدند از درِ خانه يكى از صحابه گذر كردند صاحبخانه بيرون آمد و چون از مطلب آگاه شد ثعلبه را از پيش خود راند و گفت دور شو كه مى ترسم به واسطه خيانتى كه مرتكب شده اى به عذاب الهى گرفتار شوى برو تا شومى عمل تو به من نرسد همچنين با هر كس روبرو مى شد او را بيم مى داد و از خود مى راند تا اينكه به حضور اميرالمؤ منين على (علیه السلام ) رسيد.
حضرت فرمود: اى ثعلبه نمى دانستى كه توجّهات الهى نسبت به مجاهدان و جنجگويان راه حق از هركس ديگرى بيشتر است ؟ اكنون اين كار جز به وسيله پيغمبر تدارك نمى شود.
ثعلبه با همان وضع آمد و درِ خانه پيغمبر ايستاد و با صداى بلند گفت : (المذنب المذنب ) گنه كار آمد، گنه كار آمد. حضرت اجازه دادند وارد شود و پس از ورودش پرسيدند: اى ثعلبه اين چه وضعى است ؟!
ثعلبه خلاصه اى از ماجرا را عرض كرد. حضرت فرمودند گناهى بزرگ و خطائى عظيم از تو سرزده از اينجا برو و با خدا راز و نياز كن تا ببينم چه فرمانى از طرف خدا آيد.
ثعلبه از خانه پيغمبر (صل الله علیه و آله ) بيرون آمد و روى به صحرا نهاد در اين حال دخترش جلو آمد و گفت : اى پدر دلم سخت به حالت مى سوزد مى خواهم هرجا مى روى همراهت باشم ولى چون پيغمبر تو را از پيش خود رانده است من هم ديگر به تو نمى پيوندم .
حکایت
@hkaitb
هدایت شده از سابقه گسترده طلایی💛
🔴عروس خوشتیپ فامیل منم😍
همیشه با ست کیف وشال وروسریام علامت سوالم برای خانواده ی همسرم😎
همیشه خواهرشوهرم میگه دختر من که نمیبینم تو بازارم بری چطوری این ست خوشکلا رو پیدا می کنی؟🤔
✅منم بلاخره به خواهرشوهرجان گفتم از اینجا سفارش میدمم و درب خونه تحویل میگیرم 😍👇
https://eitaa.com/joinchat/1555431829Cff896295ed
تازه زودبه زود ست هاشوبا #تخفیف میزاره 😎👆
هدایت شده از خانواده با نشاط ما
.
🔴خانم هایی که دنبال کیف و روسری های ست ومقرون به صرفه بودین 🤔
✅ لچک سیتی واستون این کارو انجام داده پس توخونه بدون بازار گردی وخستگی به راحتی سفارش بدین و درب خونه ست قشنگ کیف و روسریت رو واسه عید سفارش بده اینم آدرسش😍👇
https://eitaa.com/joinchat/1555431829Cff896295ed
#پندانه 🙏💚
✍️ خدای بینیاز
🔹پادشاهی در بستر بیماری افتاد. پزشکی حاذق بر بالین وی حاضر شد.
🔸پزشک گفت:
باید کل خون پسر جوانی را در بدن تو تزریق کنند تا ضعف و کسالتت برطرف شود.
🔹شاه از قاضی شهر فتوای مرگ جوانی را برای زندهماندن گرفت. پدرومادری را نشانش دادند که از فقر در حال مرگ بودند. پولی دادند و پسر جوان آنها را خریدند.
🔸پسر جوان را نزد پادشاه خواباندند تا خون او را در پادشاه تزریق کنند. جوان دستی بر آسمان برد و زیرلب دعایی کرد و اشکش سرازیر شد.
🔹شاه را لرزه بر جان افتاد و پرسید:
چه دعایی کردی که اشکت آمد؟
🔸جوان گفت:
در این لحظات آخر عمرم گفتم خدایا! والدینم به پول شاه نیاز دارند و مرگ مرا رضایت دادند. قاضی شهر به مقام شاه نیاز دارد که با فتوای مرگ من به آن میرسد.
🔹با مرگ من، پزشک به شهرت نیاز دارد که شاه را نجات میدهد و به آن میرسد. و شاه با خون من به زندگی نیاز دارد که کشتن من برایش راحت شده است.
🔹پس میبینی تمام خلایقت برای نیازشان مرا میکشند تا با مرگ من به چیزی در این دنیای پست برسند.
🔸ای خالق من، فقط تو هستی که مرا برای نیاز خودت نیافریدی و از وجود بندهات بینیازی. فقط تو هستی که من هیچ سود و زیانی به تو اگر بخواهم هم نمیتوانم برسانم.
🔹شاه چون صحبتهای جوان را شنید، زارزار گریست و گفت:
برخیز و برو. من مردن را بر اینگونه زندهماندن ترجیح میدهم.
🔸تو دل پاکی داری. دعا کن خدای بینیاز مرا هم شفا داده و از خلایقش بینیازم کند.
حکایت
@hkaitb
هدایت شده از 👇🏻 تبلیغات گسترده ونوس 👇🏻
💯درمان ناباروری تضمینی💯
⚜️باسلام⚜️
▣⃢ کلینیک ناباروری (المهدی)
با افتخار اولین بار در ایتا
▣⃢🔷تمام مشکلات ناباروری🔷
💎برای اولین بار زیر نظر بیمه تکمیلی💎
✅️ درمان با داروی کاملا متفاوت
✅️ تضمین قطعی درمان
✅زیر نظر بیمه تکمیلی
💫هدف اصی کادر ما درمان شما عزیزان دل هست 💫
▣⃢. برای درمان وارد کانال زیر شوید :👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/3227189617C7e89386f86
هدایت شده از خانواده با نشاط ما
🥺بعد ۱۰ سال بالاخره بچه دار شدم😍
❗️راه های مختلفی رو امتحان کردی ؟
❗️اونم بدووووون نتیجه
❗️بهت گفتن باید IVF کنی ؟
😳❕میدونستی چقدر عوارض دارن ؟
😍خب چرا یه راه بدون قرص و آمپول رو امتحان نمیکنی😍
✅ بیا از یه راه کاملا #طبیعی و سالم مشکل #ناباروری خودت رو برای همیشه درمان کن
⭕️ میتونی برای اطلاعات بیشتر لینک زیر رو بزنی و وارد کانالتون بشی 👇👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3227189617C7e89386f86
1cc9375d41519ecb65ad7b6a7534dad325735427-360p_12022024.mp3
9.65M
🔸️ماجرای عنایت حضرت عباس علیه السلام به یک جوان گنهکار به واسطه دعای مادرش
حکایت
@hkaitb
هدایت شده از سابقه گسترده جوان ❤
کانال زناشویی ویژه
مخصوص شب جمعه 👙
https://eitaa.com/joinchat/2823749713C6ca4f0a919
خواهشا اگه متأهل نیستی نیا 🪢
هدایت شده از خانواده با نشاط ما
⁉️ همسرم شدیدا زود انزال بود😮💨
دیگه مثل اوایل تمایلی به رابطه نداشت. بعد متوجه شد که علت مشکل برمیگرده به دیابتش....
داروهای شیمیایی هم هیچ اثری نداشت و روز به روز افسرده تر میشد😢🤦♀
تا اینکه خیلی اتفاقی با این کانال آشنا شد و فهمید؛
علاج صد در صدی زود انزالی تو این کاناله🌱😍👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2265383315Cddc3e93ac1
هر لحظه دعاشون میکنم😭🙏
با نسخه های گیاهیش رابطمون مثل روزهای اول پر حرارت شده 😻🔥
✍ خدا میرساند...
خانمم شاغل بود و درآمدی از این راه داشتیم، اقساط و هزینهها با درآمد خودم و خانمم تنظیم بود، البته به خانمم میگفتم: اگر میری سر کار برای پول نرو، پول را خدا میرساند و روزی ما با خداست، هر وقت هم خواستی دیگه نرو سر کار.
از یک مقطع به بعد به خاطر فرزندی که در راه داشتیم، خانواده ما دیگه سر کار نرفتند و درآمد مربوط به ایشون قطع شد. چندتایی چک داشتم و کلی قسط و هزینههای بیمارستان و...
گفتم خدایا گزینهای برای تامین این هزینهها ندارم ولی میدونم خرج ما با تو هست، صاحب ما امام زمان (عج) هست و حواسش هست به مخارجمون، ما باید به وظایف طلبگی خودمون عمل کنیم.
ماه اول یکی از رفقا گفت فلانجا و فلانجا یک وامی میدهند، پیگیری کردم و دوتا وام گرفتم و هزینههای اون ماه گذشت، برای ماه دوم باز هزینهها زیاد بود و گزینهای نداشتم.
یکی از اقواممان بعد از قریب به ۲۰ سال صاحب فرزندی شد و دایی و خاله و... او از خوشحالی به اطرافیان بابت این خبر صلههای خوبی میدادند، چند روز بعد از این قضیه ولادت امام جواد(علیه السلام) بود، خداوند امام جواد را بعد از سالها به امام رضا(علیه السلام) روزی کرد، رفتم حرم حضرت معصومه (سلام الله علیها) و گفتم فلانی الحمد لله صاحب فرزند شده است و اطرافیانش اینطور صله دادهاند، حالا شما که از همه پولدارتر هستید، فرزند برادرتان هم که مبارکترین مولود است، منم که این هزینهها را دارم و دانه دانه گفتم، حداقل صلهای که محبت کنید به من بدهید خرج این هزینهها است. وام هم نمیخواهم، بلاعوض باشد، ماه قبل وام گرفتهام ظرفیت وامم پر است.😄
داشتم به ایام هزینهها نزدیک میشدم که یکی از رفقای قدیمی را دیدم که هم خیلی مومن بود هم وضع مالی خوبی داشت، کمی ذهنم درگیر شد که الحمد لله او عافیت دنیا و آخرت را دارد نکند ما در این مسیر طلبگی که خیلی سختتر است خسر الدنیا و الآخره شویم، با اینکه جواب دادم به لطف و هدایت خدا ان شاء الله، خسران زده نمیشویم و تا حالا که خوب بوده است، از این به بعد هم خدا با عافیت دنیا ما را جلو میبرد و آخرت هم بهترش را میدهد ولی با وجود این حرفها فردای همان روز صبح حرم نشسته بودم تا دوستانم برای بحث بیایند. یک پیرمردی نشسته بود کنارم شروع کرد ربع ساعتی نصیحتم کردن:
«بابا جان چشمت ماشین و خانه این و آن را نگیرد، مگر کی خدا روزی شما را نرسانده است، به والله ما هرچه میکشیم از خودمان است، خدا که کم نمیگذارد، کافرش را هم روزی میدهد، ما استحقاق نداریم ولی او کریم است...» کلی دلم قرص شد.
تا روز زایمان خانمم فقط بخشی از هزینهها را داشتم اما به صورت پیش بینی نشدهای، هزینهها کلی کاهش پیدا کرد، پزشک قرار بود ۱۰ میلیون بگیرد، ۶.۵ گرفت، هزینه بیمارستان خیلی کمتر از چیزی که فکر میکردم شد و... یک ربع سکه از قبل گذاشته بودم برای فروش، همان روزها به بالاترین قیمت خود رسید و فروختم بعدش کلی ارزان شد، کتابم به عنوان کتاب سال حوزه برگزیده شد و یک هدیه از آنجا آمد، پدرم هم با اینکه معتقد است بچه باید در سختی و کار بیافتد و خودش مشکلاتش را حل کند تا بزرگ شود، مبلغ خوبی کمک کرد، الحمد لله، یک طلبی هم داشتم یک دفعه بدون اینکه بگوییم طرف پول را واریز کرد و خلاصه هرچه هزینه فکر میکردم لازم باشد همه را دادم و باز هم زیاد آمد و روی هیچ کدام از این هزینهها هم حساب نکرده بودم.
خدا میرساند، از آنجا که فکرش را نمیکنی هم میرساند، از وقتی خانمم سر کار نرفت یک سری تدریس و تبلیغهایی که بابتش حقالزحمههایی میدادند هم جور شد و قبلش اینجوری نبود و خلاصه اوضاع زندگی ما هیچ فرقی نکرد.
روزی که برای سر کار رفتن خانمم با یکی از اساتیدم مشورت کردم، گفت: اگر خانمت دوست دارد کار کند مانعش نشو ولی بدان:
بر در شاهم گدایی نکتهای در کار کرد.
گفت بر سر هر خوان که بنشستم خدا رزاق بود.
حکایت
@hkaitb