eitaa logo
حکایتهای بهلول و ملا نصرالدین
6.5هزار دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
2.3هزار ویدیو
16 فایل
بسم الله الرحمان الرحیم مرکز خرید و فروش کانال در ایتا👇 https://eitaa.com/joinchat/223674416C035f1536ee اینجا میتونی کانالتو بفروشی یا کانال مناسب بخری👆 تبلیغات انبوه در بهترین کانال های ایتا 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/926285930Ceb15f0c363
مشاهده در ایتا
دانلود
🔆دو جلسه مذاكره در نصف شب عاشورا از حضرت زينب (ع ) نقل شده فرمود: نيمه شب عاشورا به خيمه برادرم حضرت عباس (علیه السلام ) رفتم ، ديدم جوانان قمر بنى هاشم كنار او حلقه زده اند و آنحضرت مثل شير ضرغام نشسته و با آنها مذاكره مى كند و به آنها مى فرمايد: اى برادرانم و اى پسر عموهايم ! فردا هنگامى كه جنگ با دشمن شروع شد، شما بايد پيشقدم شويد و به عنوان نخستين افراد به ميدان برويد، تا مبادا مردم بگويند بنى هاشم ما را به يارى دعوت كردند ولى زندگى خود را بر مرگ ما ترجيح دادند. جوانان بنى هاشم با كمال اشتياق گفتند: ما مطيع فرمان تو هستيم . زينب (سلام الله علیها ) مى گويد: از آنجا كه به خيمه حبيب بن مظاهر رفتم ديدم اصحاب (غير بنى هاشم ) را به دور خود جمع كرده و با آنها سخن مى گويد: از جمله مى فرمايد: اى ياران ، فردا كه جنگ شروع شد، شما بايد نخستين افرادى باشيد كه به ميدان رزم برويد، مباد بگذاريد بنى هاشم زودتر از شما به ميدان بروند، زيرا بنى هاشم ، سادات و بزرگان ما هستند، ما بايد خود را فداى آنها كنيم . اصحاب گفتند: القول قولك : سخن تو درست است و به آن وفا كردند و زودتر از قمر بنى هاشم به ميدان رفته و پس از رزم ، به شهادت رسيدند. 📚داستان دوستان، جلد پنجم، محمد محمدى اشتهاردى حکایت @hkaitb
🔆شرورتر از فرعون در احاديث آمده است : لتكونن فى هذه الامه رجل يقال له الوليد و هو شر من فرعون ؛ در اين امت مردى خواهد بود كه او را وليد گويند و او از فرعون بدتر است . بنا به نظر علما اين شخص همان وليد بن يزيد بن عبدالملك است كه به وليد فاسق مشهور است زيرا حوضى ساخته بود كه آن را از شراب پر مى كرد و خودش را در آن مى انداخت و هر چه مى خواست مى خورد. فسق و كفر او به حدى بود كه حتى رسالت پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) را هم تكذيب مى كرد چنان كه مى گويد: تلعب بالخلافه هاشمى بلا وحى اتاه و لا كتاب((اين مرد هاشمى با خلافت بازى كرد، نه وحى به او رسيد و نه كتابى از آسمان آورد)). روزى به عنوان تفاءل قرآن مجيد را گشود و اين آيه كريمه در اول صفحه بود: و استفتحوا و خاب كل جبار عنيد. ((و گشودند و هر كه جبار عنيد بود زيانكار شد)). وليد از اين تفاءل بسيار ناراحت و خشمگين شد و قرآن را به كنارى انداخت و صفحات مباركه آن را هدف تير قرار داد و اين شعر را سرود: تهددنى بجبار عنيد فها انا ذاك جبار عنيداذا ما جئت ربك يوم حشر فقل يا رب مزقنى الوليد((اى قرآن تو مرا تهديد مى كنى كه جبار عنيدم ، بله من همان جبار عنيدم ، وقتى كه در روز حشر پيش خداوندت آمدى بگو اى خدا مرا وليد پاره پاره كرد)). اين اعمال وليد نشان مى دهد كه او اصلا به اسلام و پيغمبر و قرآن عقيده نداشت به طورى كه نوشته اند او را معلمى بود كه مذهب مانى داشت و وليد را هم تحت تاءثير عقايد خود قرار داده بود و او هم به مذهب مانى متمايل شده بود. يكى ديگر از اعمال ننگين او اين بود كه شبى در اثر كثرت شرابخوارى با كنيزى هم بستر شده بود و سحرگاهان كه موقع نماز جماعت بود عمامه خود را بر سر كنيز نهاد و عبايش را به دوش او انداخت و دستور داد كه صورت خود را بپوشاند و به جاى او به محراب رفته و نماز جماعت بخواند. كنيز آلوده دامن ، با همان حالت مستى و جنابت ، اطاعت امر نمود و به مسجد رفت و براى آن مردم بدبخت نماز خواند و چون خيلى روشن نشده بود كسى متوجه قضيه نشد ولى پس از قتل وليد اين راز آشكار شد و مردم شام تازه فهميدند كه در يك نماز صبح به كنيز مست وليد اقتدا كرده اند. چون كفر و زندقه و فساد وليد براى همه كس روشن شده بود حتى برادران و عموزادگان و ساير افراد بنى اميه او را مذمت مى كردند لذا مردم دمشق از اعمال ننگين او به ستوده آمدند و در قصر خلافت او را تكه تكه كرده و سرش را هم به نيزه زدند و در شهر گردش دادند و تن منحوسش را هم در همان قصر به خاك سپردند 📚عاقبت و كيفر گناهكاران، سيد جواد رضوى حکایت @hkaitb
🔆عاقبت دغل بازى حلاج كه نامش حسين ، معروف به منصور و كنيه اش ابوالمغيث بود، اصلش ‍ مجوسى و از مردم فارس بود و در واسط و به قولى در شوشتر پرورش يافت و با صوفيان آميزش كرد و نزد سهل تسترى به شاگردى پرداخت ، سپس به بغداد آمده با ابوالقاسم جنيد بغدادى ملاقات كرد. حلاج اختلاف فكر و عقيده داشت گاه پشمينه و پلاس مى پوشيد و گاه جامه هاى رنگارنگ در بر مى كرد. زمانى عمامه بزرگ و دراعه پوشيد زمانى ديگر قبا و لباس لشكريان بر تن مى كرد. وى روزگارى چند در بلاد به گردش پرداخت و سرانجام به بغداد آمده ، آنجا خانه اى ساخت . در آن وقت ، آرا و عقايد مردم درباره حلاج گوناگون شد و سپس فساد انديشه و دگرگونى او آشكار گرديد و از مذهبى به مذهبى ديگر پيوست و با وسايل گوناگون كه به كار مى برد مردم را فريب داده و به گمراهى آنها پرداخت . از جمله آن كه در كنار بعضى راهها جايى را حفر مى كرد و مشكى آب در آن مى نهاد و جاى ديگر را كنده و غذا در آن مى گذاشت و آن را پنهان مى نمود. سپس با اصحاب و مريدان خود از آن راه عبور مى كرد و چون همراهانش ‍ براى نوشيدن و وضو ساختن نيازمند به آب مى شدند و يا گرسنگى ايشان را فرا مى گرفت ، حلاج در همان نقطه كه مشك آب را پنهان كرده بود، عصاى خود را به همان نقطه مى زد و مشك آب را بيرون مى كشيد و مريدانش از آن مى نوشيدند و وضو مى ساختند. همچنين جايى را كه غذا در آن پنهان بود مى كند و غذا را از درون زمين بيرون مى آورد و بدين وسيله به مريدان و اصحاب خويش وانمود مى كرد كه عمل وى از كرامات اولياست . نيز حلاج ميوه را ذخيره و نگهدارى مى كرد و آن را در غير فصلش بيرون آورده به مردم نشان مى داد، از اين رو مردم شيفته وى مى شدند. حلاج همواره از سخنان صوفيه گفتگو مى كرد و آن را حلول محض كه دم زدن به آن هرگز روا نبود در هم مى آميخت . بدين وسيله دلبستگى مردم و ميل ايشان به حلاج فزونى يافت . چندان كه از بول او شفا مى جستند. وى به اصحابش مى گفت : شما موسى و عيسى و محمد و آدميد و ارواح آنها به شما منتقل شده است . چون رفته رفته فساد از ناحيه حلاج نشر يافت ، مقتدر به وزيرش ، حامد بن عباس فرمان داد كه وى را حاضر كند و رو در رو با او به گفت و گو بپردازد. حامد بن عباس ، حلاج را فراخواند و با حضور ائمه و قضات ، وى را محاكمه كرد و حلاج به چيزهايى اعتراف نمود كه موجب قتلش شد. سپس ‍ هزار تازيانه به وى زدند ولى حلاج نمرد. آنگاه دست ها و پاها و سر وى را بريدند و تنش را در آتش افكنده و سوزاندند. هنگامى كه مى خواستند حلاج را بكشند وى به اصحابش گفت : اين پيشامد شما را بيمناك نكند زيرا من پس از يك ماه نزد شما برمى گردم و اين شعر را براى آنها سرود: طلبت المستقر بكل ارض فلم اولى بارض مستقرااطعت مطامعى فاستعبدتنى ولو انى قنعت لكنت حرا من همواره در جستجو بودم كه سرزمينى را براى آرميدن خود برگزينم ، ولى چنين جايى را نيافتم . من به چيزهايى طمع ورزيده و در پى آن شدم ، لاجرم به دام افتادم و چنانچه قناعت مى كردم ، مردى آزاد بودم . 📚عاقبت و كيفر گناهكاران، سيد جواد رضوى حکایت .
🔴 یونس و نماز آن عبد شایسته حق سالها مردم نینوا را به رعایت حق و دست شستن از شرک و کفر و گناه دعوت کرد ، ولی مردم در برابر تعالیم الهی او تکبّر ورزیدند و با وی به مخالفت برخاستند تا جایی که آن حضرت را از هدایت خود ناامید ساختند ، و آن جناب از حضرت ربّ جهت نابودی قوم نینوا نفرین نمود و سپس آنان را رها کرده به جایی رفت که مردم به او دسترسی نداشته باشند . چون به منطقه بازگشت زندگی مردم را عادی یافت ، معلوم شد جامعه نینوا به پیشگاه حق برگشته و عذاب را با قدرت و قوّت توبه از خود دور کرده اند . پس ، با خشم و غضب منطقه را ترک کرد و چنانکه می دانید از میان امواج دریا در شکم ماهی جای گرفت . خداوند علّت نجاتش را از آن زندان مهلک چنین بیان می فرماید : « فَلَوْ لاٰ أَنَّهُ کٰانَ مِنَ الْمُسَبِّحِینَ * لَلَبِثَ فِی بَطْنِهِ إِلیٰ یَوْمِ یُبْعَثُونَ »(1) پس اگر او اهل تسبیح نبود ، هر آینه تا قیامت در شکم ماهی مانده بود . در « مجمع البیان » از قول مفسّر بزرگ قتاده آمده است که منظور از تسبیح و ستایش یونس نماز بود(2) . . .
💢تعمیر موتور کشتی موتور کشتی بزرگی خراب شد . مهندسان زیادی تلاش کردند تا مشکل را حل کنند اما هیچکدام موفق نشدند! سرانجام صاحبان کشتی تصمیم گرفتند مردی را که سالها تعمیر کار کشتی بود بیاورند.. وی با جعبه ابزار بزرگی آمد و بلافاصله مشغول بررسی دقیق موتور کشتی شد دو نفر از صاحبان کشتی نیز مشغول تماشای کار او بودند بعد از یک روز وارسی کامل و سپس خلوت کردن، فردا صبح مرد از جعبه ابزارش آچار کوچکی بیرون آورد و با آن به آرامی ضربه ای به قسمتی از موتور زد بلافاصله موتور شروع به کار کرد و درست شد. یک هفته بعد صورتحسابی ده هزار دلاری از آن مرد دریافت کردند. صاحب کشتی با عصبانیت فریاد زد : او واقعا هیچ کاری نکرد! ده هزار دلار برای چه میخواهد بگیرد؟ بنابر این از آن مرد خواستند ریز صورتحساب را برایشان ارسال کند؟ مرد تعمیر کار نیز صورتحساب را اینطور برایشان فرستاد : ضربه زدن با آچار : ۲دلار تشخیص اینکه ضربه به کجا باید زده شود : ۹۹۹۸ دلار وذیل آن نیز نوشت : تلاش کردن مهم است اما دانستن اینکه کجا باید تغییر کند میتواند همه چیز را تغییر بدهد. حکایت . . .
📚 عـــادت دیرینه روزگـــار پادشاهی از دانایی پرسید، کدام یک از پادشاهان را کامل‌تر و کدام عهد و روزگار را بهتر شناخته‌ای؟ دانا پاسخ داد: پادشاه هرچند به کمال و خرد و پارسایی نزدیک باشد، فارغ از ناسپاسی برخی بدگویان نیست، به عبارتی دیگر اگر بیشتر مردم ستایشش کنند برخی نیز سرزنشش می‌کنند، اما روزگـــــار که به عادت همیشگی برخی را سرافراز می‌کند و گروهی را خوار می‌ کند، همه کسان در هر مقام که باشند بر او سرزنش و نفرین می‌کنند، بدین جرم که جوانان نیرومند و برومند را پیر و فرسوده می‌کند و همه کس و همه چیز را سرانجام نابود می‌سازند. حکایت . .
🌱🌱🌱🌱🌱🌱 🔅 ✍ ما به تغییر نیاز داریم 🔹خانم معلم در یکی از روزهای پاییز مادر یکی از دخترها را خواست. 🔸خانم معلم به مادر گفت: متأسفانه باید بگم که دخترتون نیاز به داروهای آرام‌بخش داره. چون دخترتون بیش‌فعاله و مشکل حاد تمرکز داره. اصلا چیزی یاد نمی‌گیره. 🔹ترس به قلب مادر چنگ زد و چشمانش در غم خیس خورد. انگار داشت چنگ می‌زد به گلوی خودش، اما حرف خانم معلم را قبول کرد. 🔸وقتی همه چیز همان طور شد که معلم خواسته بود، دخترک گفت: خجالت می‌کشم جلوی بچه‌ها دارو بخورم. 🔹خانم معلم پیشنهاد داد وقت بیکاری که دختر باید دارو مصرف کند، به بهانه آوردن قهوه خانم معلم، به دفترش برود و قرصش را بخورد. 🔸دختر خوشحال قبول کرد. مدت‌ها گذشت و سرمای زمستان، تن زرد پاییز را برفی کرد. 🔹خانم معلم دوباره مادرش را خواست. این بار تا جا داشت از دخترک و هوش سرشارش تعریف کرد. 🔸در راه برگشت به خانه، مادر خیلی بالاتر از ابرها سیر می‌کرد. 🔹لبخندزنان به دخترش گفت: چقدر خوبه که نمره‌هات عالی شده، چطور تونستی تا این حد تغییر کنی؟! 🔸دختر خندید: مامان من همه چیز رو مدیون خانم معلمم هستم. 🔹مادر گفت: چطور؟ 🔸دختر گفت: هر روز که براش قهوه می‌آوردم، قرص رو داخل فنجون قهوه‌اش مینداختم. این‌جوری رفتار خانم معلم خیلی آروم شد و تونست خوب به ما درس بده. 💢خیلی وقت‌ها تقصیر گردن دیگران نیست. این ما هستیم که نیاز به تغییر داریم. 🌱🌱🌱🌱🌱🌱 حکایت .
🔆دو جلسه مذاكره در نصف شب عاشورا از حضرت زينب (ع ) نقل شده فرمود: نيمه شب عاشورا به خيمه برادرم حضرت عباس (علیه السلام ) رفتم ، ديدم جوانان قمر بنى هاشم كنار او حلقه زده اند و آنحضرت مثل شير ضرغام نشسته و با آنها مذاكره مى كند و به آنها مى فرمايد: اى برادرانم و اى پسر عموهايم ! فردا هنگامى كه جنگ با دشمن شروع شد، شما بايد پيشقدم شويد و به عنوان نخستين افراد به ميدان برويد، تا مبادا مردم بگويند بنى هاشم ما را به يارى دعوت كردند ولى زندگى خود را بر مرگ ما ترجيح دادند. جوانان بنى هاشم با كمال اشتياق گفتند: ما مطيع فرمان تو هستيم . زينب (سلام الله علیها ) مى گويد: از آنجا كه به خيمه حبيب بن مظاهر رفتم ديدم اصحاب (غير بنى هاشم ) را به دور خود جمع كرده و با آنها سخن مى گويد: از جمله مى فرمايد: اى ياران ، فردا كه جنگ شروع شد، شما بايد نخستين افرادى باشيد كه به ميدان رزم برويد، مباد بگذاريد بنى هاشم زودتر از شما به ميدان بروند، زيرا بنى هاشم ، سادات و بزرگان ما هستند، ما بايد خود را فداى آنها كنيم . اصحاب گفتند: القول قولك : سخن تو درست است و به آن وفا كردند و زودتر از قمر بنى هاشم به ميدان رفته و پس از رزم ، به شهادت رسيدند. 📚داستان دوستان، جلد پنجم، محمد محمدى اشتهاردى حکایت . . .
🔆 بهاء دادن امام خمينى به مردم مهندس ميرحسين موسوى نخست وزير سابق جمهورى اسلامى ايران نقل مى كرد: ما هيئت دولت هر وقت خدمت امام خمينى (قدّس سرّه ) مى رسيديم ، تاءكيد مى فرمود كه كارى نكنيد كه نتوانيد براى مردم توضيح دهيد. روزى به محضر امام رفتيم ، در رابطه با فداكارى مردم ، سخن به ميان آمد، امام فرمودند: اين مردم خيلى از ما جلو هستند. يكى از برادران اظهار داشت : اگر ما بگوئيم دنباله رو مردم هستيم ، درست است ، لكن رد مورد شما كه چنين نيست . امام با شنيدن اين مطلب ، قدرى ناراحت شده و فرمود: خير، اين مردم از همه ما جلوتر هستند. امام در سخنى در تاريخ 24/3/58 در مورد مستضعفان از مردم خطاب به شخصيّتها فرمودند: اگر شما كسانى را كه زير دستتان هستند، ضعيف شمرديد و به آنها خداى ناخواسته تعدّى كرديد، شما هم مستكبر مى شويد و زيردستها مستضعف . 📚داستان دوستان، جلد پنجم، محمد محمدى اشتهاردى حکایت .
🔴 یونس و نماز آن عبد شایسته حق سالها مردم نینوا را به رعایت حق و دست شستن از شرک و کفر و گناه دعوت کرد ، ولی مردم در برابر تعالیم الهی او تکبّر ورزیدند و با وی به مخالفت برخاستند تا جایی که آن حضرت را از هدایت خود ناامید ساختند ، و آن جناب از حضرت ربّ جهت نابودی قوم نینوا نفرین نمود و سپس آنان را رها کرده به جایی رفت که مردم به او دسترسی نداشته باشند . چون به منطقه بازگشت زندگی مردم را عادی یافت ، معلوم شد جامعه نینوا به پیشگاه حق برگشته و عذاب را با قدرت و قوّت توبه از خود دور کرده اند . پس ، با خشم و غضب منطقه را ترک کرد و چنانکه می دانید از میان امواج دریا در شکم ماهی جای گرفت . خداوند علّت نجاتش را از آن زندان مهلک چنین بیان می فرماید : « فَلَوْ لاٰ أَنَّهُ کٰانَ مِنَ الْمُسَبِّحِینَ * لَلَبِثَ فِی بَطْنِهِ إِلیٰ یَوْمِ یُبْعَثُونَ »(1) پس اگر او اهل تسبیح نبود ، هر آینه تا قیامت در شکم ماهی مانده بود . در « مجمع البیان » از قول مفسّر بزرگ قتاده آمده است که منظور از تسبیح و ستایش یونس نماز بود(2) . . .
🔆شرورتر از فرعون در احاديث آمده است : لتكونن فى هذه الامه رجل يقال له الوليد و هو شر من فرعون ؛ در اين امت مردى خواهد بود كه او را وليد گويند و او از فرعون بدتر است . بنا به نظر علما اين شخص همان وليد بن يزيد بن عبدالملك است كه به وليد فاسق مشهور است زيرا حوضى ساخته بود كه آن را از شراب پر مى كرد و خودش را در آن مى انداخت و هر چه مى خواست مى خورد. فسق و كفر او به حدى بود كه حتى رسالت پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) را هم تكذيب مى كرد چنان كه مى گويد: تلعب بالخلافه هاشمى بلا وحى اتاه و لا كتاب((اين مرد هاشمى با خلافت بازى كرد، نه وحى به او رسيد و نه كتابى از آسمان آورد)). روزى به عنوان تفاءل قرآن مجيد را گشود و اين آيه كريمه در اول صفحه بود: و استفتحوا و خاب كل جبار عنيد. ((و گشودند و هر كه جبار عنيد بود زيانكار شد)). وليد از اين تفاءل بسيار ناراحت و خشمگين شد و قرآن را به كنارى انداخت و صفحات مباركه آن را هدف تير قرار داد و اين شعر را سرود: تهددنى بجبار عنيد فها انا ذاك جبار عنيداذا ما جئت ربك يوم حشر فقل يا رب مزقنى الوليد((اى قرآن تو مرا تهديد مى كنى كه جبار عنيدم ، بله من همان جبار عنيدم ، وقتى كه در روز حشر پيش خداوندت آمدى بگو اى خدا مرا وليد پاره پاره كرد)). اين اعمال وليد نشان مى دهد كه او اصلا به اسلام و پيغمبر و قرآن عقيده نداشت به طورى كه نوشته اند او را معلمى بود كه مذهب مانى داشت و وليد را هم تحت تاءثير عقايد خود قرار داده بود و او هم به مذهب مانى متمايل شده بود. يكى ديگر از اعمال ننگين او اين بود كه شبى در اثر كثرت شرابخوارى با كنيزى هم بستر شده بود و سحرگاهان كه موقع نماز جماعت بود عمامه خود را بر سر كنيز نهاد و عبايش را به دوش او انداخت و دستور داد كه صورت خود را بپوشاند و به جاى او به محراب رفته و نماز جماعت بخواند. كنيز آلوده دامن ، با همان حالت مستى و جنابت ، اطاعت امر نمود و به مسجد رفت و براى آن مردم بدبخت نماز خواند و چون خيلى روشن نشده بود كسى متوجه قضيه نشد ولى پس از قتل وليد اين راز آشكار شد و مردم شام تازه فهميدند كه در يك نماز صبح به كنيز مست وليد اقتدا كرده اند. چون كفر و زندقه و فساد وليد براى همه كس روشن شده بود حتى برادران و عموزادگان و ساير افراد بنى اميه او را مذمت مى كردند لذا مردم دمشق از اعمال ننگين او به ستوده آمدند و در قصر خلافت او را تكه تكه كرده و سرش را هم به نيزه زدند و در شهر گردش دادند و تن منحوسش را هم در همان قصر به خاك سپردند 📚عاقبت و كيفر گناهكاران، سيد جواد رضوى حکایت .
⁨•.🍃🌸 |صَباحاً أَتنفس بِحُبِّ الْمَهدی | هر صبح به مهدی نفس میکشیم :) وَ مـا هَــرچِـه داریـم اَزْ تُـو داریم...🍃 .
🌸🍃🌸🍃 برادران یوسف آمدند پیش او، با او حرف زدند، از او گندم خریدند ولی او را نشناختند! دوباره و سه باره هم آمدند، ولی تا یوسف علیه السلام خودش را به آنها معرفی نکرد، او را نشناختند. خدا اگر بخواهد حجّت خودش را مخفی می کند، حتی از برادران و پدرش...! " او(امام زمان) هم به اذن خدا بین مردم راه می رود، در بازارها قدم می زند، روی فرش ها پا می گذارد، ولی او را نمیشناسند؛ شباهت یوسفِ یعقوب و یوسفِ فاطمه سلام الله علیها، همین مخفی ماندن است." امام صادق علیه السلام اینگونه فرموده است. غیبت نعمانی، ص163. . . .
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🔆پاداش تولى و تبرى 🪴امام سجاد (ع ) فرمود: هنگامى كه روز قيامت فرا رسد، خداوند همه انسانهاى قبل و بعد را در يكجا جمع مى كند، سپس منادى حق فرياد مى زند: اين المتحابون فى الله : كجايند آنانكه دوستان در راه خدا هستند؟. 🪴جمعى برمى خيزند، به آنها خطاب مى شود، شما بدون حساب به سوى بهشت روانه گرديد، آنها رهسپار بهشت مى شوند، در راه ، جمعى از فرشتگان با آنها ملاقات كرده و مى پرسند: شما از كدام حزب انسانها هستيد؟ در پاسخ گويند: ما براى خدا و طبق فرمان خدا، با دوستان خدا، دوست بوديم و با دشمنان خدا دشمن بوديم . فرشتگان به آنها بشارت مى دهند و مى گويند: چه نيكو است پاداش عمل كنندگان . 🪴به اين ترتيب آنانكه تولى و تبرى دارند، يعنى با طرفداران حق دوستى فكرى و عملى مى كنند و با دشمنان حق ، دشمنى مى نمايند، به پاداش ‍ عالى بهشت نائل و سرافراز مى گردند. 📚داستان دوستان، جلد اول، محمد محمدى اشتهاردی حکایت .
🔴 یونس و نماز آن عبد شایسته حق سالها مردم نینوا را به رعایت حق و دست شستن از شرک و کفر و گناه دعوت کرد ، ولی مردم در برابر تعالیم الهی او تکبّر ورزیدند و با وی به مخالفت برخاستند تا جایی که آن حضرت را از هدایت خود ناامید ساختند ، و آن جناب از حضرت ربّ جهت نابودی قوم نینوا نفرین نمود و سپس آنان را رها کرده به جایی رفت که مردم به او دسترسی نداشته باشند . چون به منطقه بازگشت زندگی مردم را عادی یافت ، معلوم شد جامعه نینوا به پیشگاه حق برگشته و عذاب را با قدرت و قوّت توبه از خود دور کرده اند . پس ، با خشم و غضب منطقه را ترک کرد و چنانکه می دانید از میان امواج دریا در شکم ماهی جای گرفت . خداوند علّت نجاتش را از آن زندان مهلک چنین بیان می فرماید : « فَلَوْ لاٰ أَنَّهُ کٰانَ مِنَ الْمُسَبِّحِینَ * لَلَبِثَ فِی بَطْنِهِ إِلیٰ یَوْمِ یُبْعَثُونَ »(1) پس اگر او اهل تسبیح نبود ، هر آینه تا قیامت در شکم ماهی مانده بود . در « مجمع البیان » از قول مفسّر بزرگ قتاده آمده است که منظور از تسبیح و ستایش یونس نماز بود(2) . . .
🔆دعاى مخصوص 💥فضل بن يونس ، يكى از شاگردان امام موسى بن جعفر (ع ) گويد: آن حضرت به من فرمود، اين دعا را بسيار بخوان : اللهم لا تجعلنى من المعارين ، ولا تخرجنى من التقصير.: خداوندا مرا از عاريت شدگان (در ايمان ) قرار مده ، و از تقصير بيرون مبر. پرسيدم : معناى عاريت شدگان را دانستم (كه ايمانم استوار و محكم باشد نه عاريه اى ) اما معنى مرا از تقصير بيرون مبر را ندانستم ، لطفا بيان فرمائيد. 💥امام فرمود: كل عمل تعمله تريد به وجه الله عزوجل فكن فيه مقصرا عند نفسك فان الناس كلهم اعمالهم فيما بينهم و بين الله عزوجل مقصرون . 💥يعنى : هر كارى را كه به خاطر خداوند متعال انجام دهى ، پس خود را در آن كار نزد خود، مقصر بدان ، زيرا همه مردم در كارهاشان ، بين خود و خدا تقصيركار مى باشند. 👈اين دستور، اين درس را به ما مى آموزد كه در دعا، هيچگاه غرور نورزيم بلكه در هر حال خود را مقصر بدانيم . 📚داستان دوستان، جلد اول، محمد محمدى اشتهاردى حکایت .
🔆پر حرفى ! شخصى به حضور رسول خدا (صل الله علیه وآله و سلم ) آمد، و زياد حرف زد و پرچانگى كرد،پيامبر (ص ) به او فرمود: زبان شما چند در دارد؟ او گفت : دو در دارد:1- لبها 2- دندانها. پيامبر (ص ) فرمود:آيا اين درها قادر نيستند تا مقدارى از پر حرفى تو جلوگيرى كنند؟!. 📚داستان دوستان، جلد پنجم، محمد محمدى اشتهاردى حکایت @hkaitb
🔆مكافات تيمور بختيار، قلدر چپاولگر سپهبد تيمور بختيار، كه اصلا از خانواده خوانين بختيارى بود، در ارتش ‍ رژيم شاهنشاهى ، به عنوان يك افسر بى باك و جسور معروف بود، او در زمانى كه سى سال داشت ، سرهنگ 2 سوار گرديد، و از نظر مادى ، فقير بود و حتى خانه نداشت ، و در يكى از خيابانهاى فرعى خيابان كاخ در طبقه دوّم يك خانه كهنه ساز زندگى مى كرد و آن را اجاره نموده بود. او در عصر نخست وزيرى مصدق ، سرهنگ تمام و فرمانده تيپ زرهى مستقر در كرمانشاه شد. تيمور بختيار كه شيفته قدرت و مال و منال بود، بزودى شكار آمريكائيها قرار گرفت و خود را به آنها فروخت و به دستور آنها فرماندارى نظامى تهران را ايجاد كرد، و در سال 1335 به پيشنهاد آنها، اولين رئيس ساواك در ايران شد، كم كم كارش بالا گرفت كه اميد داشت نخست وزير يا رئيس ستاد و ارتش شود. او در دورانهاى مختلف بخصوص آن هنگام كه رئيس ساواك بود با كلاهبرداريهاى خود، اموال بسيار، و املاك و زمينهاى بسيار چپاول كرد و از ثروتمندان درجه بالا قرار گرفت ، او تشنه قدرت بود، و پول را براى پول نمى خواست ، بلكه براى قدرت مى خواست و معتقد بود اگر زر فراهم شود، زور هم به دنبالش مى آيد، به مقام سرلشگرى رسيد و در همين مقام ، زدوبند خود را با ارتشبد هدايت (اولى ارتشبد ايران ) محكم كرد و به درجه سپهبدى رسيد. محمّدرضا پهلوى از قدرت طلبى او براى آينده خود ترس داشت ، ترتيب داد كه بختيار را به اروپا بفرستد، بختيار به ژنو رفت ، و در آنجا مخالفت با محمّدرضا را علنى كرد و به زدوبند با باندهاى معينى در انگليس و آمريكا پرداخت ... تيمور بختيار بعدها از ژنو به فرانسه رفت و سپس به بيروت سفر كرد و سرانجام از بغداد سردر آورد، او از امكانات وسيع رژيم بعث بر خوردار شد، افسران فرارى و توده اى را به دور خود جمع نمود و كم كم قدرتى يافت كه باعث تشويش فكر محمّدرضا گرديد، چرا كه از جانب او احساس خطر مى شد... اكنون پس از ذكر مطالب فوق كه بطور فهرست بيان شد، به فراز عبرت آور زير توجه كنيد: تيمور بختيار در آن هنگام كه فرماندارى نظامى تهران را بدست گرفت جنايات را از حد گذراند، از جمله : فدائيان اسلام را به طرز فجيعى به جوخه اعدام سپرد... روحانى پرصلابت شهيد سيّد عبدالحسين واحدى ))، مرد شماره 2 فدائيان اسلام بر خورد به شهيد واحدى اهانت كرد، در اين هنگام بگومگوى شديدى بين بختيار و واحدى در گرفت ، شهيد واحدى صندلى را از زمين بلند كرد و با شدّت هر چه تمام تر به طرف سپهبد تيمور بختيار پرتاب كرد، در اين وقت بختيار، آن مرد پرصلابت را هدف گلوله هاى پى درپى پارابلوم خود قرار داد و او به شهادت رسانيد. به اين ترتيب ، بختيار بدون محاكمه ، مرد شماره 2 فدائيان اسلام را كشت . اكنون ورق ديگر تاريخ را بخوانيد: ساواك طبق طرح مخفى خود از طريق شهريارى رئيس شبكه مخفى حزب توده كه ماءمور ساواك بود، بختيار را كشت به اين ترتيب : شهريارى با يك افسر فرارى توده اى رابطه برقرار كرد، افسر فوق كه سرگرد سابق نيروى هوائى بود مورد علاقه شديد بختيار قرار داشت ، ساواك با سرگرد توده اى قرار گذاشت كه اگر موفق به قتل بختيار شود او را با پول گزاف به آمريكاى جنوبى اعزام كند، فرد فوق پذيرفت . روزى آنها در عراق به شكار مى روند، و بختيار اسكورت قوى عراقى خود را متوقف مى كند، و به تنهائى با افسر فوق به شكارگاه مى رود، به محض ‍ اينكه از اسكورت دور مى شوند افسر فوق ، بختيار را به رگبار مى بندد و از مرز عراق گريخته و به ايران مى آيد، ساواك به وعده خود وفا كرد و آن افسر را با پول قابل ملاحظه اى به آمريكاى جنوبى اعزام داشت . آرى اگر بختيار، شهيد واحدى را بدون محاكمه آنگونه كشت ، و ظالمى (يا ظالمانى ) اين گونه او را به مكافات اعمال ننگينش رساندند، كه گفته اند: عدو شود سبب خير اگر خدا خواهد . 📚داستان دوستان، جلد پنجم، محمد محمدى اشتهاردى حکایت @hkaitb
✨﴾﷽﴿✨ اَللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّهِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَهِ وَفی کُلِّ ساعَهٍ وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَلیلاً وَعَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً .
السلام علیک یا فاطمة الزهرا ■■■■■■■■■■■■■■■■■■ من آن بانوی عظمایِ جهانِ خلقتم امّا فتادم پشتِ در از ظلم و از آزارِ دشمن ها منم جان رسول الله ، یگانه دختِ غمخوارش ستم ها دیدم از اعدا ، ز بعدِ از رفتنِ بابا منم امّ ابیها و ، گلِ گلزارِ پیغمبر شفیع و شافع محشر ، که سیلی خورده از اعدا دلم خونین و گریان شد ز سوز هجر بابا جان نمودم شِکوِه با حیدر ، ز رنج و غصه و غمها ز داغِ جانفشان او ، شکسته بال و پرهایم میانِ شعله ی آتش ، زدم فریادِ واویلا ز میخِ در چه گویم من ، که آتش زد بجان من‌ لگد تا زد به پهلویم ، فتادم بر زمین آنجا بیا نورِ امیدِ من ، نظر کن بر دلم این دم که خون می بارد از جسم و دل بشکسته ام حالا حلالم کن پسر عم جان ، فدای غربتت گردم نمانده طاقتی دیگر ، که من رفتم از این دنیا به اشک چشم گریانم ، نوشتم آه جانسوزم به روی قلب ویرانم ‌، بعشق حضرت مولا ■■■■■■■■■■■■■■■■■■■ ۲۵ / ۸ / ۱۴۰۳ محمد صادق ربانی حکایت @hkaitb
الا ای چاه یارم را گرفتند گلم، باغم، بهارم را گرفتند میان کوچه ها با ضرب سیلی همه دار و ندارم را گرفتند 🏴 فرا رسیدن سالروز شهادت جانگداز حضرت فاطمه زهرا(س) - به روایت ۷۵ روز -، بر فرزند و منتقم‌ ایشان، حضرت مهدی(عج) و همه شیعیان آن حضرت تسلیت باد. اللهم عجل لولیک الفرج حکایت @hkaitb
🏴 روایت اولین فدایی ولایت از زبان عارف عاشق، شیخ جعفر مجتهدی(ره) ☑️ آقای ابوالفضل ثقفی می گفتند: ▫️... طبق برنامه ی هر هفته، شب چهارشنبه با دوستان، عازم شهر مقدس قم شدیم. آن شب مصادف بود با شب شهادت حضرت زهرا علیها السلام و در بین راه، حال بسیار خوشی داشتیم. وقتی به منزل آقای مجتهدی رسیدیم، جناب آقای حجة الاسلام شهیدی، دفتردار حضرت آیةالله مرعشی نجفی و آیةالله سید محمد باقر ابطحی و برادرانشان همگی آن جا بودند. آقای مجتهدی فرمودند: 🔸 آقای ثقفی، از آن حالِ خوشی که شما در راه داشتید ما هم سهم داریم، برای ما هم بخوانید؛ امشب شبِ شهادت بی بی حضرت زهرا علیها السلام است. ▫️من هم شروع به خواندن این شعر کردم: من نگویم حال زهرا از دل مضطر بپرسید ... آقا به شدت گریه می کردند و خلاصه آن شب، مجلس، شور و حال عجیبی پیدا کرد. پس از اتمام توسل، آقای مجتهدی به جناب آیةالله سید محمد باقر ابطحی فرمودند: 🔸 شما دعا بفرمایید. ▫️ ایشان هم که حال بسیار خوشی داشتند، قبل از این که دعا کنند در ادامه ی توسل گفتند: 🔹 هنگام شهادت حضرت رسول اکرم، بی بی حضرت فاطمه علیها السلام به قدری ناراحت و غمگین بودند که روح قدسی از جسم مبارکشان در حال مفارقت بود. پیامبر اکرم که حال بی بی را چنین دیدند، ایشان را در آغوش کشیدند و مطلبی آهسته در گوش ایشان فرمودند که با شنیدن آن، بی بی یکمرتبه آرام و خوشحال شدند. آن مطلب این بود که: 🔶 فاطمه جان، اولین کسی که از اهل بیتم به من ملحق می شود شما هستید؛ 🔹 و به همین خاطر بی بی شادمان شدند. ▫️ وقتی کلام آقای ابطحی به اینجا رسید، آقای مجتهدی فرمودند: 🔸 نه جانم، مطلب چیز دیگری است، حضرت رسول به دخترشان فرمودند: 🔶 دخترم، بعد از من، تو باید فداییِ ولایت شوی، تو باید فدای علی شوی و اولین قربانی ولایت تو هستی. ▫️همین که آقا این مطلب را بیان کردند، گویا آتشی در مجلس زده شد و تا پاسی بعد نیمه شب همه گریه می کردند! ⬅️ کتاب لاله ای از ملکوت جلد سوم صفحه ۱۹۸ حکایت @hkaitb
شخصی به دارالحکومه رفت و گفت از کسی پولی طلب دارم و او پس نمی دهد. گفتند آیا شاهدی هم داری؟ گفت: خدا گفتند: کسی را معرفی کن که قاضی او را بشناسد... عبید زاکانی حکایت @hkaitb
مداحی آنلاین - شرح حال من پر از درده - مسعود پیرایش.mp3
9.09M
شرح حال من پر از درده دوری منو کم طاقتم کرده از این همه تکرار خستم کاش روزای خوبم باز بگرده 🔊 🔄 24 آبان 1403📅 🏴 🎙 ♨️