eitaa logo
حکایتهای بهلول و ملا نصرالدین
6.4هزار دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
2.3هزار ویدیو
16 فایل
بسم الله الرحمان الرحیم مرکز خرید و فروش کانال در ایتا👇 https://eitaa.com/joinchat/223674416C035f1536ee اینجا میتونی کانالتو بفروشی یا کانال مناسب بخری👆 تبلیغات انبوه در بهترین کانال های ایتا 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/926285930Ceb15f0c363
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 ✍ روزي ملانصرالدین به دهكده اي مي رفت، در بين راه زير درخت گردوئي به استراحت نشست و در نزديكي اش بوته كدوئي را ديد؛ ملا به فكر فرو رفت كه چگونه كدوي به اين بزرگي از بوته ی كوچكي بوجود مي آيد و گردوي به اين كوچكي از درختي به آن بزرگي؟ سرش را به آسمان بلند كرد و گفت: خداوندا! آيا بهتر نبود كه كدو را از درخت گردو خلق مي كردي و گردو را از بوته كدو؟ در اين حال، گردوئي از درخت بر سر ملا افتاد و برق از چشمهايش پريد و سرش را با دو دست گرفت و با ترس از خدا گفت: 🌺پروردگارا! توبه كردم كه بعد از اين در كار الهي دخالت كنم؛ زير ا هر چه را خلق كرده اي،حكمتي دارد و اگر جاي گردو با كدو عوض شده بود، من الآن زنده نبودم! 🌹هیچ کار خدا بی حکمت نیست🌹 📗حکایتهای بهلول و ملانصرالدین👇 📚 @Bohlol_Molanosradin
‌ از وقتی روحانی رئیس جمهور شده؛ آمریکا تا حالا ۳ تا رییس جمهور به خودش دیده!! تموم شو دیگه جذاب خوش خنده 😐 ✓ 📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇 📚 @Bohlol_Molanosradin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌✍🌸 نگران قضاوت‌ها نباش و خجالت نکش اگر گونه کاشتی، بینی‌ات را جراحی کردی، فکت را زاویه دادی، موهایت را فر کردی، لب‌هایت را ژل زدی، رژیم گرفتی، یا هر تغییر دیگری که در ظاهر و سبک زندگی‌ات ایجاد کردی. هیچ لزومی به پنهان کردن نیست! نظر دیگران اهمیتی ندارد وقتی با یک تغییر کوچک یا بزرگ، حال تو بهتر می‌شود، وقتی اعتماد به‌نفس از دست رفته‌ی تو بر می‌گردد، وقتی "تو" بیشتر خودت را دوست داری... اشکالی ندارد اگر دیگران برچسب "مصنوعی" و "هیچ چیزش مال خودش نیست" روی تو بگذارند، این‌ها همان‌هایی‌اند که شاید قبل از این هم به بینی جراحی نشده و دندان‌های نامرتب و اندام تو ایراد می‌گرفتند. و حتی اگر تو با بینی و اندام معمولی و دندان‌های نه چندان مرتبت مشکلی نداری، اگر ظاهر طبیعی‌ات را دلنشین و خواستنی می‌دانی؛ باز هم اشکالی ندارد و مهم نیست که دیگران دارند درباره‌ی ظاهرت چه می‌گویند. این جسم تو و انتخاب توست و هرطور که تو خودت را می‌پذیری و خودباوری‌ات بیشتر می‌شود، همان خوب است و هیچ اشکالی ندارد. سرت را بالا بگیر و با اعتماد کامل، پای انتخاب خودت بایست و از ثبات یا تغییر ظاهر و سبک زندگی‌ات نترس. انکار نکن و با جسارت تمام بگو؛ "من اینجوری دوست‌تر داشتم" همین... - نرگس صرافیان طوفان - ✓ 📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇 📚 @Bohlol_Molanosradin
🏵اتاق مخصوص ایاز گویند عده‌ای از اطرافیان سلطان محمود که پیوسته از تقرب ایاز رنج می‌بردند، همیشه در فکر چاره‌ای بودند تا او را از نظر سلطان بیاندازند. ‌ آنها دانستند که ایاز اتاق مخصوصی دارد که در شبانه‌روز یک بار به آن اتاق رفته و در را قفل کرده و هیچ کس تاکنون داخل آن را ندیده است. ‌ پس نزد سلطان رفته و گفتند: «ایاز که این قدر مورد توجه شماست به شما خیانت می‌کند زیرا حجره ای به خود اختصاص داده و نمی‌گذارد کسی به آن وارد شود، او هرچه زر و جواهر دارد در آن اتاق پنهان می‌کند.»‌ سلطان دستور داد تا نیمه شبی چراغ بیافروزند و داخل آن اتاق شده تا از سر نهان آن آگاه شوند. ‌ غلامان وقتی که وارد شدند در گنجه‌ی آن اتاق جز پوستینی بسیار کهنه و مندرس با چارقی نیمدار نیافتند، پس هر دو را برداشته و نزد سلطان بردند، شاه بسیار متعجب شد و دستور داد تا ایاز را به حضور ببرند و توضیح بخواهند. ‌ ایاز به حضور رسید و چون چنین دید، گفت: «روزی که به خدمت شما مشرف شدم، چنین جامه‌ای به تن داشتم. این یادگار دوران عسرت و تنگدستی را حفظ کرده‌ام تا ابتدای وضع خود را فراموش نکنم و هرگز پایم را از گلیمم بیرون ننهم.»‌ ✓ 📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇 📚 @Bohlol_Molanosradin
📔 بزرگی كه در ثروت، قارون زمان خود بود اجل فرا رسيد و اميد زندگانی قطع كرد جگر‌گوشگان خود را حاضر كرد و گفت : ای فرزندان، روزگاری دراز در كسب مال، زحمت‌های سفر و حضر كشيده‌ام و حلق خود را به سرپنجه گرسنگی فشرده‌ام ، هرگز از محافظت اموال غافل مباشيد و به هيچ وجه دست به خرج آن نزنيد اگر كسی با شما سخن گويد كه پدر شما را در خواب ديدم حلوا میخواهد، هرگز به مكر آن فريب نخوريد كه آن من نگفته باشم و مرده چيزی نخورد اگر من خود نيز به خواب شما بيايم و همين التماس كنم، بدان توجه نبايد كرد كه آن را خواب و خيال و رويا خوانند. چه بسا كه آن را شيطان به شما نشان داده باشد، من آنچه در زندگي نخورده باشم در مُردگی تمنا نكنم اين بگفت و جان به خزانه مالک دوزخ سپرد. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ✓ 📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇 📚 @Bohlol_Molanosradin
📚 بعضی دوستیها مثل قصه ی حضرت نوحه از ترس طوفان با تو هستند ...! بعضی دوستیها مثل قصه ی حضرت ابراهیمه باید همه چیزتو قربانی کنی ...! بعضی دوستیها مثل قصه ی حضرت موسی ست یه کم که دور میشی ، یه گوساله جاتو میگیره ..! اما بعضی دوستیها هم همون جوری هستند که در معنی هستند کاش یاد بگیریم که فرق است بین دوست داشتن و داشتن دوست ...!!! دوست داشتن امری لحظه ای ست و داشتن دوست استمرار لحظه های دوست داشتن ... دوستت را دوست بدار ، مهربان🌸 ✓ 📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇 📚 @Bohlol_Molanosradin
🐘وفاداری مثال زدنی فیل‌ها! خیلی از مردها پس از مرگ همسر خود همچنان وفادار به آن زن می‌مانند و در عوض بسیاری از مردها هم هستند که پس از مرگ همسر خود، با زن دیگری ازدواج می‌کنند اما فیل‌ها مثال زدنی‌ترین وفادار در جهان هستند. فیل‌ها وقتی همسرشان را از دست می‌دهند آنقدر افسرده می‌شوند که لب به غذا نمی‌زنند و یک گوشه می‌نشینند و اشک می‌ریزند تا از شدت گرسنگی جان خود را از دست می‌دهند. ✓ 📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇 📚 @Bohlol_Molanosradin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽کلیپ عالی 💃تقدیم ترک زبان های عزیز❤️ ✓ 📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇 📚 @Bohlol_Molanosradin
📚 📗 ✍ﺳﺮ ﺧﺮﻡ ﺭﺍ ﺑﺮ ﻣﯽﮔﺮﺩﺍﻧﻢ ﺭﻭﺯﯼ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭﯼ. ﺩﺭ ﺯﻣﺎﻥﻫﺎﯼ ﻗﺪﯾﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﺣﻔﻆ ﺍﻣﻨﯿﺖ ﻭ ﺁﺳﺎﯾﺶ ﺷﻬﺮ ﻭ ﺷﻬﺮﻭﻧﺪﺍﻥ ﺑﻪ ﺩﻭﺭ ﺷﻬﺮ ﺣﺼﺎﺭ ﮐﺸﯿﺪﻩ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﺭ ﻭﺭﻭﺩﯼ ﺷﻬﺮ ﺩﺭﻭﺍﺯﻩﺍﯼ ﺭﺍ ﻗﺮﺍﺭ ﻣﯽﺩﺍﺩﻧﺪ. ﺣﺎﮐﻢ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺷﻬﺮﻫﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺩﺭﺁﻣﺪﯼ ﺭﺍ ﮐﺴﺐ ﮐﻨﺪ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﮔﺮﻓﺖ ﺗﺎ ﺍﺯ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﻏﺮﯾﺒﻪﺍﯼ ﮐﻪ ﻭﺍﺭﺩ ﺷﻬﺮ ﻣﯽﺷﻮﻧﺪ ﻣﻘﺪﺍﺭﯼ ﭘﻮﻝ ﺑﻪ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﻣﺎﻟﯿﺎﺕ ﮐﺴﺐ ﮐﻨﺪ. ﺭﻭﺯﯼ ﻣﺴﺎﻓﺮﯼ ﻣﺜﻞ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺳﻮﺍﺭ ﺑﺮ ﻗﺎﻃﺮ ﺧﻮﺩ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﺑﻪ ﻭﺭﻭﺩ ﺑﻪ ﺷﻬﺮ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺖ. ﺩﺭ ﺟﻠﻮﯼ ﺩﺭﻭﺍﺯﻩ ﺍﺻﻠﯽ ﺷﻬﺮ، ﻧﮕﻬﺒﺎﻥ ﺟﻠﻮﯼ ﺍﻭ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﻭ ﺍﺯ ﺍﻭ ﻃﻠﺐ ﻋﻮﺍﺭﺽ ﻭ ﻣﺎﻟﯿﺎﺕ ﮐﺮﺩ؛ ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺖ: ﮐﻪ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺯﻣﺎﻥ ﺑﻪ ﺑﻌﺪ ﻣﺴﺎﻓﺮﺍﻧﯽ ﮐﻪ ﻗﺼﺪ ﻭﺭﻭﺩ ﺑﻪ ﺷﻬﺮ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﺑﺎﯾﺪ ﻋﻮﺍﺭﺽ ﻭ ﻣﺎﻟﯿﺎﺕ ﭘﺮﺩﺍﺧﺖ ﻧﻤﺎﯾﻨﺪ. ﻣﺮﺩ ﻣﺴﺎﻓﺮ ﮐﻪ ﺗﻌﺠﺐ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﮔﻔﺖ: ﺍﮔﺮ ﻣﺴﺎﻓﺮﻫﺎ ﻭ ﺗﺎﺟﺮﻫﺎ ﻭﺍﺭﺩ ﺷﻬﺮ ﻧﺸﻮﻧﺪ ﮐﻪ ﺩﯾﮕﺮ ﺩﺍﺩ ﻭ ﺳﺘﺪﯼ ﺭﺥ ﻧﻤﯽﺩﻫﺪ ﻭ ﺩﯾﮕﺮ ﺩﺭ ﺷﻬﺮ ﭼﯿﺰﯼ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﭘﯿﺪﺍ ﻧﻤﯽﺷﻮﺩ. ﻣﺎﻣﻮﺭ ﮐﻤﯽ ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﻣﺴﺎﻓﺮ ﺣﺮﻑ ﻧﺎﺩﺭﺳﺘﯽ ﻧﻤﯽﮔﻮﯾﺪ؛ اﻣﺎ ﻧﻤﯽﺗﻮﺍﻧﺴﺖ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺣﺎﮐﻢ ﺳﺮﭘﯿﭽﯽ ﮐﻨﺪ. ﻣﺎﻣﻮﺭ ﺑﺎ ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ ﺑﻪ ﻣﺮﺩ ﻣﺴﺎﻓﺮ ﮔﻔﺖ: ﺑﺎﯾﺪ ﺣﺘﻤﺎ ﯾﮏ ﺳﮑﻪ ﻋﻮﺍﺭﺽ ﺭﺍ ﭘﺮﺩﺍﺧﺖ ﻧﻤﺎﯾﯽ ﺗﺎ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﺩﻫﻢ ﮐﻪ ﻭﺍﺭﺩ ﺷﻬﺮ ﺑﺸﻮﯼ. ﻣﺮﺩ ﻣﺴﺎﻓﺮ ﻫﻢ ﺑﺎ ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ ﮔﻔﺖ: ﻫﻤﯿﻦ ﺍﻻﻥ ﺳﺮ ﺧﺮ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﮐﺸﯿﺪﻩ ﻭ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﺭﻭﺳﺘﺎﯼ ﺧﻮﺩ ﺑﺎﺯ ﻣﯽﮔﺮﺩﻡ ﻭ ﺍﺯ ﺧﯿﺮ ﺗﺠﺎﺭﺕ ﺑﺎ ﺷﻬﺮ ﻭ ﻣﺮﺩﻡ ﺷﻬﺮ ﺷﻤﺎ ﻣﯽﮔﺬﺭﻡ. ﺍﺯ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﺑﻪ ﺑﻌﺪ ﺣﮑﺎﯾﺖ ﺍﯾﻦ ﻣﺮﺩ ﻣﺴﺎﻓﺮ ﺷﺪ ﺿﺮﺏﺍﻟﻤﺜﻞ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺴﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﻧﻤﯽﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺗﻦ ﺑﻪ ﺣﺮﻑ ﺯﻭﺭ ﺑﺪﻫﻨﺪ ✓ 📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇 📚 @Bohlol_Molanosradin
📚 👸ماجرای سینه بند ملکه روزی روزگاری مملکتی بود که یک ملکه داشت با سینه‌های ج زيبا . شوالیه‌اى بنام نيك هم به همین علت علاقه‌ی شدیدی به سینه های ملکه داشت، اما ، اما می‌دانست کوچک‌ترین تماسی با ملکه به حکم مرگش ختم می‌شود. یک روز او این علاقه‌اش را با دوستش هُراتیو در میان گذاشت. (هُراتیو پزشک مخصوص خاندان سلطنتی بود.) هراتیو مدتی به این قضیه فکر کرد و بعد به نیک گفت که می‌تواند ترتیبی بدهد که او بتواند به خواسته‌اش برسد ، به شرطی که در ازاء اين خدمت خطرناك هزار سکه بدهد. نیک بدون تأمل قبول کرد. روز بعد هراتیو مقداری پودر كه ايجاد خارش مي‌كرد درست کرد و ترتیبی داد تا وقتی ملکه در حال استحمام است در سینه‌بند او ریخته شود. مدت کوتاهی از لباس پوشیدن ملکه نگذشته بود که خارش‌ها شروع شد و شدت پیدا کرد و شدت پيدا كرد. ملكه از شدت خارش سينه‌هايش بى‌تاب شد و فرياد مي‌زد، به ناچار پادشاه هراتیو را به دربار احضار کرد ، پزشك به شاه و ملكه گفت که داروى اين درد و خارش تنها در بزاق برخى افراد وجود دارد و اين بزاق هم در مجاورت هوا بى اثر ميشود لذا بايد مستقيماً از دهان آن فرد به مدت چهار ساعت به محل خارش ماليده شود ، شاه درحاليكه از فرياد هاى ملكه خسته و عصبى شده بود ، گفت آيا درين رابطه كسى را مى شناسى ؟؟؟ هراتيو پس ازاندكى فكر گفت بله قربان تنها کسی که بزاقش اين خاصیت را دارد شواليه نیکِ است.پادشاه که خواستار کمک به ملکه‌اش بود دستور داد فوراً نیک را نزدش احضار کنند.این‌جا بود که هراتیو پادزهر درمان خارش را به نیک داد تا در دهانش بریزد. در چهار ساعت بعدی نیک بدون وقفه مشغول مکیدن و لیسیدن مشتاقانه‌ی سینه‌های ملکه بود! سینه‌های ملکه از خارش افتاد، نیک راضی و خوشحال از آن‌جا بیرون آمد و از او به عنوان قهرمان ملی تمجید هم شد. به هنگام بازگشت هراتیو طلب 1000 سکه‌اش را کرد. نیک که ديگر آرزويش برآورده شده بود و می‌دانست که هراتیو جرأت گزارش این جریان به پادشاه را ندارد از پرداخت بدهی سر باز زد. روز بعد هراتیو براى گرفتن انتقام از شواليه نيك مقداری از همان پودر را در شورت پادشاه ریخت. پادشاه فرمان داد فوراً نیک را حاضر کنند! سپس لخت روى تخت منتظر شواليه دراز كشيد !!! نتیجه اخلاقی:تا خرتون از پل رد میشه فکر نکنین همه چی تموم شده یهو دیدی یه پادشاه روی تخت منتظر شما بود. ✓ 📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇 📚 @Bohlol_Molanosradin