میگفت‌توی‌عالم‌رویادیدم‌تو‌خونه‌ماهوارس،پاسورودودودمه! به‌خاطر‌همین‌بهشون‌گفتم‌دو‌دقیقه‌اجازه‌بدیدخونه‌روآماده کنم‌بعدتشریف بیارید...

منم‌هرچی‌دم‌دستم‌بودانداختم‌توانبار! رفتم‌پایین‌دیدم‌اون‌سیدنورانی‌نیست...

دیدم‌داره‌از‌کوچمون‌میره توی‌این‌پیچ‌کوچه‌یه‌نگاهی‌به‌من‌کرد...

سیدمهدی‌گفت‌خدایاتوشاهدباش‌درخونه‌ی‌تک‌تکشون‌رفتم‌هیچکس‌رام‌نداد...💔 همه‌گفتن‌چنددقیقه‌دیگه‌بیا...😭

این‌داستان‌حکایت‌خیلی‌ازماهاس❗️

که‌با‌گناهامون‌اجازه‌نمیدیم‌آقاسمتمون‌بیاد...💔

تاحالا‌به‌این‌فکر‌کردیدممکنه‌چندباردلیل‌اشک‌های‌مهدی‌فاطمه‌شده‌باشیم؟

چندباردلش‌به‌خاطرماشکسته!

این‌همه‌آدم!!دارن‌به‌قلب‌یک‌نفر‌فشارمیارن💔

آقاهی‌میخوادبیادسمتت‌اما‌خودت‌داری‌میگی‌برو!