#رمان_مریم
#پارت_بیست_و_یکم
🌻🕊
روزهای بعد هم سما چند ساعتی میومد کارشون که انجام میدادن حتی بعضی شب می موند وبوی سیگار وخنده هاشون میومد من هم شده بودم کلفت خانم😤😫
هیچ کاری نمی تونستم کنم چون دیگه بدنم جای برای کتک نداشت
مهمونی هاش ادامه داشت پای قمار مواد شراب وچیزهای دیکه بگیر وسما بیشتر خودش به غلام می چسبوند وجلو این همه آدم میرفتن تو اتاق خواب !!🤦🏻♀
من هم تو اتاقم بودم ودر قفل کرده بودم تنها چیزی که خوشحالم کرده بود غلام دیکه کاری باهم نداشت وازم نمیخواست برم پیشش..
تا یه شب تو سالن سما کنار پای غلام نشسته بود وبراش عشوه وناز میومد
سما رو به من کرد گفت یه لیوان زهرماری برام بیار
از کوره در رفتم گفتم من خدمتکار تو نیستم خودت بلند شو واسه خودت بریز کوفت کن
الناز بلند شد یه سیلی بهم زد گفت غلام اینو از کجا آوردی که نمی تونه کارشو به درستی انجام بده
گفتم من زن غلام هستم حالا فهمیدی
خنده بلندی کرد گفت چرت نگو رو کرد به غلام گفت این دختره پاپتی راست میگه غلام از عصبانیت قرمز شده بود گفت غلط کرده دیگه نتونستم تحمل کنم رفتم شناسنامه ام آوردم گفتم ببین من زن قانونی اش هستم !!😏
سما رو به غلام کرد گفت راست میگه چرا بهم نگفتی؟
گفتم حتما لازم نبوده که نگفته!
_تو چطور زنی هستی که شوهرت هر شب با منه😳🙁
پوزخندی زدمو گفتم اون دنبال هرزه ایی مثل توعه لیاقت منو نداره !
#رمان_مریم
#پارت_بیست_و_دوم
🌻🕊
غلام از کوره در رفت لیوانی که کنار دستش بود رو میز زد که هر تکیه اش که جای رفت واقعا وحشت کرده بودم صورتش از عصبانیت قرمز شده بود فاتحه خودم خوندم !😰🥶
غلام گفت امشب آدمت میکنم که واسه من بلبل زبونی نکنی ،
موهام تو دستاش گرفت وروی زمین میکشید شیشه شکسته همش تو دست وبدنم میرفتم ومن جیغ میکشیدم با سگگ کمربند به جونم افتاد!!
تا جون داشت منو کتک زد و سما هم از این محلکه خوشش اومده بود ولذت میبرد بعد از یه ساعت ولم کرد
دست الناز رو گرفت ورفت ،
دیگه جونی برام نمونده بود چرا من نمیمردم چرا هنوز زنده ام !!😫😭
خدایا منو می ببینی خیلی گریه کردم واز درد به خودم می پبچیدم وهمون جا از هوش رفتم🤧
یه هفته گذشته بود دردم کمتر شده بود ولی صورتم هنوز کبود وزیر چشمهام ورم کرده بود حوصله خودم هم نداشتم!!
سردردهای وحشتناکی میگرفتم تو این هفته غلام به سراغم نیومده بود تا یه روزی صدای نحسش اومد !!☹️
اومد بالا سرم گفتم میبینم هنوز زنده ای مثل سگ هفت تا جون داری !
چیزی واسه گفتن نداشتم نگاهی به خونه کرد گفت چرا خونه کثیفه چه غلطی میکردی اینجا رو تمیز نکردی 🤨
چیزی جز سکوت جوابش نبود صورتش خم کرد جلوم نگاهی بهش کردم تف کردم به صورتش تا یه کم دلم خنک بشه !
گفت تف میکنی الان میدونم چکارت کنم از موهام گرفت بلندم کرد کنار ستون خونه با طناب بستم باز با کمربند به جونم افتاد دیگه نای گریه وجیغ وداد نداشتم !!
گفت التماس کن رو پام بیفت بگو ببخشید
سلام عزیزدلم خوبی
میشه پارت های رمان و بیشتر بزاری؟
💙🦋
سلام عزیزکم😊
ممنون شکر خدا!شما خوبی؟
چشم گلم.روزی ۶ پارت کافیه؟🙃
سلام گلم چه خبر خوبی؟ خیلی دوست دارم!
💙🦋
سلام قشنگم.منم دوستون دارم😘❤️
کلاس چندمی گلم
💙🦋
.....😐......
با فهمیدن اینا چه اتفاقی میوفته؟
(11-14)
چند تا دوست مجازی داری؟اسماشون؟
💙🦋
۳ تا-خادم الحسین(مونا جان)-بنت الحسین(نازنین جان)-دختر بسیجی(آیناز جان)
30.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
به وقت سلام
اسلام علیک یا علی بن موسی الرضا علیه السلام
التماس دعای خیر یافاطمه الزهرا سلام الله علیها '
⛥ߊࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊࡋܦ߭ܝّܟ᳝ߺ
𝗝𝗼𝗶𝗻🫀•↷
•.➺ 『 @hnuikk 』
شروع ِتبادلات ِگستردهی آویخته :)!💘 .
ادمین ِتبادل کانالتون میشم🤝 .
کانال های ِ+300 _ + 1k🔥 .
محتواتون مذهبی و اخلاقی باشه * .
آیدی جهت ِشرکت در تبادلات🌿 :
@Masoomeh118.
اینفو جهت ِدیدن ِجذبها💙 :
#بادوسالسابقهادمینی✨ .