eitaa logo
حب الزهــرا
9 دنبال‌کننده
145 عکس
84 ویدیو
0 فایل
من زهرایی ام و از خاندان زهرام . . . حرفی سخنی پیشنهادی انتقادی @masuomzadeh . . . برای تبادل بیاین اینجا @masuomzadeh کپی حلالتون😉
مشاهده در ایتا
دانلود
5.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
از رفقای امیرالمومنین میشی........🤩🤩 . . . @hobalzara
15.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
. وقتی میریم پیش اهل‌بیت(ع) چگونه دعا کنیم؟ . . . @hobalzara
زنده یاد حسین پناهی: ﻭﻗﺘﯽ ﺑﻤﯿﺮﻡ ﻫﯿﭻ ﺍﺗﻔﺎﻗﯽ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﺍﻓﺘﺎﺩ...!!! ﻧﻪ ﺟﺎﯾﯽ ﺑﺨﺎﻃﺮﻡ ﺗﻌﻄﯿﻞ می‌شود...! ﻧﻪ ﺩﺭ ﺍﺧﺒﺎﺭ ﺣﺮﻓﯽ ﺯﺩﻩ می‌شود...! ﻧﻪ ﺧﯿﺎﺑﺎﻧﯽ ﺑﺴﺘﻪ می‌شود...!. ﻭ ﻧﻪ ﺩﺭ ﺗﻘﻮﯾﻢ ﺧﻄﯽ ﺑﻪ ﺍﺳﻤﻢ ﻧﻮﺷﺘﻪ می‌شود...! ﺗﻨﻬﺎ ﻣﻮﻫﺎﯼ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﮐﻤﯽ ﺳﭙﯿﺪﺗﺮ می‌شود ﻭ ﭘﺪﺭﻡ ﮐﻤﯽ ﺷﮑﺴﺘﻪﺗﺮ... ﺍﻗﻮﺍﻣﻤﺎﻥ ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯ ﺁﺳﻮﺩﻩ ﺍﺯ ﮐﺎﺭ... ﺩﻭﺳﺘﺎﻧﻢ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺧﺎﮐﺴﭙﺎﺭﯼ ﻣﻮﻗﻊ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﮐﺒﺎﺏ، ﺁﺭﺍﻡ ﺁﺭﺍﻡ ﺧﻨﺪﻩﻫﺎﯾﺸﺎﻥ ﺷﺮﻭﻉ میشود... ﻣﻦ ﻓﻘﻂ ﺗﻨﻬﺎ ﮔﻮﺭﮐﻨﯽ ﺭﺍ ﺧﺴﺘﻪ ﻣﯽﮐﻨﻢ... ﻭ ﻣﺪﺍﺣﯽ ﮐﻪ ﺍﻟﮑﯽ ﺍﺯ ﺧﻮﺑﯽﻫﺎﯼ نداشته ام می‌گوید: ﻭ ﺍﺷﮏ ﺗﻤﺴﺎﺡ ﻣﯿﺮﯾﺰﺩ... ﻭ ﺩﺭ ﺁﺧﺮ ﻣﻦ می‌مانم ﻭ ﮔﻮﺭﺳﺘﺎﻥ ﺳﺮﺩ ﻭ ﺗﺎﺭﯾﮏ ﻭ ﻏﻢ ﻫﻤﯿﺸﮕﯽﺍﻡ ﮐﻪ ﻫﻤﺮﺍﻫﻢ میماند... من می‌مانم و خدا... با احساس خجالتی که ای مهربان چرا همیشه مرا از تو و دینت ترسانده‌اند... چرا؟؟ . . . @hobalzara
رفیق‌یه‌سلام‌خوشگل‌بدیم‌به‌مهدی‌فاطمه؟!😌 بلند‌شو...🚶‍♂ آفرین👏😌 حالا‌دست‌راستت‌رو‌بذار‌روی‌سینه وبگو:🤩 [اَلسَّلامُ‌عَلیکَ‌یا‌اَبا‌صالِحَ‌الْمَهدیْ‌ادْرِکْنیِ]🧡 @hobalzara
🖇 «بہ‌جاےسیوڪردن‌عڪس‌حاج‌قاسم توگوشیمون📱 اخلاق‌و‌معنویت🦋✨ حاج‌قاسم‌روتوخودمون‌سیوڪنیم🌱✨ツ» 🤔 @hobalzara
🚫شهیدی که نماز نمیخواند❗️ توے گردان شایعه شد نماز نمےخونه! گفتن ، تو ڪه رفیق‌‌شی .. بهش تذڪر بده .. باور نڪردم و گفتم : لابد میخواد ریا نشه.. پنهانے مےخونه ..! وقتےدو نفرے توے سنگر ڪمین جزیره‌مجنون ²⁴ ساعت نگهبان شدیم .. با چشماے خودم دیدم نماز نمےخواند😞 !! توے سنگر ڪمین ، در ڪمینش بودم تا سر حرف را باز ڪنم .. گفتم تو ڪه برای خدا مےجنگے.. حیف نیس نماز نخونی ؟! لبخندے زد و گفت : +یادم میدےنماز خوندن رو؟ _بلد نیستے؟! +نه..تا حالا نخوندم نماز خوندن رو توےتوپ‌و‌آتش دشمن یادش دادم ... اولین نماز صبحش را با من اول وقت خواند . دونفر نگهبان بعدے آمدند و جاے مارا گرفتند ماهم سوار قایق شدیم تا برگردیم .. هنوز مسافتی دور نشده بودیم که خمپاره نشست توےآب هور پارو از دستش افتاد آرام ڪف قایق خواباندمش لبخند ڪم رنگے زد🙂 با انگشت روے سینه‌اش صلیب† ڪشید و چشمش به آسمان ، با لبخند به .. شهادٺ🕊♥️ رسید . . . اری مسیحی بود که مسلمان شد و بعد از اولین نمازش به شهادت رسید ..... به یاد وهب شهیدمسیحی ┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈ @hobalzara
کم نکن سایه ی لطفت ز سرم آقاجان گرچه من جنس خرابم بخرم آقاجان آنقَدر فکر و خیالم شده دنیا دیگر از غم و غصه ی تو بی خبرم آقاجان 🌷 @hobalzara
:)🥀 -پیشونےبندهارو،باوسواس‌زیرورو‌می‌ڪرد …! پرسیدم: دنبالِ‌چی‌می‌گردے؟!🤔 گفت: سربندیـٰازھرآ😊💚 گفتم: یڪیش‌رو‌بردار‌ببند‌دیگہ‌چہ‌فرقےداره؟!🙄 گفت: ن!آخہ‌من‌مادرندارم…!🙂💔 -شادےروحشون‌صلوآٺ 😔😔😔 @hobalzara
# *حضرت_ام_البنین* # *بانوی_مرام_و_ادب* دختر جوان آشفته از خواب بر میخیزد و نزد مادر می آید، این سومین شبی است که به روءیا میبیند قرص ماه بر دامنش نشسته است و سه ستاره ی درخشان در اطرافش مگر میشود خواب مکرر را یک رویای ساده تلقی کرد و بی تعبیر از کنارش رد شد؟؟؟ پس چیست معنی این رویای صادقه؟ حرف دختر هنوز تمام نشده که پدر در را میگشاید و تعبیر میکند خواب شبانه را، و پاسخ میدهد سوال های در ذهن مانده را حازم مردی نامدار و دلاور از بزرگان قبیله ی بنی کلاب است که به غیرت و ادب و شجاعت شهره ی اعراب است سه روز است که عقیل مهمان خانه اش شده و به رسم ادب ، حازم، علت آمدن را از میهمان سفره اش نپرسیده و امروز عقیل لب گشوده ، پیام خواستگاری امیرالمومنین را بر حازم آورده است و حازم که نَمی از فضائل علی را چشیده است و شهد عشق حیدر، به کامش ریخته شده ،گل از گلش میشکفد و می آید تا نظر دختر را نیز جویا شود - فاطمه جان تعبیر خوابت نزد مهمان خانه ی من است، عقیل آمده تورا بر پور ابیطالب خواستگاری کند، امده تو را عروس خانه ی علی نماید، ماهِ نشسته بر دامنت، همین شرافت و سعادتیست که امروز همای سعادتش بر شانه مان نشسته است من و مادرت این تقدیر را توفیقی بر کل قبیله میدانیم اما آمده ام نظر تو را هم جویا شوم نازنینِ بابا سرخی شرم به گونه های فاطمه مینشیند و اشک شوق به چشمانش حلقه میزند سر به زیر انداخته برق شادی را پدر به چهره اش نبیند - حیدر که تاج سر عالمیان است، اگر غلامِ قنبر (غلام علی) به خواستگاریم آمده بود، به جهتِ اتصال به مولایم علی ، سر از پا نمیشناختم و دو بال برای پرواز استعانت میگرفتم و اکنون نمیدانم به دعای خیر کدام صاحب نفسی، و به معجزه ی دستان کدام صاحب کرامتی، چنین بخت و اقبالی درِ خانه ام را نواخته است عقیل را پیغام برید فاطمه به خدمتگزاری خانه ی علی بر خود مباهات میکند، عروس خانه ی علی، زهرای مرضیه بود و بس... حزام صد شتر آزین بسته شده مهیا میکند و به لباس بخت ، فاطمه را راهی مدینه میکند و تعبیر میشود رویای صادقه اش و قرص قمری بر دامنش مینشیند عباس نام، که زیبایی جمالش بی مثال است و نور صورتش مثال زدنی. غمزه ی چشمانش بی بدیل است و کمان ابروانش بی نظیر. ماه کامل را میماند با تمام درخشش و لطافتش. و علی را میماند با تمام هیبت و صلابتش. به همان کودکی، قصه ی شبانه ی عباس ، میشود ذکر فضائل زهرا ی اطهر و مادر خوب در گوشش میخواند که من کنیزی هستم از کنیزان خانه ی زهرا و خدمتگزاری از خدمتگزاران اولاد زهرا ، مبادا حسنین را برادر خطاب کنی آن دو آقایان جوانان اهل بهشتند مبادا زینبین را خواهر خطاب کنی آن دو ، نور دیدگان زهرا و میوه ی دل پیامبرند عباسم، تو غلام حلقه به گوش حسین باش عباسم تو خدمتگزار کمر بسته ی حسین باش عباسم تو موءدب به آداب حسین باش مادر در گوش عباس میگوید و میگوید و میگوید تا وقت وداع میرسد کاروان حسین بن علی را از مدینه ام البنین دوان دوان می آید به قرآنی و کاسه ی آبی حسین را بدرقه میکند نزد عباس آمده اشارتی میزند عباس بن علی سر خم کرده نزدیک لبان مادر میشود عباسم ، حسین پاره ی تن پیامبر است، حسین روح و ریحان فاطمه است، حسین جان جانانِ من است عباسم حسین در مدینه هم غریب است چه رسد به کوفه عباسم مبادا حسین را تنها گذاری مبادا تو باشی و تار مویی از حسین کم شود مبادا تو باشی و گَرد غربتی به روی حسین بنشیند عباسم برو به سلامت.... و قافله میرود و ام البنین دلش را پیش پای قافله قربانی میکند و قافله باز می آید ام البنین دست عبیدالله پسر کوچک عباس را به دست گرفته در کوچه های مدینه دوان دوان می آید بشیر، پیکیست از جانب زین العابدین که آمده شهر را از عزای عالم خبر کند ام البنین می ایستد ، - بشیر از حسین من چه خبر داری؟ - ام البنین پسرت عبدالله را کشتند - بشیر از حسینم چه خبر داری؟ - ام البنین پسرت جعفر را کشتند - بشیر از حسینم چه خبر داری؟ - ام البنین پسرت عثمان را کشتند - بشیر از حسینم چه خبر داری؟ - ام البنین پسرت عباس را کشتند رنگ از رخساره ی ام البنین رخت میبندد، هنوز به دوپا ایستاده و دست یتیم عباس را در دست میفشارد - بشیر تو را به خدا بگو از حسینم چه خبر داری؟ - حسین را به لبی تشنه، غریبانه به شهادت رساندند و حال این بانوی غیور که خم به ابروانش نیامده بود، طاقت از کف داده به زمین میخورد، خاک بر سر میریزد و ناله وااسفاها همی زند به سوی خانه روان میشود، بشیر صدایش میزند به کدام سو میروی بانوی من؟ قافله بیرون مدینه خیمه زده و ام البنین به چشمانی اشکبار مردم مدینه که اکنون گردش حلقه زده اند را نگاهی میکند - من تاب دیدن زینب بی حسین را ندارم من طاقت نظاره ی یتیمان حسین را ندارم من که عباسم ساقی قافله بود، روی دیدن رباب را ندارم... @hobalzara
❝↯📖 اگـہ‌یہ‌روز‌حس ڪردۍ‌تنهایـے ! اگـہ‌دیدےاشڪ دارےولۍدلیلۍبراے گریہ‌ڪردن‌ندارے، اینو‌بدون‌ڪه خدا‌دلش‌واسٺ‌تنگ شدھ‌و‌میخواد‌ڪه باهاش‌حرف‌بزنی(:"💛 @hobalzara