eitaa logo
کتابخوانی شهید حججی
129 دنبال‌کننده
946 عکس
160 ویدیو
14 فایل
https://eitaa.com/Haza_Fazlo_men_rabi ایدی ادمین 👆 @hojaiiketab لینک کانال👆
مشاهده در ایتا
دانلود
اهمیت تندخوانی چیست؟ سرانه مطالعه در کشور ما کمتر از 2 دقیقه در روز است در حالی که در ژاپن مردم بیش از 90 دقیقه در روز مطالعه کتب غیر درسی دارند به نظر شما علت این تفاوت چیست؟ 🤔 مردم ژاپن با سرعت بیش از 1000 کلمه در دقیقه مطالعه می‌کنند در حالیکه در ایران میانگین سرعت مطالعه 150 تا 200 کلمه در دقیقه است وقتی ما با این سرعت مطالعه میکنیم و کلمه کلمه می‌خوانیم از مطالعه لذت نمی بریم و سریع خوابمان می‌گیرد و برای خواندن یک کتاب باید زمان زیادی صرف کنیم پس همه این بهانه ها باعث می شود کتاب نخوانیم اما در ژاپن از دبستان به کودکان خود تندخوانی یاد می دهند و همین باعث می شود با سرعت بالا و درک بالا مطالعه را انجام دهند و یک کتاب را سریع بخوانند، برای خواندن دروس خود مجبور نیستند وقت زیادی صرف کنند پس در وقت کم حجم زیادی مطلب را می‌خوانند و از مطالعه لذت می برند 😊 https://eitaa.com/Haza_Fazlo_men_rabi ایدی ادمین 👆 https://eitaa.com/joinchat/981794910C5d765a6b02 لینک کانال👆
قضیه چیه.......!!!؟🤔😉 https://eitaa.com/joinchat/981794910C5d765a6b02 لینک کانال👆
💌شما هم دعوتید 🤗 🎊 🎊 همزمان با میلاد حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیه🎊 از ساعت ۱۳ الی ۲۱ https://eitaa.com/joinchat/981794910C5d765a6b02 لینک کانال👆
👆نظر شما (دمت گرم این چقد قشنگه ... )
👆 کتاب (خوب شد گرگین اومد دنبالش...)
معرفی کتاب فرنگیس قیمت جلد:75/000 فروش با تخفیف:60/000 ✅امانتی موجود است ۰: چهار سال از روزی که گرگین خان مرا نجات داد می گذشت.. چهارده ساله شده بودم که به خواستگاریم آمدند.. از مادرم شنیدم قرار است یکی از فامیل ها بیاید برای خواستگاری .. وقتی مادرم این خبر را بهم داد فهمیدم این همان همسر آینده من است می دانستم مادرم نذر کرده مرا به اولین نفر شوهر بدهد. فرق نداشت چه کسی باشد.. دارای یاندار.. پیر یا جوان .. مال دار یا بی مال فقط ایرانی باشد... رسم بود که دختر را نباید می‌دیدند. وقتی خواهرم لیلا که آن موقع هفت سالش بود با شادی روبه خانه دوید و گفت خواستگارها دارند می آیند زودی روسری ام را سر کردم دویدم توی اتاق کوچکی که داشتیم.. کنار رختخواب ها قایم میشدم . لیلا مرتب می رفت می‌آمد و می‌گفت که توی اتاق چه خبره. مردها و زنهای زیادی آمده بودند از پشت پنجره یواشکی کفش ها را نگاه کردم.. یه عالمه کفش جلوی در بود. کفش های مردانه، زنانه ،چند تا کفش بچه گانه... خجالت کشیدم و دوباره دویدم و خودم را پشت در رختخواب ها قایم کردم خواهرها برادرهایم کنارم بودن و هی می خندیدن. و یواشکی می‌پرسیدند: ( فرنگیس راستی، راستی میخواهی عروس شوی ؟) من هم میزدمشان ،بی صدا داد می‌زدند و بعد می خندیدن .. من همه‌ی میزنم تو صورت صورت خودم میگفتم: بچه ها ساکت آبروی ما رفت..
👇برشی از کتاب مادرم همیشه میگفت: چقدر شری تو فرنگ ..! اصلا تو اشتباهی دنیا آمدی.. باید پسر میشدی .. هیچ چیزت به دختر ها نرفته .. دختر باید آرام و با حیا باشد.. متین و سنگین ... وقتی میدید به حرفش گوش نمی‌دهم می گفت: فرنگیس مردی گفتن.. زنی گفتن.. کاری نکن هیچ مردی برای ازدواج نیاید سراغت.. دختر باید سنگین و رنگین باشد. حرصم میگیرفت، اصلا دلم نمیخواست سنگین و رنگین باشم . چه اشکال داره شلوار پسرانه بپا کنم و چوپان باشم !! چه اشکال داشت که دختر ها رو توی تاریکی بترسانم خودم بخندم...! مگر چه اشکالی داشت وقتی برای بازی میرفتیم سمت قبرستان با هر بهانه ای پسر ها را بترسانم و آنها را فراری دهم...! و خودم هم اونجا بشینم بهشان بخندم.....
📗 «دیدم که جانم میرود» تا حالا شده یه کتاب درباره شهید بخونین و خدا خدا کنین که اون شهید، شهید نشه؟؟ یه همچین حالی رو برای شهادت آقا مصطفی بهتون دست میده 😔😭.. چه رفاقت قشنگی بین مصطفی و حمید بود... یه رفاقت لوتی وار به تمام معنا! شرح رفاقت حمید و مصطفی اونقدر شیرینه که وقتی به لحظه‌ی جدایی می‌رسه ، حمید می‌گه: «دیدم که جانم می‌رود.» ✅امانتی این کتاب موجود است قیمت جلد:50/000 فروش ما :45/000 https://eitaa.com/joinchat/981794910C5d765a6b02
📗 معرفی کتاب ✅امانتی 🕊️ شهید مصطفی کاظم زاده🕊️ مناسب برای قشر جوان فوق العاده زیبا و اثر گذار 👌 - زد زیر گریه. همه اش می گفت: من عاشقتم، اصلاً این چیزا برام مطرح نیست. گفتم: اتفاقاً این عشق نیست که توش بخوای التماس کنی باهات تنها باشم. دیگه نه من واسه تو ارزش دارم، نه تو برای من. بی چاره اون قدر مظلوم بود که نمی دونست این کارا گناهه. - جِدّی می گی؟ - حمید، به خدا بی چاره اصلاً خدا و دین رو نمی شناخت. همه ی خونواده شون مدام دنبال گند و کثافت بازی هستند. اصلاً نه خدا رو می شناخت نه نماز و پاکی رو می فهمید. خلاصه خدا رحم کرد و همان یه تیکه ای که بهِش گفتم، باعث شد به گریه بیفته. خیلی هم بدجور گریه می کرد. منم شروع کردم براش از دین و خدا گفتن. - بعد چی؟ - بعد این که یواش یواش نماز رو یادش دادم. بهِش گفتم نباید بی حجاب بیایی بیرون که گفت: من اگه یه روز آرایش غلیظ نکنم، مادرم مسخره ام می کنه، چه طوری بی حجاب نیام بیرون؟ بهِش یاد دادم توی خونه آرایش کنه، ولی وقتی اومد بیرون توی کوچه آرایشش رو پاک کنه و چادر سرش کنه. - چادر؟ - بله چادر. اتفاقاً یه چادر مشکی هم خرید. نماز خوندنش چه جالبه. بهِش یاد دادم وقتی می آد بیرون، نماز ظهر و عصر و مغرب و عشا رو توی مسجد بخونه. بی چاره نماز صبح رو هم یواشکی توی خونه شون می خونه. بعد دیدم این جوری نمی شه که همه اش دزدکی بخواد خوب باشه. آخرش یواش یواش آرایش نکرد، بعد روسری سرش کرد تا این که تونست به خونواده اش بقبولونه که می خواد سالم و مؤمن زندگی کنه. آخرشم شد اینی که امروز دیدی؛ یه دختر چادری مؤمن.
🚫 🚫 ✔️ آخرین مهلت ارسال آثار ۱۵ دی ماه ✔️نحوه ارسال آثار میتواند در قالب کلیپ کوتاه ،موشن گرافی،پادکست و...باشد. 💥از نفرات برتر در رویداد جُمانه ۲۲ دی ماه مصادف با ولادت باسعادت حضرت مادرفاطمه زهرا(س) تقدیر خواهد شد. ✴️هیئت تسنیم در مجموعه مراکز فرهنگی پیام دانش معراج باماهمراه باشید🔻 🟠کانال ایتا @farhangi_meraj 🔴صفحه روبیکا https://rubika.ir/farhangi_meraj 🔵کانال تلگرام https://t.me/mojtamepayamdaneshneka
🔴 فراخوان ۳۱۳ نفر با اسم اعظم الهی هر‌ کجا باشيد، خداوند همه‌ی شما را حاضر مى‌كند؛ ‌زيرا او بر هر چيزى تواناست. (بقره/۱۴۸) 🌕 امام صادق علیه‌السلام فرمودند: وقتی که به حضرت قائم عجل‌الله فرجه اذن ظهور داده شد، خدا را با نام عبرانیش -به اسم اعظم الهی- می‌خواند. پس دعایش مستجاب شده و اصحابش که سیصد و سیزده نفرند، مانند پاره ابرهای پاییزی گرد او اجتماع می‌کنند و آنان پرچمداران او هستند؛ بعضی از آنان شب از بستر خود ناپدید شده و در مکه صبح می‌کنند و برخی دیده می‌شود که در روز روی ابری نشسته سیر می‌کنند..! عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام: إِذَا أُذِنَ الْإِمَامُ دَعَا اللَّهَ بِاسْمِهِ الْعِبْرَانِیِّ فَأُتِیحَتْ لَهُ صَحَابَتُهُ الثَّلَاثُمِائَةِ وَ ثَلَاثَةَ عَشَرَ قَزَعٌ کَقَزَعِ الْخَرِیفِ وَ هُمْ أَصْحَابُ الْأَلْوِیَةِ مِنْهُمْ مَنْ یُفْقَدُ عَنْ فِرَاشِهِ لَیْلًا فَیُصْبِحُ بِمَکَّةَ وَ مِنْهُمْ مَنْ یُرَی یَسِیرُ فِی السَّحَابِ نَهَاراً 📗الغيبة(للنعمانی)،ب۲٠، ص ۳۱۲
کتابخوانی شهید حججی
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ 94 ستاره سهیل نماز ظهر تمام شده بود که صدای زنگ تلفنش، سیل نگاه‌های نمازگزاران را به
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ 95 ستاره سهیل مینو دوباره جدی ادامه داد: -ببین! تو آدم تو خونه نشستن... و گوشه‌گیری... نیستی، هستی؟ ستاره با سر، رد کرد. -خب! پس حالا که می‌خوای آزاد باشی... با چاخان و این‌ حرفا، دل این عفریته‌ای رو که می‌گی، یه‌کم شاد کن... بعد اون می‌شه طرف تو... حتی می‌تونه پیش عمو ازت تعریف کنه... و اجازه کارای بیشتری... بهت بده. می‌فهمی چی می‌گم؟ ستاره به عنوان تایید، با چهره‌ای افسوس‌مندانه، سر تکان داد. -خب، دیگه! دیدی غصه نداره. چندبار دیگه‌هم بهت گفتم. احترامشونو با چندتا چندتا دروغ مصلحتی حفظ می‌کنی... این همه اختلاس تو کشور می‌شه، با دوتا دروغ منو تو، تازه اونم برای اینکه به هدف مقدسی مثل آزادی برسی، چه اشکالی داره؟ شالش را کمی مرتب کرد و ژست سخنرانی گرفت. -به قول استاد، همه ما مثل اسرایی هستیم که اختیارو ازمون گرفتن، برای به دست آوردن آزادی، باید هزینه کرد. حتی ممکنه... کمی حرفش را در دهانش مزمزه کرد، اما وقتی با چهره وحشت‌زده و منتظر ستاره روبه‌رو شد، کمی من من کرد و بعد انگار که نظرش عوض شده باشد، ادامه داد. -حتی ممکنه، دروغم بگیم. ستاره نفس راحتی کشید، چرا که انتظار حرف بدتری را داشت. -می‌دونم مینو، ولی آدم وقتی مغزش کار نکنه دیگه اینارو یادش می‌ره. اتفاقا دیروز رفتم گردنبند‌و پس بدم... مینو با تندی وسط حرفش پرید. -پس دادی؟ -نه بابا! صبر کن حرفم تموم بشه.. بعد عصبانی شو!... خواستم پسش بدم، ولی همین حرفایی که تو الان زدی، فروشندهه بهم گفت... گفتش که تو نشونشون نده، چه کاریه... ولی هروقت بهش فکر... مینو آب دهانش را قورت داد و باز هم وسط حرف ستاره پرید: -حامد خودش گفت؟ ستاره چند لحظه‌ای خیره به صورت مینو ماند و منتظر واکنش بعدی‌اش بود، اما بالاخره جواب داد: -نه عزیزمن، یکی دیگه بود. با یه خانمه، بنظرم زن و شوهر بودن. مینو نفس عمیقی کشید و لبی به فنجان زد. -خب، راست گفتن دیگه. پس رفتی خونه، برو از دلش در بیار. یادت باشه این هزینه آزادیته، اینجوری حرصتم نمی‌گیره. مینو ناخن اشاره‌اش را حین نوشیدن قهوه به طرف ستاره گرفت، انگار که مسئله مهمی را به یاد آورده باشد. -اوم، راستی... راستی.. بابت عکسایی که فرستادی خیلی ویژه، ممنون. یه سورپرایز دیگه طلبت. ستاره تک خنده‌ای کرد. -ای بابا! تو که کشتی مارو بااین سورپرایزات... -مخلصیم، مینو برای همه.. ستاره با خنده اضافه کرد. -و البته... همه برای مینو. ✅کپی فقط در فضای مجازی آزاد ✅ در صورت داشتن سوال، به آیدی نویسنده پیام دهید👇(طوبی) @tooba_banoo