eitaa logo
شهید محسن حججی
3.8هزار دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
91 ویدیو
7 فایل
#شهید_محسن_حججی 🌸پیچیده شمیمت همه جا، ای تن بی سر! چون شیشه ی عطری که درش گم شده باشد... کپی در کانال های دیگر بدون ذکر منبع اشکال شرعی دارد...🌷 (این کانال زیر نظر هیچ موسسه‌ی خاصی نمیباشد.)
مشاهده در ایتا
دانلود
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎤🎤 مداحی سیدرضا نریمانی برای 😔😔 👈اون نگاه آخَرِت از جلو چشمام نمیره 👌 🔻برای شادی روح شهدا 🔻 ♦️کپی فقط با مجاز است: https://eitaa.com/hojaji
🔺در استان اصفهان حسینیه‌ای وجود دارد که ۴۰ شب روضه برگزار می‌کرد، شهید حججی به مدت دو سال جزو خادمان این حسینیه بود. او از نجف‌آباد حدود ۵۰ کیلومتر را طی می‌کرد تا به اینجا بیاید، وقتی برای پذیرش آمد دو نکته گفت، یکی اینکه من را پشت قضایا بگذارید که جلوی چشم نباشم و دوم هر چه کار سخت در این حسنیه هست را به من بگویید انجام دهم. بعضی از شب‌ها آنقدر خسته می‌شد که وقتی عذرخواهی می‌کردیم، می‌گفت برای امام حسین باید فقط سر داد. #شهید_محسن_حججی #درس_اخلاق #سالروز_اسارت💔 برای شادی روح شهدا #صلوات 🌸کپی فقط با #ذکر_صلوات😊 مجاز است: http://eitaa.com/hojaji
! آن روز ها دروازه ای برای شهادت داشتیم و حال معبری تنگ.هنوز برای شهید شدن فرصت هست.دل را باید پاک کرد. 🔻برای شادی روح شهدا 🔻 ♦️کپی فقط با مجاز است: https://eitaa.com/hojaji
#خیرخواه توے عذرخواهے ڪردن پیش قدم بود. مےگفت: "نذاریم چیز هاے ڪوچیڪ باعث بشه از هم فاصله بگیریم. باید سال ها ڪنار هم رزمنده باشیم.نذاریم ڪدورت ایجاد بشه." مےگفت:" "براے هم دیگه خوب بخوایم."🌹♥️ #شهید_محسن_حججے 🔻برای شادی روح شهدا #صلوات🔻 ♦️کپی فقط با #ذکر_صلوات مجاز است: https://eitaa.com/hojaji
🍂🍁🍂 🍁🍂 🍁 میان همهمه ی برگهای خشک پاییزی فقط تو مانده ای که هنوز از بهار لبریزی #خوش_آن_سر_که_در_ره_عشق_دادی #شهید_محسن_حججی 🔻برای شادی روح شهدا #صلوات🔻 ♦️کپی فقط با #ذکر_صلوات مجاز است: https://eitaa.com/hojaji
🍃 سر صبح و در آن شلوغی جمعیت ماشین کرایه پیدا نمی‌شد. مجبور شدیم بریزیم بالای تریلی‌هایی که آمده بودند زوار را جابه‌جا کنند. گرد و خاک بالای تریلی در برابر سردی هوا قابل اغماض بود. سرهایمان را توی هم فروکرده بودیم و لِک‌لِک می‌لرزیدیم. محسن تسبیح تربتش را دور انگشتانش می‌چرخاند و ذکر می‌گفت. نیم‌ساعتی گذشت. سرش را آورد نزدیکم و گفت:(( چقدر همه ساکتن!)) گفتم:(( خب تو یه چیزی بخون.)) ناامیدی خفیفی دوید توی چشمانش و گفت:(( یه‌وقت دیدی همراهی‌مون نکردن.)) گفتم:(( امتحانش ضرر نداره.)) انگار از قبل پیش‌بینی کرده بود. دفترچه‌ای از جیبش بیرون آورد. از روی همان مداحی‌ها شروع کرد به خواندن. کم‌کم بقیه هم جمع شدند عقب تریلی و سینه زدند و نوحه را تکرار کردند. از تریلی که پیاده شدیم یک ون گرفتیم که ببردمان نجف. سریع رفت نشست جلو کناردست راننده. دست و پاشکسته با راننده عربی حرف زد و کرایه را طی کرد. زود باهاش پسرخاله شد و گوشی‌اش را وصل کرد به ضبط ماشین. عشق کرده بود که می‌تواند تا خودِنجف مداحی نریمانی گوش کند. راننده که متوجه نمی‌شد ولی با شورِ مداحی گاز می‌داد و می‌رفت. به محسن گفتم:(( قطع کن تا مارو به کشتن نداده!)) وقتی پیاده شدیم ده‌هزار تومان اضافه به راننده داد که مدیونش نباشیم. گفت:(( شاید زبونش رو درست متوجه نشده باشیم.)) ساعت ده شب رسیدیم نزدیکی حرم. همه هم دفعه اولمان بود می‌رفتیم زیارت اربعین. اصلا راه و چاه را نمی‌دانستیم. مستقیم رفتیم سمت حرم. بچه ها گفتند:(( شام هم نخوردیم چه کنیم؟)) محسن دستی کشید به ریش پرپشتش و گفت:(( خدابزرگه خودش جور می‌شه.)) ورودی حرم که رسیدیم گفت:(( من می‌شینم پای کوله‌ها و کفش‌ها شما برید زیارت و بیاید بعد من می‌رم.)) تنهایی ایستاد پای وسایل. وقتی از زیارت برگشتیم بوی قرمه‌سبزی خورد زیر دماغمان. یکی با نایلونی پر از بسته‌های غذا آمد طرفمان. محسن با چهل مَن خنده گفت:(( اینم غذا! دیگه چی می‌خواید؟)) رفتیم داخل صحن حضرت‌زهرا(س). هرکدام یک وجب جا پیدا کردیم. دم صبح که بیدارمان کردند دیدم محسن پتویش را انداخته است روی من. . 📚 کتاب . 🔻برای شادی روح شهدا 🔻 ♦️کپی فقط با مجاز است: https://eitaa.com/hojaji
🍃 سال ۹۴که توی گردان پپیچید ما داریم اعزام می شویم ، خیلی پکر شد مدام با گردن کج توی اتاقمان پیدایش می شد. گفتم چیه چی میخوای هی میای اینجا؟با حسرت گفت: "چقدر خوب میشد می اومدم!" . همکارمان اقای قادری پیچید توی دست و پایش: دو روز اومدی تو لشکر کجا میخوای بری هنوز باید پا بکوبی پاشو برو عرقت خشک بشه بعد. همه را هم که حجی صدا میزد. گفت:(نه حجی. این همه نیروی جدید دارن میان ماهم می اومدیم چی میشد؟ . خبردار شدم برای یکی از بچه ها مشکلی پیدا شده و دنبال میگردد. قادری گفت اگه حرف بزنی خودت میدونی! کجا آدم صفر کیلومتر راه بندازیم دنبال خودمون؟! . حال نزارش را که دیدم دلمـ نیومد این موضوع را پنهان کنم. کشیدمش کنار که بروپیش فرمانده گردان ۳ بگو اومدی برای جایگزینی فلانی. با سرعت موشک دوید. ... 📚 کتاب . 🔻برای شادی روح شهدا 🔻 ♦️کپی فقط با مجاز است: https://eitaa.com/hojaji
🍃 نزدیک اذان ظهر بود دیدم یکی ازپشت چارچنگولی پرید روی گرده ام. برگشتم ببینم چه کسی است. از فرط خوشحالی مرا رگبار بوسید و گفت که برای من هم جور شد. . به قادری کارد می زدی خونش در نمی اومد که آخر کار خودت را کردی! بعد خندید: بذار برسیم اونجا دودستی تحویلت می دم به داعش رفتیم تهران. از صد و بیست نفر فقط پاسپورت محدودی اماده شد. عدل محسن هم افتاد جزو آنها. هی جلوی ما رژه می رفت و چشم و ابرو می آمد. . با قادری توی نماز خانه خفتش کردیم. ریختیم روی سرش التماس می کرد:حجی غلط کردم! با دو روز تاخیر به جمعشان ملحق شدیم. به بهانه های پست و گشت زنی بیدار نگهمان می داشت که کارمان ختم شود به . . سر به سرم می گذاشت: بالاخره برات باقیات و صالحاتی می مونه؛ شهید هم که شدی می گن به نماز شباش بوده به این واسطه کم کم نماز شب خوان شدم ولی نشد یک شب زودتر از او شوم. . یک شب از اتاق زدم بیرون. محسن را ندیدم. توی دلم گفتم: آخ جون امشب زودتر از محسن بیدار شدم نماز رو خواندم و رفتم بخوابم. از بچه ها پرسیدم: از محسن خبری نیست! گفتند: رفته تو سوله وسط اون اتاق خرابه! . دیدم نمازش تمام شده و با تسبیح تربتش ذکر میگوید رفتم نزدیک تر که کپ شوم روی سرش. صورت پر از اشکش را که دیدم پاهایم جلو نرفت. . 📚 کتاب . برای شادی روح شهدا 🌸کپی فقط با 😊 مجاز است: http://sapp.ir/hojaji
هر وقت کارش جایی گیر می کرد و تیرش به سنگ می‌خورد، زنگ میزد که برایش قرآن بخوانم. داشتم غذا درست می‌کردم، زنگ می‌زد که: مامان یه #‌یس برام بخون کارم رو رها می‌کردم و می‌نشستم جَلدی برایش می‌خواندم. می‌خواست زمینی‌را که پدرش بهش داده بود، بفروشد و جای دیگری خانه بخرد .چهل سوره‌ی حشر برایش نذر کردم سی‌هشتمی را که خواندم به فروش رفت. وقتی می‌آمد خانه‌مان و می‌دید دارم #قرآن می‌خوانم، به خانمش می‌گفت: ببین مامانم داره قرآن می‌خونه که #شهید نشم خون خودش رو می‌خورد و می‌گفت:همین که میان اسمم رو بنویسن برای سوریه، خط میزنن می‌گن #حججی نه. گریه می‌کرد و می‌گفت: نکنه کسی رفته و چیزی گفته،بابا حرفی نزده باشه؟! . راوی :مادر‌شهید 📚 کتاب #سربلند . #شهید_محسن_حججی #اللهـم_عجــل_الولیکـــ_الفــرج #لبیـڪ_یا_رقیه #اللهم_ارزقنا_کربلا #اللهم_ارزقنا_شهادة_فی_سبیلڪ #شهادت_روزیتون 🔻برای شادی روح شهدا #صلوات🔻 ♦️کپی فقط با #ذکر_صلوات مجاز است: https://eitaa.com/hojaji
🍃 پاییز ۹۵یک هفته برای رزمایش (اقتدار پیامبر اعظم(ص)رفتیم رامشه منطقه ای بیابانی در نزدیکی شهررضا. گردان به گردان و گروهان به گروهان چادر جداگانه ایی زده بودند. وقتی شنیدم با محسن افتاده ایم توی یک چادر ;خیلی ذوق کردم . از شب اول توی فکر که بعد از نماز مغرب و عشا مراسم بگیریم. یکی دوشب زیارت عاشورا خواند با چاشنی روضه و سینه زنی . بچه ها خسته بودند و گفتند :(برا خودت بخون:ما میخوایم بخوابیم.)از رونرفت. گفت:(پایه ای بریم برا سربازها بخونیم?) سربازها از خدایشان بود یکی از بچه های کادر برود در جمعشان . چادرشان دویست متر با ما فاصله داشت . از ان به بعد پیاده می رفتیم تا چادرشان.استقبال کردند و امدند پای کار روضه و سینه زنی محسن . . یکی دوروز اول همه در پیدا کردن جهت قبله توی چادرها شک داشتند محسن علامت قبله به تعدادی عکس شهدای مدافع حرم را طراحی کرد و داد روی بنر چاپ کنند. دم غروب بنرها را اوردند. یکی دوتا چادر که نبود بیست تا چادر بود . تازه در شرایط اختفا پوشش و پراکندگی .امد که بیا بریم توی چادرها نصب کنیم. تویوتای مخابرات را گرفت وراه افتادیم . خودمان می رفتیم داخل چادر و بنرها را نصب می کردیم.چرتکه انداختیم دیدیم اگر همان طور پیش برویم دیر میشود. بقیه را تحویل دادیم به مسئول چادر تا خودش نصب کند . اخر به تاریکی شب خوردیم. نور بالازد و توی بیابان حیران می چرخید. گوشی ها انتن نمیداد. بعد از کلی تابیدن چادری را از دور دیدیم . شک داشتم درست میبینم یا توهم می زنیم . ... برای شادی روح شهدا 🌸کپی فقط با 😊 مجاز است: http://sapp.ir/hojaji