eitaa logo
کانال تبلیغی حجت الاسلام حبیبی
284 دنبال‌کننده
5.2هزار عکس
5.2هزار ویدیو
35 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🏳 به سوی ظهور 🏳⛅: 😭 قطره ی اشکی بریزیم بر یتیم امام مجتبی علیه السلام.... ۵   🥀پنجم محرم؛ جناب عبدالله بن الحسن علیهما السلام.... ▪️روضه ی جناب عبدالله بن الحسن علیهما السلام : 🥀در بین روضه خوانان و وعاظ و مدیحه سرایان اهل بیت علیهم از قدیم الایام چنان مشهور است که در  شب و روز پنجم ماه محرم الحرام، در مجالس حسینی، برخی از آنها، روضه ی يتيم امام مجتبی، جناب عبدالله علیهما السلام، میخوانند: بهمین مناسبت، اشعاری در این زمینه به نیت تعجیل در فرج امام زمان ارواحنافداه، تقدیم میشود: به لبش حرفِ عسل صحبتِ اَحلیٰ دارد دومین قاسمِ زهراست تماشا دارد در دلش آرزویِ شیر شُدن می جوشد در رگ و ریشه ی او خونِ حسن می جوشد ریشه دارد پسر و دستِ کَرَم می گیرد دو سه سالِ دگر او نیز عَلَم می گیرد تا که تکبیر کِشَد غم جگرش می ریزد و چنان می پَرد عُقاب پَرَش می ریزد اَشهدُاَنَکِ او جانِ ولی الله است نوبتی هم که بُوَد نوبتِ عبدالله است پیش او هم که محال است هماوَرد شوند چقدر زود در این خانه همه مَرد شوند عمه اش آیِنه یِ مادر از او ساخته است و عمو نیز علی اکبر از او ساخته است آمده آخرِ این راه رگش را بدهد آمده پیشِ عمو شاه رگش را بدهد باید او هم بِپَرَد گرچه امانت باشد نتواند که بماند و غنیمت باشد چه کُنَد گر نشود مویِ پریشان بِکشَد دست بسته نتواند که گریبان بِکشَد عمه چون صخره کنارش به نظر خاموش است کوه آتش به جگر دارد اگر خاموش است حق بده بعد پسرهاش جوانش او بود کوه بود عمه ولیکن فَوَرانش او بود پیش عمه قدمی چند به زحمت برداشت غیرتِ صورتِ او چند جراحت برداشت یا که باید بِرَوَد یا بِزَنَد بر سرِ خویش یا که فریاد کِشَد تا نَفَسِ آخرِ خویش تازه انگار که از حِسِ یتیمی پُر شد شده با پا بِدَوَد یا برسد با سرِ خویش می وزد بادِ جگر سوزی و می سوزد او مثلِ پروانه رسیده است به خاکسترِ خویش مثلِ یک چلچله خود را به قفس می کوبَد آنقدر تا شکند سینه و بال و پَرِ خویش هیچ کَس نیست...فقط اوست نرفته میدان شرمگین می شود از دیدنِ دور و بَرِ خویش عمه اش خیره به گودال زمین می اُفتَد عمه یک دست نهاده است رویِ معجرِ خویش فرصتی شُد بِکِشَد بال در آغوشِ پدر تا ببیند پسرش را به رویِِ پیکرِ خویش دید اُفتاده به جانش تبرِ گلچین ها دید در دستِ خزان ساقه یِ نیلوفرِ خویش آب را ریخت زمین شامی و کوفی خندید کاش می شُد بِبَرَد آب به چشم ترِ خویش کاش می شد که سنان نیزه یِ خود را نَزَنَد شمر بازی نَکُنَد اینهمه با خنجرِ خویش ضربه یِ محکمِ یک تیغ که پایین آمد نذرِ لبخند عمو کرد یتیمی پَرِ خویش آخرین تیرِ خودش را به کمان حرمله بُرد گردنش شد سپرش باهمه یِ حنجر خویش ساربان گوشه ای آرام نشسته اِی وای بعدِ غارت بِرَوَد بر سرِ انگشترِ خویش 🏴🏴🏴🏴🏴 قرآن چرا به روی زمین اوفتاده است! شمر لعین به صفحه او پا نهاده است! دیدم به چشم فاطمی خود عمو حسین زهرا کنار مقتل تو ایستاده است بعد از علیِ اصغر تو نوبت من است این جرعه های آخر دُردی باده است دستم شکست ناله زدم فاطمه مدد عباس مرتضی به من این یاد داده است زهرا اگر که سینه شکسته به راه عشق عبداللهت به راه تو سینه گشاده است بر روی دامن تو عمو دست و پا زدم این سرنوشت عاشقی و عشق زاده است باید تو را به خیمه ی زینب برم عمو بنگر که لرزه بر تن عمه فتاده است ای دشمن سواره به نامردی آمدی از روی اسب نیزه مزن او پیاده است بوی حسن گرفته تمامی قتلگاه گویا دگر زمان گذشتن ز جاده است 🏴🏴🏴🏴🏴🏴 دستم رها کن عمه، دورش را گرفتند راه عبور زاده ی زهرا گرفتند می آیم از خیمه به امدادت عمو جان بار دگر گرگان رهِ صحرا گرفتند عمه زمین خورد و صدا زد وای مادر لشگر ز هر سو نیزه ها بالا گرفتند تا ضربه را کاری به جسم تو بکوبند اغلب کنار حنجر تو جا گرفتند دیدم که زینب زلف هایت شانه می زد اینان چرا با پنجه مویت را گرفتند دستم سپر می سازم اینجا زیر شمشیر اما نشانه حنجرم را تا گرفتند خون گلویم ریخت چشمان تو را بست تا که نبینی جان من یک جا گرفتند تا مثل تو گفتم که مادر یاری ام کن با نیزه از پهلوی من امضا گرفتند مانند قاسم نیزه کش کردند جسمم از ما تقاص عقده از بابا گرفتند جان دادنم مشکل شده می دانی ازچه؟ هر جفت پاهای مرا با پا گرفتند 🏴🏴🏴🏴🏴 رها کن عمه مرا باید امتحان بدهم رسیده موقع آنکه خودی نشان بدهم رها کن عمه مرا تا شجاعت علوی نشان حرمله و خولی و سنان بدهم دلم قرار ندارد در این قفس باید کبوتر دل خود را به آسمان بدهم عمو سپاه حسن می رسد به یاری تو من آمدم که حسن را نشانتان بدهم