🎥،👍 شهید سید #مسعود_رشیدی، سلام کردن بلد نبود، تو نماز با پایش مُهر را اِستُپ میکرد ...
این آدم لات، اومده بود جبهه امّا چه شد که یکدفعه طی ۲۳ روز خریدارش شدند..
... *مجلس ترحیم خودم*
سهراب سپهری
بعد مرگم شده بود...
آمدم مجلس ترحیم خودم ،
همه را می دیدم
همه آنها که نمیدانستم عشق من در دلشان ناپیداست
واعظ از من میگفت...
از نجابتهایم،
از همهی خوبیها
و به خانمها گفت :
اندکی آهسته
تا که مجلس بشود سنگینتر...
راستی این همه اقوام و رفیق !!؟؟
من خجل از همهشان !
من که یک عمر گمان میکردم
تنهایم
و نمیدانستم
من به اندازه یک مسجد پر از آدم ،
دوستانی دارم
همه شان آمدهاند!
چه عزادار و غمین...
من نشستم به کنار همه شان
وه چه حالی بودم ،
همه از خوبی من میگفتند
حسرت رفتن ناهنگامم ،
خاطراتی از من
که پس از رفتن من ساختهاند
از رفاقتهایم ...
از صمیمیت دوران حیات
یک نفر گفت: چه انسان شریفی بودم
دیگری گفت فلک گلچین است
یک نفر هم میگفت :
"من و او وه چه صمیمی بودیم" !!
و عجیب است مرا ،
او سه سال است که با من قهر است... !!
یک نفر ظرف گلابی آورد
و کتاب قرآن
که بخوانند کتاب
و ثوابش برسانند به من
گرچه برداشت رفیق ،
لای آن باز نکرد ...
و ثوابی که نیامد بر من
آن که صدبار به پشت سر من غیبت کرد
آمد آن گوشه نشست ...
من کنارش رفتم
اشک در چشم ، عزادار و غمین ،
خوبیام را میگفت
چه غریب است مرا ... !
آن ملک آمد باز...
آن عزیزی که به او گفتم من:
« فرصتی میخواهم »
خبرآورد مرا:
« میشود برگردی...
مدتی باشی ، در جمع عزیزان خودت...
نوبت بعد ، تو را خواهم برد...
روح من رفت کنار منبر...
و چه آرام به واعظ فهماند:
اگر این جمع مرا میخواهند،
فرصتی هست مرا...
میشود برگردم...
من نمیدانستم این همه قلب مرا میخواهند !
باعث این همه غم خواهم شد
روح من طاقت این موج پر از گریه ندارد هرگز...
زنده خواهم شد باز
واعظ آهسته بگفت :
« معذرت میخواهم
خبری تازه رسیدهست مرا
گوئیا شادروان مرحوم ،
زنده هستند هنوز » !
خانمی جیغ کشید و غش کرد
و عزیزی به شتاب ،
مضطرب ،
رفت که رفت...
یک نفر گفت: « که تکلیف مرا روشن کن
اگر او مرد، خبر فرمایید
سوگواری بکنیم ! »
عهد ما نیست
به دیدار کسی، کو زنده است
دل او شاد کنیم
کار ما شادی مرحومان است !!!
واعظ آمد پایین...
مجلس از دوست تهی گشت عجیب !
صحبت زنده شدن چون گردید ،
ذکر خوبیهایم
همه بر لب خشکید...
ملک از من پرسید:
« پاسخت چیست ؟
بگو !
تو کنون میآیی !؟
یا بدین جمع رفیقان خودت میمانی!!؟؟ »
چه سوال سختی !
بودن و رفتن من در گرو پاسخ آن...
زنده باشم بیدوست ؟
مرده باشم با دوست ؟
زنده باشم تنها !؟
مرده در جمع رفیقان، عزیز!؟
من که در حیرتم از کردهی این مردم نیز...!!!
کاش باور بکنیم
کاش بیدار شویم
خوب اندیشه کنیم
معنی واقعی آمدن و رفتن چیست ؟
ای کاش دلی شاد کنیم
تا زمانی که هنوز
زنده اندر برِ ماست...
حضرت امام رضا عليه السلام فرموده اند:
هرگاه دچار امر دشوارى شدى، دو ركعت نماز بخوان؛ در يك ركعت «حمد» و «آية الكرسى» و در ركعت ديگر «حمد» و «إنّا أَنْزَلْناهُ في لَيْلَةِ الْقَدْرِ»، سپس قرآن را بردار و بالاى سر خود قرار بده و بگو:
أَللَّهُمَّ بِحَقِّ مَنْ أَرْسَلْتَهُ إِلى خَلْقِكَ، وَبِحَقِّ كُلِّ ايَةٍ فيهِ، وَبِحَقِّ كُلِّ مَنْ مَدَحْتَهُ فيهِ عَلَيْكَ، وَبِحَقِّكَ عَلَيْهِ، وَلا نَعْرِفُ أَحَداً أَعْرَفَ بِحَقِّكَ مِنْكَ،
خداوندا؛ به حقّ كسى كه او را بسوى آفريدگانت فرستادى، و به حقّ هر آيه اى كه در آن است، و به حقّ هر كسى كه او را در آن مدح و ثناء گفتى و به حقّ تو بر او، و كسى را نمى شناسيم كه آشناتر به حقّ تو از خودت باشد.
ده مرتبه: «يا سَيِّدي يا اَللَّهُ»، ده مرتبه: بِحَقِّ مُحَمَّدٍ، ده مرتبه: بِحَقِّ عَلِيٍّ، ده مرتبه: بِحَقِّ فاطِمَةَ، ده مرتبه: بِحَقِّ الْحَسَنِ، ده مرتبه: بِحَقِّ الْحُسَيْنِ، ده مرتبه: بِحَقِّ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ، ده مرتبه: بِحَقِّ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ، ده مرتبه: بِحَقِّ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ، ده مرتبه: بِحَقِّ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ، ده مرتبه: بِحَقِّ عَلِيّ بْنِ مُوسى، ده مرتبه: بِحَقِّ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ، ده مرتبه: بِحَقِّ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ، ده مرتبه: بِحَقِّ حَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ، ده مرتبه: بِحَقِّ الْحُجَّةِ.
اى سرور من؛ اى خدا؛ به حقّ حضرت محمّد صلى الله عليه وآله وسلم، به حقّ حضرت على عليه السلام، به حقّ حضرت فاطمه عليهاالسلام، به حقّ امام حسن عليه السلام، به حقّ امام حسين عليه السلام، به حقّ امام سجّاد عليه السلام، به حقّ امام محمّد باقر عليه السلام، به حقّ امام جعفر صادق عليه السلام، به حقّ امام كاظم عليه السلام، به حقّ امام رضا عليه السلام، به حقّ امام جواد عليه السلام، به حقّ امام هادى عليه السلام، به حقّ امام حسن عسكرى عليه السلام، به حقّ حضرت حجّت عليه السلام.
(و اگر چنين كردى) پيش از آنكه از جايت برخيزى، خداوند حاجتت را برآورده مى سازد.
✍️مستدرك الوسائل: 315/6، مكارم الأخلاق: 112/2، بحار الأنوار: 353/91.
شهید حجه الاسلام و المسلمین حاج آقا حسن بهشتى امام جمعه موقت اصفهان که به همراه فرزند دو ساله اش در روز بیست و یکم ماه مبارک رمضان (مصادف با سالروز شهادت اقا امیرالمؤ منان علیه السلام ) توسّط منافقین به شهادت رسید مى فرمود:
ساعت آخر عمر پدرم (آیه اللّه حاج آقا مصطفى بهشتى اصفهانى ) بالاى سر ایشان بودم .
نفسهاى آخر را کشید. من ساعت و دقیقه وفات ایشان را نوشتم و پارچه اى روى جنازه اش کشیدم و شروع به قرائت قرآن و توسّل و گریه کردم .
صبح شد، به فامیل و بستگان اطّلاع دادم : سحر ایشان رحلت نموده . امّا ساعت مرگ را نگفتم . شهر اصفهان به مناسبت ارتحال این عالم بزرگ تکانى خورد و مراسم تشییع باشکوه و بى نظیرى برگزار شد.
بعد از مراسم جوانى به من مراجعه کرد و گفت :
پدر شما در ساعت ۲۰/۲ دقیقه از دنیا رحلت نموده اند.
گفتم : ساعت و دقیقه فوت در حبیب من است و احدى از مردم حتّى خواهر و برادرم نیز نمى دانند.
شما کى هستى ؟ خواهش مى کنم خودتان را معرّفى کنید!
آن جوان گفت :
من یک آدم معمولى هستم . من در عالم رؤ یا به حرم آقا امام رضا علیه السلام مشرف شدم .
دیدم آقا علىّ بن موسى الرضا علیه السلام از حرم بیرون مى آیند.
گفتم : آقا! شما کجا مى روید؟
فرمودند: هر کس به زیارت من بیاید لحظه آخر عمر به بازدیدش مى روم .
حاج آقا مصطفى بهشتى از علماى اصفهان است . لحظه آخر عمرش هست . مى روم بازدید ایشان .
من از خواب بیدار شدم ، ساعت و دقیقه را یادداشت کردم . تطبیق کردم ، دیدم : دوشنبه ۲۰/۲ بعد از نیمه شب نوشته اش بانوشته ام دقیقاً مطابق بود
✍️داستانهای از علما//علی رضا خاتمی
5d0b43c2bfcde8813df01e0a_-4567513934782469950.mp3
18.49M
﷽
میخوای از گناهان کاملا پاک بشی مثل روزی که از مادر متولد شدی؟!
.
✔️توصیه میکنم به همه محبین امام رضا علیه السلام که این کلیپ رو گوش کنند..👆
.
🎵بسیار شنیدنی و زیبا👌
بعد از جنگ در حال تفحص در منطقه کردستان عراق بودیم، که به طرز غیر عادی جنازه شهیدی را پیدا کردیم، از جیب شهید یک کیف پلاستیکی در آوردم داخل کیف وصیت نامه قرار داشت که کاملا سالم و این چیز عجیبی بود.
در وصیت نامه نوشته بود:
من سید حسن بچه تهران و از لشکر حضرت رسول (ص) هستم...
پدر و مادر عزیزم شهدا با اهل بیت ارتباط دارند.
اهل بیت شهدا را دعوت می کنند...
پدر و مادر عزیزم من در شب حمله یعنی فردا شب به شهادت می رسم.
جنازه م هشت سال و پنج ماه و ٢۵ روز در منطقه می ماند.
بعد از این مدت جنازه من پیدا میشود. و زمانی که جنازه من پیدا میشود امام خمینی در بین شما نیست.
این اسراری است که ائمه به من گفتند و من به شما می گویم.
به مردم دلداری بدهید
به آنها روحیه بدهید و بگویید که امام زمان (عج) پشتوانه این انقلاب است.
بگویید که ما فردا شما را شفاعت می کنیم
بگویید که ما را فراموش نکنند.
بعد از خواندن وصیت نامه درباره عملیاتی که لشکر حضرت رسول (ص) آن شب انجام داده بود تحقیق کردیم.
دیدیم درست در همان تاریخ بوده و هشت سال و پنج ماه و ٢۵ روز از آن گذشته است.
✍🏻 راوی سردار حسین کاجی
📚 خاطرات ماندگار ص١٩٢ تا ١٩۵
🇮🇷شادی ارواح طیبه شهدا صلوات
🌺الَّلهُمَّ صلِّ عَلی مُحَمَّدٍ و آلِ مُحَمَّد و عجِّل فَرَجَهُم
دکتـر اطفال و زیـارت کربلا
💠یکی از افرادی که کارش مدیریت کاروان های اعزامی از مشهد به کربـلای معلی میباشد، تعریف میکرد:👇
سال1396 شمسی در فرودگاه مشهد، در حال سر و سامان دادن به زائرین بودم، در همان اثـنا پروازهای دبی و ترکیه درحال مسافرگیری بودند.
تعدادی از زائران به من گفتند:
_تفـاوت پـروازها را با هم ببینـیـد،
آنها با چه ظاهر و سر و وضعی هستند،
گویی بعضی ها هیچ اعتقادی به اسلام و
مسلمانی ندارند، حتی در آرایش کردن
گوی سبقت را از غربیها❗ربوده اند...
همینطور که درحال گفتگو بودیم، آقا و خانومی
به همراه دختر جوانی به سمت ما آمدند.
وضع ظاهرشان به همان پروازهای دبی و ترکیه میخورد.
وقتی به ما رسیدند گفتند:
➖کاروان اعزام به کربلا همینجاست؟
من که توقع این سوال را نداشتم گفتم:
➖بله، چطور مگه؟
آنها با خوشحالی گفتند:
➖اگر خدا قبول کند ما هم زائر کربلا هستیم.
🔸من که بعد از حدود 300بار مدیر کاروان عتبات عالیات بودن، تا به حال اینگونه زائر نداشتم، کمی جا خوردم، ولی بعلت اینکه زائر حضرت بودند،
به آنها خوش آمد گفتم.
بالأخره همه زائرین سوار هواپیما شدند
من هم براساس وظیفه دینی و حتی شغلی قبل از
پرواز شروع کردم اصطلاحا به
امر به معروف و نهی از منکر،
(یعنی به درب میگفتم که دیوار بشنود)
💎میگفتم این مکانهای مقدسی که خداوند به ما توفیق زیارتشان را داده حُرمت بالایی دارند
و زائرین باید حرمت این اماکن را نگه دارند،
اما دختر این خانواده که گویا منظور اصلی من او بود
با حالت ناراحتی و بیاعتنایی به من فهماند
که اهمیتی برای حرف های من قائل نیست.
به نجف اشرف رسیدیم
من هم در زمانهای گوناگون میگفتم
که این مکان ها مقدس است و هر فرد حداقل باید ظاهرش را حفظ کند و آن دختر هم، بی اعتنایی میکرد.
⭕تـااینکه روز آخر که در نجف اشرف بودیم
و فردا قرار بود عازم کربلاء معلی شویم؛
پدر آن دختر پیش من آمد و گفت:👇
➖حاصل زندگی من و همسرم همین یک دختر است
که پزشک اطفال است،شاید بخاطر عدم توجه ما،
او فقط در درس و شغلش موفق شده
و از اعتقادات دینی و اخروی تقریباً چیزی نمیداند!
ما تصمیم گرفتیم
او را به کربلا نزد سیدالشهدا علیه السلام بیاوریم
بلکه حضرت جبران کاستی ها و کمبودهایی که ما
طی این سالیان از نظر اعتقادی و دینی
برای فرزند دلبندمان گذاشتیم را بنمایند،
چون آرزوی هر پدر و مادری
عاقبت بخیری فرزندش میباشد.
دختر ما بخاطر نوع دوستان و جَـوی که بزرگ شده
تقریبا هیچ چیزی از مبانی دینی و اعتقادات
نمیداند و وقتی شما از لزوم رعایت حجاب صحبت میکنید، او به اتاق می آید دائم میگوید:
منظور حاج آقا فقط من هستم!
چون فقط در این کاروان منم که
سر و وضعم اینگونه است.
ما از شما میخواهیم که رعایت حال ما و
دخترمان را بفرمائید و دیگر چیزی نگوئید.
➖گفتم: این وظیفه من است که این مسائل را
برای زائرین گوشزد کنم تا حریم اهل بیت
علیهم السلام شکسته نشـود.
گفتگوی ما تمام شد،
و ما روز بعد عازم کربلاء شدیم.
〰❁○❁☆●☆❁○❁〰
صبح روز اول که در کربلا بودیم به لابی هتل آمده
و دیدم خانمی
🌸با مقنعه بلند و چادر و حجابی کامل🌸
منتظر من نشسته است و تا من را دید سلام کرد.
وقتی دید من با تعجب او را نگاه میکنم گفت:↘
➖ظاهراً من را نشناختید؛ من همان دختر بیحجاب
چند روز پیش هستم. از شما تقاضا دارم
اجازه دهید عبایتان را بشویم.
❗من که شوکه شده بودم گفتم:
➖اولا من معنای حرکات و رفتار قبل با حالت
امروزتان را نمیفهمم؛ ثانیاً شما هم زائر هستید
هم پزشک؛ در شأن شما نیست که
عبای من را بشوئید، من این کار را نمی کنم.
درحالیکه گریه میکرد از من خواهش کرد
که اجازه دهم!! توجه که کردم دیدم واکس تهیه
کرده و تمام کفش های کاروان را واکس زده بود.
به او گفتم تا نگویی چه شده من نمیگذارم❗
🔅باحال گریه گفت: دیشب وقتی وارد کربلا شدیم
من در عالم رؤیا خدمت سـیدالشهـدا آقا
ابـاعبـدالله الحسین علیه السلام شرفیاب شدم.
حضرت من را به اسم مستعاری که دوست داشتم صدا زدند و فرمودند:
➖دخترم ؛ من خواستم که تـو به کربـلا و به زیارت من بیایی و تا وقتی که من کسی را دعـــوت نکنــم هیچکس نمیتواند به این مکان بیاید. حرفهایی که مدیر کاروان میزد همانی بود که ما دوست داشتیم و به زبانش جاری میشد، برو عبایش را بگیر و آن را بشوی تا از او دلجویی کرده باشی.
و بعد فرمودند: دخترم تو دکتر اطفال هستی،
طفل مریضی دارم میخواهم درمانش کنی.
➖او در حالیکه گریه میکرد می گفت:
حضرت طبیب همه عالم هستند...
ولی به من فرمودند دنبال من بیا...⬇ ⬇ ⬇
⬆ ⬆ ⬆بـه همراه حضرت از دو اتاق رد شدیم و
وارد اتاق دیگری شدیم، روی سکویی طفلی شـش ماهه دیدم که مثل قرص ماه میدرخشید
و تیری سه شعبه به گلویش اصابت کرده بود.
🔅حضرت فرمودند: پسرم را درمان کن.
(خانم دکتر در حالیکه بشدت گریه میکرد، سؤال کرد:
حاج آقا مگر امام حسین علیه السلام فرزند ۶ماهه داشتند؟ چر
ا تیر ۳شعبه به گلویش زده بودند؟)
من که بغض گلویم را گرفته بود گفتم:
بله، ولی این سؤالها را نپرس...
ایـنها روضههای سوزناکی است
که جگر انسان را کباب میکند.
اما او که تازه وقایع کربلا را شنیده بود دوباره
پرسید: چرا تیر 3شعبه به گلوی این طفل زدند؟😭
گفتم:چون امام حسین علیه السلام طفل شیرخواره اش را بر روی دست گرفته بودند و به دشمنان منافق و کافر فرمودند: حالا که به زعم خودتان با من دشمن هستید
و می جنگید خودتان این بچه را بگیرید
و سیراب کنید.
🔸خانم دکتر در حالیکه بسیار منقلب شده بود و هق هق
گریه میکرد گفت: آخر کجای عالم در جواب درخواست
آب دادن به طفل 6ماهه، آن هم فرزند پیامبرشان،
با تیر سه شعبه به گلوی آن بچه پاسخ میدهند؟!
حاج آقا من در عالم رؤیا دیدم که
حتی آن تیر سمی و زهر آلود نیز بود!!!
و بلند بلند گریه می کرد...
〰〰〰🌸🌸〰〰〰
به برکت سید الشهدا علیه السلام آن خانم دکتر جوان چنان متحول شده بود که موقع بازگشت کاروان به ایران میگفت: من با شما نمی آیم و می خواهم اینجا باشم... من قلبم و روحم در کربلاست...
بالأخره با اصرار فراوان و قول به اینکه دوباره برای پابوس و عرض ارادت به کربلا می آید حاضر شد برگردد.
بعد از چند هفته که به مشهد مقدس مراجعت کردیم،
روزی وارد مطبش شدم، دیدم که عکسها و نوشتههایی
بر روی دیوار از امام حسین علیه السلام زده شده بود.
آنجا دیگر دکتری مؤمنه و صالحه و دلباخته سید الشهداء علیه السلام بود، دکتری که حالا بسیار باوقار و امام حسینی شده بود و حتی مریض ها هم در مطبش صف کشیده بودند.
با خوشرویی ار من پذیرایی کرد و گفت:
باور نمیکنید از زمانی که از کربلا به مشهد آمدم،
امام حسین علیه السلام به نگاهم و قلمـم
اثری عجیب داده اند چرا که من با همان نگاه اول
درد و مرض اطفال را تشخیص میدهم
و حتی آنها را برای آندوسکوپی هم نمیفرستم
و با اولین نسخه مریضها خوب میشوند،
فقط به برکت آقای مظلوم و کریم مولانا اباعبدالله الحسین علیه السلام
📕کتاب خروش خدا صفحه 83📕
علیرضا ثبتی گجوان
🔆خدایا به خون گلوی حضرت علی اصغر علیه السلام،
خون آن مظلومی که به فرموده امام صادق علیه السلام
"اگر یک قطره از آن بر روی زمین ریخته می شد،
خداوند قهار بساط زمین و آسمان را جمع می کرد"
قَسَمت میدهیم
آخرین خلیفه و جانشینت را
بدون وقوع علائم حتمی در عالم،
ظاهر بفرما آمین یا رب العالمین...
پایگاه اطلاع رسانی حرف های درگوشی در :
ایتا:
https://eitaa.com/secret_news2
واتساپ کانال ۲۱
https://chat.whatsapp.com/LB4woXuAylEBg8N3xfcpsu
کانال ۲۰
https://chat.whatsapp.com/Gebt9ybdREzKZN9cAUHklJ
سروش
http://sapp.ir/secretnews2
تلگرام
t.me/secrett_news
─┅─═इई🌸🌺🌸ईइ═─┅─
✅چهار ناظر حاضر بر زندگی انسان :
✍️هرلحظه و هرزمان چهار دوربین زنده در حال فیلمبرداری از زندگی ما هستند که قرار است روزی در قیامت تمام زندگی ما را به نمایش بگذارند
❶⇦ ناظر اول〖خــدا〗 است.
ألَمْ یَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ یَری؛
آیا انسان نمیداند که خدا او را نگاه میکند؟
سوره مبارکه علق آیه ۱۴
❷⇦ ناظر دوم〖ملائک مقرب خدا〗 هستند؛
الله تعالی میفرماید :
ما یَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلاَّ لَدَیْهِ رَقیبٌ عَتید؛
از شما حرکتی سر نمیزند مگر اینکه دو مأمور در حال نوشتن آن هستند
سوره مبارکه قاف آیه ۱۸
❸⇦ سومین ناظر 〖زمین〗 است.
خداوند در قران کریم میفرماید :
یوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبارَها؛
در آنروز زمین هرچیزی که دیده را بیان میکند.
سوره مبارکه زلزال آیه ۴
❹⇦چهارمین ناظر〖اعضاء و جوارح خود ما〗
الله سبحان میفرماید :
تکَلِّمُنا أَیْدِیهِمْ وَ تَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ بِما کانُوا یَکْسِبُونَ
در آنروز دستها و پاها شهادت میدهند که چه کاری کردهاند.
📚سوره مبارکه یس آیه ۶۵
💠🌷💠🌷💠🌷💠🌷💠🌷💠🌷💠
کانال فرهنگی* عطرخدا*🌺
@atrekhodazende
گروه فرهنگی 🌺🌹☘
مهرامام رضا *علیه السلام*
👇👇
https://chat.whatsapp.com/CG4YFSm1xG6L7AD77EShzj
🌺💐🌷🥀🌺🌿☘
گروه فرهنگی تسنیم👇👇
https://chat.whatsapp.com/K3zzDS3Fj5I1PEIBqkKfjc
💢قطره عسلی بر زمین افتاد... :
🐜مورچه ی کوچکی آمد و از آن چشید و خواست که برود اما مزه ی عسل برایش اعجاب انگیز بود،پس برگشت و جرعه ای دیگر نوشید... باز عزم رفتن کرد،اما احساس کرد که خوردن از لبه عسل کفایت نمی کند و مزه واقعی را نمی دهد،پس بر آن شد تا خود را در عسل بیاندازد تا هرچه بیشتر و بیشتر لذت ببرد... مورچه در عسل غوطه ور شد و لذت می برد... اما(#افسوس#)که نتوانست از آن خارج شود،پاهایش خشک و به زمین چسبیده بود و توانایی حرکت نداشت...در این حال ماند تا آنکه نهایتا مرد... #دنیا چیزی نیست جز قطره عسلی بزرگ! پس آنکه به نوشیدن مقدار کمی از آن اکتفا کرد نجات می یابد،و آنکه در شیرینی آن غرق شد هلاک میشود...
🌹"این است حکایت دنیا"
پس خیلی مواظب باشیم غرق دنیا نشویم و به خاطر شیرینی دنیا
حق کسی را پایمال نکنیم وآنها را از ارث محروم نکنیم وحق آنها را ازبین نبریم