eitaa logo
کمی حال خوب
1.2هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
1.1هزار ویدیو
60 فایل
❀ ﷽ ❀ 📸 عکاســـی، خـطاطــی✒️ 🥧کمی آشپــــزی... #کپــی‌مطالب‌حلال‌تون! مدیر کانال: @hojjatipoorr
مشاهده در ایتا
دانلود
ما از سفر قم که برگشتیم، صبح روز بعدش منو داداشم و دو زنداداشم راهی اصفهان شدیم. مستقیم رفتیم کاشان بیمارستان، معصومه ممنوع‌الملاقات بود😥 فقط تونستم از پشت شیشه ببینمش😭 معصومه نیاز به همراه داشت، یه شب زنداداشم پیشش موند، یه شب باباش... که خبر دادن، ضربان قلب معصومه خوب شده🥰 حسابی خوشحال شدیم، بعدش خبر دادن، معصومه بعد چند روز، دفع داشته، و این ما رو خوشحال‌تر کرد، که آخ‌جون معصومه داره خوب میشه... یادم رفت بگم تو همین حین که معصومه بیمارستان بود، خواهرم اسباب‌کشی هم داشت، ینی وسایل از قبل جمع شده بود، فقط باید جابجا میشد؛ همه کمک کردیم وسایل جابجا شدن به خونه‌ی جدیدی که خریده بودن. دیگه با ذوق وسایل رو می‌چیدیم، چون معصومه داشت خوب میشد. بعد از اتمام جابجایی وسایل، داداشم و زنداداشام با خوشحالی راهی قزوین شدن.
داداشم اینا رفتن سمت قزوین، شب رو جمکران موندن. اون شب که شب آخر هم بود، من پیش معصومه بودم، ضربان قلب بچه خوب بود، اما گاهی بالا پایین می‌شد، یه دکتری اومد برا معاینه، ازش پرسیدم چطوره: گفت متأسفانه خوب نیست😓 _یا خدا اینکه خوب بود نفس‌های معصومه تند میشد، بی‌قراری می‌کرد، هی می‌گفت آب‌‌...آب.‌‌‌.. اما آب براش ضرر داشت😔 گاهی خیلی کم، با اجازه پرستارها تو دهانش یکم آب می‌ریختم. اما باز می‌گفت آب...😭 بچه‌ها معصومه تازه حرف اومده بود، فقط می‌تونست مامان و بابا و آب...بگه😭😭 همه‌اش چشمش دنبال ظرف آب بود، که اونو یه جایی گذاشته بودیم نبینه. وقتی گریه و بی‌قراری می‌کرد بهش می‌گفتم آب می‌خوای؟ فوراً ساکت می‌شد و با اشاره می‌گفت اوهوم...😭 آب که می‌خورد دوباره می‌گفت آب... یبار بهش گفتم چشماتو ببند مامان اومد میگم برات آب بیاره، با حرص گفت نه... (ینی وقتی الآن اینجا آب هست همینو بده)😭 گاهی هم که می‌گفتم چشماتو ببند، چشماشو می‌بست و می‌خوابید... عزیز دلم تازه حرف اومده بود، نمی‌تونست همه کلمات رو بگه، نمی‌تونست بگه کجام درد میاد، اما وقتی ازش می‌پرسیدم، با اشاره جواب میداد. شکم‌شو می‌مالیدم، می‌گفتم اینجا درد میاد؟ با اشاره می‌گفت اوهوم... بچم هوشیار بود، حالیش میشد.😭
امان از شب آخر... امان از سحرگاه بیستم اردیبهشت معصومه درد داشت بی‌قراری می‌کرد، تو خواب ناله می‌کرد. به پرستارا گفتم می‌خوام بچه رو بغل کنم، رفتم رو تخت پامو دراز کردم معصومه رو گذاشتم رو پام... آخ نگم چقدر بچه آروم شد کلا خوابش برد دیگه ناله نمی‌کرد قشنگ خوابید فقط گاهی بیدار می‌شد طلب آب می‌کرد. که اونم با اجازه پرستار یکم میدادم. حدوداً ۲/۵_ ۳ نیمه شب، بی‌قراری‌های معصومه شروع شد، بیشتر از قبل... دیگه با آب دادن هم آرام نمی‌شد، پرستارها هم اجازه آب دادن ندادن. معصومه فشارش اومده بود پایین، بعد دچار تنگی نفس شد... چند دکتر و پرستار اومدن بالا سرش، منو بیرون کردن حالا دیگه مثانه‌ی معصومه هم از کار افتاده بود،😔😭😭 بدنش ورم داشت، اما ورم معده بیشتر بود با اینکه معصومه چند روزی بود هیچی نخورده بود...
بی‌قراری‌های معصومه خیلی زیاد شد... با صدای بلند ناله می‌کرد، به دکتر گفتم اگه آخراشه بگین من پدر و مادرشو خبر کنم😭 گفتن خبر کن. گوشی رو برداشتم دیدم خواهرم خودش بهم زنگ زده نفهمیدم، خدا رو شکر کردم که خواب نیستن، زنگ زدم خواهرم گفت من دیشب اصلا نخوابیدم گفتم خودتونو برسونید، معصومه حالش اصلا خوب نیست😭 از خونه تا بیمارستان یک ساعتی فاصله بود...😔 خیلی شب بدی بود، منو معصومه تو شهرِ غریب بودیم، و معصومه داشت نفس‌های آخرو می‌کشید، نصف‌شب نمیدونستم به کی خبر بدم.😭 به داداشم که جمکران و در مسیر قزوین بودن زنگ زدم‌... فوراً جواب داد، بهش گفتم چی شده. اونا از قم راه افتادن و خواهرم و دومادمون از خونه‌شون. معصومه اصلاً آروم نمی‌شد، پرستارها و دکتر منو صدا زدن برم داخل، گفتن بچه تو رو می‌شناسه، بیا باهاش حرف بزن. گفتم می‌خوام بغلش کنم، رفتم رو تخت نشستم، معصومه رو با همون شیلنگ‌ها و سرم‌هایی که بهش وصل بود در آغوش گرفتم...😭😭 الهی قربونش برم، بچه‌ام از بس ورم کرده بود، بچه سه ساله شبیه ۴_۵ ساله‌ها شده بود😭 آرام و قرار نداشت... براش قرآن میخوندم، باهاش حرف میزدم، قربون صدقه‌اش می‌رفتم... بهش می‌گفتم تو میری بهشت، حالت خوب میشه، اونجا سیرابت می‌کنند اونجا دیگه درد نمی‌کشی... می‌گفتم تو میری پیش حضرت رقیه‹س›، پیش حضرت علی‌اصغر‹س›...
آخرین سلفی من و خواهرزادم معصومه جان💔 صداش کردم، نگام کرد و عکس گرفتم، من فدای اون نگاهت، جیگرم سوخت با رفتنت معصومه😥😥 ✍پرستارا منو از اتاق بیرون کردن... حتی از سالن هم بیرون کردن تا دیگه از پنجره‌ی اتاق هم چیزی نبینم... بعد از گذشت حدوداً یک ساعت و نیم، خواهرو دومادمون همزمان با داداشم و زنداداشام از راه رسیدن، اما هیچ‌کدوم‌شونو داخل راه ندادن. حتی خواهرم رو...😭 همزمان با طلوع آفتابِ بیستم اردیبهشت، معصومه‌ی سه‌ساله‌ی ما به آسمان‌ها پر کشید و ما رو با دلتنگی‌هاش تنها گذاشت...💔 خدا رو شکر آخرین شب کنارش بودم و حسابی بغلش کردم، خدا رو شکر آخرین پوشکشو که عوض کردن، اجازه ندادم یه مرد نامحرم این‌کارو بکنه، هرچند باعث شد پرستار یکم سرم داد و بیداد کنه.🙂 خدا رو شکر آخرین شب براش صوت قرآن گذاشتم، صوت زیارت آل‌یاسین و... معصومه‌جانم قربون اسم قشنگت، (اینو جلو پرستارا هم می‌گفتم) برا همه‌‌مون دعا کن عزیزدلم. برا اونایی برا شفات دعا کردن، برا اونایی که تسلیت گفتن برا آبجی‌هات که هم‌بازیت بودن، باهاشون لباس ست می‌پوشیدی، برا مامان و بابات که تو شوک هستن... برا هـــــمه‌ دعا کن.
این عکس برا یه ماه پیشه، از آخرین سفر معصومه به قزوین. معصومه شبیه ماهاست، درواقع کپی بچگیِ خواهرمه. موقع دنیا اومدنش من بیمارستان موندم، موقع از دنیا رفتنش هم من کنارش بودم😥 وقتی پرواز کرد گفتن خاله‌اش بیاد داخل؛ رفتم بالا سرش، دیگه صدایی ازش نمیومد، بی‌جان رو تخت افتاده بود، پاهاش سرد بود، اما شکم و سرش هنوز گرم بود، بوسیدمش... بهش گفتم، دیگه راحت شدی عزیزم... بهشتی شدنت مبارک معصومه‌ جانم.. خودم گوشواره‌هاشو از گوشش درآوردم،😭 الآن رفته پیش دختر گوشواره قلبی💔 برا تشییع، اقوام‌مون از قزوین خودشونو رسوندن، همه به من میگن جلو خواهرت گریه نکن... آخه مگه خاله مادر دوم نیست...؟ من تکه‌ای از وجودمو از دست دادم...😭
سلام صبحت بخیر معصومه‌ی من💔 اومدیم پیش معصومه‌مون🥺 مرده تا سه روز گوشاش میشنوه براش صوت‌هایی که تو بیمارستان گذاشته بودم پخش کردم...
یادبود دانشمند شهید فخری‌زاده.🌷 خواهرزاده‌‌‌هام با این شهید همشهری‌ میشن. اینجا شهر مهاباد اردستان استان اصفهان هست https://eitaa.com/hojjatipourr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برای معصومه‌مون...💔 اصلاً نوشتنم نمیاد، فقط میگم؛ ما غم‌مونو با غم اهل‌بیت علیهم‌السلام گره می‌زنیم، تا بلکه قوت قلبی بشه بر دل شکسته‌مون.😔 تقدیم به سه‌ی ساله‌ی امام حسین؏ https://eitaa.com/hojjatipourr
این قلب خوشگلو دیروز با رقیه(آبجی بزرگه‌ی معصومه) درست کردیم.♥️ مامان و باباش سر خاک بودن، من سرِ رقیه رو با اینو گلای انار گرم کرده بودم. این قلب زیبا تقدیم به قلب مهربان شما مخاطبان و دوستان خوبم که این چند روز، با پیام‌ها و تماس‌های پر مهرتون، ما رو دلگرم می‌کردین.🧡 تو پست‌های بعدی تعدادی از پیام‌های قشنگ‌تونو اینجا به یادگار می‌ذارم.💐 https://eitaa.com/hojjatipourr
☘ 🔸اول از همه تشکر می‌کنم از دوستان قرآنی‌ام، که همون ساعات اولیه‌، ختم قرآن انجام دادن. ان‌شاءالله زیر سایه قرآن محفوظ باشند.📖 🔸و بعد تشکر ویژه از مخاطب بزرگوارمون که از خادمین حرم امام‌رضا علیه‌السلام هستن، و با تماس‌‌ مستقیم‌شون از حرم آقا دل ما را آرام کردن.🙏 https://eitaa.com/hojjatipourr
🌺 این گوشه‌ای از محبت‌های شماست.💚 ممنونم از وقتی که گذاشتین تا با کلمات‌تون مرحمی بر دل شکسته‌مون باشید‌.🙏 محبتاتونو فراموش نخواهم کردم. ان‌شاءالله همیشه تن‌تون سالم باشه.🤲 https://eitaa.com/hojjatipourr
اینجا دوخواهر ژست گرفته بودن🙋‍♀️ اون آبیه معصومه است. بعضی دوستان می‌خواستن حضوری تشریف بیارن؛ اولاً سپاسگزارم من و مادرم پیش خواهرم موندیم، هروقت اومدیم قزوین اطلاع میدم. https://eitaa.com/hojjatipourr
بوی صلوات می‌دهد دستانم💕 از بس که چیده‌ام🌸 سلام صبح اردیبهشتی‌تون پر از عطر گل‌های محمدی🌸 همسایه برامون گل آورده💗 کانال کمی‌حال‌خوب⇙⇙ https://eitaa.com/hojjatipourr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا