جاتون خالی...🌱🌱🌱
اردوی قم و جمکران برای برندههای جشنِ روز دختر.🌿
قسمت منم شد😍
#اردوی_قم_جمکران
#روز_دختر
@hojjatipourr
دو کبوتر گمنام در مسجد جمکران...🌷
این دو شهید گمنام همزمان با شهادت امام صادق عليهالسلام در مسجد جمکران بهخاک سپرده شدند.
روحشان شاد.
#امام_زمان #شهید_گمنام
کانال کمیحالخوب⇙⇙
https://eitaa.com/hojjatipourr
روز دختر رو به دخترای ملوس خونه تبریک میگم❣
عکس از سر سفره گرفتم؛
بعله با دست غذا خوردن مستحبه.😌
#روز_دختر
کانال کمیحالخوب⇙⇙
https://eitaa.com/hojjatipourr
#روز_دختر رو ویژهتر به خواهرزاده جانم تبریک میگم،
دعا کنید زودتر حالش خوب بشه برگرده خونه🥺
اگه آنلاینی
ممنون میشم همین الآن
برا شفای خواهرزادم "سورهحمد" بخونید.😔
الآن بیمارستان کنارشم
معصومهی سهسالهی ما خیلی محتاج دعاتونه...😓
#روز_دختر
إناللهوإناالیهراجعون💔
خواهرزادهی عزیزم، پارهی تنم،
معصومه جانم،
در ایام ولادت حضرت معصومه سلاماللهعلیها
دنیا اومدی، در روز ولادتشونم،
همهی ما رو تنها گذاشتی و رفتی...
قربونت بشم، دورت بگردم خاله
دیدار باباعلی؏ گوارای وجودت
دیدار امامحسین؏ مبارکت قشنگ خاله.
سه ساله بودی، حتماً الآن در آغوش رقیهی سه سالهی اربابمون هستی...
دلمون برات تنگ میشه...
#روز_دختر در آسمانها مبارکت باشه.
😭😭😭
53c501531d167e4312e342ec2028dd4erz2fgni4ug4hz6x.mp3
4.97M
کربلای همه دستته خانوم سه ساله...
مداحیای که موقع درد کشیدن خواهرزاده گذاشتم😭
بچهها خواهرزادهی من تشنه از دنیا رفت😭
چون آب براش ضرر داشت؛
یا رقیه😭😭
خواهرزادهی من با یه اسهال_استفراغ ساده،
بخاطر تشخیص نادرست پزشک، از دنیا رفت...😓
آخ بمیرم چقد درد کشید...
خـــداحافـــــــــظ
دختری که شدی
عاقبــــت بخیــــر 🥀
۲۰ اردیبهشت، #روز_دختر
روز آسمانی شدنِ
معصومه کوچولوی ما😥
سلام🌱🌱
حالتون خوبه؟
اعضای قدیمی این کانال میدونن من چقدر به خواهرزادهها و برادرزادههام وابستهام؛
میدونن خیلی دوستشون دارم🥺
با خودم همراه میبرمشون و...
حالا میخوام براتون از معصومهمون بگم...
#روز_دختر #خواهرزاده #معصومهی_خاله
معصومه دختر وسطیِ خواهرِ اصفهانیم میشه!
دو هفتهی دیگه تولد ۳ سالگیشه🥺
یه شب معصومه اسهال و استفراغ میگیره
میبرنش دکتر با سِرم خوب میشه،
روز بعدش دوباره حالش بعد میشه؛
و باز هم با سِرم و... خوب میشه.
اما باز روز سوم مجدد اسهال و استفراغ میاد سراغ بچه...
اینبار میبرند یه دکتر دیگه.
که اون دکتر همین میبینه، میگه بچه باید بستری بشه؛
بچه رو با آمبولانس میفرستن کاشان.
عفونت وارد بدن معصومه شده بوده،
اما دکترا متوجه نشده بودن.
اون موقعی که ما در راه برگشت از سفر قم بودیم، معصومه تو icu بستری میشه.😢
معصومه، بدون هیچ پیش زمینهی قبلی، بخاطر عفونتی که وارد بدنش شده، تو یک هفته، کمکم اعضای بدنش، یکییکی کاراییشونو از دست میدن...😓
قلب، ریه، کلیهها...
ضربان قلب نامنظم میشه....
ادامه پست بعدی...
#روز_دختر #معصومهی_خاله #خواهرزاده
ما از سفر قم که برگشتیم،
صبح روز بعدش منو داداشم و دو زنداداشم راهی اصفهان شدیم.
مستقیم رفتیم کاشان بیمارستان،
معصومه ممنوعالملاقات بود😥
فقط تونستم از پشت شیشه ببینمش😭
معصومه نیاز به همراه داشت،
یه شب زنداداشم پیشش موند، یه شب باباش...
که خبر دادن، ضربان قلب معصومه خوب شده🥰
حسابی خوشحال شدیم،
بعدش خبر دادن، معصومه بعد چند روز، دفع داشته، و این ما رو خوشحالتر کرد، که آخجون معصومه داره خوب میشه...
یادم رفت بگم تو همین حین که معصومه بیمارستان بود، خواهرم اسبابکشی هم داشت، ینی وسایل از قبل جمع شده بود، فقط باید جابجا میشد؛
همه کمک کردیم وسایل جابجا شدن به خونهی جدیدی که خریده بودن.
دیگه با ذوق وسایل رو میچیدیم،
چون معصومه داشت خوب میشد.
بعد از اتمام جابجایی وسایل، داداشم و زنداداشام با خوشحالی راهی قزوین شدن.
#روز_دختر #معصومهی_خاله
داداشم اینا رفتن سمت قزوین،
شب رو جمکران موندن.
اون شب که شب آخر هم بود، من پیش معصومه بودم،
ضربان قلب بچه خوب بود،
اما گاهی بالا پایین میشد،
یه دکتری اومد برا معاینه،
ازش پرسیدم چطوره: گفت متأسفانه خوب نیست😓
_یا خدا اینکه خوب بود
نفسهای معصومه تند میشد،
بیقراری میکرد،
هی میگفت آب...آب...
اما آب براش ضرر داشت😔
گاهی خیلی کم، با اجازه پرستارها تو دهانش یکم آب میریختم.
اما باز میگفت آب...😭
بچهها معصومه تازه حرف اومده بود،
فقط میتونست مامان و بابا و آب...بگه😭😭
همهاش چشمش دنبال ظرف آب بود، که اونو یه جایی گذاشته بودیم نبینه.
وقتی گریه و بیقراری میکرد بهش میگفتم آب میخوای؟ فوراً ساکت میشد و با اشاره میگفت اوهوم...😭
آب که میخورد دوباره میگفت آب...
یبار بهش گفتم چشماتو ببند مامان اومد میگم برات آب بیاره، با حرص گفت نه...
(ینی وقتی الآن اینجا آب هست همینو بده)😭
گاهی هم که میگفتم چشماتو ببند، چشماشو میبست و میخوابید...
عزیز دلم تازه حرف اومده بود، نمیتونست همه کلمات رو بگه، نمیتونست بگه کجام درد میاد،
اما وقتی ازش میپرسیدم،
با اشاره جواب میداد.
شکمشو میمالیدم، میگفتم اینجا درد میاد؟ با اشاره میگفت اوهوم...
بچم هوشیار بود، حالیش میشد.😭
#روز_دختر #معصومهی_خاله
امان از شب آخر...
امان از سحرگاه بیستم اردیبهشت
معصومه درد داشت بیقراری میکرد،
تو خواب ناله میکرد.
به پرستارا گفتم میخوام بچه رو بغل کنم، رفتم رو تخت پامو دراز کردم معصومه رو گذاشتم رو پام...
آخ نگم چقدر بچه آروم شد
کلا خوابش برد
دیگه ناله نمیکرد قشنگ خوابید فقط گاهی بیدار میشد طلب آب میکرد.
که اونم با اجازه پرستار یکم میدادم.
حدوداً ۲/۵_ ۳ نیمه شب، بیقراریهای معصومه شروع شد،
بیشتر از قبل...
دیگه با آب دادن هم آرام نمیشد،
پرستارها هم اجازه آب دادن ندادن.
معصومه فشارش اومده بود پایین، بعد دچار تنگی نفس شد...
چند دکتر و پرستار اومدن بالا سرش،
منو بیرون کردن
حالا دیگه مثانهی معصومه هم از کار افتاده بود،😔😭😭
بدنش ورم داشت، اما ورم معده بیشتر بود با اینکه معصومه چند روزی بود هیچی نخورده بود...
#روز_دختر #معصومهی_خاله