eitaa logo
حجره انقلاب
10.3هزار دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
4.4هزار ویدیو
52 فایل
اگر حوزه انقلابی نشد یا حتی مدرسه یا یک مدرس، لااقل یک حجره انقلابی شود ‍ امام خمینی: انقلاب، رهینِ کوشش‌های این طبقه‌ی محروم است یک موی مستضعفین بر تمام کاخ نشین ها و آنان که هیچ فعالیتی در انقلاب نداشتند ترجیح دارد. سپاس از حضورتان @sardaaran
مشاهده در ایتا
دانلود
اگه مستاجری و آشپزخونت کوچیکه و صاحبخونه هم برات کابینت نمیزنه😢 هی غر نزن به شوهرت 😅 بیا با چند تا ترفند هر کی میاد آشپزخونت به زور بیرونش کنی 😍👇👇 eitaa.com/joinchat/2453733396Ca5cc0746d1
باور نکردنیه امتحان کنید😍🤩👆
✍ خاطرات 🍃در ایام زلزله_رودبار که محمودرضا کودکى٩ ساله بود، پس از وقوع زلزله که سازمان هاى امدادى شروع به جمع آورى کمک هاى مردمى کردند به خانه آمد و گفت: مادر میخواهم به زلزله زدگان کمک کنم. ☘گفتم پسرم آفرین کار خوبى میکنى بگذار شب پدرت بیاید خانه از او پول میگیریم، میبرى تحویل میدى. محمودرضا گفت نه مادر الان وضعیت آنها خیلى اضطرارى است و تاشب دیر میشود من میخواهم از وسایل_خانه چیزى بدهم. 🌿وقتى شب پدرش به خانه آمد جریان را گفتم که هزینه اى را کمک کند اما محمودرضا پول را نگرفت و گفت من ظهر کمک کردم خودم. 🍀بعد از چند سال متوجه شدیم پتوى نو اما قدیمى که در خانه داشتیم را برداشته وبه محل جمع آورى تحویل داده است. شهید_محمودرضا_بیضایی🌷 شهید_مدافع_حرم 💚 @Naghmeye_Behesht 🕊    •┈┈••✾❀🌸❀✾••┈┈•
🌷آهسته پشت دیوار موضع گرفتیم و از صدای پا احساس کردیم دشمن پشت دیوار اتاق است. 🌷فاصله ما تنها یک دیوار 30، 40 سانتی متری بود. تکفیری ها هم متوجه ما شده بودند و با صدایی وحشت_زده و خشن گفتند: «مین؟ مین؟» به زبان عربی یعنی (تو کی هستی؟) می خواستند بفهمند که بالاخره خودی هستیم یا غریبه؟ 🌷حسن ضامن نارنجک را کشید و آن را داخل حفره دیوار پرت کرد و گفت: «شیعه علی بن أبی طالب امیرالمؤمنین (ع)» نارنجک با صدایی بلند منفجر شد. ناله تکفیری ها به گوش می رسید شهید_حسن_قاسمی_دانا شهید_مدافع_حرم 💚 @Naghmeye_Behesht 🕊    •┈┈••✾❀🌸❀✾••┈┈•
زچربی شکم را یک شبه آب کنید فقط با این دستورات آسان👇 چربیسوزی شکم👇 http://eitaa.com/joinchat/956891142Cb04ae62585 چربیسوزی پهلو👇 http://eitaa.com/joinchat/956891142Cb04ae62585
شماهم برید تا مثل من باورتون بشه😍👆
💖لحظه‌ای که سر سفره عقد نشسته بودم این باور قلبی را داشتم که حسین روزی به شهادت می‌رسد ولی، به خودم می‌گفتم هرچه خدا بخواهد همان خواهد شد. با آنکه خیلی‌ها برگشتند به من گفتند چهره داماد چقدر به شهدا می‌خورد. 💖ما زندگی‌مان را ساده شروع کردیم. هر دو عقیده داشتیم هرچه مهریه کمتر باشد ثواب آن بیشتر است و با اشتیاق، هر دو دوست داشتیم به نیت 14 معصوم 14 سکه باشد. شهید_حسین_هریری🌷 شهید_مدافع_حرم 💚 @Naghmeye_Behesht 🕊    •┈┈••✾❀🌸❀✾••┈┈•
برادر شهید: 🌸 آرزویش شهادت در راه اسلام و قرآن بود و در آخرین سفری که به داشت میگفت: من حاجتم را از آقا گرفتم. 🌸 یک روز قبل از شهادت، یکی از دوستانش که مجروح شده بود و اکبر به بالای سرش رسید، به اکبر میگوید: محمود_بیضائی شهید شده و چند شب قبل از شهادتش در خواب دیده بود که با تو (یعنی شهید شهریاری) در باغی بزرگ و سرسبز در حال قدم زدن است. 🌸فردای آن روز اکبر هم در اطراف حرم مطهر حضرت_زینب(ع) بر اثر اصابت ترکش به درجه رفیع شهادت نائل شد. شهید_اکبر_شهریاری حافظ_قرآن ذاکر_اهل_بیت 💚 @Naghmeye_Behesht 🕊    •┈┈••✾❀🌸❀✾••┈┈•
📖خاطره ای از شهید صفری 🔹مادر شهید سعید علیزاده به او گفته بود یا شهید شد بیا و یا سالم برگرد و جانباز نشو سعید علیزاده هم جانباز شده بود و قبل از اینکه دوستانش بالای سرش برسند تکفیری‌ها او را به رگبار بسته? و به شهادت رسانده بودند. 🔸 نوید بالای سرش بود که می‌گفت: «من گفتم مادرت دوست ندارد اینطوری بروی، برای همین شهیدت کردند🌷» دستش را گرفته بود و گاهی می‌خندید و گاهی گریه می‌کرد شهید_نوید_صفری شهید_سعید_علیزاده 💚 @Naghmeye_Behesht 🕊    •┈┈••✾❀🌸❀✾••┈┈•
♦️خيلي عصباني بود سرباز بود و مسئول آشپزخانه كرده بودندش. ماه_رمضان آمده بود و او گفته بود هركس بخواهد روزه بگيرد، سحري بهش مي‌رساند. ولی يك هفته نشده، خبر سحري دادن‌ها به گوش سرلشكر ناجي رسيده بود. ♦️او هم سرضرب خودش را رسانده بود و دستور داده بود همه‌ي سربازها به خط شوند و بعد، يكي يك ليوان آب به خوردشان داده بود كه «سربازها را چه به روزه گرفتن!» ♦️و حالا ابراهيم بعد از بيست و چهار ساعت بازداشت، برگشته بود آشپزخانه. ابراهيم با چند نفر ديگر كف آشپزخانه را تميز شستند وبا روغن موزاييك‌ها را برق انداختند و منتظر شدند. براي اولين بار خدا خدا ميكردند سرلشكر ناجی سر برسد. ناجي در درگاهِ آشپزخانه ايستاد. ♦️نگاه مشكوكي به اطراف كرد و وارد شد. ولي اولين قدم را كه گذاشته بود، تا ته آشپزخانه چنان كشيده شده بود كه كارش به بيمارستان كشيد. پای سرلشكر شكسته بود و مي‌بايست چند صباحي توي بيمارستان بماند. تا آخر ماه_رمضان، بچه‌ها با خيال راحت روزه گرفتند. شهید_ابراهیم_همت 💚 @Naghmeye_Behesht 🕊    •┈┈••✾❀🌸❀✾••┈┈•
👆💌حتما نام پدر طب سنتی را شنیده اید 👌از شما دعوت میکنم تا برای دریافت نسخه های شفابخش و تضمینی طب سنتی ایرانی عضو کانال پزشک ایرانی شوید 👇 http://eitaa.com/joinchat/956891142Cb04ae62585 مشاوره و درمان رایگان😍🏃‍♀🏃‍♂
❤️ صدها نسخه گیاهی 🌿 📌درمان‌ نازایی 📌مشکلات زودانزالی و ... 👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/956891142Cb04ae62585 خود و خانواده باشید👩🏻‍⚕🌱♥️
عاشقانه_‌شهدا روزی که مهدی می‌خواست متولد شود، ابرهیم زنگ زد خانه خواهرش. از لحنش معلوم بود خیلی بی‌قرار است. مادرش اصرار کرد بگویم بچه‌ دارد به دنیا می‌آید. گفتم: نه ممکن است بلند شود این همه راه را بیاید، بچه هم به دنیا نیاید. آن وقت باز باید نگران برگردد... مدام میگفت: من مطمئن باشم حالت خوب است؟ زنده‌ای هنوز؟ بچه هم زنده است گفتم: خیالت راحت همه چیز مثل_قبل است. همان روز، عصر مهدی به دنیا آمدو چهار روز بعد ابراهیم آمد... بدون اینکه سراغ بچه برود آمد پیش من گفت: تو حالت خوب است ژیلا؟ چیزی کم و کسر نداری بروم برات_بخرم؟! گفتم: احوال بچه را نمی‌پرسی گفت:‌ تا خیالم از تو راحت نشود نه! وقتی به خانه می‌آمد دیگر حق نداشتم کاری انجام دهم همه کارها را خودش می‌کرد. لباس‌ها را می‌شست، روی در و دیوار اتاق پهن می‌کرد. سفره را همیشه خودش پهن می‌کرد. جمع می‌کرد تا او بود، نود و نه درصد کارهای خانه فقط_بااو بود. شهید_محمدابراهیم_همت 💚 @Naghmeye_Behesht 🕊    •┈┈••✾❀🌸❀✾••┈┈•
🔰همراه با تیمسار_بابایی با یك وانت تویوتا به قرارگاه نیروی زمینی در كشور می رفتیم. به نزدیكیهای قرار گاه كه رسیدیم، در پیچ و خم كوهها، در صد قدم دژبانی ایستاده بود. 🔰 بابایی به من گفت: حسن جان! ببین این دژبانها برای چه در اینجا ایستاده اند من نزدیك یكی از آنها كه رسیدم، شیشه را پائین كشیدم و پرسیدم: برادر! برای چه اینجا ایستاده اند ؟ 🔰دژبان گفت: گفته اند كه تیمساری به نام بابایی می آید. دو ساعت است كه ما را در اینجا میخ كرده اند. تا حالا هم كه نیامده و حال ما را گرفته. 🔰تیمسار با شنیدن صحبتهای سرباز دژبان خیلی ناراحت شد. رو كرد به دژبان و گفت: برادر! فرمانده ات گفته اینجا بایستید 🔰 دژبان گفت: آره دیگه. تو نمیری تو این آفتاب كلی ما را علاف كرده اند. ضدانقلابها هم اگر وقت گیر بیاورند سر ما را می برند. اصلا اینها بی خیال بی خیالند. 🔰ما الكی اینجا كاشته اند. عباس گفت: برادر! از قول من به فرمانده ات بگو كه به فرمانده اش بگوید، بابایی آمد، خجالت كشید و برگشت. 🔰سپس رو به من كرد و در حالی كه عصبانی به نظر می رسید گفت: حسن! دور بزن برگردیم. با دیدن این صحنه احساس عجیبی به من دست داد. 🔰احساس كردم كه گویا امام_علی (ع) در آستانه شهر انبار است و كسانی را كه در استقبال او به تعظیم ایستاده اند، نكوهش می كند. 📚پرواز تا بینهایت / صفحه 213 شهید_عباس_بابایی 💚 @Naghmeye_Behesht 🕊    •┈┈••✾❀🌸❀✾••┈┈•
سه‌شنبه بود ،ساعت دو و بیست دقیقه. یک کوله داشت که هر وقت می‌خواست برود سفر از آن استفاده می‌کرد. آن سال از من خواسته بود که شال_عزایی که دو ماه محرم و صفر روی شانه‌اش بود را نشویَم. آن را همان‌طور همراه با چفیه در ساکش گذاشت‌. دو دست لباس هم بیشتر از من نخواست برادر کوچکترش هم بود، موقع خداحافظی احساسی داشتم، می‌دانستم که دارد به جنگ می‌رود. سرش را انداخت پایین و از در خارج شد دیگر نتوانستم تحمل کنم یک‌باره به او گفتم: بایست تا با هم خداحافظی کنیم. دستش را گذاشت روی در و نگاهی عمیق به من کرد. دویدم به سمتش آینه قرآن را برداشتم و از زیر آن که ردش کردم به سمت ماشین رفت. وقتی رفت به سمت ماشین طاقت نیاوردم و با تشر گفتم: حسن برگرد من با تو روبوسی نکردم. برگشت، خواستم صورتش را ببوسم اجازه نداد دست‌هایم را گذاشت روی صورتش و بعد روی سینه‌اش کشید و عقب رفت. اتفاقا همرزمش بعد از شهادت به من گفت: که از حسن پرسیده: چطور با مادرت خداحافظی کردی که جواب داده است: نگذاشتم صورتم را ببوسد، ترسیدم پاهایم برای رفتن سست شود شهید_حسن_قاسمی_دانا🌷 💚 @Naghmeye_Behesht 🕊    •┈┈••✾❀🌸❀✾••┈┈•
خاطرات شهید 🌷 🌷داشتیم برای عملیات آماده می شدیم اذان_صبح گفتند، سریع آمدیم توی چادر تا نمـــاز بخونیم و حرکت کنیم 🌷منطقه شناسایی شده بود و بمباران? شروع شد توی چادر مشغول نماز خواندن بودیم که دو سه تا راکت افتاد کنار چادر ما برادری که درحال تشهد بود یهو به سجده رفت وهمانطور ماند... 🌷دیدم از کنار پیشانی اش رگه خونی بیرون زد یاد ضربت خوردن حضرت_علی(ع) افتادم این بچه ها به آقای خودشان اقتدا کردند حتی شهادتشان هم علی گونه بود... شهید_یوسف_شریف 💚 @Naghmeye_Behesht 🕊    •┈┈••✾❀🌸❀✾••┈┈•
🌺یادم میاد مقداری از موهای اطراف سرش کمی سفید شده بود. هر وقت جلوی آینه می ایستاد و خودش را می دیدآه حسرتی می کشید و میگفت: آخر_پیر_شدیم_و_شهید_نشدیم?🌸 🌺 آنقدر با حسرت ونگرانی این جمله را بیان میکرد که اشتیاق_بشهادت🌺 را در کلامش میدیدم، او با این جملات مرا آماده میکرد و خودش مهیا میشد برای پرواز🕊... شهید_مدافع_حرم شهید_سجاد_طاهرنیا راوے : همسر_شهید 💚 @Naghmeye_Behesht 🕊    •┈┈••✾❀🌸❀✾••┈┈•
کمک_به_نیازمندان ❣آقارضا خیلی مهربون و دلسوز بود.🍃 همیشه به فکر نیازمندان بود و دوست داشت به طرق مختلف کمک کنه. ❣بعد مأموریت اولش که از سوریه برگشته بود، به من گفت: خانم، دوست دارم هفته ای یه بار، یه غذای درست و حسابی بگیریم و بریم خونه_نیازمندی. ❣باهم سر یه سفره بشینیم و غذا بخوریم.🌺 براشون یه مقدار پول هم بذاریم. «چه خوب میشه که شهدا رو الگوی خودمون قرار بدیم.» شهید_سیدرضا_طاهر🌷 شهید_مدافع_حرم 💚 @Naghmeye_Behesht 🕊    •┈┈••✾❀🌸❀✾••┈┈•
دیشب خونه خواهرشوهرم بودم، روسریم اشکمو در آورد، آخه همش سُرمیخورد😭 جاریم نگو تو نخ من بودش صدام کرد، زهرا بیا تو اتاق کارت دارم😐 تا رفتم روسریمو تو سَرم چنان خوشگل بست که دهنم وا موند😧 گوشیمو گرفت گفت اینجا عضوت کردم😳👇 eitaa.com/joinchat/2453733396Ca5cc0746d1 توام تا جاریت ضایعت نکرده برو اینجا👆😅
خانوماااا ‼️ 👆 امروز شالتونو اینطوری ببندین 😉👆
🍃🌺🍃🌺🍃 ✨از مال دنیا هرچه داشت انفاق می کرد. مرتضی سن زیادی نداشت اما سرپرستی دو یتیم و یک بدسرپرست را برعهده داشت و از حقوق کمی که دریافت می کرد، کمک_خرجی آنان را هم پرداخت می‌کرد. ✨ او یک بار زندگی اش را در واقع حراج کرد تا بتواند شش_خواهر دم بخت یکی از دوستانش را راهی خانه شوهر کند و دست آخر ماشین خود را فروخت تا یک دوست نیازمندش را سرپناه بدهد! ✨از او پرسیدم: «خودت چی؟» جواب داد: «ماشین که کمبود نیست این همه ماشین عمومی مال منه دیگه!» 📚کتاب فرمانده نابغه شهید_مرتضی_حسین_پور🌷 فرمانده_شهید_حججی 💚 @Naghmeye_Behesht 🕊    •┈┈••✾❀🌸❀✾••┈┈•
💠لباس پلنگی پوشیده بود. خیلی زیبا شده بود. رفت و بدون لباس پلنگی برگشت. گفتم لباست کو؟ گفت یکی خوشش اومد منم دادمش به اون! ابراهیم همیشه بهترین چیزهای خودش رو میداد به دیگران.. 💚 @Naghmeye_Behesht 🕊    •┈┈••✾❀🌸❀✾••┈┈•
🌿🌻🌿🌻 حال غریبے دارم واز داغ لبریزم محتاج تغییر هوایے در خودم هستم... ای شهید اے ڪہ مرا خوانده اے راه نشانم بده.... 💟 سلام_هادی_دلها ❇ جاویدالاثر_ابراھیم_ھادے 💚 @Naghmeye_Behesht 🕊    •┈┈••✾❀🌸❀✾••┈┈•
🐣 پوست تخم‌مرغ را دور می‌ریزید؟😱 اگه بدونید چطور باعث میشه ریزش موهاتون متوقف بشه و تو1ماه رشدش 2برابر😍 و همینطور زیبایی ناخن هاتون💅😌 G 3A 🍃 ⭕️کاربردهای دیگر پوست تخم مرغ و نحوه استفاده👇👇 http://eitaa.com/joinchat/956891142Cb04ae62585
❌❌خبر فوری 🐣💉تزریق انسان به توسط روسی که همه رو شگفت زده کرد!😳 خودتون فیلم رو تماشا کنید👇👇 http://eitaa.com/joinchat/956891142Cb04ae62585