صد پسر در خون بغلتد، گُم نگردد دختری... |#شهید_حمیدرضا_الداغی

شدھ‌اے بہ‌کامِ‌‌عطشان‌ازجفاۍقومِ‌کافر ؛ کشتھٔ اَمرِبہ‌مـعروف ، شھیدِنھےِزِمنکر !(:

داشتم فکر میکردم الان حال اون‌دخترا چه جوریه........:)

من دارم فکر میکنم حالِ اون دختر شهید چطوریه که وقتی از کلاس زبانش میاد بیرون باباشو اون شکلی ببینه...💔 +😭💔

یک نقطه بیش فرق رحیم و رجیم نیست،از نقطه ای بترس که شیطانی ات کند...!!!

👈🏽۶چیزی که زندگیتون رو تغییر میده. یه مهارت جدید یاد بگیر. شروع کن رو خودت کار کن. برنامه ریزی کن. هر روز یه قدم بیشتر از دیروز بردار. شکرگزاری کن چون به مرور معجزه میکنه. به خودت احترام بزار و قدرِ خودتو بدون ‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌

https://harfeto.timefriend.net/16817378390484 برای تغییر در زندگیت تا بحال چه کاری انجام دادی اینجا بهم بگو 😇

😂یعنی باید مُرد برای جواب یه نفر✌️😶🤕😂 فقط هم همون یه نفر رو میزارم کانال :))))

اومدم خونتون و ت رو انتخاب کردم و از بابات خواستگاریت گردم و گفتم آرامش من رو بدید تا برم 🥺🫂 +آرامش شما دورتون بگرده 🙃 یه لحظه وارد ناشناس شدم به هیچی یادم نبود 😂گفتم این کیه واسه خودش حرف زده یهو یادم افتاد عشق خودمه(:♥️🥺🫂

حس با مزه ایه داخل ناشناس کانال همسرت وقتی پیویت هست بیاد پیام بزاره😶☺️😂

آن هايى كه ميگويند عشق معناى مختلفى دارد، چشم هاى تورا نديدند... وگرنه نميتوانستند تفسير ديگرى پيدا كنند..!

#یادآور چله سوره یس :)💖💙 #روز_سیزدهم

حتما ببینید ..! |استاد پناهیان|

هیچ کسی نمیتونه تو رو متوقف کنه:) ❤️

(((((((((((((((((((((((((((((((((((((((:♥️♥️🥲🥲

.

🌹 ماجرای شهید سبزواری که بچه خوشتیپ دانشگاه بود - مهدی عرفاتی نوشت: #شهیدحمیدرضا‌الداغی هم‌دانشگاهی من بود. اواخر دههٔ هفتاد. من ارتباطات میخوندم و حمید حسابداری(اگر اشتباه نکنم). من بچه مذهبی دانشگاه بودم و اون بچه خوشتیپ دانشگاه. ظاهراً هیچ صنمی باهم نداشتیم. ماجرای آشنایی ما برمیگشت به جنجال و نزاعی که سرِ مسابقات فوتبال دانشگاه به راه افتاد. وسط بازی تیم ما، مدافع حریف یه خطای ناجور روی من کرد. من بلند شدم و اعتراض کردم. بازیکن حریف فحاشی کرد و من یه لحظه خون به مغزم نرسید و درگیر شدم. در کسری از ثانیه، ۷-۸ نفر ریختن رو سر من و کأنه با قاتل پدرشون طرف هستن… زیر مشت و لگد و فحاشی‌ها، حمید رو دیدم که به هواخواهی من وارد معرکه شده و داره یکی پس از دیگری رو می‌نوازه… - تا جایی که یادمه ورزشکار بود و حتی توی مسابقات رزمی هم اسم و رسمی داشت. دعوا که تموم شد متوجه شدم هر دوی ما رو با تیزی نشون کردن؛ من گوش راستم و حمید گوش چپ... - رفتیم بیمارستان و سهم هر کدوم سه چهارتا بخیه شد و گوش‌هامونو پانسمان کردن. از فردا توی دانشگاه معروف شدیم به گوش‌بریده‌ها… - شکایت کردیم و دادگاه برامون طول درمان برید و دیه. ۲۵۰هزار تومن برا ضارب دیه بریدن. بابای طرف اومد به التماس و خواهش که ببخشیمش. یه کارگر ساده بود که یحتمل ۲۵۰هزار تومن، حقوق چندماهش میشد. از دست پسرش شاکی بود. حمید با همون برخورد اول راضی شد و منم راضی کرد که ببخشیمش و بخشیدیمش… این ماجرا شد دلیل دوستی منِ بچه مذهبی دانشگاه با جوان اول خوشتیپ و خوشگل دانشگاه. - پریشب یکی از رفقای دانشگاه بهم پیام داد که حمید الداغی به رحمت خدا رفته. دروغ نگم، اولش نشناختم تا اینکه عکسشو برام فرستاد. - حالا همون جوان خوشتیپ و خوشگل دانشگاه، پشت اسمش کلمه شهید نشسته و منِ بچه مذهبیِ پرادعا هیچ...

من معلم هستم اما در کلاسِ درسِ تو اهلِ پاسِ واحدِ چشمِ خمارت نیستم....

بنظرت چرا یادت رفته شکرگزار همین روزمرگی ها باشی؟:)

برای مثال : غذا درست کردن .... که خودش کلییی لذت داره 😍☺️ از تک تک لحظاتش میتونی لذت ببری و خدا رو شکر کنی به نعمت های خدا توجه کنی و شکرگزار باشی😌✌️

راستی؟! خاتون ها☺️ توی برنامه روزانه اتون کمک به مادر خونه رو که فراموش نکردید؟:)