💠 داستان کوتاه 💠
✍ پيرى در روستايى هر روز براى نماز صبح از منزل خارج و به مسجد مى رفت. در يک روز بارانى، پير صبح براى نماز از خانه بيرون آمد، چند قدمى كه رفت در چاله ای افتاد، خيس و گلى شد. به خانه بازگشت لباس را عوض كرد و دوباره برگشت، پس از مسافتى براى بار دومخيس و گلى شد برگشت لباس را عوض كرد ازخانه براى نماز خارج شد.
ديد در جلوى در، جوانى چراغ به دست ايستاده است سلام كرد و راهي مسجد شدند، هنگام ورود به مسجد ديد جوان وارد مسجد نشد پرسيد اى جوان براى نماز وارد مسجد نمى شوى؟
💥جوان گفت نه، اى پير، من شيطان هستم. براى بار اول كه بازگشتى خدا به فرشتگان گفت: «تمام گناهان او را بخشيدم.» براى بار دوم كه بازگشتى خدا به فرشتگان گفت: «تمام گناهان اهل خانه او را بخشيدم.» ترسيدم اگر براى بار سوم در چاله بيفتى، خداوند به فرشتگان بگويد: «تمام گناهان اهل روستا را بخشيدم» كه من اين همه تلاش براى گمراهى آنان داشتم. براى همين آمدم چراغ گرفتم تا به سلامت به مسجد برسى!
🔹داستان ضرب المثل « دیگران کاشتند ماخوردیم ما میکاریم تا دیگران بخورند»
ﺳﻠﻄﺎﻥ ﻣﺤﻤﻮﺩ ﻏﺰﻧﻮﯼ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺩﺍﺩ ﻫﺮ ﮐﺲ ﺟﻤﻠﻪ ﺣﮑﯿﻤﺎﻧﻪ ﺍﯼ ﺑﮕﻮﯾﺪ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺻﺪ ﺳﮑﻪ ﻃﻼ ﺑﺪﻫﻨﺪ...
ﺭﻭﺯﯼ ﮐﻪ ﺍﺯ ﮐﻨﺎﺭ ﻣﺰﺭﻋﻪ ﺍﯼ ﻣﯿﮕﺬﺷﺖ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩﯼ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ
ﮐﻪ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﮐﺎﺷﺘﻦ ﻧﻬﺎﻝ ﺯﯾﺘﻮﻧﯽ ﺍﺳﺖ.
ﺳﻠﻄﺎﻥ ﺟﻠﻮ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺍﺯ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﻧﻬﺎﻝ ﺯﯾﺘﻮﻥ ﺑﯿﺴﺖ
ﺳﺎﻝ ﻃﻮﻝ ﻣﯿﮑﺸﺪ ﺗﺎ ﺛﻤﺮ ﺑﺪﻫﺪ ﺗﻮ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺳﻦ ﻭ ﺳﺎﻝ ﺑﻪ
ﭼﻪ ﺍﻣﯿﺪﯼ ﺍﯾﻦ ﻧﻬﺎﻝ ﺭﺍ ﻣﯿﮑﺎﺭﯼ؟؟؟
ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﻟﺒﺨﻨﺪﯼ ﺯﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ:
ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﮐﺎﺷﺘﻨﺪ ﻭ ﻣﺎ ﺧﻮﺭﺩﯾﻢ ﻣﺎ ﻣﯿﮑﺎﺭﯾﻢ ﺗﺎ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ
ﺑﺨﻮﺭﻧﺪ!!!
ﺳﻠﻄﺎﻥ ﺍﺯ ﺟﻮﺍﺏ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﺧﻮﺷﺶ ﺁﻣﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ:
وﺍقعا ﺟﻮﺍﺏ ﺣﮑﯿﻤﺎﻧﻪ ﺍﯼ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺩﺍﺩ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺻﺪ ﺳﮑﻪ
ﻃﻼ ﺑﺪﻫﻨﺪ...
ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﺧﻨﺪﯾﺪ ﺷﺎﻩ ﮔﻔﺖ:ﭼﺮﺍ ﻣﯿﺨﻨﺪﯼ؟
ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﮔﻔﺖ:
ﺯﯾﺘﻮﻥ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺑﯿﺴﺖ ﺳﺎﻝ ﺛﻤﺮ ﻣﯿﺪﻫﺪ ﺍﻣﺎ ﺯﯾﺘﻮﻥ ﻣﻦ
ﺍﻻﻥ ﺛﻤﺮ ﺩﺍﺩ...
ﺳﻠﻄﺎﻥ ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﺍﺯ ﺳﺨﻦ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﺧﻮﺷﺶ ﺁﻣﺪ ﻭ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺩﺍﺩ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺻﺪ ﺳﮑﻪ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﺪﻫﻨﺪ. ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﺧﻨﺪﯾﺪ ﺳﻠﻄﺎﻥ ﮔﻔﺖ:
ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﭼﺮﺍ ﻣﯿﺨﻨﺪﯼ؟
ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﮔﻔﺖ:زﯾﺘﻮﻥ ﺳﺎﻟﯽ ﯾﮑﺒﺎﺭ ﺛﻤﺮ ﻣﯿﺪﻫﺪ ﺍﻣﺎ ﺯﯾﺘﻮﻥ
ﻣﻦ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺩﻭﺑﺎﺭ ﺛﻤﺮ ﺩﺍﺩ!!!
ﺳﻠﻄﺎﻥ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺩﺍﺩ ﺻﺪ ﺳﮑﻪ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﻪ ﺍﻭ داد.
#ضربالمثل
تاریخچه ضرب المثل اب زیر کاه !
کاه پوسته ی گندم به همراه برگ و ساقه ی خرد شده ی آنک است.کاه خیلی سبک و کوچک است . برای همین می گویند از کاه کوه ساخته
یعنی یک موضوع کوچک را خیلی بزرگ نشان می دهد.همین سبک بودن کاه باعث می شود که کاه روی آب قرار بگیرد. کی؟
هروقت که کاه توی آب باشد حالا وقت شستن کاه یا هر وقت دیگر... عاقبت این می شود که کاه سبک روی آب قرار می گیرد و زیر آن پیدا نیست .
آن قدر که اگر از دور نگاه کنی خیال می کنی که کاه سخت و محکم است.
ولی با یک اشاره ی کوچک زیر کاه خالی می شود و پایین می رود.
قدیمی ها که بارها و بارها آب زیر کاه دیده بودند،از این مثلی ساخته اند.
به آدم هایی که زیرزیرکی کار می کنند و آن سوی کارهایشان پیدا نیست،می گویند آدم آب زیر کاه.
خوب آدم های آب زیر کاه هم همیشه موفق نیستند. خواه ناخواه یک روز معلوم می شود که چکاره اند.همانطور که یک روز آب زیر کاه پیدا می شود .
#حکایت_آموزنده
مورچهای کوچک دید که قلمی روی کاغذ حرکت میکند و نقشهای زیبا رسم میکند.
به مور دیگری گفت: این قلم نقشهای زیبا و عجیبی رسم میکند. نقشهایی که مانند گل یاسمن و سوسن است.
آن مور گفت: این کار قلم نیست، فاعل اصلی انگشتان هستند که قلم را به نگارش وا میدارند.
مور سوم گفت: نه فاعل اصلی انگشت نیست؛ بلکه بازو است. زیرا انگشت از نیروی بازو کمک میگیرد.
مورچهها همچنان بحث و گفتگو میکردند و بحث به بالا و بالاتر کشیده شد.
هر مورچه نظر عالمانهتری میداد تا اینکه مساله به بزرگ مورچگان رسید.
او بسیار دانا و باهوش بود گفت: این هنر از عالم مادی صورت و ظاهر نیست. این کار عقل است. تن مادی انسان با آمدن خواب و مرگ بی هوش و بیخبر میشود. تن لباس است. این نقشها را عقل آن مرد رسم میکند.
مولوی در ادامه داستان میگوید: آن مورچه عاقل هم، حقیقت را نمیدانست. عقل بدون خواست خداوند مثل سنگ است. اگر خدا یک لحظه، عقل را به حال خود رها کند همین عقل زیرک بزرگ، نادانیها و خطاهای دردناکی انجام میدهد.
🍁 #پندانه
یک ضرب المثل غلط
«خواهی نشوی رسوا، همرنگ جماعت شو!»
گاهی در توجیه کارمان می گوییم: "اکثر مردم هم همین کار را می کنند"
ولی قرآن چیزی دیگه میگه
قرآن درباره کلمه "اکثر الناس" میفرماید:
أَکْثَرَ النَّاسِ لَا یَشْکُرُونَ (در ۳ آیه قرآن)
(بیشتر مردم شکرگذاری نمی کنند)
أَکْثَرَ النَّاسِ لَا یَعْلَمُونَ (در ۱۱ آیه قرآن)
(بیشتر مردم نمی دانند)
أَکْثَرَ النَّاسِ لَا یُؤْمِنُونَ (در ۳ آیه قرآن)
(بیشتر مردم ایمان نمی آورند)
أَکْثَرُهُمْ لِلْحَقِّ کَارِهُونَ
بیشترشان از حق کراهت دارند و گریزانند.
مَا یَتَّبِعُ أَکْثَرُهُمْ إِلَّا ظَنًّا
بیشتر آنها، جز از گمان و پندارهای بی اساس، پیروی نمی کنند؛
پس نه تنها اکثریت نشانه حقانیت نیست، بلکه در موارد زیادی اکثریت بر خلاف معیارهای الهی رفتار میکنند.
امیرالمؤمنین می فرماید:
در پیمودن راه درست از کمی افراد ناراحت و نگران نباشید!
"زیاد بودن، معیار حق بودن نیست!"
┏━ 🐓 ━━━ 🦄┓
@honare6
┗━━ 🐠 ━━━🕊
🌴حتما برای دوستان خودبفرستید🙏
┄┄┅🍃🌸💓🌸🍃┅┅
#حکایت
روزی به مختارالسلطنه اطلاع دادند که نرخ ماست در تهران خیلی گران شده است.
مختارالسلطنه دستور داد که کسی حق ندارد ماست را گران بفروشد.
چون چندی بدین منوال گذشت برای اطمینان خاطر با قیافه ی ناشناخته به یکی از دکان های لبنیات فروشی رفت و مقداری ماست خواست.
ماست فروش که او را نشناخته بود پرسید: چه جور ماستی می خواهی؟ ماست معمولی یا ماست مختارالسلطنه!
مختارالسلطنه با حیرت و شگفتی از ترکیب و خاصیت این دو ماست پرسید.
ماست فروش گفت: ماست معمولی همان است که از شیر می گیرند و بدون آب است و با قیمت دلخواه. اما ماست مختارالسلطنه همین طغار دوغ است که در جلوی دکان می بینید و یک ثلث ماست و باقی آب است و به نرخ مختار السلطنه می فروشیم و بدان نیز این لقب را دادیم. حال کدام را می خواهی؟
مختارالسلطنه دستور داد ماست فروش را جلوی دکانش به طور وارونه آویزان کرده و بند تنبانش را محکم ببندند. سپس طغار دوغ را از بالا در دو لنگه شلوارش سرازیر کردند و شلوارش را از بالا به مچ پاهایش بستند. سپس به او گفت: آنقدر باید به این شکل آویزان باشی تا تمام آبهایی که داخل این ماست کردی از شلوارت خارج شود که دیگر جرات نکنی ماست داخل آب بکنی!
چون سایر لبنیات فروش ها از این ماجرا با خبر شدند، همه ماست ها را کیسه کردند.
#حکایت
درویشی تهی دست از کنار باغ کریم خان زند عبور میکرد. چشمش به شاه افتاد و با دست اشارهای به او کرد.
کریم خان دستور داد درویش را به داخل باغ آوردند.
کریم خان گفت: این اشاره های تو برای چه بود؟
درویش گفت: نام من کریم است و نام تو هم کریم و خدا هم کریم. آن کریم به تو چقدر داده است و به من چی داده؟
کریم خان در حال کشیدن قلیان بود؛ گفت چه میخواهی؟
درویش گفت: همین قلیان، مرا بس است!
چند روز بعد درویش قلیان را به بازار برد و قلیان بفروخت.
خریدار قلیان کسی نبود جز کسی که می خواست نزد کریم خان رفته و تحفه برای خان ببرد! پس جیب درویش پر از سکه کرد و قلیان نزد کریم خان برد!
روزگاری سپری شد. درویش جهت تشکر نزد خان رفت.
ناگه چشمش به قلیان افتاد و با دست اشارهای به کریم خان زند کرد و گفت: نه من کریمم نه تو؛ کریم فقط خداست، که جیب مرا پر از پول کرد و قلیان تو هم سر جایش هست...
❤️ #فقیر_وارسته
✍در روزی روزگاری، جوانی که سر و وضع فقیرانه ای داشت، به خانه پیامبر(ص) رفت...
از قضا مرد ثروتمندی هم آنجا بود مرد فقیر کنار مرد ثروتمند نشست.
🌾ثروتمند وقتی دید جوان فقیر کنارش نشسته، لباسش را جمع کرد
جوان از کار آن مرد ناراحت شد اما به روی خودش نیاورد، سوال خودش را پرسید و از آنجا رفت
بعد از رفتن جوان، پیامبر اکرم (ص) از مرد ثروتمند پرسیدند: "
🌾چه چیزی باعث شد تو آن کار را انجام دهی؟
آیا ترسیدی از فقر او چیزی به تو برسد یا از ثروت تو به او؟؟ "
مرد ثروتمند کمی فکر کرد و با شرمندگی گفت:
" قبول دارم رفتارم زشت بود اکنون برای جبران کارم حاضرم نصف اموالم را به او بدهم "
🌾حضرت کسی را فرستادند تا جوان فقیر را پیدا کند و به خانه بیاورد.
جوان آمد و حضرت ماجرا را برایش تعریف کردند و پرسیدند :
"آیا این مال را از او قبول می کنی؟"
جوان پاسخ داد: " خیر! "
حضرت پرسیدند:" چرا؟ "
🌾جوان گفت:
" میترسم اگر آن بخشش را قبول کنم روزی به تکبری که او دچار شده دچار شوم، و دل کسی را بشکنم که حتی با بخشش نیمی از اموالم هم نتوانم آن را جبران کنم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 بازی نشانهگیری
بازی با توپ پینگ پنگ و شانه تخم مرغ، تلاش کنید سه تا رو بندازید پشت سر هم 😊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا