فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینم آموزش یه کیسه خوراکی برای بچه هاتون😍
#هنرکدبانو|عضوشوید 👇
https://eitaa.com/honarekadbanou/20
°•🍃🌸🍃•°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به وقت نمایشگاه ،همراه با آش دوغ شریفی😁😁
برازجان خیابان بیمارستان ،فرهنگسرای ارشاد ،روبروی داروخانه دکتر کلانتری😍😍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ای جان😍
فقط امام ششم به بعد😂😂
#هنرکدبانو|عضوشوید 👇
https://eitaa.com/honarekadbanou/20
°•🍃🌸🍃•°
🌹مهرناز🌹
#1
مامان و بابام با عشق ازدواج کرده بودن
بابام از یه خونواده ترک بود که مهاجرت کرده بودن به تهران
مامانم اما اهل تهران بود و وضع خانوادگی خوبی نداشت
مامانم آرایشگر بود و طبقه پایین خونمونو کرده بود آرایشگاه و هر روز صبح تا شب اونجا بود
بابام کارمند بود و تو کار بساز و بفروشم بود
تنها تصویری که از بودن در کنار مامانم یادم بود تنهایی بود
هر موقع حوصلم سر میرفت میرفتم تو آرایشگاه منو بیرون میکرد
صبح تا شب تو خونه تنها بودم یاد گرفته بودم خودم بخورم خودم بشورم خودم جمع کنم خودم بازی کنم
پنج سالم بود اما اندازه یه دختر ده ساله مستقل بودم
بابام عصر که می اومد خونه با ناراحتی زنگ میزد به مامان که بیا به زندگیت هم برس اما مامان گوش شنوایی نداشت
یه روز که مشغول بازی بودم
صدای دعوا از پایین شنیدم
در و باز کردم و نگاه کردم بابام جلوی در ارایشگاه داشت لگد میزد به در و داد میزد باز کن در ازن خراب شده رو حروم زادهل
با گریه داد زدم بابا
نگاهی به من کرد و اومد سمتم و گفت گریه نکن بابایی
تو همون لحطه در باز شد و یه سایه رد شد
بابا زود دویید سمت پایین پله ها و صدای کتکاری اومد مامان با ترس جلو در آرایشگاه وایساده بود و گریه میکرد
و دنبال راه فرار بود
اومد سمت خونه و منو کنار زد و خوردم زمینب رفت سمت کشو تو اتاق خواب و یکم کاغذ و طلا برداشت و ریخت تو کیفش و چند تا مانتو برداشت و دویید سمت پایین
آخرین تصویرم از بودن مامان تو خونه بابام همین بود
کوچیکتر از اونی بودم که بتونم بفهمم چه بلایی سرم اومد
ارسال فقط با لینک
#هنرکدبانو|عضوشوید 👇
https://eitaa.com/honarekadbanou/20
°•🍃🌸🍃•°
🌹مهرناز🌹
#2
بابام با حال آشفته اومد بالا سر و تنش خونی بود و لباسش پاره
با دیدن بابام تو اون وضعیت گریه ام گرفت
فکر میکردم این زخمها بابامو قراره بکشه
اروم گفت آب بیار برام
رفتم به زحمت چهارپایه رو گذاشتم زیر پامو از رو آب چکان یه لیوان برداشتم و برای بابام آب ریختم
آروم بردم سمتش تا آب نریزه
آروم آروم هم اشک میریختم
بابام آب خورد و رو مبل دراز کشید
و با صدای بلند شروع کرد به گریه کردن
بابام مرد خوبی بود با همه ناسازگاری های مامانم راه اومده بود
فکر میکردم دوباره مامان بعد دو سه روز برمیگرده
با گریه بابام منم گریه هام صدا دار شد و به هق هق تبدیل شد
اما بابام آروم نشد و محکم صورتشو با دستاش پوشونده بود و گریه میکرد
شب شد و من از صبح گرسنه بودم صدای قار و قور شکمم بلند شد
بابام با ناراحتی بغلم کرد و رو پاهاش نشوند و صورت پف کرده ام و بوسید و گفت
من همیشه کنارتم غصه نخوری ها
گریه هام شروع شد دوباره دستامو دور گردنش قفل کردم و گفتم مامان کی برمیگرده
بابام آروم دم گوشم گفت نمیدونم دیگه در موردش حرف نزنیم باشه
بابام لباسهامو اورد و تنم کرد و گفت بریم خونه آنا
آنا مادربزرگم بود و خونشون یه حیاط با صفا داشت
آنا و آقاجون خیلی مهربون بودن و من از اینکه برم اونجا همیشه خوشحال میشدم
عروسکهامو برداشتم و بابا برام یه ساک بست و سوار ماشین شدیم و رفتیم سمت خونه آفاجون
زیر چشمی بابام و میپاییدم
که با دست گوشه چشماشو پاک میکرد
رسیدیم دم خونه آنا
بابام کلید داشت و در و باز کرد و رفتیم تو
حیاط تمیز و با صفا با درختهای میوه و سبزی های معطری که آنا کاشته بود تو باغچه دلربایی میکرد
دوییدم سمت خونه و داد زدم آنا بیا من اومدم
آنا با همون پیرهن گل گلیش و دستمالی که همیشه به سرش میبست اومد جلوی در و گفت قربونت برم که تو اومدی
ارسال فقط با لینک👇
#هنرکدبانو|عضوشوید 👇
https://eitaa.com/honarekadbanou/20
°•🍃🌸🍃•°
🌹مهرناز🌹
#۳
خودمو انداختم تو بغل آنا
نگاهی به پست سرم کرد و گفت پس مامانت کو
بابا نزدیکتر اومد و سلام داد و در حالیکه داست کفشهاشو میکند گفت آنا چیزی داری به ما بدی بخوریم داریم از گشنگی تلف میشیم
بابام سعی داشت ناراحتیش و قایم کنه و من با بچگیم اینو درک میکردم
آنا وارفته کنار رفت و گفت بفرما تو مادر
پس زنت کو
بابا بدون هیچ جوابی رفت تو
آنا دستش و گذاشت زیر چونه منو بلند کرد و نگاهی به چشام کرد و گفت دعواشون شده
میدونستم که اجازه ندارم حرفی بزنم
دوییدم سمت خونه و رفتم کنار بابا که رو مبل نشسته بود نشستم
آنا نگاهی به ما کرد و لاالله الاالله ی گفت و رفت سمت آشپزخونه
آقاجون از تو انباری تو حیاط بیرون اومد و رفت شیر آب و باز کرد و دستاشو و شست و با دستای خیس رو شلوار و پیرهنش کشید تا خاکهاشو بگیره
و همونطور که سرش پایین بود اومد سمت خونه
نگاهش که به کفشهای ما افتاد سر بلند کرد و نگاهی به سمت پنجره کرد که من از اونجا داشتم آقاجون رو میپاییدم
سلام دادم زود و آقاجون لبخندی بهم زد و دمپایی هاشو درآورد و اومد تو خونه
بابام به احترامش بلند شد
آقاجون اشاره کرد که بشینه
و اومد رو تشک کوچیکی که آنا براش درست کرده بود نشست
نگاهی به دور و برش کرد و رو به بابام گفت برو یه چایی برا خودم و خودت بریز
من زود گفتم منم میخورم
چایی خیلی دوس داشتم مخصوصا چای شیرین
بابام بلند شد و رفت سمت آشپزخونه
یکم طول کشید تا بیاد
آقاجون نگاهی بهم کرد و دستش و کرد تو جیب پیرهنش و یه شکلات دراورد و نشونم داد
انقدری گرسنه بودم که از هر چیز قابل خوردنی استقبال کنم و بلند شدم و رفتم سمتش و شکلات و گرفتم و تشکر کردم
آقاجون دستمو گرفت و کشید سمت خودش و گفت بیا بشین کنارم ببینم چرا چشات انقد غم داره
سرمو انداختم پایین و آروم خزیدم بغل آقاجون
دوباره تکرار کرد که چی شده چشات انقد غم داره
آروم لب زدم هیچی
بابا و آنا با سینی چای اومدن تو پذیرایی
آنا یه دستش به سرش بود و یه دستش رو زانوش
بابام سینی چای و گذاشت جلو آقاجون و من زود استکانی که برامن بود و برداشتم
بابا گفت صبر کن داغه اما من تشنه ام بود زبونم خشک شده و بود بی هوا همه رو خوردم یکم گلوم سوخت و چشام اشکی شد
شروع کردم به گریه اما نه از سوزش گلوم از سوزش قلبم انگار پناهگاهی پیدا کرده بودم برای دردهام
ادامه دارد....
ارسال فقط با لینک
#هنرکدبانو|عضوشوید 👇
https://eitaa.com/honarekadbanou/20
°•🍃🌸🍃•°
"﷽"
🍁یک ســـــلام پـاییـزی
🌼شاد ترین رنگ را
🍁امروز به زندگی بزن
🌼اندیشهات سبز
🍁آسمان دلت آبی
🌼و قلب مهربانت طلایی
#هنرکدبانو|عضوشوید 👇
https://eitaa.com/honarekadbanou/20
°•🍃🌸🍃•°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺خداوند خطاب به بندگانش که به خاطر اعتقاداتشان مسخره میشوند میفرماید:
ما میدانیم سینهت از آنچه آنان میگویند تنگ میشود
و تو را سخت ناراحت میکند
برای دفع ناراحتی آنان
پروگارت را تسبیح گویی و از سجده کنندگان باش و پروردگارت را عبادت کن ...🤲❤️
🔹سوره مبارکه حجر🔹
﴿ آیات ۹۷ تا ۹۹ ﴾
#هنرکدبانو|عضوشوید 👇
https://eitaa.com/honarekadbanou/20
°•🍃🌸🍃•°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امام علی علیه السلام :
نامم نزد یهودیان "الیا"
نزد مسیحیان "ایلیا"
نزد پدرم "علی"
و نزد مادرم "حیدر" است
#هنرکدبانو|عضوشوید 👇
https://eitaa.com/honarekadbanou/20
°•🍃🌸🍃•°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 آثار مرگبار چشم زخم از زبان استاد دانشمند :
❌چشم زخم را جدی بگیرید!
خیلی از مرگ و میرها و گره خوردن کارها مربوط به چشم زخم هست و چشم زخم حق هست.
مسئله چشم زخم، امروزه محسوس تر است...
#هنرکدبانو|عضوشوید 👇
https://eitaa.com/honarekadbanou/20
°•🍃🌸🍃•°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هیچ آدم سمّی بیعلت تو زندگیت نمیاد!
خدا توی تاریک ترین اتفاقات هم خیر تورو میخواد❤️
#هنرکدبانو|عضوشوید 👇
https://eitaa.com/honarekadbanou/20
°•🍃🌸🍃•°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
💠#ترفند_خفن
موقع خرد کردن و رنده کردن پیاز،
کمی روغن به روی چاقو یا رنده بزنید دیگه اشکتون درنمیاد 😫👌
#هنرکدبانو|عضوشوید 👇
https://eitaa.com/honarekadbanou/20
°•🍃🌸🍃•°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یه ترکیب #بمب_انرژی 😍🏋️♀️
♡میان وعده سالم
♡تغذیه مناسب برای دانش آموزان
مواد لازم :
ارده ۱ ق غ
کنجد حدود ۱ لیوان
شیره انگور یا خرما ⅓ پیمانه
مغزیجات دلخواه
پودر هل ۱ ق چ
#هنرکدبانو|عضوشوید 👇
https://eitaa.com/honarekadbanou/20
°•🍃🌸🍃•°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
طعم و رنگی شگفت انگیز😍
#دمنوش_گل_محمدی 🍮🌸
✅مواد لازم:
شیر ۲ لیوان
نشاسته ذرت یک و نیم قاشق غذاخوری
شکر ۳ تا ۴ قاشق غذاخوری
پودر گل محمدی مقداری
گلاب مقداری
#هنرکدبانو|عضوشوید 👇
https://eitaa.com/honarekadbanou/20
°•🍃🌸🍃•°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ترمیم زیپ خراب شده
🧵🪡
#هنرکدبانو|عضوشوید 👇
https://eitaa.com/honarekadbanou/20
°•🍃🌸🍃•°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چادر ساده رو به چادر نقابدار و آستیندار تبدیل کن
🧵🪡
#هنرکدبانو|عضوشوید 👇
https://eitaa.com/honarekadbanou/20
°•🍃🌸🍃•°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ساخت گیره
#هنرکدبانو|عضوشوید 👇
https://eitaa.com/honarekadbanou/20
°•🍃🌸🍃•°
22.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کیک ابری با مخلوط کن
🥮🥮
🔸مواد لازم:
آرد: ۱ لیوان
نشاسته ذرت: ۱ لیوان
تخم مرغ: ۳ عدد
روغن: سه چهارم لیوان
شیر: ۱ لیوان
شکر: ۱ لیوان
بکینگ پودر: ۱ ق غ
وانیل: نصف ق م
🔹نکات مهم:
دمای فر: ۱۸۰ درجه
مدت زمان پخت: ۴۰ دقیقه
#هنرکدبانو|عضوشوید 👇
https://eitaa.com/honarekadbanou/20
°•🍃🌸🍃•°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سوهان کنجدی
#هنرکدبانو|عضوشوید 👇
https://eitaa.com/honarekadbanou/20
°•🍃🌸🍃•°
21.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ترشی کلم شور ...
#لذت_آشپزی
#هنرکدبانو|عضوشوید 👇
https://eitaa.com/honarekadbanou/20
°•🍃🌸🍃•°
21.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
رولت خرما ...
#لذت_آشپزی
#هنرکدبانو|عضوشوید 👇
https://eitaa.com/honarekadbanou/20
°•🍃🌸🍃•°
18.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بوقلمون پرتقالی ...
#لذت_آشپزی
#هنرکدبانو|عضوشوید 👇
https://eitaa.com/honarekadbanou/20
°•🍃🌸🍃•°
14.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ترشی مشهدی ....
#لذت_آشپزی
#هنرکدبانو|عضوشوید 👇
https://eitaa.com/honarekadbanou/20
°•🍃🌸🍃•°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هنر جذاب هنرمند عراقی 😍
تا آخرش ببینید
#هنرکدبانو|عضوشوید 👇
https://eitaa.com/honarekadbanou/20
°•🍃🌸🍃•°
◾️امشب دل سنگ کوچهها میگرید
◾️یک شهر خموش و بیصدا میگرید
◾️ تشییع جنازه غریب زهراست
◾️تابوت به حال مرتضی میگرید
🏴شهادت جانسوز حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها تسلیت باد
#هنرکدبانو|عضوشوید 👇
https://eitaa.com/honarekadbanou/20
°•🍃🌸🍃•°
هنر کدبانو👩🏻🍳🥰
🌹مهرناز🌹 #۳ خودمو انداختم تو بغل آنا نگاهی به پست سرم کرد و گفت پس مامانت کو بابا نزدیکتر اومد و سل
🌹مهرناز🌹4
آنا برامون شام اورد و خیلی گشنه بودم با ولع خوردم
بعد شام همونجا کنار آنا دراز کشیدم خوابم می اومد
چشامو بستم
آنا از بابا پرسید چی شده باز دعواتون شده
چرا دلتون برای این طفل معصوم نمیسوزه
صدای گریه بابا باعث شد چشامو باز کنم
اما تکون نخوردم
بابا دستاشو گذاشته بود رو صورتش و گریه میکرد
آقاجون نیم خیز رفت سمتش و گفت چی شده پسر چرا گریه میکنی
آنا با گوشه چارقدش چشاشو پاک میکرد و میگفت ننه اولسون بالا(مادرت بمیره برات)
خواب از سرم پرید اما تکون نمیخوردم که حرفهاشونو بزنن منم بشنوم
اقاجون دستش و گذاشت رو بازوی بابا و گفت هر موقع تونستی بگو ما هم بدونیم چی شده
آنا گفت چی شد مادر نسرین چیزیش شده
حرفتون شده
بابا یکم که آروم شد گفت اینبار دیگه فرق داره باید تموم بشه
آقاجون تکیه داد به پشتی و گفت میدونستم این دختر زن زندگی نمیشه
آنا گفت بس کن مرد الان وقت این حرفهاس اخه
بابا گفت راس میگه من کور بودم فکر میکردم درست میشه فکر میکردم سر عقل میاد
اما دلش با من نبود
دیگه کافیه بزار بره پی اونی که زندگیش و ریخت پای اون
آنا محکم زد رو صورتش و گفت خدا مرگم بده یعنی چی
آقاجون لاالله الاالله گفت و دستش و کشید به ریشهای بلندش و گفت الان کجاس
بابا گفت نمیدونم شناسنامه و طلا و مدارکش و برداشت دنبال اون یارو رفت
آقاجون بلند شد و طول و عرض پذیرایی رو راه رفت و هر لحظه حالش بدتر میشد
با صورت سرخ شده در حالیکه تعادلش و به سختی حفظ میکرد اومد سمت بابا و گفت این حرف وهمینجا دفن میکنی و هیچ جا نمیگی
برو اقدام کن و طلاقش بده بی سر و صدا
حس کردم کسی چنگ انداخته به گلوم و میخواد خفه ام کنه
یعنی چی طلاق
اصلا طلاق چی هست
یعنی مامان برمیگرده
بابا گفت دیگه چاره ای ندارم مجبورم
در حق منی که همه زندگیمو ریختم بپاش نامردی کرد
آنا گفت چند بار بهت گفتم زن جماعت آزادی بیش از حد باید نداشته باشه
چند بار گفتم چشمت رو زندگیت باشه
ادامه دارد....
ارسال با لینک
#هنرکدبانو|عضوشوید 👇
https://eitaa.com/honarekadbanou/20
°•🍃🌸🍃•°
🌹مهرناز🌹5
ناراحتی بابا دلم و ریش میکرد اقاجون دستش و گذاشت رو زانوی بابام گفت غم نخور پسر درد بی درمون نیست که
اون شب آنا تو اتاق برای من و بابا جا انداخت موقع خواب چسبیده بودم به بابا
مبخواستم دلداریش بدم دلم میخواست میگفت پاشو بریم خونه مامان منتظره
صبح چشم باز کردم و بابا رو ندیدم شروع کردم به گریه کردن خیال میکردم بابا هم منو گذاشته و رفته یاد لحظه ای افتادم که مامان اومد بالا و وسایلشو برداشت و رفت
آنا به صدای گریه من اومد تو اتاق و با همون حالت گریه گفتم بابام کجا رفت
آنا بغلم کرد و بوسیدم و گفت رفته سر کار مادر
آقاجون تو حیاط بود رفتم پیشش نشستم و دستی کشید رو سرم و رو به آنا گفت سرنوشت این بچه قراره چی بشه
آنا گفت اونم خدایی داره خودم نگهش میدارم
بازم بغض چنگ انداخت رو گلوم و داد زدم من میخوام برم خونه
آقاجون من و نشوند رو پاهاش و گفت اینجا هم خونه ات هست دیگه
گفتم نه میخوام برم خونه خودمون پیش مامان و بابام
آقاجون و آنا حرفی نزدن و به بهانه کارتون منو بردن تو خونه
تا ظهر فقط چشمم به در بود و نگران بودم که بابا میاد یا نه
هر نیم ساعت یه بار میرفتم در و باز میکردم و از لای در کوچه رو نگاه میکردم تا ببینم بابا کی میاد
بلاخره موقع ناهار بابا اومد و از دیدنش انگار دنیا رو بهم داده باشن
پریدم تو بغلش و با گریه گفتم بابا منو هم با خودت ببر
آنا گفت وا دختر اینجا مگه ما چیکارت داریم که ازنطور میگی
بابا منو چسبوند به خودش و گفت من هیچ وقت تنهات نمیزارم
با گریه گفتم طلاقم نمیدی یعنی
بابا از شنیدن این حرف شوکه شد و نگاه کرد تو چشام و گفت این حرفو کی بهت گفته
آنا گفت بخدا ما همچین حرفی نزدیم
گردنش و محکم بغل کردم و به دروغ گفتم مامان
آنا محکم زد رو پاش و گفت خدا خیرش نده
بابا منو گذاشت پایین و گفت نه تو پاره تن منی هر جا هم برم برمیگردم پیشت
دلم آروم شد و رفتم جلو تلویزیون دراز کشیدم و کارتون گگاه کردم
اما گوشامو تیز کرده بودم ببینم بابام چی میگه
آنا چایی ریخت و اورد برای بابا و گفت چی شد
بابا اروم طوری که من نشنوم گفت
رفتم به خانواده اش گفتم چی شده باورشون نمیشد
تا اینکه خواهرش گفت اره همچین موضوعی هست
دیگه بقیه رو سپردم به خودشون و گفتم من اقدام میکنم برا طلاق و برید جهیزیه اونو جمع کنید ببرید من تو اون خونه پا نمیزارم
آنا گفت خدا لعنتش کنه که این بچه رو تو رو دربدر کرده
ادامه دارد...
ارسال فقط با لینک
#هنرکدبانو|عضوشوید 👇
https://eitaa.com/honarekadbanou/20
°•🍃🌸🍃•°