عزیزای دلی که رمان میخونید خیلی حرص و جوش نخورید
رمان با اینکه واقعیه اما
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪️شال عزا را بر کمر
از داغ مادر بسته ای 🖤
جان به قربان تمام قطره های
اشک چشمان شما یابن الحسن
ای عزیز فاطمه🖤
فاطمیه آمد
دستم به دامانت بیا
تا به کی در حسرت دیدار رویت
آه از دل بر کشیم
🖤فاطمیه
#هنرکدبانو|عضوشوید 👇
https://eitaa.com/honarekadbanou/20
°•🍃🌸🍃•°
بخوان #دعای فرج را دعا اثر دارد🍃🌷
دعا کبوترعشق استُ بال پر دارد🍃🌷
✨الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلْفــَرَجْ✨
🌸اللهم لیَّن قَلبی لِولیِ اَمرِک
#هنرکدبانو|عضوشوید 👇
https://eitaa.com/honarekadbanou/20
°•🍃🌸🍃•°
.
💠خودتان را به چرت زدن مجبور نکنید
💠احساس خستگی به این معنی نیست که واقعا به خواب نیاز دارید، بر همین اساس خودتان را برای خواب تحت فشار قرار ندهید. چرت زدن به قصد استراحت بسیار مفیدتر از تحت فشار قرار دادن خودتان برای خواب است.
💠 بنابراین اگر به خواب بروید که عالی است، اما اگر به خواب نرفتید استراحت هم بسیار مفید است. کارشناسان میگویند ۱۵ دقیقه طول میکشد تا چرتتان آغاز شود و اگر این اتفاق نیفتاد خوابتان را به شب موکول کنید.👇
#هنرکدبانو|عضوشوید 👇
https://eitaa.com/honarekadbanou/20
°•🍃🌸🍃•°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگه کاپشنت پاره شده دیگه دور ننداز، با یه دونه تخم مرغ درستش کن!
#ترفند
#هنرکدبانو|عضوشوید 👇
https://eitaa.com/honarekadbanou/20
°•🍃🌸🍃•°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گیرهٔ پینترستی بدوز
#هنرکدبانو|عضوشوید 👇
https://eitaa.com/honarekadbanou/20
°•🍃🌸🍃•°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آموزش دوخت #تشک_بچگانه
#هنرکدبانو|عضوشوید 👇
https://eitaa.com/honarekadbanou/20
°•🍃🌸🍃•°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آموزش کشدوزی لبه آستین آستردار
😊
#هنرکدبانو|عضوشوید 👇
https://eitaa.com/honarekadbanou/20
°•🍃🌸🍃•°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌀با استفاده از آویز های لیوان میتونی شلوار هاتو مرتب داخل کمد آویزون کنی ☺️
بفرست برای دوستات تا ایده بگیرن 👌
#هنرکدبانو|عضوشوید 👇
https://eitaa.com/honarekadbanou/20
°•🍃🌸🍃•°
14.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
باسلوق رنگی خونگی😋
مطمئنم بچهها عاشق این گوگولی میشن 🥺
مواد لازم :
گلاب ۳ ق غ
آب سرد ۱ لیوان
نشاسته گل ½ لیوان
پودر ژله دلخواه ۱ بسته
روغن مایع ۳ ق غ
شکر نصف لیوان
پودر نارگیل
#هنرکدبانو|عضوشوید 👇
https://eitaa.com/honarekadbanou/20
°•🍃🌸🍃•°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ژله بریلو خونگی 🍷
#هنرکدبانو|عضوشوید 👇
https://eitaa.com/honarekadbanou/20
°•🍃🌸🍃•°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کیک مرغ مجلسی بینظیر😋
بچهها و بزرگترها عاشقش میشن ..
مواد لازم :
گردو ۳ عدد
سس ۲ ق غ
ماست ۲ ق غ
پیازچه ۱ مشت
خیار شور ۱ عدد
پنیر خامه ای ۱ ق غ
سینه مرغ ½ یک عدد
پودر سیر و پولبیبر
نان تست ۹ عدد
جعفری ۱ مشت
آبلیمو ۱ ق غ
نمک، فلفل
#هنرکدبانو|عضوشوید 👇
https://eitaa.com/honarekadbanou/20
°•🍃🌸🍃•°
هنر کدبانو👩🏻🍳🥰
🌹مهرناز🌹۶۴ آقاجون سری چرخوند و گفت گذشته ها رو ول کن دیگه زنگ زده به من و که میخواد زندگی کنه و دو
🌹مهرناز🌹۶۵
شب بابا اومد و با دیدن مژگان اخماش رفت تو هم و رفت دستشویی و دست و روش و شست
و برگشت یه لیوان اب خورد
و رو کرد به مژگان گفت تو رو کی اورده خونه
مژگان با بی تفاوتی گفت وا خونمه مگه قراره کسی بیاره
بابا گفت خیلی رو داری مژگان
مژگان شروع کرد به اه و ناله و گفت خدا منو مرگ بده که هیچ جام نیست اگه من شانس داشتم
خونه بابام ارزش داشتم
چیکار کنم من بدبخت
دلم براش سوخت واقعا
بابا چند دقیقه خیره شد بهش و رفت رو مبل نشست
تو دلم میگفتم کاش اوضاع درست بشه
چند وقت همون طور گذشت و مژگان و بابا همونطور سر سنگین بودن
و کم کم اوضاع درست شد
یه روز تو کلاس بودم که اومدن که بیا دفتر
بلند شدم و با استرس رفتم تو دفتر مدیر
دیدم دوتا خانوم نشستن و پشتشون به من بود
خانوم مدیر با دیدن من گفت بیا تو دختر گلم
خانمها برگشتن و دیدم مامانم و خاله ام هستن
ناباور فقط گفت مامان
بلند شد اومد سمتم و یهو اخرین دیدارمون مثل فیلم جلو چشام رژه رفت
و عقب عقب برگشتم
و دوییدم سمت حیاط
خاله ام دنبالم اومد
گفتم برید نمیخوام ببینمتون
خاله گفت مامانت اومده تو رو ببینه
از گریه به هق هق افتادم
ادامه دارد...
ارسال فقط با لینک
#هنرکدبانو|عضوشوید 👇
https://eitaa.com/honarekadbanou/20
°•🍃🌸🍃•°
🌹مهرناز🌹۶۶
خاله بغلم کرد و گفت فدات بشم مامانت هم گرفتار بود
الان تونسته بیاد
گفتم نمیخوام ببینمش
و خودمو به زود از بغلش جدا کردم و رفتم تو کلاس
زنگ خورد و وسایلمو جمع کردم
موقع سوار شدن سرویس دیدم مامان و خاله هنوز اونجا وایسادن
خودمو لای بچه ها قایم کردم و سوار شدم
دیگه مامان و ندیدم بعد اون روز
پروانه هر چی بزرگتر میشد مثلل مژگان بی رحمتر میشد
صبح تا شب با هم میخوردن و مشغول بودن
بابا کم کم با مژگان آشتی کرد
معلوم بود کار بابا خوب گرفته و وضع مالیش هر روز بهتر میشد
برای مژگان طلا خرید دوباره و وسایل خونه رو عوض کردن
یه روز موقع شام بابا به مژگان گفت یه زمین بزرگ خریدم تو یکی از محله های خوب شهر میخوام اونجا با سلیقه ی خودمون خونه بسازم
مژگان خیلی خوشحال شد و کلی استقبال کرد
چند وقت گذشت و یه روز بابا گفت بریم خونه رو ببینیم
باهم رفتیم سمت خونه
یه محله آروم و باکلاس بود
اما اونجایی که خونه ما بود خونه کم بود و دور و اطرافمون زمین خشک زیاد بود
مژگان اول دهنی کج کرد و گفت اخه اینجا که کسی نیست
بابا گفت نمیبینی دارن میسازن منم دو سه قطعه زمین و باهم خریدم
رفتم تو خونه نیمه ساخته که فقط دیوارهای اجری داشت و چند تا کارگر مشغول بودن
بابا با مژگان مشغول تصمیم گیری برای اتاقها یودن که بابا صدام کرد پله ای که گوشه خونه بود و نشونم داد و گفت مهرناز بابا برات طبقه بالا میخوام اتاق بسازم
یه اتاق بزرگ
مژگان زود گفت وا میخوای یه طبقه رو حیف کنی که چند تا اتاق بزرگ درست کنی
خب خونه کامل بساز تا اجاره اش بدیم
بابا نگاه عاقل اندر سفیهی به مژگان کرد و گفت دارم خونه دوبلکس میسازم
نه آپارتمان
بابا دستمو گرفت و رفتیم بالا
چند تا اتاق بود که یکیش بزرگ بود و دلباز
بابا گفت اینجا مال تو
خیلی خوشحال شدم و بغلش کردم
صدای مژگان اومد از پشت سر بابا که این بچه ناراحت میشه یکم اینم تحویل بگیر بابا برگشت و نگاهی به پروانه کرد#هنرکدبانو|عضوشوید 👇
https://eitaa.com/honarekadbanou/20
°•🍃🌸🍃•°
که با اخم وایساده بود
بابا گفت خب پروانه خانوم تو کدوم میخوای
دقیقا همون اتاقی که بابا بهم نشون داده بود
و انتخاب کرد و مژگان گفت الهی فدات بشم بچم اصلا اتاق نداره تو اون خونه همه وسایلش وله وسط خونه
ادمه دارد....
ارسال فقط با لینک
#هنرکدبانو|عضوشوید 👇
https://eitaa.com/honarekadbanou/20
°•🍃🌸🍃•°
🌹مهرناز🌹۶۷
بابا گفت نه این اتاق مهرناز هست براش دستشویی و حموم هم میخوام بزارم تو اتاق
مژگان دهنی کج کرد و گفت وا یعنی چی تو خونه چند تا مگه سرویس میسازن
بابا نگاهی بهش کرد و گفت از جیب تو دارم خرج میکنم
مژگان یکم خیره نگاه کرد و رفت
خونه خیلی بزرگ و قشنگی بود
حیاط بزرگ و دلباز
برگشتیم خونه و مژگان کارش شد بعد اون خرید رفتن و وسایل خریدن
اون سال تموم شد مدرسه و من با معدل ۲۰ قبول شدم
با بابا رفتیم و کارنامه امو گرفتیم از خوشحالی رو ابرا بودم
اما بابا گفت پرونده مهرناز و هم بدین چون از اینجا قراره بریم
پرونده ام و هم گرفتیم و برگشتیم خونه
اون روز مادر مژگان خونمون بود و با خوشحالی کارنامه امو نشونش دادم
نگاهی کرد و سری تکون داد و گفت
این از این بچه اونم از لیلا دوباره تجدید شده
مژگان سرفه ای کرد و با سر اشاره کرد که حرفشو نزنه
بابا به مژگان گفت وسایل و باید جمع کنیم مستاجر جدید میخواد بیاد
مژگان با خوشحالی گفت
کی بریم اونجا رو تمیز کنیم
بابا گفت فردا میریم
خیلی خوشحال بودم از اینکه میرم تو یه اتاق بزرگتر
تو چند روز مژگان همه وسایل و جمع کرد و فقط اتاق من مونده بود
چند تا کارتون انداخت تو اتاق و گفت پاشو دیگه
شاهزاده خانوم انتظار نداره که کلفت و کنیزها بیان اتاقش و جمع کنن
اخه من بچه ۸ ساله از کجا بلد بودم وسایل جمع کنم
بلند شدم و از تو کمد لباسهامو جمع کردم و
وسایل و اسباب بازی هامو جمع کردم
بابا اومد ونگاهی به اتاق من کرد و رو به مژگان گفت پس اتاق مهرناز و کی قراره جمع کنی
مژگان بی توجه به بابا کار خودشو داشت انجام میداد
بابا با اخم اومد تو اتاق گفتم خودم جمع کردم
بابا دستی به موهام کشید و گفت خودم اومدم کمکت
بیا ببینیم چی مونده
ارسال فقط با لینک
#هنرکدبانو|عضوشوید 👇
https://eitaa.com/honarekadbanou/20
°•🍃🌸🍃•°
🌹مهرناز🌹۶۸
وسایلمو جمع و جور کردیم و کامیون اومد و وسایل و بار زدیم و از اون خونه که کلی درد داشت برام رفتیم
مژگان زود وسایل پروانه رو برد و ریخت تو اتاقی که قرار بود مال من باشه
موقع بردن وسایل من اتاق کناری که کوچیک بود و نشون داد
بابا نگاه با حرصی بهش کرد و گفت
چرا تو انقد با این بچه لجی
از اول گفتم که اینجا رو برا این بچه درست کردم
وسایلمو برد اونجا و وسایل پروانه رو کنار زد
مژگان با اخم خیره شد و گفت یه جوری فرق میزاری بین بچه هات که هر کی ببینه فکر میکنه پروانه از یکی دیگه اس
بابا هلش داد عقب و گفت چرا داری چرت و پرت میگی
حرف دهنت و بفهم هر چی من کوتاه میام تو ول کن نیستی
صداشون بالا رفت و پروانه شروع کرد به جیغ زدن و بابا رو با لگد میزد
بلاخره بابا کوتاه اومد و رفت سراغ وسایل
مژگان هم بیخیال شد و انگار نه انگار که چیزی شده با ذوق شروع کرد به چیدن خونه
پذیرایی رو تا شب چیدن و آشپزخونه رو هم یکم جمع و جور کردن و موند اتاقها
دیگه همه خسته شده بودیم
مژگان از دیشب غذا پخته بود اونو گرم کردن و خوردیم
مژگان از خوشحالی خونه جدید
اون شب برام اندازه پروانه غذا کشید و یه بارم دوباره بابا کشید و حرفی نزد
اون شب همه کنار هم تو پذیرایی خوابیدیم
صبح بعد صبحونه رفتیم بالا و اتاقهای ما رو چیدیم
خونه تقریبا تکمیل شده بود
زنگ در و زدن بابا با تعجب گفت کیه
مژگان گفت نمیدونم برو باز کن ببینیم کیه
بابا رفت در و باز کرد و یکم بعد صدای مادر مژگان و داداشش و خواهرش و باباش کل خونه رو برداشت
با چشمای گشاد همه جای خونه رو نگاه میکردن
حق داشتن اینجا کجا اون خونه لونه مرغیشون کجا
مادرش زود گفت کاش یه خونه هم نصف اینجا برا ما میتونستی پیدا کنی اینورا
خواهرش پقی زد زیر خنده و گفت اوامر دیگه ندارید
داداش مژگان که رو مبل لم داده بود گفت
خودم میخرم براتون با داماد جماعت نباید زیاد صمیمی شد
بابا سری تکون داد و رفت که برای ناهار خرید کنه
ارسال فقط با لینک
#هنرکدبانو|عضوشوید 👇
https://eitaa.com/honarekadbanou/20
°•🍃🌸🍃•°
🌹مهرناز🌹۶۹
بعد رفتن بابا
لیلا که تو حیاط بود اومد تو
و نکاهی دور تا دور خونه چرخوند و با حالت قهر رفت طبقه بالا پشت سرش رفتم بالا تو اتاق پروانه بود
نگاهی همراه با گریه به اتاق پروانه کرد و به محض اینکه متوجه من شد پشتش بهم کرد تا متوجه اشکاش نشم
همونطور که پشتش به من بود گفت اخه یکی نیست بگه اون دختره سیاه سوخته چی داره که این اتاق و براش چیدین
نگاه کن تو رو خدا
اسباب بازی های پروانه رو نشون داد
بعد هم اومد پیش منو گفت
اگه مثل تو خوشگل بود بازم یه چیزی
دلم خیلی برای لیلا میسوخت خودش خبر نداشت که دختر مژگانه
بابا تاکید کرده بود هیچ وقت نباید از دهنم در بره و بگم
اومد اتاق منو دید و با صدای بلند گفت
اوه انگار قصره
از اتاقهای خونه ما خیلی بزرگتره
بعد هم نشست رو تختم و نگاهی به اتاق کرد و گفت وسایلت تو این اتاق چقد کم دیده میشه
نشستم کنارش و گفتم کاش میشد تو هم می اومدی اینجا پیش ما
آهی کشید و گفت اره کاش میشد
کف اتاقم موکت کرم رنگ بود و همون فرش کوچیک اتاق قبلیمم انداخته بودیم وسط راست میگفت یه تخت و یه کمد و یه فرش برای اون اتاق خیلی کم بود
اصلا دیده نمیشد
اما اتاق پروانه پر بود یکم از اتاق من کوچیکتر بود اما پر وسایل بود
حتی اتاق من پرده هم نداشت اما برا اتاق پروانه پرده توری زده بودن
صدای خنده از طبقه پایین قطع نمیشد
برا ناهار تو حیاط رو منقل جوجه درست کردن وطبق معمول لیلا سر اینکه بهش کم دادن جنگ راه انداخت و یکی از زغالها رو برداشت و انداخت رو پای بابای مژگان
بابای مژگان عصبی شد و یکی از سیخ ها رو برداشت و دنبال لیلا کرد
هر چی بابا خواست جلوشو بگیره نتونست
لیلای بیچاره رو سیاه و کبود کرد با اون سیخ
همش منتظر بودم مژگان بره کمک لیلا
اما بی تفاوت داشت لقمه دهن پروانه میزاشت
بقیه هم انگار نه انگار
خیلی ترسیده بودم و دست و پاهام داشت میلرزید
مژگان که متوجه ترس من شد نگاهی بهم کرد و گفت
نفر بعدی تویی ها
اگه آدم نشی تو هم طعم اون کتک و خواهی چشید و با حالت چندش خندید
زود دوییدم سمت خونه و خودمو تو اتاق قایم کردم
از پنجره نگاهی به حیاط کردم
بابا لیلا رو بغل کرده بود و لیلا بی حال با سر و صورت خونی داشت گریه میکرد
بابا لیلا رو خواست ببره درمانگاه که اجازه ندادن
خواهر مژگان دستشو کشید و لیلا رو
رو کاشی ها کشید و بردش دستشویی و دست و روشو شست و آورد و پرتش کرد رو فرشی که تو حیاط پهن بود
نشستم رو زمین و زانوهامو بغل کردم و برای لیلای مظلوم زار زدم
ادامه دارد...
ارسال فقط با لینک
#هنرکدبانو|عضوشوید 👇
https://eitaa.com/honarekadbanou/20
°•🍃🌸🍃•°
استوری شهادت حضرت مادر💔
#سلام_امام_زمانم 🖤
از ما زمینیان به شما آسمان ، سلام
مولای دلشکسته، امام زمان سلام...
این روزها هزار و دو چندان شکسته ای
حالا کجای روضهی مادر نشسته ای؟...
سلام بر تو ای مولایی که خدا و خلق خدا در انتظار قیام تو اند.
سلام بر تو و بر آن روزیکه انتقام حرمت شکسته مادر را خواهی ستاند.
#امام_زمان_عج
#فاطمیه
#اللهمعجللولیکالفرج
#هنرکدبانو|عضوشوید 👇
https://eitaa.com/honarekadbanou/20
°•🍃🌸🍃•°
بخوان #دعای فرج را دعا اثر دارد🍃🌷
دعا کبوترعشق استُ بال پر دارد🍃🌷
✨الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلْفــَرَجْ✨
🌸اللهم لیَّن قَلبی لِولیِ اَمرِک
#هنرکدبانو|عضوشوید 👇
https://eitaa.com/honarekadbanou/20
°•🍃🌸🍃•°
آخرین دعای حضرت مادر🖤
✔️اللهمّ إنّي أسألك بمحمّد المصطفى و شوقه إليّ،
✔️و ببعلي عليّ المرتضى و حزنه عليّ،
✔️ و بالحسن المجتبى و بكائه عليّ،
✔️و بالحسين الشهيد و كآبته عليّ،
✔️و ببناتي الفاطميّات و تحسّرهنّ عليّ،
✔️إنّك ترحم و تغفر للعصاة من أمّة محمّد و تدخلهم الجنّة
✔️إنّك أكرم المسئولين و أرحم الراحمين.
◾️اَسماء نقل میکند:
دیدم حضرت زهرا سلام الله علیها در لحظات آخر هر دو دست خود را به سوی آسمان بلند کرده و این گونه دعا میکند:
خداوندا!
✔️به حق محمد مصطفی و اشتیاقش به دیدن من،
✔️و به حق علی مرتضی و اندوهش بر من،
✔️و به حق حسن مجتبی و گریهاش بر من،
✔️و به حق حسین شهید و غصهاش بر من،
✔️و به حق دخترانم و حسرتشان در فراق من،
👈تو را قسم میدهم که
گنهکاران امّت محمّد را ببخشی...
📚 عوالم العلوم، ج۱۱، ص ۸۹۱.
#هنرکدبانو|عضوشوید 👇
https://eitaa.com/honarekadbanou/20
°•🍃🌸🍃•°