eitaa logo
هنر کدبانو👩🏻‍🍳🥰
1.3هزار دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
5.6هزار ویدیو
8 فایل
سلام👋 اینجا کانال هنر کدبانوعه😌 اینجا روزانه کلی چیز جدید یاد می گیریم👇 از ترفند آشپزی🍽 خانه داری گرفته🏠 تا مطالب انگیزشی 😍 رو به اشتراک میذاریم تا بتونیم فضای خونه رو برای خانوادمون گرم تر کنیم🌱😍 مطلب قشنگ داشتید،من اینجام👇 @sharifimahsol
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🖤 از ما زمینیان به شما آسمان ، سلام مولای دلشکسته، امام زمان سلام... این روزها هزار و دو چندان شکسته ای حالا کجای روضه‌ی مادر نشسته ای؟... سلام بر تو ای مولایی که خدا و خلق خدا در انتظار قیام تو اند. سلام بر تو و بر آن روزی‌که انتقام حرمت شکسته مادر را خواهی ستاند. |عضوشوید 👇 https://eitaa.com/honarekadbanou/20 ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ °•🍃🌸🍃•°
بخوان فرج را دعا اثر دارد🍃🌷 دعا کبوترعشق استُ بال پر دارد🍃🌷 ✨الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلْفــَرَجْ‌✨ 🌸اللهم لیَّن قَلبی لِولیِ اَمرِک |عضوشوید 👇 https://eitaa.com/honarekadbanou/20 ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ °•🍃🌸🍃•°
آخرین دعای حضرت مادر🖤 ✔️اللهمّ إنّي أسألك بمحمّد المصطفى و شوقه إليّ، ✔️و ببعلي عليّ‏ المرتضى‏ و حزنه‏ عليّ، ✔️ و بالحسن المجتبى و بكائه عليّ، ✔️و بالحسين الشهيد و كآبته عليّ، ✔️و ببناتي الفاطميّات و تحسّرهنّ عليّ، ✔️إنّك ترحم و تغفر للعصاة من أمّة محمّد و تدخلهم الجنّة ✔️إنّك أكرم المسئولين و أرحم الراحمين. ◾️اَسماء نقل می‌کند: دیدم حضرت زهرا سلام الله علیها در لحظات آخر هر دو دست خود را به سوی آسمان بلند کرده و این گونه دعا می‌کند: خداوندا! ✔️به حق محمد مصطفی و اشتیاقش به دیدن من، ✔️و به حق علی مرتضی و اندوهش بر من، ✔️و به حق حسن مجتبی و گریه‌اش بر من، ✔️و به حق حسین شهید و غصه‌اش بر من، ✔️و به حق دخترانم و حسرتشان در فراق من، 👈تو را قسم می‌دهم که گنهکاران امّت محمّد را ببخشی... 📚 عوالم العلوم، ج‏۱۱، ص ۸۹۱. |عضوشوید 👇 https://eitaa.com/honarekadbanou/20 ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ °•🍃🌸🍃•°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•🖤🥀• شیرین‌ترین روزای زندگیمو ازم گرفتن...💔 🥀 🌱 🖤 |عضوشوید 👇 https://eitaa.com/honarekadbanou/20 ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ °•🍃🌸🍃•°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هنر کدبانو👩🏻‍🍳🥰
🌹مهرناز🌹۶۹ بعد رفتن بابا لیلا که تو حیاط بود اومد تو و نکاهی دور تا دور خونه چرخوند و با حالت قهر ر
🌹مهرناز🌹۷۰ صدای خنده هاشون کل خونه رو برداشته بود انگاار انسانیت نداشتن از شدت گریه همونجا جلو پنجره خوابم برد هوا تاریک شده بود که چشامو وا کردم اتاق تاریک تاریک بود نور لامپهایی حیاط اتاق. و یکم روشن کرده بود از پنجره نگاهی به حیاط کردم خلوت بود.فکر کردم رفتن از اتاق بیرون اومدم تا ببینم کسی خونه هست یا نه دیدم پایین سر و صدا زیاده از پله ها خم شدم و نگاهی به پایین کردم دیدم کلی مهمون خونه رو پر کردن فامیل مژگان بودن با خودم. گفتم اینا کی اومدن کی اینا رو دعوت کرده برگشتم تو اتاقم یکم بعد لیلا در اتاق و آروم باز کرد و اومد تو اشاره کردم که بیاد پیشم اومد جلو کمد نشست و زانوهاشو تو بغلش جمع کرد و سرش و گذاشت روش نگاهش سمت من بود هنوز زخمهاش خونریزی داشت گفتم خوبی قطره اشکی از گوشه چشمش سر خورد و گفت اره خوبم هر دو سکوت کردیم و خیره بهم موندیم لیلا گفت چرا نیومدی پایین گفتم خواب بودم گفت اره خوب کاری کردی کاش منم یه جا رو داشتم که برا همیشه میرفتم و قایم میشدم گفتم وقتی ایننطور میکنن چرا تو دست. بردار نیستی یکم آروم باش کاری به کارشون نداشته باش لیلا خندید و گفت دیگه بدن من عادت کرده به کتک خوردن بزار اینا رو هم حرص بدم بابا سر هر چیز الکی گیر میده بهم و میفته به جونم با طناب و کمربند و هر چی گیرش بیاد خوش به حال تو بابات تو رو نمیزنه گفتم نه نمیزنه گفت کاش من جای تو بودم یا نه اصلا جای پروانه بودم دلم خیلی براش سوخت گفتم بزرگ که. شدیم با هم میریم از اینجا یه جای دور که از دست همشون خلاص بشیم خندید و گفت مگه قراره بزرگ بشیم من همش فکر میکنم یه روز تو همین بچگیم میمیرم کلی باهم حرف زدیم و سعی کردم دلداریش بدم مژده (خواهرمژگان)یهو درو باز کرد و نگاه مشکوکی بهمون کرد و گفت اینجا دوتایی چه غلطی میکنید لیلا زبونشو آورد بیرون و اداشو درآورد مژده خواست حمله کنه سمتش که انگار یاد چیزی بیفته گفت زود باش باید بریم دم در منتظرن لیلا گفت نمیام میخوام. شب بمونم مژده سری کج کرد و گفت به من چه خود دانی و رفت چند دقیقه نگذشته بود که مژگان با صورت قرمز اومد تو و محکم دست. لیلا روو کشید و برد از پنجره نگاه میکردم همه جلو در بودن مژگان لیلا رو میکشید و لیلا هم یکسر میگفت میخوام. بمونم و با مشت میزد به پهلوی مژگان داداش مژگان لیلا رو از رو زمین بلند کرد و برد ارسال فقط با لینک |عضوشوید 👇 https://eitaa.com/honarekadbanou/20 ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ °•🍃🌸🍃•°
🌹مهرناز🌹۷۱ تو خونه جدید مژگان بیشتر سرگرم خونه بود و پروانه کاری بکارم نداشت زیاد منم چون دستشویی و حموم تو اتاقم داشتم دیگه کمتر بیرون میرفتم مدرسه ها شروع شد و مدرسه جدیدم فاصله اش از خونمون زیاد بود و باید بازم با سرویس میرفتم روز اول که رفتم مدرسه همه آدمای جدید بودن بچه های جدید تو کلاس ما یه دختر مو مشکی بود که از روز اول توجهش بهم بیشتر بود و سعی میکرد کنار من بشینه از اینکه یکی اینطور بهم توجه میکرد حس خوبی داشتم بعد یه هفته دوباره اذیت کردنای مژگان شروع شد صبح بلند شدم که برم دیدم در قفله چون اونجا رو نمیشناختم مجبور شدم برم مژگان و بیدار کنم همینکه چشمش و باز،کرد و منو دید چنان جیغی کشید که قلبم اومد تو دهنم پروانه هم بیدار شد و گریه اش شروع شد ترسیدم و عقب عقب رفتم و با گریه گفتم بخدا نمیخواستم بیدارت کنم در حیاط قفله نمیتونم باز کنم مژگان با حرص محکم کوبید به قفسه سینه ام و محکم خوردم زمین اشکهام بند نمی اومدن پروانه هم یکسر جیغ میزد مژگان اومد بازم محکم چند تا لگد زد پهلوم و از اتاق پرتم کرد بیرون و گفت برو گمشو تو اتاقت لازم نکرده بری جایی دلم پیش زهرا بود دوستم میخواستم برم مدرسه اما انگار باید تسلیم میشدم با درد پهلو بلند شدم و رفتم بالا تو اتاقم انقد گریه کردم که چشام باد کرده بود و به زور میتونستم جایی رو ببینم تا شب تو اتاق گشنه و تشنه موندم و شب بلاخره صدای بابا رو شنیدم که سراغم و میگرفت از اتاقم اومدم بیرون با همون پف چشمهام که یه باریکه جلو پامو میتونستم ببینم رفتم تا لب پله که صدای مژگان و شنیدم که داشت میگفت امروز خواب موندم و نرفتم مدرسه بابا گفت صداش کن بیاد شام بخوره مژگان گفت خورده رفته خوابیده بزار بخوابه چیکارش داری بغض گلومو گرفت و برگشتم تو اتاقم چرا باید زندگی من اینطور باشه با شکم گشنه بسختی تونستم بخوابم صبح بیدار شدم اول رفتم در و امتحان کردم دیدم بازه با خوشحالی برگشتم بالا و وسایلمو برداشتم و رفتم تو حیاط لباس پوشیدم و زود زدم بیرون هنوز زود بود و سرویس نیومده بود ادامه دارد... دوستان پارت اصلاح شده🌹 قسمت بعد ارسال فقط با لینک |عضوشوید 👇 https://eitaa.com/honarekadbanou/20 ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ °•🍃🌸🍃•°
🌹مهرناز🌹۷۲ یکم که گذشت دیدم مژگان سرشو بیرون آورده و داره نگام میکنه فهمیدم مژگان نزدیک بیدار شدن من در و قفل میکنه و تصمیم گرفتم یه ساعت زودتر از خونه بزنم بیرون وجود زهرا تو مدرسه باعث دلگرمیم بود باهاش درد و دل میکردم و خیلی خوب بود خیلی بهش وابسته شده بودم روزهام تکراری از پی هم میگذشتن و تنها پناهم مدرسه بود و بعد مدرسه هم خودمو تو اتاق حبس میکردم تا مژگان و نبینم پروانه بزدگتر میشد و هر روز وسیله های جدید و طلا و لباس جدید نصیب اون بود به ندرت یکی دو دست لباس تو طول سال برام میخریدن اونم بعد چند بار سفارش کردن بابا کلاس پنجم بودم که یه روز موقع برگشتن مامان و دوباره جلوی در مدرسه دیدم شوکه شدم نمیتونستم تکون بخورم مامان با دیدنم با گریه خودشو بهم رسوند و محکم بغلم کرد و بلند بلند گریه میکرد کم کم بچه ها و ناظم و اولیا متوجه ما شدن و دورمون جمع شدن انگار فلج شده بودم نمیتونستم تکون بخورم و گاهی چند قطرا لشک از گوشه چشمهام سر میخورد و میفتاد رو گونه ام بلاخره مامان ازم جدا شد و جوابش به نگاههای پرسشگر بقیه این بود که مادرشم بچه ام و ازم جدا کردن الان پیداش کردم دلم میخواست داد بزنم بگم دروغ میگه خودش منو بخاطر یه مرد دیگه ول کرد و رفت راننده سرویس پیاده شد و صدام کرد و گفت مهرناز نمیایی میخوام برما مامان قبل من فوری گفت شما برید آقا من خودم میرسونم اما من دلم میخواست برم و پاهامو به زور حرکت دادم و رفتم سمت اتوبوس و سوار شدم مامان با نگاه اشک آلود پشت سرم چند بار صدام کرد اما جوابی ندادم و رفتم بچه ها دورم و گرفته بودن و هی میپرسیدن مگه مامانت کجا بود که الان اومده یکی میپرسید با بابات تنهایی زندگی میکنی یکی میگفت زن بابا داری ؟ هر کی یه چیزی میگفت اما من تو عالم خودم بودم داشتم همه اون صحنه هایی که مامان حضور داشت و مرور میکردم تو هیچ کدوم خاطره خوبی برام تداعی نشد چرا این زن ادعای مادری داشت برگشتم خونه و کلید انداختم و در و باز کردم بابا بهم کلید داده بود که صبحها زودتر نرم پروانه داشت با اسباب بازی هاش بازی میکرد و مژگان هم به زور سرپا بود و داشت ناهار میپخت ۳ ماهی میشد که مژگان حامله بود و همش میگفت این پسره میدونم و برا بابا هزار تا ناز و ادا در میاورد ارسال فقط با لینک |عضوشوید 👇 https://eitaa.com/honarekadbanou/20 ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ °•🍃🌸🍃•°
🌹مهرناز🌹۷۳ هیچ کدوم حتی نگاهی بهم نکردن رفتم بالا تو اتاقم همش چهره مامان جلو چشمم بود با خودم کلنجار میرفتم که نکنه اون منو بیشتر دوس داره الان سرش خورده به سنگ قدرمو میدونه مثل قبل نمیکنه دلم میخواست از اون خونه برم صدای آیفون اومد و از پنجره نگاه کردم دیدم لیلا و خواهر مژگان و برادرش هستن سر و وضعشون خیلی داغون بود و حس میکردن خیلی باکلاس شدن شلوار لی تفنگی پوشیده بودن و موها فرق وسط پر ژل از دیدنشون خنده ام میگرفت لیلا منو جلو پنجره دید و برام دست تکون داد اومد بالا لیلا چند بار پشت هم مردود شده بود و دیگه نزاشتن بره مدرسه اومد بالا و نگاهی به من کرد و گفت چقد تو دهاتی هستی این چه سر و وضعیه از قیافه حق بجانبش خنده ام گرفت و گفتم من اینطور دوس دارم مثل زنای سن بالا رفت نشست جلو آینه و دستی به صورت و ابروش کشید و گفت یکم به خودت برس میمونی میترشی ها گفتم چه حرفهایی میزنی تو مگه چند ساله ات هست گفت تو بچه ای خیلی چیزا رو نمیفهمی خواهر مژگان اومد تو اتاقم و نگاه با افاده ای کرد و گفت عه تو هم اینجایی به لیلا گفت پاشو برو حموم دیگه منم میخوام برم انگار خونه اونا بود و من مهمون بودم لیلا رفت سر کمدم و حوله و لباسهامو برداشت و رفت تو حموم منم همونطور هاج و واج نگاهش میکردم به خواهرش گفت تو هم طبقه پایین برو دیگه مژده دهنی برام کج کرد و رفت پایین صدای دعوای مژگان می اومد رفتم بیرون دیدم با داداشش داره دعوا میکنه که بخدا منو میکشه داداشش داشت چیزی رو به زور میداد دست مژگان و میگفت حالا چند روز نگهش دار میام میبرم خونه ما خیلی تابلو هست مژگان با هزار تا نفرین و ناله رفت تو آشپزخونه حموم کردن و ناهار خوردن و رفتن فردا صبح جلو مدرسه مامان و دیدم اومد جلو و سلام داد اما بی تفادت بهش رد شدم و رفتم رفتم تو کلاس و ماجراهای دیروز و براش تعریف میکردم که گفت راستی صبح مامانت و دیدم سکوت کردم گفت چرا ازش فرار میکنی مگه نمیگی تو اون خونه اذیت میشی خب برو پیش مامانت خودمم دو دل بودم معلم تازه اومده بود سر کلاس که ناظممون اومد و منو صدا کرد بلند شدم و رفتم بیرون گفت ببین دخترم یه خانمی اومده که مادرته من نمیشناسمش اما خیلی بی قراری میکنه میخوای ببینیش گفتم نه خانوم یه کیسه پر از وسایل و داد دستم که برات اینا رو خریده خواهش کرد حداقل اینا رو بگیری نگاهی به کیسه کردم وگفتم بدین به خودش به زور کیسه رو داد دستم و گفت مادرته قلبشو نشکون بردم سر کلاس زهرا همش میخواست فضولی کنه که چیه اما من برام مهم نبود زنگ تفریح شد و زهرا زود رفت سر وسایل کلی شکلات و خوردنی توش بود و چند تا هم بسته کادو پیچ داخلش بود زهرا یکی یکی شروع کرد به باز کردن گفتم نکن میخوام پسش بدم گفت دیوونه شدی ادامه دارد... قسمت بعد ارسال فقط با لینک |عضوشوید 👇 https://eitaa.com/honarekadbanou/20 ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ °•🍃🌸🍃•°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آمده ام بهر گدایی بر درت یا فاطمه ثبت کن نام مرا در دفترت یا فاطمه 🖤 |عضوشوید 👇 https://eitaa.com/honarekadbanou/20 ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ °•🍃🌸🍃•°
بخوان فرج را دعا اثر دارد🍃🌷 دعا کبوترعشق استُ بال پر دارد🍃🌷 ✨الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلْفــَرَجْ‌✨ 🌸اللهم لیَّن قَلبی لِولیِ اَمرِک |عضوشوید 👇 https://eitaa.com/honarekadbanou/20 ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ °•🍃🌸🍃•°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹 راز پنهان حضرت زهرا علیه‌السلام ( سرّالمستودع فیها) در ۳دقیقه | |عضوشوید 👇 https://eitaa.com/honarekadbanou/20 ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ °•🍃🌸🍃•°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴خط قرمز اهل بیت 👤حجت‌ الاسلام و المسلمین دانشمند ‌‌‌|عضوشوید 👇 https://eitaa.com/honarekadbanou/20 ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ °•🍃🌸🍃•°
15.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
. آموزش پختن که شب یلدا خیلی می‌چسبه 🤤😋 نیم کیلو باقالی خشک رو بزارید ۲۴ساعت خیس بخوره و تو این این ۲۴ ساعت چند بار آبش رو عوض کنید بریزید تو قابلمه و اجازه بدید حدود دو سه ساعت قشنگ بپزه و نرم بشه وقتی مطمئن شدید پخته نمک بزنید نوش جان♥️ ترکیب باقالی+سرکه+نمک+گلپر 👌😋 |عضوشوید 👇 https://eitaa.com/honarekadbanou/20 ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ °•🍃🌸🍃•°
13.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
. این و همه دوست دارن😍 درست کن 🍊🍎🥝 ارگانیک و بدون مواد نگهدارنده |عضوشوید 👇 https://eitaa.com/honarekadbanou/20 ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ °•🍃🌸🍃•°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آستین مدل دار بدوز 🧵🪡 |عضوشوید 👇 https://eitaa.com/honarekadbanou/20 ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ °•🍃🌸🍃•°
نشـــــانه های کمبود هر ویتامین را بشناسید (☝️) بدن شما کدام ویتامین را کم دارد؟ 🤔 |عضوشوید 👇 https://eitaa.com/honarekadbanou/20 ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ °•🍃🌸🍃•°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگه سرما خوردی به جای استفاده از قرص‌ها و داروهای شیمیایی و آنتی بیوتیک‌ها از دمنوش‌های طبیعی و گیاهی استفاده کن |عضوشوید 👇 https://eitaa.com/honarekadbanou/20 ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ °•🍃🌸🍃•°
30.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سماق پلو .. |عضوشوید 👇 https://eitaa.com/honarekadbanou/20 ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ °•🍃🌸🍃•°
16.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
لوه کباب ... |عضوشوید 👇 https://eitaa.com/honarekadbanou/20 ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ °•🍃🌸🍃•°
13.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
انار آلو .... |عضوشوید 👇 https://eitaa.com/honarekadbanou/20 ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ °•🍃🌸🍃•°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸بارالها ﺍﻣﺮﻭﺯ هم ✨به مهربانی ﺗــﻮ ﺗﻮﮐﻞ میکنیم 🌸تا چون همیشه روشنگر ﻭ ✨ﻫﺪﺍﯾﺘﮕﺮ ﺭﺍهمان ﺑﺎﺷﯽ... 🌸 بسْم اللّٰه الرَّحْمٰن الرَّحیم ✨ الــهـــی بــه امــیــد تـــو ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌ ‌‌‌‌‌|عضوشوید 👇 https://eitaa.com/honarekadbanou/20 ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ °•🍃🌸🍃•°
بخوان فرج را دعا اثر دارد🍃🌷 دعا کبوترعشق استُ بال پر دارد🍃🌷 ✨الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلْفــَرَجْ‌✨ 🌸اللهم لیَّن قَلبی لِولیِ اَمرِک |عضوشوید 👇 https://eitaa.com/honarekadbanou/20 ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ °•🍃🌸🍃•°
🔸️پیامبر اکرم (ص): ای پسر آدم! دنیا را می‌خواهی چه کنی؟ حلالش حساب دارد و حرامش عذاب! |عضوشوید 👇 https://eitaa.com/honarekadbanou/20 ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ °•🍃🌸🍃•°