🌹مهرناز🌹۱۰۰
رفتم تو اتاق و نگاهی به دور و برم کردم
سرم بشدت درد میکرد
اتاق پر از گرد و خاک و آشغال شده بود
انگار انباری بود هر چی دم دستشون می اومد انداخته بودن تو اتاق
وسایل رو تخت و ریختم رو زمین و بالشمو از بین وسایل پیدا کردم و دراز کشیدم
سردردم بدتر شده بود مجبور شدم برم پایین و مسکن بخورم
از پله ها که می اومدم پایین پریناز و دیدم خواب بود
دلم براش یه ذره شده بود
رفتم بالا سرش و دستی به موهای بورش کشیدم
مژگان بدون اینکه نگاهی بهم کنه گفت
دست نزن بهش بزار بچه ام بخوابه
برگشتم سمتش
نگاهش خیره به تلویزیون بود
فهمیدم روزهای بدتری در انتظارمه
گفتم مسکن دارید؟
بدون توجه بهم پسته ای برداشت و مغزشو دراورد و خورد
رو به پروانه گفت پاشو ببین چی میخواد
نره آشپزخونه رو بهم بریزه
پروانه ایشی گفت و بلند شد و رفت تو آشپزخونه و یه بسته قرص آورد و داد دستم و گفت
آب هم خودت بریز بخور
نوکرت نیستم که
قلبم بشدت درد میکرد
رفتم تو آشپزخونه یه لیوان برداشتم و پرش کردم
دوتا قرص خوردم و رفتم بالا
خوابیدم صبح زود بیدار شدم فضای بهم ریخته و کثیف اتاق رو اعصابم بود
شروع کردم به مرتب کردن اتاق
خیلی گرسنه ام بود از پله ها رفتم پایین بابا رو دیدم که تو آشپزخونه نشسته سر اجاق گاز و مشغول گرم کردن یه سیم بود
نگاهی به پذیرایی کردم کسی نبود
آروم رفتم تو آشپزخونه
بابا داشت یه چیزی میکشید
تا منو دید دستپاچه شد
گفتم کجان
سیمی که دستش بود و پشتش قایم کرد و گفت حتما رفتن خرید
گفتم من گشنه ام هست چیزی برا خوردن دارید
گفت تو یخچال و ببین
ادامه دارد...
ارسال فقط با لینک
#هنرکدبانو|عضوشوید 👇
https://eitaa.com/honarekadbanou/20
°•🍃🌸🍃•°
🌹مهرناز🌹۱۰۱
از اینکار بابا حس خوبی نگرفتم اصلا
ذهنم آشفته بود
یخچال و باز کردم پر بود اما جرات دست زدن نداشتم
یه سیب برداشتم و رفتم بالا
خبری از مژگان و دخترا نبود
تا عصر هم خبری نشد
باز از اتاق بیرون اومدم و از پله ها پایین رفتم
سیامک و دیدم که پایین کنار بابا نشسته بود
سر و وضعش کلی فرق کرده بود
برگشتم بالا که نبینه منو
صداشون خیلی ضعیف بود
متوجه چیزی نشدم و برگشتم اتاقم
صدای آیفون اومد
بابا در و باز کرد از پنجره نگاهی به حیاط کردم دیدم مژگان و دخترا هستن
صدای مژگان و پروانه کل خونه رو برداشته بود دلم برای پرینناز پر میکشید از پله ها رفتم پایین که مژگان با دیدنم رویی ترش کرد و سرشو برگردوند اون سمت
پریناز و صدا کردم با دیدن من بال درآورد و دویید سمتم
بغلش کردم ومحکم چسبوندم به خودم
پریناز خوشحال گفت وای نمیدونی که چی ها خریدیم عروسی دایی هست
با شنیدن این حرف نگاهم رفت سمت بابا
که بی تفاوت نشسته بود
آقاجون تازه فوت کرده بود هنوز هفتمش نشده بود
اینا چطور آدمی بودن اخه
کلی وسایل داخل کیف دستی و نایلون رو زمین ولو بود
از بی عرضگی بابا خبلی لجم گرفته بود
پریناز دوباره گفت تازه قراره بیان خونه کناری ما
از حرص دلم میخواست سرمو بکوبم به دیوار
خونه ای که بابا برای ما ساخته بود و هر طبقه رو به اسم یکیمون کرده بود الان قرار بود سیامک عوضی بیاد بشینه
از حرصم بالا نرفتم و نشستم تو پذیرایی
یکم که گذشت سیامک بلنند شد و گفت من میرم دیگه
مژگان خودشو داشت میکشت که شام بمون یه چیزی سفارش میدیم
سیامک رفت و مژگان خریدهاشو جمع کرد و برد تو اتاق
پروانه با افاده ای که انگار شاهزاده کدوم سرزمین بود جلوم رژه میرفت
پریناز ولم نمیکرد و همش سر و صورتمو بوس بارون میکرد
برای شام مژگان یکم سوسیس سرخ کرد و برا همه ساندویچ درست کرد و مجبور شد به منم بده چون پریناز ول کن نبود
رفتم بالا تو اتاقم
تصمیم گرفتم حتما برم اون دفترخونه ای که آقاجون خونه رو زده به اسمم و سند و امضا کنم
از بی عرضگی بابا بعید نبود چند روز دیگه منو بیرون. نکنه
ادامه دارد...
ارسال فقط با لینک
#هنرکدبانو|عضوشوید 👇
https://eitaa.com/honarekadbanou/20
°•🍃🌸🍃•°
🌹مهرناز🌹۱۰۲
صبح اول وقت بیرون زدم
خداروشکر دیگه کاری بکارم نداشت مژگان
رفتم سمت مغازه عمو مجید هنوز باز نکرده بود
منتظر شدم
کم کم همه مغازه ها باز کردن و اخر سر عمو مجید هم اومد
با دیدن من گفت تو اینجا چیکار میکنی
رفتیم تو مغازه
ماجرا رو براش تعریف کردم
وضعیت بابا رو هم گفتم
سری تکون داد و گفت من یه بوهایی برده بودم اما نمیخواستم قبول کنم
گفتم عمو من نمیتونم تو اون وضعیت تو اون خونه زندگی کنم
خونه کناری رو که برا ما ساخته بود یه طبقه اش و داده سیامک
با خجالت سرمو انداختم پایین و گفتم
عمو آقاجون یه وصیتی کردن در مورد خونه
عمو مجید اخمهاشو کرد تو هم و گفتت اره. یادمه ولی انتظار نداری که تو دختر تک و تنها بری اونجا زندگی کنی
گفتم. نه انتظار ندارم ولی اینطور که دارم میبینم نه مادرم قراره حمایتم کنه نه پدرم
عمو گفت
عمو جون سعی کن رو پای خودت وایسی انتظار از کسی نداشته باش
متوجه شدم آبی از عمو هم برام گرم نمیشه
تصمیم گرفتم سراغ مادرم برم ببینم کجاس
اما کسی نبود که بتونم سراغی. ازش بگیرم
خداحافظی کردم و برگشتم خونه
مژگان خونه نبود و فقط بابا بود
گفتم کجا رفتن باز اینا
بابا همونطور که رو مبل دراز کشیده بود گفت
رفتن خرید طبق معمول
نشستم کنار بابا و گفتم میشه یه چیزی بپرسم
گفت چی
گفتم شنیدم با مامانم فامیل بودین
گفت اره فامیل دور بودیم تو عروسی دختر خاله ام دیدمش
دختر محجوب و سر به زیری بود
تو نگاه اول جذبش شدم
ادامه دارد...
ارسال فقط با لینک
#هنرکدبانو|عضوشوید 👇
https://eitaa.com/honarekadbanou/20
°•🍃🌸🍃•°
🏴 شهادت یا وفات !؟
🚩 مسمومیّت و شهادت حضرت امّالبنین علیهاالسلام توسط بنیامیّۀ ملعون
◾️امام جعفر الصّادق علیه السلام:
او (#حضرت_ام_البنین) آشکارا بنی امیه را لعن میکرد؛ بنی امیه او را مسموم کردند و به شهادت رساندند.
📓تنقیح المقال ج ۳ ص۷۰
📓المحدثات الشیعه ج۲ ص۵۵۰
📓زنان نابغه ص۱۵۰
📓ام البنین ص۴۷۰
📓ام البنین سیرتها و کراماتها ص۱۷۰
📓اعلام النساء ص ۴۹۶
📓وقایع الشیعه ص٨۵
◾️حضرت #ام_البنین علیهاالسلام با فصاحت و بلاغتی که داشت، پس از واقعۀ عاشورا و جنایات بیحساب غاصبین خلافت در حقّ خاندان رسالت، در مقام افشاگری از ظلم و تعدّی بنی امیه برآمد و با اشعار جانسوز و بلیغ و عزاداریهای مستمر، مردم را متوجّه ظلم و بیلیاقتی حکّام وقت مینمود؛ لذا آن بانو را با سم زهرآگین، مسموم و در سیزدهم جمادیالثانی سال ۶۴ هجری، سه سال پس از عاشورا به شهادت رساندند.
🏴 شهادت حضرت ام البنین سلام الله علیهاتسلیت باد.
#هنرکدبانو|عضوشوید 👇
https://eitaa.com/honarekadbanou/20
°•🍃🌸🍃•°
🗓 سیزدهم جمادی الثانی:
🌹شهادت حضرت ام البنین سلام الله علیها
◼️ در اين روز در سال ۶۴ه حضرت ام البنين عليها السلام، همسر اميرالمؤمنين عليه السلام و مادر قمر بنى هاشم عليه السلام به شهادت رسیدند .
▪️نام مبارك آن حضرت فاطمه ، و كنيه شريفش ام البنين است ، و آن حضرت به همین كنيه معروفند. پدر آن حضرت حزام بن خالد، و مادرشان ليلى دختر شهيد بن ابى عامر است .
▪️امير المؤمنين علیه السلام آن حضرت را به همسرى برگزيد و خداوند چهار پسر به آن حضرت عنايت فرمود: حضرت قمر بنى هاشم عباس عليه السلام ، عبد الله ، جعفر و عثمان عليهم السلام ، كه هر چهار پسر در كربلا شهيد شدند.
▪️بانوانى كه از كربلا به مدينه مراجعت كردند، در خانه ام البنين عليها السلام عزادارى مى كردند. آن حضرت اگر چه در كربلا نبود ولى از ناله و گريه قرار نداشت و همه روزه به بقيع مى رفت مرثیه سرایی میکرد.
📚ام البنين عليها السلام ،سيده نساء العرب / ص84
📚رياحين الشريعه / ج3 / ص294
▪️حضرت ام البنین سلام الله علیها با فصاحت و بلاغتی که داشت در مقام افشاگری از ظلم و تعدی بنی امیه برآمد و با اشعار جانسوز و بلیغ و عزارداری های مستمر مردم را متوجه ظلم و بی لیاقتی حکام وقت می نمود لذا آن بانو را با عسل زهرآگین مسموم و به شهادت رساندند چنانکه مورخ نامی حاج شیخ علی فلسفی در کتاب زنان نابغه و جناب عبدالعظیم بحرانی در کتاب ام البنین نگاشته اند که بنی امیه همسر امیرالمومنین صلوات الله علیه، ام البنین سلام الله علیها را مسموم و به شهادت رساندند.
📚وقایع الشیعه / ص85 / وقایع سیزدهم جمادی الثانی
#هنرکدبانو|عضوشوید 👇
https://eitaa.com/honarekadbanou/20
°•🍃🌸🍃•°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به فرمان ام البنین ابر بارون میشه
❌توصیه دانلود ،دلت شکست مارو هم دعا کن
#هنرکدبانو|عضوشوید 👇
https://eitaa.com/honarekadbanou/20
°•🍃🌸🍃•°
بخوان #دعای فرج را دعا اثر دارد🍃🌷
دعا کبوترعشق استُ بال پر دارد🍃🌷
✨الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلْفــَرَجْ✨
🌸اللهم لیَّن قَلبی لِولیِ اَمرِک
#هنرکدبانو|عضوشوید 👇
https://eitaa.com/honarekadbanou/20
°•🍃🌸🍃•°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴 فرا رسیدن سالروز وفات مادر علمدار کربلا، بانوی فداکار اسلام حضرت ام البنین سلام الله علیها را تسلیت میگوییم.
#هنرکدبانو|عضوشوید 👇
https://eitaa.com/honarekadbanou/20
°•🍃🌸🍃•°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💬 حضرت امّالبنین سلاماللهعلیها جریانی را اولین بار در تاریخ شروع کردند که بازوی مهمِ شیعه در مسیر ظهور امام مهدی علیهالسلام شد!
#کلیپ | #استاد_شجاعی
منبع : جایگاه حضرت امالبنین در نزد معصومین علیهم السلام
#هنرکدبانو|عضوشوید 👇
https://eitaa.com/honarekadbanou/20
°•🍃🌸🍃•°
16.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💥درمان سه درد با یک دارو از امام رضا (ع)
🔘 فقر
🔘 بچه دار نشدن
🔘 خشکسالی
🎙استاد عالی
#هنرکدبانو|عضوشوید 👇
https://eitaa.com/honarekadbanou/20
°•🍃🌸🍃•°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠توصیه آیت الله ناصری برای فرزند دار شدن و رفع گرفتاری های اقتصادی
#هنرکدبانو|عضوشوید 👇
https://eitaa.com/honarekadbanou/20
°•🍃🌸🍃•°
👨👦تک فرزندی❗️
🔻کارشناسان تربیتی
معتقدند
یک فرزند را تربیت کردن
سخت تر از
چند فرزند
تربیت کردن است...
👨👧👦چند فرزند داشتن
تربیت را آسان می کند!
چون خود فرزندان
زمینه ی تربیت را
برای یکدیگر
فراهم می کنند.
مثلا👇
وقتی شما می خواهید
فرزندانتان
#روحیه_مقاوم داشته باشند؛
📍قطعا وقتی
چند فرزند در کنار هم
در یک #خانواده باشند،
👌 این اتفاق راحت تر رقم می خورد
📌وقتی فرزندان
تعدادشان بیشتر
می شود:
👌#تعادل_عاطفی
در آنها بیشتر می شود.
👌#تعاملات_اجتماعی
در آنها بیشتر می شود.
👌#رشد_تربیتی شان
بیشتر می شود.
💖باید حداقل
سه فرزند
داشته باشیم؛
تا بتوانیم
زمینه ی خوبی
برای تربیت فرزندانمان
در خانواده فراهم کنیم.
کانال ریحانه بهشتی 🤱
https://eitaa.com/reyhaneybeheshtey
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔥اگر زیاد عصبانی میشوید؛ تا دیر نشده این جهنم را خاموش کنید!
#کلیپ | #استاد_شجاعی
#هنرکدبانو|عضوشوید 👇
https://eitaa.com/honarekadbanou/20
°•🍃🌸🍃•°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تفاوت قرص های سرماخوردگی
#هنرکدبانو|عضوشوید 👇
https://eitaa.com/honarekadbanou/20
°•🍃🌸🍃•°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#خانه_داری ᭄🏡
ظروف ممنوعه در ماشین ظرفشویی ❌
.
ببین و بدون که چه ظرفهایی رو نبااااید با ماشین ظرفشویی بشوریم😯☝🏻
#هنرکدبانو|عضوشوید 👇
https://eitaa.com/honarekadbanou/20
°•🍃🌸🍃•°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این دمنوشارو بخور
#هنرکدبانو|عضوشوید 👇
https://eitaa.com/honarekadbanou/20
°•🍃🌸🍃•°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روسری مجلسی اینطوری لیز نمیخوره
#هنرکدبانو|عضوشوید 👇
https://eitaa.com/honarekadbanou/20
°•🍃🌸🍃•°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آموزش بادکنک هلیومی
این فیلم و بفرست برای کسایی که تولدشون نزدیکه تا با یه هزینه خیلی کم دکور خوشگل برای خودشون بزنن
#هنرکدبانو|عضوشوید 👇
https://eitaa.com/honarekadbanou/20
°•🍃🌸🍃•°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔶#شیرینی سنتی کم هزینه و راحت واسه یلدا😍
مواد لازم :
کره ۱۲۰ گرم
پودر قند ۱۰۰ گرم
آرد نخودچی ۱۰۰ گرم
شکلات تختهای یا سکهای
پودر دارچین ½ ق چ
پودر هل نصف ق چ
آرد گندم ۱۰۰ گرم
#هنرکدبانو|عضوشوید 👇
https://eitaa.com/honarekadbanou/20
°•🍃🌸🍃•°
15.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.
#کیک_یخچالی 🍰🍫
یه کیک شکلاتی خوشمزه و خفن🥳
📎مواد لازم :
پتی بور ۲ بسته
شیر ۱ لیوان
پودر کاکائو ۳ ق غ
شکر ۳ ق
کره ۱۰۰ گرم
#هنرکدبانو|عضوشوید 👇
https://eitaa.com/honarekadbanou/20
°•🍃🌸🍃•°
12.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
راحت ترین پاپیونی که میتونی با هر مدل ربان درست کنی
#هنرکدبانو|عضوشوید 👇
https://eitaa.com/honarekadbanou/20
°•🍃🌸🍃•°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینجوری پاپیون بزن👇🏻
#هنرکدبانو|عضوشوید 👇
https://eitaa.com/honarekadbanou/20
°•🍃🌸🍃•°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دسر ویژه یلدایی
#هنرکدبانو|عضوشوید 👇
https://eitaa.com/honarekadbanou/20
°•🍃🌸🍃•°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این یه ایده آسون و باهزینه ی خیلی کمه که میتونی برای شب یلدا درستش کنی، به همین آسونی میتونی کدوی شب یلداتو تزیین کنی❤️
#هنرکدبانو|عضوشوید 👇
https://eitaa.com/honarekadbanou/20
°•🍃🌸🍃•°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
واسه شب یلدا برنامت چیه 😍😍
#ایده یلدایی
#هنرکدبانو|عضوشوید 👇
https://eitaa.com/honarekadbanou/20
°•🍃🌸🍃•°
تزیین میوه شب یلدا 😍😍
#هنرکدبانو|عضوشوید 👇
https://eitaa.com/honarekadbanou/20
°•🍃🌸🍃•°
هنر کدبانو👩🏻🍳🥰
🌹مهرناز🌹۱۰۲ صبح اول وقت بیرون زدم خداروشکر دیگه کاری بکارم نداشت مژگان رفتم سمت مغازه عمو مجید هن
🌹مهرناز🌹۱۰۳
از این و اون پرس و جو کردم گفتن دختر پسر عموی آقاجون هست
مادر خدا بیامرزم مخالف بود
میگفت دختره آرایشگره زن باید بشینه تو خونه
با هزار خواهش و التماس راضیش کردم که بعدا میشینه تو خونه بریم خواستگاری
رفتیم خواستگاری و تو همون بار اول جواب بله رو گرفتیم
اخلاق و رفتار مادرت کلا با خانواده ما فرق میکرد
آهی کشید و گفت بسوزه پدر عاشقی که کورت میکنه
بعد ازدواج پاشو کرد تو یه کفش که من باید کار کنم
من نمیتونم صبح تا شب کهنه بچه بشورم
منم ناچار یه خونه دو طبقه خریدم که نخواد جایی بره کار کنه
مشتریش کم بود چون تو خونه بود اما سرگرم بود و راضی
کم کم سرش شلوغ شد
وقت نداشت یا نمیدونم دوست نداشت وقتشو با من بگذرونه صبح تا شب با این دوست و با اون دوست بود
چند باری سر همین کاراش باهم درگیر شدیم
گفتن بچه بیارید زندگیتون بهتر میشه
تا اینکه حامله شد
بدتر از قبل شد
هر روز ناله میکرد که من مگه چند سالمه بچه میخوام چیکار
من نمیتونم کهنه بشورم
من نمیتونم شیر بدم
اندامم داغون میشه
تا اینکه بدنیا اومدی ده روز فقط کنارت بود
بعد ده روز شیر خشک خرید و دیگه بهت شیر نداد
میدیدم اینکاراشو میترسیدم یه مادر چطور میتونه با بچه اش اینطور بکنه
با هزار مکافات بزرگ شدی یا مادر من می اومد بهت میرسید یا مادر خودش
اونم دنبال فوکول و مش و آرایش بود
هیچ وقت نشد مثل بقیه مادرا برات مادری کنه
راست میگفت یه چیزایی یادم بود از تنهایی هام
نمیدونم حکمت خدا چی بود که باید زن های زندگی من اینطور بی مهر و عاطفه میبودن
گفتم بابا الان خبری نداری ازش
بلند شد نشست و گفت میخوای چیکار
گفتم همینطوری میخوام ببینم الان چیکار میکنه
بلند شد و رفت سمت آشپزخونه و گفت
نه خبر ندارم
اما میدونستم دروغ میگه خبر داشت
ارسال فقط با لینک
#هنرکدبانو|عضوشوید 👇
https://eitaa.com/honarekadbanou/20
°•🍃🌸🍃•°
🌹مهرناز🌹۱۰۴
مژگان با کلی خرید همراه دخترا اومد
وسایل و مثل بچه ها چید رو زمین و با ذوق شروع کرد به نگاه کردنشون
نگاهم قفل گلهای قالی بود
تو مغزم دنبال راهی بودم که مامان و پیدا کنم
مژگان نگاهی بهم کرد و گفت
تو هم اگه میخوای بیای عروسی برو برا خودت یه لباسی چیزی بخر
شاید اونجا یکی چشمش تو رو گرفت
پروانه بلند زد زیر خنده و گفت
کی اخه میاد سمت این
نگاهی به قیافه پروانه کردم
و خودمو باهاش مقایسه کردم بازم هر جور حساب میکردم ازش سر تر بودم
فرداش بابا صبح موقع صبحونه گفت حاضر شو باهم بریم جایی
مژگان چشماشو ریز کرد و گفت کجا؟
بابا گفت ببرم برا خودش خرید کنه
مژگان ناچار گفت خب پول بده خودش بره
خرس گنده شده باز باید با تو بره
بابا گفت این نمیتونه تنهایی بره
مژگان با اخم بلند شد
بابا با سر اشاره کرد و گفت پاشو
با تردید بلند شدم و رفتم تو اتاق حاضر شدم
ارسال فقط با لینک
#هنرکدبانو|عضوشوید 👇
https://eitaa.com/honarekadbanou/20
°•🍃🌸🍃•°
🌹مهرناز🌹۱۰۵
با بابا رفتم یه لباس پوشیده مشکی رنگ انتخاب کردم بابا با اخم گفت مگه پدرت مرده میخوای مشکی بپوشی
ناچار رنگ دیگه ای انتخاب کردم
کیف و کفش و مانتو و شال هم برام خرید
عروسی سیامک باعث شد یادشون بیفته دختر دیگه ای هم هست تو اون خونه
برگشتیم خونه و پروانه زود همه خریدها رو ازم گرفت که باید نگاه کنم
مژگان دهنی کج کرد و گفت
سلیقه ات اینه؟
من مثل همینو ۲۰ سال پیش پوشیدم عروسی دختر عمم میگفتی میدادم بهت
پروانه هم بلند زد زیر خنده که انگار پیر زنه نگاه کن چقد بلنده
مژگان با تمسخر گفت به ما چه خلایق هر چه لایق
برام اهمیت نداشت حرفهاشون
وسایل و برداشتم و رفتم بالا
پریناز تو اتاقم رو تختم دراز کشیده بود و خوابیده بود
از دیدنش قند تو دلم آب شد آروم رفتم کنارش و دستش و گرفتم تو دستم
چی میشد ما هم مثل بقیه خونواده ها بودیم
چه عقده ای تو دل پروانه و مژگان هست اخه
یکم تو همون حالت نشستم کنارش تا چشاشو باز کرد و با دیدنم محکم بغلم کرد و بوسیدم و گفت
آبجی تو رو خدا دیگه از اینجا نرو من دلم تنگ میشه برات
چی میگفتم اخه به بچه
گفتم چشم
فردای اون روز قرار بود جهیزیه عروس و بیارن
مژگان از صبح آماده باش داده بود و مشغول پختن ناهار بود
بلاخره صدای کامیون اومد از پنجره نگاه کردم دیدم اره جلوی خونه نگهداشت
مژگان اسپند بدست دویید سمت خونه بغلی
از پنجره اتاق کاملا داخل حیاط و کوچه دیده میشد
سیامک از ماشینش پیاده شد و کنارش مژده و لیلا و عروس خانوم هم بودن
چند تا مرد دیگه هم پشت کامیون بودن که پیاده شدن وسایل و جابجا کردن
مژگان اصرار میکرد که شما بیایید خونه ما تا وسایل و خالی کنن
اما مژده با اخم وایساده بود و محل نمیداد
لیلا هم با سر و وضع خیلی نامناسب داشت با اون مردا حرف میزد و هرازگاهی هم بلند میخندید
از دیدن وضعیتشون حالم بهم میخورد
لیلا خودشو نابود کرده بود
وسایل و خالی کردن و رفتن تو
مژگان هم اومد تو خونه
و بلند بلند منو و پروانه رو صدا زد
ادامه دارد..
ارسال فقط با لینک
#هنرکدبانو|عضوشوید 👇
https://eitaa.com/honarekadbanou/20
°•🍃🌸🍃•°