eitaa logo
حوزه بسیج دانش آموزی کوثر شهرستان تکاب
585 دنبال‌کننده
9هزار عکس
3.6هزار ویدیو
173 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
عــــهد میبندم ڪہ میمونم ، پاے ڪار این نظـــ✌️🏻ـــام... 📸دختران‌ انـــ🇮🇷ــقلابی‌ دبیرستان شهید باهنر شهرستان تکاب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽ وقتی سیمرغ ها به پرواز در می آیند مگسها قادر به جولان دادن نیستند ایستگاه مترو میدان ولیعصر (عج) شنبه ۲۳ مهرماه ۱۴۰۱ ✅ 🌺 اَللّهُـمَّ عَجـِّـل لِوَلیِّـکَ الفَــرَج
✳️برگزاری جلسه توجیهی مربیان طرح شهید بهنام محمدی و دیدار با مدیر مدرسه شهید رجایی شهرستان تکاب 💠⃟🇮🇷› حوزه بسیج دانش آموزی کوثر شهرستان تکاب ‹💠⃟🇮🇷›
عــــهد میبندم ڪہ میمونم ، پاے ڪار این نظـــ✌️🏻ـــام... 📸دختران‌ انـــ🇮🇷ــقلابی‌ دبیرستان شهید رجایی شهرستان تکاب
📸 🔴 شرح فعالیت انجام شده: برگزاری جلسه روشنگری (جهاد تبیین) بصورت ویدئو کنفرانس با حضور جانشین فرماندهی ناحیه و مدیریت اداره آ.پ و معاونین آ.پ و مدیران مدارس متوسطه اول ودوم و فرماندهان بسیج فرهنگیان وبسیج دانش آموزی 🔹موضوع:نشست روشنگری (جهاد تبیین) 🔹زمان:شنبه ۲۳مهر ماه 🔹مکان: اتاق جلسات فرمانده ناحیه 🌷🌷🌷 💠⃟🇮🇷› بسیج دانش آموزی شهرستان تکاب ‹💠⃟🇮🇷›
سرلشکر سلامی: ⭕️معلمان در قلب نبرد پیچیده دشمن ایستاده‌اند 🔹 تلاش آمریکا جابجایی صحنه نبرد به مدارس و دانش آموزان است 🔹فرمانده کل سپاه با بیان اینکه رجعت به ایران برای آمریکایی‌ها نقطه مرجعیت جهانی است، تاکید کرد: معلمان در قلب نبرد پیچیده دشمن ایستاده و نقش تعیین کننده دارند.
📸 🔴 شرح فعالیت انجام شده: برگزاری نشست روشنگری (جهاد تبیین) با توجه به اتفاقات اخیر به همت واحد مقاومت محدثه(پیشگام) با حضور دانش آموزان و با سخنرانی برادر پاسدار جواد مولودی 🔹موضوع:نشست روشنگری (جهاد تبیین) 🔹زمان:سه شنبه ۲۶مهر ماه 🔹مکان: هنرستان نسا 🌷🌷🌷 💠⃟🇮🇷› حوزه بسیج دانش آموزی کوثر شهرستان تکاب ‹💠⃟🇮🇷›
♻️عمّار کیست ؟ منظور از (( أینَ عمار )) چیست ؟! همان طور که همه می دانید چند سالی است که رهبر معظم انقلاب و به خصوص در فتنه 88 در برخی سخنرانی ها جمله معروف (( أینَ عمار )) را با ذکر برخی نکات برای مردم بیان کردند ؛ ولی تا به حال از خود سوال نموده اید که عمّار چه خصوصیتی داشت که مقام معظم رهبری ایشان را به عنوان فردی شاخص معرفی کردند ؟! حال برای روشن شدن ماجرا با هم مروری داریم بر زندگی جناب عمار ( رضی الله عنه ) ... : پدرش یاسر از قبیله عنس و اهل یمن بود . برای پیدا کردن برادرش به مکه رفت ولی در آنجا ماندگار شد و با دختری به نام سمیه ازدواج کرد . حاصل ازدواج آنها فرزندی شد به نام عمار . پس از اسلام آوردن آنها توسط پیامبر ص خانواده یشان به شدت از طرف مشرکان مکه مورد آزار و شکنجه قرار گرفت ؛ پدرش یاسر را به قدری زدند که زیر شکنجه جان داد و پاهای مادرش را به دو شتر بستند و هر کدام را به طرفی حرکت دادند به طوری که مادرش از وسط دو شقه شد ؛ولی خود عمار تقیه کرد و در ظاهر گفت که از دین اسلام برگشتم ولی دلش پر از ایمان بود همان طور که به پیامبر ص خبر آوردند که عمّار زیر شکنجه از دینش برگشت که حضرت فرمود : (( کلّا ! انّ عمّار مُلِئ ایماناً من قَرَنه الی قَدمه... )) هرگز ! همانا عمار از سر تا قدمش مملوّ از ایمان است . همچنین مفسرین و اصحاب ترجمه ( مترجمین ) قرآن می گویند که آیه 106 سوره مبارکه نحل  (( الا من اکره و قلبه مطمئن بالایمان )) در مورد جناب عمار نازل شده است.  اما بارزترین نشانه جناب عمار این بود که یاران پیامبر ص او را نشانه حق می دانستند ؛ ایشان به خاطر بینش نافذ و بصیرت زیادی که داشتند از طرف پیامبر ص نیز به عنوان افسر جنگ نرم و کسی که حقایق را برای مردم بر ملا می سازد، معرفی شده بود تا جایی که حضرت فرمودند : عمار با حق است و حق با عمار ، به هر طرف که حق بچرخد عمار نیز با آن می چرخد. در جنگ صفین نیز عمر و عاص که به گواه تاریخ فردی حیله گر بود نقشه ای طراحی کرد و فتنه بزرگی را به راه انداخت(همان طور که می دانید یکی از ویژگی های فتنه این است که جو را غبارآلود می کند و شناختن حق از باطل بسیار دشوار است ) به طوری که بین لشکریان علی ع زمزمه هایی افتاد که آیا علی ع حق است یا معاویه ؟! در این هنگام جناب عمار نقش بسیار پر رنگی را ایفا کردند ؛ ایشان هر وقت می دیدند که بین یاران شبهه ای افتاده سریع خود را به آنجا می رساندند و از انحراف آنها جلوگیری می کردند و باز هم در جای دیگری حضور پیدا می کردند ؛ سرانجام نیز خود راهی میدان جنگ شد ولی هنگام رفتن خطاب به علی ع گفت : (( به خدا قسم با بصیرت و بینش از شما پیروی می کنم ؛ زیرا در روز جنگ حنین از پیامبر ص شنیدم که فرمود : ای عمار ! پس از من فتنه و آشوبی پیش می آید در این موقع از علی ع پیروی کن که حق با اوست و او با حق است )) بالاخره جناب عمار هم پس از زحمات فراوانی که متحمل شدند در میدان جنگ با اصابت نیزه به شهادت رسیدند که بعد از شهادتش علی ع خود را بر بالینش رساند و بسیار گریست ... رحمت خدا بر او باد ..... به اتفاق مروری کردیم بر زندگی این بزرگوار تا بارزترین ویژگی شخصیتی ایشان را بدانیم ، و دانستیم که فرد با بصیرت و بینشی بودند که به اذعان خودشان نسبت علی ع که فرمود : از تو با بصیرت و بینش پیروی کردم نه با چشمی بسته و کورکورانه ... آری ! مقام معظم رهبری نیز با شاخص قرار دادن این شخصیت عظیم بر آن بودند تا نقش خواص ، طلاب و دانشجویان را که به گفته ایشان افسران جنگ نرم هستند ؛ در فتنه ها و جریانات سیاسی ، در جاهایی که تشخیص برای همه و عموم مردم ممکن نیست ، بیان کنند و اهمیت حضور آنها در صحنه برای شبهه زدایی و غبارروبی را برای همه مشخص نمایند .
زمانی در بچگی باغ انار بزرگی داشتيم،اواخر شهريور بود، همهٔ فاميل اونجا جمع بودن. اون روز تعداد زيادی از كارگران بومی در باغ ما جمع شده بودن برای برداشت انار،ما بچه‌ها هم طبق معمول مشغول بازی كردن و خوش گذروندن بوديم. بزرگترين تفريح ما در اين باغ بازی گرگم به هوا بود اونم بخاطر درختان زياد انار و ديگر میوه‌ها و بوته‌ای انگوری كه در اين باغ وجود داشت. بعضی وقت‌ها می‌تونستی ساعت‌ها قایم بشی بدون اينكه كسی بتونه پيدات كنه! بعد از نهار بود كه تصميم به بازی گرفتیم،من زير يكی از اين درختان قایم شده بودم كه ديدم يكی از كارگرهای جوونتر، در حالی كه كیسه سنگينی پر از انار در دست داشت.نگاهی به اطرافش انداخت و وقتی كه مطمئن شد كه كسی اونجا نيست، شروع به كندن چاله‌ای كرد و بعد هم كيسه انارها رو اونجا گذاشت و دوباره اين چاله رو با خاک پوشوند. با خودم گفتم، انارهای مارو می‌دزی! صبر كن بلایی سرت بيارم كه ديگه از اين غلطا نكنی بدون اينكه خودمو به اون شخص نشون بدم به بازی كردن ادامه دادم به هیچ‌كس هم چیزی در اين مورد نگفتم. غروب كه همه كارگرها جمع شده بودن و می‌خواستن مزدشنو از بابا بگيرن من هم اونجا بودم، نوبت رسيد به كارگری كه انارها رو زير خاک قایم كرده بود،پدر در حال دادن پول به این شخص بود كه من با غرور زياد با صدای بلند گفتم: بابا من دیدم كه علی اصغر، انارها رو دزديد و زير خاک قايم كرد! جاشم میتونم به همه نشون بدم اين كارگر دزده و شما نبايد بهش پول بدين. پدر خدا بيامرز ما هیچ‌وقت در عمرش دستشو رو كسی بلند نكرده بود، برگشت به طرف من نگاهی به من كرد، همه منتظر عكس العمل پدر بودن بابا اومد پيشم و بدون اينكه حرفی بزنه یه سيلی زد تو صورتم و گفت برو دهنتو آب بكش من خودم به علی اصغر گفته بودم انارها رو اونجا چال كنه واسه زمستون! بعدشم رفت پيش علی اصغر گفت شما ببخشش، بچس اشتباه كرد پولشو بهش داد 20 تومان هم گذاشت روش گفت اينم بخاطر زحمت اضافت. من گريه كنان رفتم تو اطاق ديگه هم بيرون نيومدم. كارگرا كه رفتن بابا اومد پيشم صورت منو بوسيد گفت می‌خواستم ازت عذرخواهی كنم! اما اين تو زندگيت هیچ‌وقت يادت نره كه هیچ‌وقت با آبروی كسی بازی نكنی علی اصغر كار بسيار ناشایستی كرده،اما بردن آبروی انسانی جلو فاميل و در و همسايه از كار اونم زشت تره! شب علی اصغر اومد سرشو انداخته بود پائین و واستاده بود پشت در كیسه‌ای دستش بود گفت اينو بده به‌حاج آقا بگو از گناه من بگذره كيسه رو که بابام بازش كرد ديديم كیسه‌ای كه چال كرده بود توشه، به اضافه همه پول‌هایی كه بابا بهش داده بود 🔺حضرت علی علیه‌السلام به مالک اشتر فرمود: ای مالک اگر شب هنگام کسی را در حال گناه دیدی،فردا به آن چشم نگاهش مکن،شاید سحر توبه کرده باشد و تو ندانی.
💠برگزاری نشست تخصصی فرماندهان حوزه های بسیج دانش آموزی استان در خصوص توجیه برنامه های شش ماهه دوم 💠⃟🇮🇷› حوزه بسیج دانش آموزی کوثر شهرستان تکاب ‹💠⃟🇮🇷›
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📸 🔴 شرح فعالیت انجام شده: اجرای سرود دختران آفتاب تقدیم به شهدای مدافع حرم به همت دانش آموزان بسیجی واحد مقاومت مطهره در حمایت از حجاب و عفاف 🔹موضوع:اجرای سرود همگانی 🔹زمان:چهارشنبه ۲۷مهر ماه 🔹مکان: دبیرستان برهنه پوشان 🌷🌷🌷 💠⃟🇮🇷›حوزه بسیج دانش آموزی کوثر شهرستان تکاب ‹💠⃟🇮🇷›
📸 🔴 شرح فعالیت انجام شده: برگزاری مراسم «جشن مهربان تر از پدر» واجرای سرود همگانی «رفیق شهیدم» به همت دانش آموزان بسیجی واحد مقاومت سمیه با سخنرانی حاج آقا زارعی بازنشسته فرهنگیان هادی سیاسی ناحیه سپاه تکاب 🔹موضوع:روشنگری (جهاد تبیین) 🔹زمان:چهارشنبه ۲۷مهر ماه 🔹مکان: دبیرستان خدیجه کبری(س) 🌷🌷🌷 💠⃟🇮🇷›حوزه بسیج دانش آموزی کوثر شهرستان تکاب ‹💠⃟🇮🇷›
تجربه تذکر لسانی یکی از دوستان👇👇👇 عالی بود ، بخونید کامل 👏👏👏 سلام دوستان گلم خوبین میخواستم یک تجربه رو خدمتون بیان کنم دیشب که به سمت بیمارستان مادرم میرفتم حدود ۵ تا ۶ تا دختر تو سن ۲۰ تا ۲۷ سال کاملا بدون حجاب و حتی شال هاشون بجای دور گردنشون باشه رو دستشون بود وارد شدند هیچ کسی نه جرات تذکر داشت و نه عکس العمل خاصی ... خانم های محجبه با بغض و غم نگاهشونزراندود: تجربه تذکر لسانی یکی از دوستان👇👇👇 عالی بود ، بخونید کامل 👏👏👏 سلام دوستان گلم خوبین میخواستم یک تجربه رو خدمتون بیان کنم دیشب که به سمت بیمارستان مادرم میرفتم حدود ۵ تا ۶ تا دختر تو سن ۲۰ تا ۲۷ سال کاملا بدون حجاب و حتی شال هاشون بجای دور گردنشون باشه رو دستشون بود وارد شدند هیچ کسی نه جرات تذکر داشت و نه عکس العمل خاصی ... خانم های محجبه با بغض و غم نگاهشون میکردن و بقیه هم با تردید و کمی تعجب.. اولش خواستم بیخیال بشم چون میدونستم این روزها و این مدل کشف حجاب فقط بهانه برا درگیری شدن هست. منتهی بعد از یکم فکر کردن و برانداز کردن موقعیت ... بالاخره تصمیمم رو گرفتم و رفتم کنارشون.😳 تا منو دیدن آماده شدن برا اینکه ببینن چی میگم تا شروع کنند .. بهشون گفتم .. سلام بچه ها شماها دانشجویین؟ گفتن نه ... گفتم:دانش آموزید؟ نه .... گفتم...پس فرهیخته نیستین!! یکم جابجا شدن .گفتن چطور؟ گفتم آخه بچه ها .. آمار و اطلاعات دقیق دارم که به این کشف حجابها و این مدل اعتراضها دلخوش نکنید به جایی نمیرسه. خوشبحالتون نشه که الان گشت ارشادی نیست و کسی جرات نمیکنه به ما چیزی بگه .. چون همین ایام نیروهای امنیتی حتی با وجودیکه ماسک بزنید عکس و مشخصات همتون رو دارند و ثبت میشه. یه دفعه دیدی دو سال بعد،از خدمات شهری و بانکی و اینا محروم‌تون میکنن. چون حجاب قانون کشوره. یا م میکردن و بقیه هم با تردید و کمی تعجب.. اولش خواستم بیخیال بشم چون میدونستم این روزها و این مدل کشف حجاب فقط بهانه برا درگیری شدن هست. منتهی بعد از یکم فکر کردن و برانداز کردن موقعیت ... بالاخره تصمیمم رو گرفتم و رفتم کنارشون.😳 تا منو دیدن آماده شدن برا اینکه ببینن چی میگم تا شروع کنند .. بهشون گفتم .. سلام بچه ها شماها دانشجویین؟ گفتن نه ... گفتم:دانش آموزید؟ نه .... گفتم...پس فرهیخته نیستین!! یکم جابجا شدن .گفتن چطور؟ گفتم آخه بچه ها .. آمار و اطلاعات دقیق دارم که به این کشف حجابها و این مدل اعتراضها دلخوش نکنید به جایی نمیرسه. خوشبحالتون نشه که الان گشت ارشادی نیست و کسی جرات نمیکنه به ما چیزی بگه .. چون همین ایام نیروهای امنیتی حتی با وجودیکه ماسک بزنید عکس و مشخصات همتون رو دارند و ثبت میشه. یه دفعه دیدی دو سال بعد،از خدمات شهری و بانکی و اینا محروم‌تون میکنن. چون حجاب قانون کشوره. یا مثلا اگر دانشجو باشین .. حتی تا پایان فارغ التحصیل شدنتون هم بهتون کاری ندارن ولی موقع گرفتن مدرک اونجاست که یهوحراستی میشین و بعد دیگه باید فاتحه اون مدرک و آینده و کار و....رو هم بخونید .. اگر فرهیخته نیستید 🤔 اینو هی تکرار میکردم که بالاخره بعنوان یک شهروند قصد فعالیت اجتماعی و کار و ...رو که دارید تو این مملکت .. دیدم دارن با دقت گوش میکنن حتی بقیه هم دقت میکردن که الان چی میشه منم فضا رو مناسب دیدم و صدامو بردم بالا که ... بخدا دلم بحال همتون میسوزه الان مسیح اون ور نشسته راحت زررر میزنه علی کریمی و بقیه دنبال اقامت و تابعیت هستن اونوقت شما کف خیابون!! بچه ها این راهش نیست و از این فتنه ها زیاد داشتیم و .... تازه اینم می‌شد بگم که: 🔴حجاب، دستور خداست عزیزم، اصلا کاری به حکومتم نداریم، با حرف خدا که نباید جنگید. این راهش نیست. خلاصه آخرش گفتم میدونم که شاید غرورتون الان اجازه نده پیش این همه مسافر مرد و زن که کنجکاو شدن ببینن بهتون چی میگم شال بندازین ولی رفتین بیرون توصیه میکنم شال رو بندازین و این روزا تو هیچ تجمعی شرکت نکنین .. شاید باور نکنین سرشون پایین بود به آرومی گفتن چشممم ... منم رسیدم ایستگاه و پیاده شدم براشون آرزوی خوشبختی کردم ❤️ دوستان الان تذکر حجاب به شکل خاص جواب میده اینکه بدونن چرا دلسوزشون هستیم وگرنه نتیجه عکس و درگیری میده خواستم بگم اگر حوصله دارین بیخیال این نسل نشیم .. جبهه دشمن بشدت فعاله ... و هرروز بر تعداد شهدای فرهنگی اضافه میشه 😔 لباس رزم بپوشید یا علی کنید حتی منصرف کردن یک نفر از این 《گناه‌علنی》 هم خودش بزرگترین کمک هست . یا علی نباید اجازه بدیم دشمنا ، دخترای دسته‌گل‌مون رو گول بزنند ❤ راستی حتما از کنار خانومای چادری هم که رد می‌شید، تحسین‌شون کنید و بگید: آفرین به حجابتون. احسنت ❤ نباید اجازه بدیم مذهبیا روحیه‌شون و ببازن یا از ترس چادرشون و حذف کنند. البته طوری تحسین کنید که دیگران خیلی نشنوند و فکر نکنند تمسخر دارید می‌کنید.
38138157132197.mp3
3.63M
دل ایران ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🌷برای این پرچم هزاران شهید دادیم🌷 📸دختران‌ انـــ🇮🇷ــقلابی‌ دبیرستان خدیجه کبری(س) شهرستان تکاب _انقلابمان _هستیم
حضرت امام خامنه ای(مدظله العالی)💐🌱 🌷آرزویمان این است که مشمول شفاعت خوبانی از قبیل این شهدا باشیم.🌷
👈بهنام محمدی شهید ۱۳ ساله ای که بعد از ۳۱ سال و نبش قبر پیکر مطهرش سالم بود ♻️بهنام محمدی نوجوان ۱۳ ساله زبر و زرنگی بود که به او تعلیمات لازم را جهت کسب اطلاعات از دشمن داده بودم، و به‌عنوان اطلاعات‌چی در خدمتم بود. یک روز به بهنام گفتم «برو پیش عراقی‌ها و بگو صدام کِی به خرمشهر می‌آید؟ مادرم یک گوسفند نذر کرده که هر وقت صدام آمد زیر پایش قربانی کند؛ آنوقت آن‌ها دیگر با تو کاری نخواهند داشت. بعد به آنها بگو که تعداد زیادی تانک از فلان مسیر در حال حرکتند و دارند به سمت شما می‌آیند»؛ می‌خواستم با استفاده از این ترفند جلوی پیشروی دشمن گرفته شود، تا نیروی کمکی برسد؛ که البته جلوی پیشروی دشمن گرفته شد، اما نیروی کمکی هیچ وقت نرسید. همچنین در برخی اوقات که درگیر جنگ و دفاع بودیم، بهنام محمدی را می‌دیدم که دوان دوان جلو آمده و اطلاعاتی از آرایش نظامی دشمن به ما می‌داد، یا مثلا می‌گفت «تیمسار! به جان مادرم از فلان کوچه پنج تانک دارند به طرف ما می‌آیند»؛ که من فورا آرپی جی زن ها را به آن محور می‌فرستادم. خدا رحمتش کند. * شجاعت بهنام در تعویض پرچم‌ها یک روز بهنام وقتی که پرچم عراق را بالای یکی از ساختمان‌های بلند خرمشهر می‌بیند، به‌طور نامحسوسی خود را به ساختمان رسانده و به دور از چشم بعثی‌ها پرچم ایران را جایگزین پرچم عراق می‌کند؛ واقعا دیدن پرچم ایران بر فراز آن قسمت اشغال شده‌ خرمشهر روحیه مضاعفی را در بچه‌ها ایجاد کرده بود، و جالب‌تر اینکه عراقی‌ها  تا ۱۸ آبان متوجه این موضوع نشده بودند. بهنام بعد از تعویض پرچم نزد ما آمده بود؛ دست او هنگام تعویض پرچم به دلیل ضخامت طناب، و سرعتی که در پایین کشیدن پرچم عراق و بالا بردن پرچم کشورمان داشت، مجروح شده بود. به گروهبان مقدم گفتم باند بیاورد و دست بهنام را پانسمان کند، مقدم باند را از کوله‌اش بیرون آورد، اما بهنام اجازه پانسمان دستش را نمی‌داد و با دویدن به دور من، مقدم را به دنبال خود می‌کشاند؛ به بهنام گفتم «چرا نمی‌ایستی؟! می‌خواهد پانسمانت کند تا زخمت چرک نکند»؛ بهنام رو کرد به من و گفت «باند را بگذارید برای سربازانی که مادر ندارند و تیر می‌خورند.» هرچه سعی کردیم این نوجوان ۱۳ ساله اجازه نداد دستش را ببندیم؛ او یک مشت خاک روی دستش ریخت و رفت. * چگونگی شهادت نوجوان دلاور حدود ساعت ۹ صبح روز ۲۴ مهر، بهنام در «بازار نقدی» مورد اصابت ترکش «خمسه خمسه» قرار گرفت، و در پیاده‌رو به زمین افتاد؛ سپس تانک از روی زانوانش عبور کرد، که در اثر آن پایش از زانو به پایین قطع شد، و ایشان به این ترتیب به شهادت رسید. ** ماجرای نبش قبر شهید بهنام محمدی؛ جسدی که بعد از ۳۱ سال سالم بود مادر شهید محمدی می‌گفت که بهنام هر شب به خوابش می‌آید و می‌گوید «من از دوستانم جا ماندم، مرا به مسجد سلیمان ببرید»؛ به اصرار مادر شهید، ایشان را سال ۹۰ نبش قبر کردند. با اجازه علما قرار بر این شد که پیکر ایشان از محل دفن به مسجد سلیمان انتقال پیدا کند. آیت‌الله جمی امام جمعه و جناب سروان دهقان با من تماس گرفتند و گفتند شما هم برای مراسم بیایید. بلیط هواپیما گرفتم و برای نبش قبرش رفتیم، من و حاج آقا کعبی جلو رفتیم مادرش سمت راست من و پدرش روبروی من قرار داشتند خاک را برداشتند و رسیدند به نزدیکی سنگی که روی جنازه ایشان بود؛ من رفتم جلو و گفتم «بیل را کنار بگذارید، چون استخوان‌های این بچه قطعا در این مدت پوسیده، و اگر تکه‌ای از این سنگ روی آن‌ها بیافتد استخوان‌ها از بین می‌رود. بگذارید من با دست خاک را کنار بزنم و استخوان‌هایش را سالم برداریم». آرام آرام با دستانمان خاک را کنار زدیم و به سنگ رسیدیم، وقتی که سنگ اول را برداشتیم، با پیکر سالم شهید مواجه شدیم، من که در همان لحظه از حال رفتم، مادرش هم غش کرد؛ باور کردنی نبود، انگار که این بچه یک دقیقه پیش خوابیده است؛ بعد از ۳۱ سال هنوز از زانویش خون می‌چکید. مادر شهید محمدی، پیکر نوجوان شهیدش را ساعات زیادی در آغوش خود گرفته بود، و حاضر نبود او را از خود جدا کند؛ او می‌گفت «مردم! این بچه بوی گلاب می‌دهد؛ چرا می‌خواهید از من جدایش کنید؟ مگر نمی‌بینید که تمامی اعضایش سالم است؟ پس چرا می‌خواهید او را دفن کنید؟ مگر شما از دست بچه من سیر شده‌اید»؛ واقعا صحنه‌ی عجیبی بود. من سال گذشته مادر بهنام را دیدم؛ به من گفت «جناب سرهنگ! عجب اشتباهی کردم؛ این بچه قبل از اینکه جایش را عوض کنیم هرشب به خوابم می‌آمد و با من حرف می‌زد، و می‌گفت "جایم را عوض کنید، من از دوستانم دور افتادم"، اما از وقتی که جایش را تغییر دادیم، دیگر مثل قبل به خوابم نمی‌آید»؛ من به ایشان گفتم «آیا شما ناراحتی که او خوشحال است»؛ گفت «خوشحالم از اینکه که او خوشحال است، اما ناراحتم که چرا هر شب نمی‌بینمش».
🌷شادی روح پاک و مطهر شهدا صلوات🌷