لحظهٔ ابراز عشق مانند دیدن دستهگلی شناور روی آب رودخانه است. باید بهموقع آنرا از آب بگیری؛ وگرنه دستهگل منتظر نمیماند و همراه آب میرود و دور میشود.
👤 #خالد_خلیفه
📕 #مردن_کار_سختی_است
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
اصلاح خطای زندگی ریاکارانه ممکن است سخت باشد، اما در نهایت اجتنابناپذیر خواهد بود.
👤 #خالد_خلیفه
📕 #مردن_کار_سختی_است
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
هفدهمین کتاب ۱۴۰۱
#مردن_کار_سختی_است
#خالد_خلیفه
#ساجده_آخوندی
#نشر_برج
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
هجدهمین کتاب ۱۴۰۱
#مغازه_خودکشی
#ژان_تولی
#احسان_کرم_ویسی
#نشر_چشمه
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
نوزدهمین کتاب ۱۴۰۱
#خون_آشام_ساسکس
#آرتور_کانن_دویل
#حشمت_الله_صباغی
#نشر_هرمس
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
با خودم فکر میکنم شهرنشین و حاشیهنشین ندارد. آدمها توی مخمصه که بیفتند، زودباور میشوند.
👤 #زهراسادات_ثابتی
📕 #دزدی_همیشه_بد_نیست
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
بیستویکمین کتاب ۱۴۰۱
#قتل_در_خوابگاه_دانشجویی
#آگاتا_کریستی
#محمد_عبداله_نژاد
#نشر_هرمس
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
شهری که به از دست دادن فضاهای جمعیِ محلیاش خو بگیرد، فضاهای عمومی بزرگترش را هم از دست میدهد، و نه فقط فضاهای عمومی که همه دارایی های جمعی طبیعی، اجتماعی و فرهنگیاش را. «از دست دادن» قاعده و رفتار طبیعی چنین شهری میشود. به یک ترانزیت تبدیل میشود. ترانزیت، جوهرهٔ آن شهر، هستی و زندگیاش میشود. ترانزیت یک وضعیت موقتیِ دائمی است و شرط اقامت در آن اثبات این است که در حال رفتن و کندن از آن هستی.
👤 #نوید_پورمحمدرضا
📕 #شنیدن_شهر
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
بیست و سومین کتاب ۱۴۰۱
#مادراپور
#روبر_مرل
#مهدی_سمسار
#نشر_خوارزمی
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
📝متعهد، امیدوار، زنانه و چیزهای دیگر
🖌#مصطفی_جواهری درباره رمان «گاف» نوشت:
🔹گاف، روایت مواجهه ماست با آنهایی که نمیبینیمشان و از قضا آنها خوب ما را میبینند. ارغوان شمس، معلمی در حوالیِ روزهایی که انتهای جوانی محسوب میشود، وارد گروهِ خیریهای شده و به بهانه آن سر از محله ناظرآباد در میآورد. ناظرآبادی که نماینده تمام محلههای فقیرنشینِ حاشیهایِ شهرهای بزرگ است.
🔹گاف نه به معنای مصطلحِ آن، که در واقع اشاره نکتهسنجانهای دارد به فاصله میانِ لایههای جامعه. فاصلهای که به قدری زیاد میشود تا آدمهای جامعه همدیگر را نبینند و رسانشی بینشان برقرار نباشد.
🔺متن کامل این یادداشت را از اینجا بخوانید.
وقتی بهار می آمد، حتی بهار کاذب، دیگر مشکلی وجود نداشت جز اینکه کجا میشود شادتر بود. تنها چیزی که میتوانست سرتاسر روزی را ضایع کند این و آن بودند، و اگر می توانستی به کسی وعده دیدار ندهی، روز بیحدومرز میشد.
این و آن همیشه شادمانی را محدود میکردند جز مُشتی انگشتشمار که همانقدر خوب بودند که بهار...
#پاریس_جشن_بیکران
#ارنست_همینگوی
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
بیست و ششمین کتاب ۱۴۰۱
#چراغها_را_من_خاموش_میکنم
#زویا_پیرزاد
#نشر_مرکز
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
[ هُرنو ]
شب قبل از به دنیا آمدن مارتین، همسرم خوابش را دید. بیدارم کرد و گفت فردا به دنیا میآید. راست میگفت. مثل همهٔ تازهبهدنیاآمدهها، بیشکل و مچاله. اما آرامآرام شکل گرفت. اسمش از اول مارتین نبود. روز اولی که بال زد و آمد روی رختآویز نشست، از توی اتاق بلند گفتم: «اسمشو میذاریم مارتین!» و همسرم از داخل آشپزخانه پرسید: «مارتین؟! از کجا به ذهنت رسید؟» و بعد از کمی مکث ادامه داد: «این، مارتینترین مارتینیه که تا حالا دیدم!»
پریروز که برگشتم خانه، همسر گفت: «مارتین بال زد و رفت.» گفتم: «بدون خداحافظی؟» گفت: «نه از من خداحافظی کرد. به تو هم سلام رسوند.» خندیدم ولی خب سلام رساندنش، کافی نبود. دوست داشتم دوباره ببینمش. حرف نگفتهای بود که باید میگفتم بهش.
دیروز برگشت. آمد لب تراس نشست. رفتم پیشش. از ما نمیترسد. گفتم: «معنای اسمت رو میدونی؟» اون کلهٔ پرزپرزیش رو تکان داد که نه. گفتم: «حالا اون مهم نیست. حتا مهم نیست که اسمت آشوریه. مهم اینه که باید لعن بفرستی. اینو که میدونی؟» هوهو کشید. میدونست. گفتم: «امام صادق گفتن تو رو تو خونهمون داشته باشیم. چون نفرین میکنی قاتلای امام حسین رو.» سرشو برگردوند کجکجکی زل زد بهم. گفتم: «من که بلد نیستم نگهت دارم. ولی هرازگاهی بهمون سر بزن.» شروع کرد بغبغ کردن. گفتم: «بذار قبل رفتنت عکس بگیرم ازت!» ژست گرفت. گرفتم. داشت میرفت. گفتم: «راستی! امام حسین به اسمت کار ندارهها. رسمت مهمه.» خندید.
گریهم گرفت.
به اندازهٔ باران رگباری شش مرداد گریهم گرفت.
به اندازهٔ دلتنگی شب اول محرمی که یک سال منتظر هستم برایش.
.
امام حسین.
من، اسمم درسته و رسمم غلط.
رسمم رو درست کن...
راهم بده به محرم امسالت...
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
https://t.me/hornou