هدایت شده از استاد فیاض بخش
Forsate Hozur 26.mp3
4.51M
🔉 بشنوید| پیرامون شب آخر ماه مبارک رمضان و نکات مهم هنگام وداع
استاد فیاضبخش
☑️ کانال جلوه نور علوی
@jelvehnooralavi
هدایت شده از استاد فیاض بخش
📝 خلاصه مطالب| شب آخر و نکات مهم هنگام وداع
🔻از امام صادق(ع) روایت شده که در این ایام میفرمودند:
«اللّهُمَّ أدِّ عَنّا حَقَ ما مَضى مِن شَهرِ رَمَضانَ وَ اغفِر لَنا تَقصيرَنا فيهِ و تَسَلَّمهُ مِنّا مَقبولًا...».
بنابراین، لازم است که در این اوقات پایانی پیوسته درخواست جبران نواقص اعمالمان را از خداوند درخواست کنیم.
▫️مرور نکاتی که سالک باید در پایان ماه مبارک بدان اهتمام داشته باشد، بنا بر فرمایشات امام سجاد(ع) در دعای وداع:
۱- درخواست برداشتن موانع سیر به سوی مقام مقربین (با خروج از گناهان) و درخواست کسب استعداد برای ادامه راه در ایام دیگر (استقامت): «وَ أَخْرِجْنَا بِخُرُوجِهِ مِنْ سَيِّئَاتِنَا...»
۲- درخواست استمرار بهرهمندی از ادامه عنایات الهی در ادامه راه؛ آن هم با همت بلند: «وَ اجْعَلْنَا مِنْ أَسْعَدِ أَهْلِهِ بِهِ...»
۳- درخواست ملحق شدن به برترینها: «...فَهَبْ لَنَا مِثْلَهُ مِنْ وُجْدِكَ، وَ أَعْطِنَا أَضْعَافَهُ مِنْ فَضْلِك...»
۴- دعا برای دیگران: «اللَّهُمَّ تَجَاوَزْ عَنْ آبَائِنَا وَ أُمَّهَاتِنَا وَ أَهْلِ دِينِنَا جَمِيعاً مَنْ سَلَفَ مِنْهُمْ وَ مَنْ غَبَرَ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ.» اصلا دعا برای دیگران در حق خودمان مستجابتر است.
🔺بلندنظر باشیم و از خداوند بالاترین مدارج را بخواهیم.
در خرقه چو آتش زدی ای عارف سالک
جهدی کن و سرحلقه رندان جهان باش
☑️ کانال جلوه نور علوی
🆔@JelvehNoorAlavi
1.11M
#قافخوانی؛ قسمت ۳۱
صفحات ۱۳۳ تا ۱۳۶
🔷 سبق. [س َ] (ع مص) پیشی گرفتن. (منتهی الارب )
🔷 رطل (رَ طْ) [ ع . ] (اِ.) ۱- واحدی است برای وزن . ۲- در فارسی معنای پیالة شراب میدهد.
🔷 مبرت. [م َ ب َرْ رَ] (ع اِ) (از مبرة عربی) نیکوکاری. برّ. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کار نیک. عمل خیر. نیکی. اعمال نیک. احسان: تا هر کسی را مبرتی و نظری و نیکویی فرمایم. (فارسنامه ٔابن البلخی، ص۹۵)
🔷 وخیم. سنگین و گران. (غیاث اللغات) (دهار) (ناظم الاطباء)
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
اما نتیجه؟ و نتیجه اینکه ما نشان دادیم چونان اعجوبههای اراذلی هستیم که حتی از وسط میدان حریفان سر درمیآوریم و بازیشان را بههم میزنیم. یعنی باز این نتیجه را به دست آوردیم: ما هنوز #زندهایم، هنوز #مورد_احتیاجیم، هنوز #غیر_قابل_خریدوفروشیم، هنوز #قدرت_کار داریم و هنوز #خطرناکیم! و این آخرین مهمتر از همه است...
نامهٔ جلال (پاریس) به سیمین (تهران)
۷:۳۰ بعدازظهر یکشنبه ۲۹ مهر ۱۳۴۱
📚#نامههای_سیمین_دانشور_و_جلال_آلاحمد
#نشر_نیلوفر
بخشی از مقرریِ این روزهای اتوبوسِ جادوییِ #سهکتاب
پانوشت: از بین عکسهای سمین و جلال، این قابشان، عجیب دلنشین است و دوستش دارم.
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
کنون که میدمد از بوستان نسیمِ بهشت
من و شرابِ فرح بخش و یارِ حورسرشت
گدا چرا نزند لافِ سلطنت امروز؟
که خیمه سایهٔ ابر است و #بزمگه لبِ کِشت
چمن حکایتِ #اردیبهشت میگوید
نه عاقل است که نسیه خرید و نقد بِهِشت
به می #عمارتِ دل کن که این جهانِ خراب
بر آن سر است که از خاکِ ما بسازد #خشت
وفا مجوی ز دشمن که پرتوی ندهد
چو شمع صومعه افروزی از چراغِ کنشت
مَکُن به نامه سیاهی مَلامَتِ #من_مست
که آگه است که تقدیر بر سرش چه نوشت؟
قدم دریغ مدار از جنازهٔ حافظ
که گر چه غرقِ گناه است میرود به #بهشت...
اول اردیبهشت ۱۴۰۲
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
ما، در حلقهٔ باحال و خفن و درجهیک کتابخوانی مبنا، یک رسمی داریم که زمان شروع همخوانیِ کتاب جدید، عکسی با آن میگیریم و کنار عکسهای همدیگر، آلبومش میکنیم.
حالا و حدود یکسال پس از خریدن این بزرگوار، وقتش رسیده که شروعش کنم؛ آن هم در کنار ۲۸۸نفر که دیوانهٔ کتابند!
#آداب_کتابخواری
#تنها_کتاب_نخون
#با_کتاب_قد_بکش
#انجمن_کتابخوانهای_مبنا
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
«شنیده بودم، کاری که صداقتِ آدم میکند، کاری که نیت پاک و سادگی روانی انسان میکند، خرد و دانش بشری نمیتواند بکند. آدم باید ساده باشد تا اسرار ناگفتنی جهان در او حلول کنند...»
📚 #رازهای_سرزمین_من
#رضا_براهنی
#نشر_نگاه
صفحه ۳۵۸
روایتی داریم از پیامبر که فرمودهاند: «دَخَلْتُ الجنةَ فاذا اکثر اهلِها البُله» داخل بهشت شدم و اکثر اهل بهشت ابلهان بودند.
مراد از ابلهانی که اکثر اهل بهشت هستند انسان هایی میباشند که نسبت به امور دنیا غافل و متوجه امور اخروی میباشند.
یکبار یکی از معلمهای دبیرستان، ازمان پرسید دوست دارید در زندگی چه باشید؟ هرکسی پاسخی داد. من گفتم: «میخواهم ابله باشم.» همه خندیدند. اما میدانستم که ابلهبودنِ و
حقیقی، کار سختی است...
#خدایا_مرا_ابله_کن...
پ.ن: نام عکاس، حسن الماسی است و سادگیِ پیرمرد را در بازار تبریز، قاب گرفته است.
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
952.8K
#قافخوانی؛ قسمت ۳۲
صفحات ۱۳۷ تا ۱۳۹
🔷 محترز. [م ُ ت َ رَ](ع ص) نعت مفعولی از احتراز: دوری کردن از کسی یا چیزی؛ پرهیزکردن.
🔷 جزع /jaz'/ سنگی سیاه با خالهای سفید، زرد، و سرخ که در معدن عقیق پیدا میشود؛ مهرۀ یمانی.
🔷 پشک [پ ِ / پ ُ] (اِ) پشگ. پشکل. فضله ٔ گوسفند و بزو شتر و آهو و خر و اشتر و هم از گاو آنگاه که سخت و مدور باشد. سرگین گوسفند و بز و آهو و امثال آن. پشکر. پشکره. پشکله. (برهان قاطع)
🔷 علامه طباطبایی در تفسیر المیزان بعد از نـقل جـریان «شق الصـدر» از طریق عامه (=اهلسنت) میگوید: مساله شکافتن سینه پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بیان یک حالت مثالی است که آن جناب مشاهده کرد نه اینکه واقعا طشتی مادی و از طلا در کار بوده و قلب پیـامبر را در آن شـستشو داده بـاشد همچنانکه بعضی پنداشتهاند.
برای بیشتر دانستن اینجا را ببینید.👇
https://fa.wikifeqh.ir/%D8%B4%D9%82_%D8%B5%D8%AF%D8%B1_%D9%BE%DB%8C%D8%A7%D9%85%D8%A8%D8%B1
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
سحرهای ماه مبارک، میهمانِ الهینامهٔ مرحوم علامه حسنزاده آملی بودیم.
خداوند بر مراتب این بزرگمرد، بیافزاید و کاش دعاگوی ما باشد.
غروب عید با آخرین الهینامهٔ کتاب، از شما #دعاجو هستم.
الهی!
شکرت که زنگ تفریح من گشتوگذار در کتب و دفاتر علمی و تماشای آنهاست چنانکه ولی تو امام علیِ وصیّ (ع) فرمود :«الکتب بساتین العلماء».
#الهینامه
#علامه_حسنزاده_آملی
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
1.24M
#قافخوانی؛ قسمت ۳۳
صفحات ۱۴۰ تا ۱۴۳
🔷 الم. [اَ ل َ] (ع مص) دردمندشدن. (ترجمان علامه ٔ تهذیب عادل)
🔷 معتوه. [م َ] (ع ص) دلشده و بیعقل و سبک خرد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). دلشده و بیعقل و بیهوش که گاهی به طور دیوانگان کلام کند و گاهی به وضع عاقلان. (غیاث)
🔷 اذفر (اَ فَ) [ع .] (ص.) خوشبو، پربو: مشک اذفر.
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
بیهقی، باتلاق و ماهیشور زیرِ دماغِ زنِ باردار
اول
نماز صبح را که میخوانم، از خانه میزنم بیرون. وارد ابوذر میشوم و از گنارگذر وارد اتوبان و بعدش خروجی آرژانتین و دوربرگردان و میدان آرژانتین و دو اتوبوس سفیدِ پارکشدهٔ کنار میدان که دارند مسافر میگیرند را میبینم و دلم آشوب میشود. محل آشوب نمیگذارم و از ورودی ترمینال بیهقی ماشین را میرانم سمت مرکز معاینه فنی. نیمی از صورت متصدی ورودی معاینه چروکِ سوختگی دارد. میپرسد: «نوبت گرفتی؟» میگویم: «آره»
وارد سولهٔ چکاپ ماشین میشوم. ده دقیقهای کارش تمام میشود. حالا ساعت ۴:۲۵ شده است.
دوم
مهام میقانی رمانی دارد به اسم «در سیدخندان کسی را نمیکشند.» بازرس نقیبی که مامور رسمی پلیس آگاهی نیست کمک سرهنگ مسبوقی میکند تا پروندهٔ جانیِ سیدخندان حل بشود. نقیبی، نصفهشبهای زیادی را بیدار است. یک کارآگاه غیررسمی آگاهی تهران که از زنش هم جدا شده و مغزش درگیر حل پرونده است، نمیتواند سیگاری نباشد و تنها سوپرمارکتی هم که نیمههای شب در محدودهٔ سیدخندان و تپههای عباسآباد باز است، سوپر ترمینال بیهقی است. اصلا انگار پدیدهای به اسم زمان، تاثیری در ترمینال ندارد. تنها بنا و ساختمان دیگری که سراغ دارم که بیزمانی، مهمترین خصلتش است، کاباره و کازینو است. پنجره ندارد تا افراد ساکنش متوجه گذر زمان نشوند. که بیدغدغه، مست کنند و دار و ندارشان را ببازند. همینقدر وقیح و متعفن.
سوم
چند روز پیش، از کتاب «آواز کافهٔ غمبار» در صفحهٔ اینستاگرامام تعریف کرده بودم که دیدم خانم سارا گریانلو نویسندهٔ رمان «گاف» پیام داد: «من این کتابو تو ترمینال خوندم.
انقد لحظات لذت بخشی رو تجربه کردم که با وجود منفور بودن مکانِ مطالعه دلم میخواست لحظه ها بیشتر کش بیان.
هنوز کِیفش زیر دندونمه». جواب دادم که: «آخ آخ
پس ترمینال برای شما هم جای آزاردهندهایه». جواب داد: «خدا همه رو از شر این مکان محفوظ بدارد.»
چهارم
موضوع آتلیه ترم هفت لیسانس، طراحی یک برج بیستطبقهٔ اداری در کنار یک ترمینال اتوبوسرانی بود. سایت و موقعیت مکانی پروژه، زمین مستطیلشکل شمال ترمینال بیهقی بود که الان کاربری پارکینگ دارد. سمند بابا را گرفتم و با محمد که سالهاست برادرم شده، راهی ترمینال شدیم برای عکاسی از سایت و در اختیار گروههای دیگر گذاشتنِ عکسها. اما مگر کسی باورش میشد مصطفا جواهریای که رَنکِ یک آتلیه در درس طراحی بود، طرح هفتش را بیفتد؟ طرحِ ترمینال را افتادم و در باتلاقش گیر کردم.
پنجم
ناصر ارمنیِ امیرخانی را چهارده سال پیش خواندم. خیلی در ذهنم گنگ و محو است. یکخطی یکی از داستانهایش این بود که آدمها و اتفاقات، روی مکانها میتوانند تاثیر وضعی بگذارند و اگر در اتاقی معصیتی پا بگیرد، میتواند سالها بعد روی شفافیت یک انگشتر عقیقِ داخل آن اتاق اثر بگذارد و کِدر بکندش. ماندهام نطفهٔ ترمینالها را با چه لجنی بستهاند؟
ششم
هوا دارد روشن میشود. برگهٔ تاشدهٔ تایید معاینهفنی روی صندلی شوفر افتاده. ماشین، رو به دکلهای گندهٔ ژنراتور برق جنوب ترمینال است. مصلای بیریخت سمت چپم و چراغهای کممصرفِ روشنِ تنها سوپرمارکتِ بازِ اینساعتِ تپههای عباسآباد هم سمت راستم. احتمالا اگر سیگاری بودم میرفتم سراغش و یک پاکت بهمنکوتاه میگرفتم و هر بیستنخش را دود میکردم بلکه این تعفنِ ترمینال را هم با جزجز سوختنِ هر نخش، بسوزاند و محو کند. از وقتی یادم میآید ترمینالهای اتوبوسرانی حالم را خراب میکردند. شبیه وقتی که یک ماهیشورِ بزرگ را بگیری زیر دماغ یک زن باردار. فرقی نمیکرد جنوب، غرب یا بیهقی. ترمینال، ترمینال بود. یک باتلاقِ بیزمانِ غمآلودِ بدنطفه. همیشه فراری بودهام ازش. همیشه تا میتوانستم، با قطار سفر میرفتم تا با اتوبوس. هرچقدر ایستگاه قطار میدان راهآهن سرحال است، ترمینالها شَرحالند.
من، آدمِ دستوپا زدن در باتلاقِ ترمینال نیستم. با سینهٔ پای چپ، کلاج را میگیرم، دنده را به چپ و بالا هل میدهم، دستی را میخوابانم و از کنار تنها سوپرمارکتِ بازِ اینساعتِ تپههای عباسآباد رد میشوم و میروم سمت خانه.
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
980K
#قافخوانی؛ قسمت ۳۴
صفحات ۱۴۴ تا ۱۴۷
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
در سفر، روزها مثل زندگی در #مینیاتور میگذرد: دیدارها، از دستدادنها، جداشدنها. در زندگی واقعی سالها سپری میشود تا با کسی پیوند دوستی ببندی؛ در سفرها چند دقیقه گفتوگو کافی است.
#ترجمه
آقا #پابلو_د_سانتیس
ترجمه #بیوک_بوداغی
#نشر_آگه
صفحه ۲۷
دربارهٔ تصویر👇
مینیاتور شهر #سلطانیه در استان زنجان
این اثر توسط «نصوح مطراقچی» در سال ۱۵۳۷م ترسیم شده و در موزه «توپقاپی» استانبول نگهداری میشود.
در سمت راست این مینیاتور «گنبد سلطانیه» و در سمت چپ مقبره «چلبی اوغلی» از آثار دوره ایلخانان دیده میشود. سایر آثار در طول زمان تخریب شدهاند.
چون روز معمار هم بود :)
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
این جملات، برای حدود ۱۱۰ سال پیش است.
از روزنامهٔ شکوفه؛ دومین روزنامهٔ زنان ایران.
#جریده_فریده
#نشر_اطراف
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
1.05M
#قافخوانی؛ قسمت ۳۵
صفحات ۱۴۸ تا ۱۵۰
🔷 تِهامَه، دشتی ساحلی در امتداد دریای سرخ در غرب شبه جزیره عربستان است.
برای بیشتر دانستن از تهامه، اینجا را ببینید.👇
https://fa.wikishia.net/view/%D8%AA%D9%87%D8%A7%D9%85%D9%87
🔷 راحله: مرکب؛ خواه نر باشد، خواه ماده. (آنندراج) (غیاث اللغات)
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
1.03M
#قافخوانی؛ قسمت ۳۶
صفحات ۱۵۱ تا ۱۵۳
🔷 الحاح: (اِ) [ع.] (مص م .) اصرارکردن، پافشاری کردن. ج. الحاحات.
🔷 حشمت. [ح ِ م َ] (ع اِ) شکوه. شکه. (لغت نامه ٔ اسدی). احتشام . جاه و جلال . جاه . دبدبة. بزرگی. حرمت . احترام . آب . محل . قدر. منزلت.
🔷 هیبت. [ هََ ب َ] (ع اِ) هیبة. ترس و بیم . (منتهی الارب) (آنندراج)
🔷 نیارستن. [ن َ رِ ت َ] (مص منفی) نتوانستن. (آنندراج ). از دستش برنیامدن . (از انجمن آرا).
🔷 درآویختن(دَ. تَ) (مص م .) ۱- گلاویز شدن، چنگ زدن. ۲- آویزان شدن.
🔷 فرمان یافتن ( ~ . تَ) (مص ل .) ۱. دستور گرفتن. ۲. مجازاً: مردن، درگذشتن.
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
ما ملتی #تاریخی هستیم.
اغلب در تاریخ زندگی میکنیم.
فقط حواسمان نیست که در تاریخ هستیم؛ نه از این جهت که زیست کنونی ما، تاریخِ آیندگان خواهد بود. (که منکرش نیستیم.) از آن جهت که مسألههایمان، مسألههای جدیدی نیست. تنها زمانِ وقوعش تغییر کرده...
از روزنامهٔ شکوفه؛ دومین روزنامهٔ زنان ایران.
#جریده_فریده
#نشر_اطراف
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
1.21M
#قافخوانی؛ قسمت ۳۷
صفحات ۱۵۴ تا ۱۵۷
🔷 ناقة. [ق َ] (ع اِ) شتر ماده. (منتهی الارب).
🔷 عم. [ع َم م] (ع اِ) برادر پدر. (منتهی الارب)
🔷 رحل. [رَ] (ع اِ) پالان شتر. ج، اَرْحُل ، رِحال. (منتهی الارب).
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
هشتمین کتاب ۰۲
#ترجمه
#پابلو_د_سانتیس
#بیوک_بوداغی
#نشر_آگه
#خواندنیهایم
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
گاهی اوقات، گردنبندِ زمانبرگردانِ هرماینی را لازم دارم.
از صبح که بیدار شدهام، تقریبا دقیقهای را بیکار نبودهام.
حالا نشستهام کنار دو عزیزم، و دو لیوان چای روی میزِ جلومبلی است و لیستِ کارهایی که در ۲۴ساعت آینده باید تمام شود را نوشتهام.
مطمئنم که چند مورد دیگری هم هست که در ساعات آتی یادم خواهد آمد.
خدایا خودت برکت بده به وقتم.
دمت گرم.
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
[ هُرنو ]
کنون که میدمد از بوستان نسیمِ بهشت من و شرابِ فرح بخش و یارِ حورسرشت گدا چرا نزند لافِ سلطنت امروز
من فقط یک #آجر هستم؛
آجری از قلعهٔ عمارت مبنا
پنجشنبه ۱۲اسفند ۱۴۰۰ بود که آقای دولتآبادی، در گروه کارگاه ۳۴۰۶، برایم پیامی گذاشت با محتوای آغاز چالش استادیاری و جملهٔ درشت و بُلدشدهٔ «جای شما بین جمع استادیارها خالیه».
برای شرکت در چالش (آزمون استادیاری)، باید هزینهای را واریز میکردم و به خانم رباطجزی که تا آن موقع نه دیده بودم و نه میشناختمشان، اطلاع میدادم. فردایش واریز کردم و اطلاع دادم.
چهارشنبه ۱۸ اسفند توضیحات توسط خانم رباطجزی برایم ارسال شد.
تا آخر اسفندوقت داشتیم برای تکمیل چالشِ چهارمرحلهای.
۲۷ اسفند پیام آمد که تا ۳فروردین وقت داریم. من کجا بودم؟ در سفر خانوادگی و خب مگر چیزی از سفر اولویت بالاتری دارد؟
رهایش کردم و نرسیدم.
شکمسیرِ شکمسیر!
۹ فروردین پیام آمد که چه خبر؟
پررو پررو پیام دادم که:
«خیلی زمان کوتاهی بود
مخصوصا که در عید، سفر و دید و بازدید هم هست و ...
فرصت هست؟»
خانم رباطجزی گفتند تا فردا به من برسان.
پررو پررو تر پیام دادم که:
«متاسفانه کمتوفیق بودم.
چون تا سوم هم نرسیدم، گفتم دیگر بیش از این مزاحم نشوم.»
خانم رباطجزی لطف کردند و گفتند تلاشت را بکن.
راستش را بخواهید کم آوردم و خجالت کشیدم. میدانستم که قبول نمیشوم! فقط میخواستم اگر بعدترها خواستم با مبنا همکاری کنم، سابقهام زیاد سیاه نباشد!
۱۱فروردین چالش را تکمیل کردم و فرستادم.
۲۴فروردین خبر گرفتم. فهمیدم که من نفر آخری بودم که محتوا را ارسال کردم و در دست بررسی است.
فردایش پیام آمد که قبول شدهام و باید منتظر مصاحبه باشم!
هفتهٔ بعدش مصاحبه با آقای جوان بود و بعدش هم نتیجهٔ قبولی و تشکیل سومین گروه استادیاری و من شدم یکی از دو مردِ استادیار گروه.
هفتهٔ پیش آقای پستچی بستهای را آورد از طرف آقای جوان؛ استاد، معلم و برادر بزرگترم.
کنار هدیهای که لطفِ مدامِ ایشان است، یادداشتی بود که خودش را همکار من دانسته.
اما من، فقط یک #آجر هستم. آجری از عمارت قلعهٔ مبنا. آجر خردترین جزء یک معماری است اما در همه مراحل تکوین یک اثر معماری رابطه و همکاری تنگاتنگ با هندسه و روح آن دارد.
آجرِ مصطفا جواهری را اگر از بنایِ قلعهٔ قُرصومحکمِ مبنا (که انشاءالله روزبهروز دارد پابرجاتر هم میشود) بیرون بکشی، آب از آبِ قلعه تکان نمیخورد. ولی آب از آبِ آجرِ مصطفا جواهری تکان میخورد.
یکسالِ گذشته، مبنا و آدمهای خانوادهاش نقش زیادی در زندگی من داشتهاند. سه سال و خوردهای است که درگیر مبنا هستم اما دیگر میتوانم بگویم که در این یکسال، خانوادهٔ دوستداشتنیِ نایابی یافتهام که غنیمت هستند برایم. تکوتوک برادرانی و متعدد خواهرانی که دیده و نادیده، گرهخوردهٔ آنها هستم.
بیمعرفتی بود که برای قلعهٔ مستحکمِ مبنا و اهالیاش، چیزکی خطخطی نکنم.
به می #عمارت دل کن که این جهان خراب
بر آن سر است که از خاک ما بسازد #خشت
هفتم اردیبهشت ۱۴۰۲
#ما_یک_خانوادهایم
#هم_رویاییم
#هم_مبنا
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
999.5K
#قافخوانی؛ قسمت ۳۸
صفحات ۱۵۸ تا ۱۶۱
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
جدیدترین عضو حلقه کتابخوانی مبنا، خانم مزینانی، دیشب فوت شدند... با دو فرزند...
بعضی از اتفاقات رو نمیشه حتا بهش فکر کرد. چه برسه تجربه...
انشاءالله امشب میهمان اباعبدالله هستن...
خدا صبر بده به اطرافیان...
به فاتحهای، صلواتی، یا هرچه دوستتر دارید، بدرقهشون کنید.
مجلس وعظ رفتنت هوس است
مرگِ همسایه، واعظِ تو بس است!
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف